خودکشی در دنیای عشق گمشده و خیانت / گریه های کودکانه مادرش را نجات داد
سایر منابع:
سایر خبرها
اسرای عراقی می گفتند دو سه روزبا فتح بصره فاصله داشتیم/داخل روستا هیچکس زنده نمانده بود
.... موقع برگشت هم یک پایم را روی صندلی گذاشته بودم و شیشه پایین بود که اگر ماشین چپ کرد از پنجره بیرون بروم. هوای خانه اش گرم است، او عذرخواهی می کند که نمی تواند کولر را روشن کند، چند سال است که گرمای تابستان را تحمل می کند چراکه به علت مصرف قرص و داروها، شرایط بدنی ضعیفی دارد و با یک نسیم ممکن است سرما بخورد. علم طلب با بیان اینکه برخی جانبازان حتی قادر به تأمین هزینه قرص ها ...
انفجاری که ایران را تکان داد
بهشتی را بردند. شاید هم گریه ام گرفت. یادم نیست. آن روز ها هم حال من عادی نبود. یک عمل جراحی سومی هم داشتم. وقتی شنیدم آقای بهشتی مجروح شده از روزنامه و رادیو یادم رفت سوال کنم. از آقای بهشتی پرسیدم. گفتم که وضعشان چطور است؟ حالشان چطور است؟ گفتند که آقای بهشتی حال خوبی نداشتند. من خیلی ناراحت شدم و گفتم که باید همه امکانات مملکت را بسیج کنیم تا آقای بهشتی را نجات دهیم. بعد من باز آرام نگرفتم ...
زن جوان: صیغه رئیسم شدم، مجرم نیستم
این طور شد که تصمیم گرفتم در یک شرکت مشغول به کار شوم. وقتی کارم را شروع کردم 25 ساله بودم و یک پسر 2 ساله داشتم. مجبور بودم کار کنم. *چند سال در آن شرکت کار کردی؟ 10 سال کار کردم و پارسال مجبور شدم استعفا بدهم. *چرا مجبور به استعفا شدی؟ چون مدیر شرکت گفت دیگر نمی تواند حاشیه هایی را که درست شده تحمل کند. همسر یکی از مدیران شرکت یک روز آمد و گفت که من با ...
دختر جوان از تجاوز هولناک چهره معروف ایرانی به خودش پرده برداشت!
در اولین قرار او بسیار مهربان برخورد کرد و گفت از من خوشش آمده است و می خواهد با من ازدواج کند. ماجرای آشنایی این دختر به مأموران گفت: سه ماه قبل در منطقه ای در شمال تهران با مردی جوان آشنا شدم. ما هر دو برای انجام کاری به مرکزی مراجعه کرده بودیم که او نزدیک من شد و شماره تماس داد. او واقعا اندام زیبایی داشت و ق ...
زن 42 ساله: دوست شوهرم شب از پنجره به اتاقم آمد و....
... وقتی دیدم او جوانی شایسته و موقر است بخاطر اینکه بی سواد بودم و می ترسیدم کسی با من ازدواج نکند پای سفره عقد نشستم. غلام مردی آرام بود و هیچ گاه مرا کتک نزد. در چند سال اول زندگی مشترک، او همه تلاشش را برای رفاه و آسایش من می کرد و ولی در یکی از سفرها که بار روغن خوراکی داشت، ماموران در یکی از ایست و بازرسی های جاده ای به او مشکوک شدند و کامیون را بازرسی کردند. آن جا بود که مشخص ...
سرقت خودروی مقام عالی رتبه توسط دزد کهنه کار | من متخصص سرقت هستم ؛ نمی توانم از کارم دست بردارم!
... این همه سابقه در پرونده ات است، چطور درس عبرت نگرفتی؟ وقتی یک کاری را شروع می کنی، هر چند کار اشتباه، دیگر ادامه اش می دهی. آنقدر که در آن کار تخصص پیدا کنی. من روزهای اول شروع کارم خیلی ناشیانه عمل می کردم. بارها گیر افتادم و زندانی شدم اما هربار به خودم قول می دادم که این بار درست عمل می کنم تا گیر نیفتم. کم کم متخصص شدم و حالا برای خودم برو و بیایی دارم. من معتاد به سرقت شده ام و ...
