گفت و گویی جالب با معروف ترین و محبوب ترین کوتاه قامت ایران | صبح رفتم ...
سایر منابع:
سایر خبرها
داستان جمع کننده ضایعات و خواهر معتادش
خانواده ام را تامین کنم. این بود که به سرقت های منزل و مغازه روی آوردم. هنگامی که قرص های روان گردان را مصرف می کردم، حال خودم را نمی فهمیدم و کنترل رفتارم دست خودم نبود. از دیوار راست بالا می رفتم و به هر شکل ممکن به اموال مردم دستبرد می زدم. آخرین بار نیز از لوله گاز کنار یک منزل که حدود 3 متر ارتفاع داشت ، بالا رفتم و از پشت بام به داخل منزل ویلایی پریدم. آن جا وقتی مقداری ضایعات ...
آدمکشی برای پرداخت اجاره بها!
گفت وگویی بین شما انجام نشد؟ چرا! هنگامی که برای برداشتن کارت بانکی رفتم او به من گفت: شماره تلفن مادرت را برایم بنویس! که من دیگر امانش ندادم و با چاقوچند ضربه به قفسه سینه اش زدم! چاقو را از قبل تهیه کرده بودی؟ من همیشه با خودم چاقو حمل می کردم، چون چند بار توسط زورگیران خفت شده بودم. بعد چه کردی؟ وقتی از روی تخت افتاد، النگوها را با دستم شکستم و از دست او خارج کردم بعد هم پیکرش ...
مخوف ترین دعوای فامیلی
. ساعتی بعد همسرم جلوی در ایستاد. سراغ او رفتم و گفتم چرا بالا نمی آیی که به من گفت منتظر برادرانش است. می گفت برادرانم می خواهند بیایند چند دقیقه ای من را ببینند و بروند. راستش خیلی تعجب کردم. گفتم اگر برادرانت می خواهند به خانه مان بیایند چرا باید تو را مقابل در خانه ببینند؟ افراد مسلح از راه رسیدند این مرد ادامه داد: در همان حال که باهمسرم مقابل در خانه ایستاده بودم، صدای شلیک تیرهوایی ...
بریدن گوش شیطان در خشم دختر تنها
خوابی خودم سرکار رفتم و چون پدرم خرجی نمی داد کمک مادرم نیز بودم اما پدرم که قرص مصرف می کرد، از من پول می خواست و چون به وی پول نمی دادم با من بدرفتاری می کرد. او از سرکار که برمی گشتم دائماً با من جر و بحث می کرد تا اینکه یک روز که با سردرد شدید به خانه آمدم، پدرم در حال درست کردن وسایل منزل بود که به آرامی به او گفتم می شود آرام تر کار کنی اما او شروع به ضرب و شتم شدید من کرد و همه موهای ...
در نشست تجربه نگاری مطرح شد: تلخ و شیرین های حضور در جمع دهه هشتادی ها
.... همزمان با درس های حوزه هم کارشناسی تفسیر و هم کارشناسی ارشد تفسیر گرفتم و 4 سال درس خارج حوزه را هم تمام کردم. با کاروان های راهیان نور چندین سال بعد از این که طلبه شدم ارتباط داشتم و با آن ها به اردوهای مشهد و راهیان نور می رفتم. یا در همین دانشگاه قم، شب ها برای مشاوره ی تک به تک به اتاق ها می رفتم. من از پایه دوم تبلیغ را شروع کردم. یعنی با توجه به سبقه ای که داشتم و چون از دانشگاه آمده بودم ...
او از شهادت می گفت و من باور نمی کردم
رزق حلال اهل خانه شهید علی شجاعی متولد 9 فروردین 53 خوزستان از شهرستان بهبهان بود که در تاریخ 16 فروردین 1400 به شهادت رسید. ایشان از شهدای مدافع سلامت بود که جان خود را در مسیر حفظ ایمنی و سلامتی هموطنانش داد. از ایشان سه فرزند، دو پسر و یک دختر به یادگار مانده است. حلیمه شجاعی همسر شهید می گوید: علی در یک خانواده پر جمعیت متولد شد. خانواده ای با دو برادر و هفت خواهر. پدرش از راه دامداری و کشاورزی رزق حلال خانه را کسب و برای گذران زندگی بسیار تلاش می کرد. علی و دیگر برادرانش برای کمک به پدر کنار او کار می کردند. خوب ب ...