این زن تهرانی از عکس شوهرش طلاق گرفت
.... من این سختی را تجربه کردم و در آن دوسال، شبانه روز با عکس حمید زندگی می کردم . اولین تماس بالاخره سیمین تصمیم گرفت که خودش دست به کار شود و علاقه اش را مطرح کند؛ بعد از دو سال که فقط به یاد حمید و با عکسش زندگی کرده بودم، بالاخره تصمیم گرفتم که هر طور شده او را پیدا کنم و حالا که نمی توانم قضیه علاقه ام را به خانواده ام بگویم، لااقل به خود حمید بگویم که به او علاقه پیدا ...
یادم نمی آید چکار کردم!
. به میدان ونک رفتم و دختر جوان را سوار خودرو کردم تا به متروی دردشت ببرم. می خواستم مسافر دیگری سوار کنم که او گفت عجله دارد و حرکت کن. اولش قصد تجاوز نداشتم و فقط به عنوان مسافر سوارش کردم. بعد از سوارشدن آن دختر چه اتفاقی افتاد؟ در اتوبان امام علی(ع) یک باره از خود بی خود شدم و شیطان تو جلدم رفت. چکار کردی؟ گردنش را گرفتم و تهدید کردم اگر تن به خواسته من ندهد ...
انتظار 30 ساله پهلوان ایران برای بازوبند و حق سفره!
سید محمود میران در گفتگو با ایسنا، با انتقاد از اینکه بعد از 30 سال هنوز موفق به دریافت حق و حقوق کسب بازوبند پهلوانی در ایران نشده است، اظهار کرد: از سال 72 و به دلیل علاقه بسیار زیاد پدرم به کشتی پهلوانی و ورزش های زورخانه ای وارد این رشته شدم. در اولین سال حضورم در حالیکه 19 ساله بودم در رقابت های قهرمانی کشور در تبریز به عنوان سومی رسیدم اما پس از آن در 4 سال متوالی موفق به کسب عنوان پهلوانی ...
آیت الله محقق داماد: قم در زمان مرحوم آیت الله بروجردی یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس بازی و مقدس مآبی ...
بخوانند و خودشان درس بدهند. این دوره همزمان با ازدواج من با دختر استادم، مرحوم میزا هاشم آملی بود. ایشان در آن سال ها تازه از نجف به حوزه علمیه قم آمده بودند و من در کلاس های درس ایشان شرکت می کردم. همان طور که اشاره کردم، همه خانواده من فقیه بودند و جَدم نیز موسس حوزه علمیه قم بود و سطح توقعات از من بسیار بالا بود. از پدرم حساب می بردم و مراقب بودم ایشان ناراحت نشود و همیشه دیگران به من ...
زندگینامه خودنوشت دکتر محمد حسینی بهشتی+آثار
بودم و فرزند هم داشتم. من اردیبهشت سال 1331 با یکی از بستگانم ازدواج کردم که او هم از یک خانواده روحانی است و ثمره ازدواجمان تا امروز، 29 سال زندگی مشترک با سختیها و آسایش ها و تلخی ها و شادیها بوده است. چون همسرم همه جا همراه من بود، در خارج همین طور، در این جا همین طور، و چهار فرزند؛ دو پسر و دو دختر. من در هامبورگ اقامت داشتم، ولی حوزه فعالیتم کل آلمان به خصوص ...
آبروریزی شورای شهر؛ از قوری و کتری به نمکدان و استکان رسیدند/ آنقدر عصبانی شدم که گفتم دیگر ورزش نمی کنم!
مدال نقره مسابقات را گرفتم. این اولین مدالی بود که در بخش KL1 برای ایران ثبت شد که من آن را به دست آوردم. پس از آن اتفاقی برای شما افتاد که بسیار تلخ بود و شما آن را در شبکه اجتماعی خود بازگو کردید. بله، مسئولان شورای شهر با خودشان هدیه ای آوردند و آن را کادو هم کرده بودند، بعد از رفتن شان کادو را باز کردم و دیدم که یک کارتن است که تصویر قوری و کتری روی آن است، با خودم گفتم شاید ...
ابتکار خانم معلم برای دانش آموز ناشنوا
...، برای همین آموزش به درستی پیگیری نمی شد. تصمیم گرفتم با مدیر مدرسه مشورت کنم تا راه بهتری برای تدریس برگزینم. مدیر پیشنهاد داد آموزش به صورت حضوری، اما با رعایت شیوه نامه های بهداشتی پیگیری شود. به این صورت که هر ساعت با یک دانش آموز کلاس داشته باشم. همچنین از آنجایی که لازم است دانش آموز ناشنوا لب خوانی کند، نباید از ماسک هم استفاده می کردم. او در ادامه می گوید: در خانه، پدرم هم ...
بوق ماشین عروس دختر 15 ساله را هوایی کرد!
ها یا ایرانی هایی که از مرز زدند و رفتند بیرون رو بیشتر دوست داشتم، هر وقت می خواستم حرفی بزنم همه اش این بود که اگه من اون ور بودم اگر ایران نبودم و... همین جوری روزهام می گذشت و من نسبت به دیروز باد بیشتری توی کله ام می پیچید، اگر پسر بودم قاچاقی از مرز می زدم می رفتم بیرون، حیف که دختر بودم و آرزوهای پسرها توی سرم بود برای اینکه بتوتنم به اون چیزی که می خوام برسم از هر کسی که شما می ...
ایرانی ها زمان صفویه قفل رمزدار ساختند
...، کسی که 55 سال سابقه سکونت در محله انبار نفت را دارد و به اصطلاح استخوان خرد کرده است. آنچه در ادامه می آید حاصل گفت وگوی ما با این قفل ساز قدیمی است. از خراطی به کلیدسازی و سپس به قفل سازی رسیدید. این مسیر را چگونه طی کردید؟ بچه بودم که وارد کار خراطی شدم. ابتدا شاگردی می کردم و علاقه زیادی هم داشتم. اما کار خراطی به دلیل ابزارآلاتش برایم خطراتی داشت و پدرم اجازه نداد ادامه ...
امانتی که با شهادت به صاحب اصلی اش بازگشت
خیلی سختی بود. یک لحظه عباس را در بغل خود دیدم. من صحنه شهادت خیلی از همرزمانم را دیده بودم، اما عباس خیلی مظلوم و بی صدا به زمین افتاد. سرش را به زانو گرفتم. خون مانند فواره از سرش می ریخت. دیگر هیچ نفهمیدم. از تکان های شدید آمبولانس به خودم آمدم. وقتی چشم هایم را باز کردم خود را روی برانکارد، داخل آمبولانس دیدم. یک نفر هم روی برانکارد دیگر کنارم آرمیده بود. به صورتش نگاه کردم خدایا! عباس ...
زن جوان: سیروس با جملات عاشقانه نابودم کرد
است و از سوی دیگر هم پسر مذکور در این سن و سال نمی تواند یک زندگی را اداره کند ولی من آن زمان کور و کر بودم و هیچ چیزی را خلاف میل و خواسته هایم نمی شنیدم! من عاشق شده بودم و برای رسیدن به سیروس هرکاری می کردم نصیحت ها و راهنمایی های دلسوزانه پدرم و اشک و ناله های مادرم نیز تاثیری نداشت تا جایی که تصمیم گرفتم خودم به تنهایی پای سفره عقد بنشینم! در نهایت پدرم به این ازدواج راضی نشد و در ...
قاتلان مرد مغازه دار مهلت گرفتند
ما به صورت تلفنی بود، اما بعد از چند وقت یکدیگر را ملاقات کردیم. او به من زیاد محبت می کرد و من هم عاشقش شدم و تصمیم گرفتم از شوهرم جدا شوم و با او ازدواج کنم. وقتی موضوع بدرفتاری های شوهرم را به فرزین گفتم، دو نفری تصمیم گرفتیم او را ادب کنیم. شب حادثه همسرم خواب بود و من در خانه را باز کردم و فرزین همراه برادر و دو دوستش وارد خانه شدند. من و دخترم در پذیرایی بودیم و آن ها هم در اتاق خواب با ...