قهرمان محله | رهبر معظم انقلاب به این فعال اجتماعی چه لقبی دادند؟ | حامی 35خیریه و صندوق قرض الحسنه
. بعد از اینکه تحصیلاتم را در مدرسه اسلامی آغاز کردم، پس از مدت کوتاهی برای تحصیل در علوم جدید به مدرسه رفتم و مدیر آنجا که نامش آقای بشارت بود از من امتحان گرفت و به جای اینکه مرا در کلاس اول ثبت نام کند به کلاس دوم فرستاد. یک سال آنجا درس خواندم و چون پدرم موافق نبود، دوباره به مدرسه علوم دینی برگشتم. یکی دو سال درس خواندم و بدون آنکه کلاس های چهارم و پنجم را بگذرانم رفتم کلاس ششم. بعد ...
بی قرار شهادت در حرم امن الهی به آرزویش رسید
شهدا قدم می زد و گریه می کرد و می گفت من هم باید کنار این شهدا بخوابم، می گفتم زود است نباید از این حرف ها بزنی، می گفت من آدمی نیستم که بمانم پیر شوم و در رختخواب بمیرم. تو مرا می شناسی، باید شهید شوم، به او می گفتم فکر من و چهار فرزندت را کرده ای که از شهادت حرف می زنی؟ می گفت شما خدا را دارید، من باید شهید شوم. من هم به خودم می گفتم با اخلاق و رفتارهایی که دارد حتما شهید می شود. وی ...
نازنین ملایی هستم؛ یک جنگجوی لجباز!
ما را کنترل می کند. *کدام بخش از زندگی ورزشی برای شما شیرین تر بوده است؟ مسابقات قهرمانی آسیا 2021 تایلند بود که برای اولین بار در سه ماده شرکت کردم. خودم استرس داشتم چون برای اولین بار بود که می خواستم در تک نفره سنگین وزن مدال آسیایی بگیرم و قرار بود در دو نفره سنگین وزن با خانم جاور رقابت کنم. خیلی از افراد کشورهای دیگر از من می پرسیدند که قرار است در چه ماده هایی شرکت کنم ...
خواهرم با افسون گری شوهرم را صاحب شد ! / وقتی به خانه رسیدم خشکم زد ! / در کلانتری فاش شد
ام و خودش می گوید زمانی که من به دنیا آمدم از همدیگر جدا شدند البته تمامی بدبختی های من زیر سر مادر و خواهر بزرگ ترم است. من به دنیا آمدم چون مادرم اعتیاد داشت و دلیل جدایی اش از پدرم، همین اعتیاد لعنتی بود. تا سن هشت سالگی مادرم در به من می داد و بعد از آن هم وقتی از مدرسه تعطیل می شدم به سراغ فردی می رفتم که مواد مخدر را برای مادرم تامین می کرد، وقتی هم مواد را می گرفتم با مادرم مصرف ...
مرد 2 زنه زندگی را برای همسر اولش جهنم کرد / قانون به داد زن زجرکشیده رسید
به گزارش رکنا، از پشت پنجره زنی را دیدم که هراسان و لنگ لنگان به این سو می آید به گلدان پشت پنجره گفتم : " قصه دیگری در راه است " زن جوان لنگ لنگان وارد اتاق مشاوره شد و با دستانی لرزان پرونده اش را به روی میز گذاشت سپس در حالیکه می گفت من نمی خواهم از همسرم شوم چون جز او کسی را ندارم ، بغضش شکست و قطرات اشک همچون جویباری از چشمانش جاری شد پرونده را باز کردم ، در قسمت موضوع شکایت نوشته شده بود : " ایراد ضرب و شتم عمدی از سوی همسر" دقایقی بعد سفره دلش را گشود و در شرح ماجرای زندگی اش گفت : پدر و مادرم در آرزوی تولد فرزندی ...