خبر تکان دهنده از خودسوزی دختران و زنان جوان در کرمانشاه
همسرشان برای شب نشینی به خانه مادر و پدرم می روند... . از خواستگارهای بسیاری که داشته حرف به میان می آورد، اینکه از بین تمام آنها پدرش پسری را انتخاب می کند که تا زمان ازدواج حتی چهره واضحی از او ندیده و حالا پدر دو فرزندش است. پرستو شبیه به بسیاری از زنان دیگر این منطقه گوشی برای شنیدن می خواهد تا حرف بزند. خودش روایت را دست می گیرد و پیش می رود: همسرم را دوست داشتم تا اینکه من را از ...
زنانی که دزدان سریالی تهران بودند
در زندان افتادم و با او در مورد شاه کلید حرف زدم. می گفت می تواند به من یاد بدهد که چه دری را با چه کلیدی باز کنم و من مشتاقانه از او خواستم این را به من یاد بدهد. شاید او فکرش را هم نمی کرد که من چه نقشه ای در سر داشته باشم! وقتی حمیرا شاه کلید را به دست آورد و نحوه باز کردن در های مختلف را یاد گرفت با دوستان باشگاهی اش در مورد نقشه تشکیل باند سرقت صحبت کرد: با 3 دوستم که در باشگاه ...
بی آبرو شدن سارینا 15 ساله و دوستش آیدا 13 ساله در خانه 3 پسر تهرانی! + عکس ها لو رفت
به من بدهد. این پول می توانست زندگی من و آیدا را تغییر دهد؛ اما آرش و دوستانش به قول شان عمل نکردند. دختر نوجوان گفت: چند بار با آرش و دوستانش تماس گرفتم تا پولم را بدهند. آنها با من قرار ملاقات گذاشتند و خواستند سر قرار بروم تا پول را بپردازند. به همین خاطر من و آیدا با هم سر قرار رفتیم و سه پسر جوان ما را به خانه شان در غرب تهران دعوت کردند تا آنجا با هم تسویه حساب کنیم. وقتی به آنجا ...
روشن: بعد از شش تایی ها رییس استقلال به پرسپولیسی ها شام داد/ گفتند طالقانی را شکنجه کردم!
.... وقتی دختر به سن ازدواج می رسد ممکن است هر لحظه برای او خواستگار جدیدی بیاید، مجبور بودیم که ازدواج کنیم. حتی تیمسار خسروانی گفت این حرف ها چیست بچه؟ وقتی اولین بازی ام در تاج انجام شد خود رایکوف گفت این کار (ازدواج) را انجام بده. همه چیز رایکوف بود. قرار بود در باشگاه تاج مراسم برگزار شود که یک نفر مُرد و آن مراسم برگزار نشد. اما به همین دلیل خیلی زود ازدواج کردیم. وقتی رایکوف آمد ...
چوپانان کوچک
مورد علاقه اش نیست: این کار را دوست ندارم و فقط برای کمک به پدرم چوپانی می کنم. دوست دارم درس بخوانم و در آینده دکتر شوم. بنیامین دوباره صحبت از شغل چوپانی می کند و از خطرات نگهداری از گوسفندان در هنگام چرا می گوید: قبلا در این منطقه گرگ بود و به گله حمله می کرد، ولی الان از گرگ خبری نیست. چوپانی در شب بهنام نادری از عشایر سبزه کوه چهارمحال و بختیاری متولد سال1384 است. از کودکی ...
عیسی حاجی اف: تیلور شانسی یزدانی را برد
جای او به مسابقات جهانی تهران بیاید. متولد سال 1979 در ماخاچکالا و مسلمان. گزیده حرف های حاجی اف را می خوانید: با علیرضا دبیر، پژمان درستکار و محسن کاوه خیلی رفیق بودیم. به خانه آنها رفته بودم و آنها هم در داغستان به خانه من آمده بودند. دوستی بین ما زیاد بود. رفت وآمد ما زیاد بود و وقتی ایران بودم آنها نمی گذاشتند هتل بروم و به خانه شان می رفتم. یک ماه و نیم – دو ماه با آنها ...