دوست شوهرم مرا برای ازدواج تهدید می کند
شما انجام بدهم! من هم از او تشکر کردم و گفتم فعلا به چیزی نیاز ندارم! با وجود این اصرار کرد مبلغی را به حساب بانکی ام واریز می کند تا مخارج عزاداری را بپردازم! من هم شماره حسابم را دادم و او 6 میلیون تومان به حسابم ریخت. چند ماه بعد او ماجرای خواستگاری را مطرح کرد و مدعی شد که قصد ازدواج با مرا دارد! من هم پیشنهادش را رد کردم و گفتم هنوز یک سال از مرگ همسرم نگذشته است ولی او اصرار داشت ...
قصه هایی برای همه بچه ها
سرش بود. با اینکه دلم می خواست خودم آن دختر باشم، دستم را گذاشتم روی آن یکی که روسری صورتی بر سر داشت و گفتم: من هم این هستم . بعد هر دو خندیدیم. گفتم: اسمش گلستان و ملستانه. گفت: من گلستان، تو ملستان! و من یکی از داستان های کتاب را خواندم. کار هر روزمان شد. تا من را می دید سراغ کتاب را می گرفت. داستان های زیادی خواندیم؛ قصه خرچنگ و مرغ ماهی خوار از کلیله و دمنه ، فیل شناسی در تاریکی از ...
تجاوز فجیع و دسته جمعی به دختر جوان در تهران | ماجرا چه بود؟
که به کمپ می رفتم. وقتی ترک کردم بچه را به من دادند. *بچه دوم کی به دنیا آمد؟ یک سال بعد بچه دوم را باردار شدم. زیر کتک های شوهرم و موادی که می کشیدم نمی دانم چطور بچه سقط نشد اما بچه دوم را که به دنیا آوردم او هم موادی بود. 30 کیلو وزنم بود. اصلاً نمی توانستم بچه را در دست بگیرم. *در این سال ها بازداشت نشدی؟ چندین بار بازداشت شدم، یک بار که اصلاً خودم ...
تجاوز فجیع و دسته جمعی به دختر جوان در تهران | ماجرا چه بود؟
که به کمپ می رفتم. وقتی ترک کردم بچه را به من دادند. *بچه دوم کی به دنیا آمد؟ یک سال بعد بچه دوم را باردار شدم. زیر کتک های شوهرم و موادی که می کشیدم نمی دانم چطور بچه سقط نشد اما بچه دوم را که به دنیا آوردم او هم موادی بود. 30 کیلو وزنم بود. اصلاً نمی توانستم بچه را در دست بگیرم. *در این سال ها بازداشت نشدی؟ چندین بار بازداشت شدم، یک بار که اصلاً خودم ...
همسر برای پرداخت کرایه خانه پیشنهاد بی شرمانه به من می دهد/ صاحبخانه مجرد است و...
خواستم در خانه به مادرم کمک کنم تا این که خودم زندگی مستقلی را تشکیل بدهم. در حالی که 21 ساله بودم یکی از همسایگانمان مرا برای پسرش خواستگاری کرد. اگرچه آن خانواده را از سال ها قبل می شناختیم، اما هیچ اطلاعی از وضعیت درون خانواده آن ها نداشتیم و تحقیقی هم در این باره نکردیم چرا که به دلیل وضعیت جسمی پدرم خواستگار زیادی نداشتم. از سوی دیگر نیز بهادر هم مانند پدر من از نظر مالی بسیار ...
بلاتکلیفی 14 ساله یک اثر هنری |هنرمند مشهدی، از بی مهری به بزرگ ترین قرآن جهان می گوید
ادامه دادم، ولی خب قوچان کار کم بود. بعد آمدم مشهد که کار را بیشتر یاد بگیرم و درآمدم بهتر شود. در حرم کتیبه ها را می دیدم و محوشان می شدم. در مشهد بیشتر روی بشقاب های سنگی خطاطی می کردم. آن وقت ها از چهارراه شهدا تا حرم پر از مغازه های فروش مصنوعات سنگی بود. با رنگ مشکی می نوشتم و بعد با تیغ آن را تراش می دادم. یکی دو سال مشهد بودم، دیدم نمی چرخد، رفتم تهران. با خودم فکر می کردم خطم ...