صدای بی صدایان بوده و هستم
احتمالاً به همین دلیل اجیرشده بود. آن روز متوجه شدم امنیت جانی ندارم و خبر دادند که ممکن است شما ترور شوید. جلسه ای با مرحومان عبایی و شیرازی که یکی امام جمعه مشهد و دیگری امام جمعه موقت بود گذاشتیم. گفتم که می خواهم استعفا بدهم زیرا نه خودم امنیت دارم و نه زن و بچه ام در امان هستند. این دو برآشفته شدند و گفتند نه بمانید. گفتند نه از این حرف ها نزن شما باید بمانی. ما حمایت می کنیم و به شما ...
بانویی که با طراحی روسری، کارآفرین شد
ی شوم فاطمه ی بی دغدغه ی خانواده و این ها را تفکیک و مدیریت می کنم، از همین روزها برند روسری من یعنی مرسا متولد شد، یک سال و چند ماه پیش. طراحی روسری را دوست داشتم، اما برایم غول بزرگی بود. مثل همه بارهایی که شروع کردم و یا موفق شدم یا شکست خوردم این بار هم برای چندمین بار تصمیم گرفتم شروع کنم، هفت روزی که شبانه روزی هم یاد گرفتم و هم کارکردم، بال خیالم را نشاندم روی کاغذ، چشم هایم را ...
روایت یک مددجو از کمک دادستان همدان برای اخذ رضایت از هزار و 35 شاکی/ مددجوی زندان همدان پس از 11 سال ...
، چهره به به چهره برای آقای خانجانی دادستان همدان مطرح می کردند و من هم سیر تا پیاز اتفاقات افتاده را برایش گفتم؛ که به پیر و به پیغمبر هیچ گاه نمی خواستم پول طرف هایم را بالا بکشم و این را هم قاضی پرونده متوجه شده، اما چه کنم که توان مالی برای راضی کردن طلبکارانم را ندارم و او تمام قد گوش داد. با وجود آن که نگران بودم دادستان همدان برود و پشت سرش را هم نگاه نکند، نمی دانم چرا آن روز از رفتارش دلم ...
آقای همدرد، چشم در چشمِ گذشت
شود؟ از اینجا به بعد اصل قصه او که عین نقطه عطفی وسط ساعت و دقیقه هایش نشسته را می خوانید: بعد از قصه بخشش، با دلم تصمیم گرفتم دنبال جلب رضایت باشم و هر چه در توان دارم خرج این کار کنم؛ خصوصا جوانانی که با یک اتفاق کوچک این غم بزرگ را رقم زدند نیاز به کمک دارند و بنا شدم من کمک حالشان باشم. از طرف دیگر هم خانواده هایی هستند که با من همدردند؛ درد مشترکی داریم و از مشترکات مان حرف می ...
وقتی پدر تو بود فاضل!
.... این شرایط به ما اعتماد به نفس برای تشکیل خانواده را داد. مادر شدن چند درس ارزشمند به من آموخت که برای کارم مفید بوده است. من یاد گرفته ام که نقش هایم را در محل کار و خانه تقسیم کنم. زمانی که سر کار بودم، احساس گناه می کردم، زیرا نمی توانستم از فرزندم مراقبت کنم و از طرف دیگر احساس می کردم زمان کافی برای تحقیقاتم نمی گذارم. بعد از اینکه تصمیم گرفتم 100 درصد به تحقیقاتم در ...
خاندان شاه آبادی پیشتاز در عرصه ایمان و جهاد و شهادت
چیزی می گذشت، هیچ کس اطلاع ندارد و صرفاً همه می دانند که علاقۀ وصف ناشدنی میان شان برقرار بود. روابط مرحوم پدرم و امام، علاوه بر رابطۀ استاد و شاگردی، رابطۀ پدر و پسری هم بود. آیت الله سید محمدصادق لواسانی با مرحوم امام و برادرم دوست و صمیمی بود، ایشان می فرمود: در زمانی که در قم بودیم، هیچ وقت از آیت الله شاه آبادی جدا نمی شدیم. وقتی امام با دختر مرحوم آیت الله ثقفی که در ...