بازیگر معروف سریال های طنز: نباید یک لکه سیاه در زندگی ام باقی بماند
بچه ها از مدرسه می آمدند و می رفتند بازی می کردند، اما من از مدرسه می رفتم سر کار؛ دست فروشی می کردم. همیشه به طنز می گویم من همه دوره های تحصیلی ام را پنج ساله گذرانده ام؛ ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و حتی دانشگاهم، هر کدام پنج سال طول کشید. وقتی وارد سینما شدید چه کسی مشوق شما بود؟ پدرم فیلمساز بود، اما با بازیگر شدنم مخالف بود، چون چشم من انحراف دارد. می گفت که می روی نقش ...
قتل زن جوان روز قبل از برگزاری دادگاه مهریه اش
باید تکلیف دادگاه رسیدگی به مهریه مشخص شود.وقتی دیدم که به من اعتنا نمی کند با لجبازی به او گفتم مهریه را نمی دهم.المیرا هم گفت قانون همه چیز را مشخص می کند.نمی دانم چه شد که سردی و بی تفاوتی او را نسبت به خودم نتوانستم تحمل کنم و با چاقویی که در جیبم داشتم چند ضربه به کتف و پهلوی همسرم زدم.ناگهان دیدم که سرش روی فرمان افتاد و دیگر نفس نمی کشید.برای همین جسد را به صندلی کنار راننده منتقل کردم و بعد ...
همسر شهید: در نوجوانی دعا کردم از خانواده ما کسی به شهادت برسد
برای صرف ناهار مهمان نگه داشت و خواست که برایشان دعا کنیم و گفتم ان شاءالله عاقبت به خیر شوید و مجدد گفتند که دعا بفرمایید و گفتم الهی که عاقبت شما با شهادت ختم به خیر شود و آن لحظه سردار دو دستش را به صورتش کشید و با لبخندی زیبا خداحافظی کرد و رفت. از سال 1395 کار ما طبق فرمایش سردار آغاز شد و هر روز به دستور ایشان در شهریار و مکان های دیگر کار می کردیم و گزارش می دادیم و خیلی از ...
حکایت راننده ای که اهالی یک روستا را نجات داد | خودم به جای نفتکش آتش گرفتم
نرسیده آن ماشین هم وسط راه پنچر شد. خلاصه همه چیز خیلی روی بد خود را به ما نشان داده بود. بالاخره به بیمارستان رسیدیم و در بیمارستان دکتر پس از معاینه گفت که همسرت زنده نمی ماند. من هم گفتم مرگ و زندگی دست خداست. شما تلاش کنید، خدا کمکش می کند. حمید صبری شغلش رانندگی است. او روز حادثه را خوب به یاد دارد و این طور تعریف می کند: نزدیک شعبه که رسیدم دیدم مسئول شعبه در یک دستش سیگار و در دست ...
اتفاق عجیب برای یک راننده تاکسی در تهران ؛ تا حالا سه نوزاد در تاکسی من به دنیا آمده اند
دهم مشکلاتم را به مردم منتقل کنم. فکر می کنم هر کسی به اندازه خودش مشکلات دارد و فرصت کوتاه سفر با تاکسی، باید به حال خوب راننده و مسافر ختم شود. چند ساعت در روز کار می کنید؟ بعد از این همه سال، هنوز من ساعت 7 صبح کارم را شروع می کنم و گاهی تا ساعت 10 یا 11 شب مشغول کارم. البته هفده سال است که بازنشسته شده ام، اما از کار دست نکشیده ام. چون به کارم عشق دارم، هیچ مسافری خستگی ...
عهد می بندم/ با اجازه بزرگ ترهای مهمونی 10 کیلومتری؛ بله!
دست از دوست داشتنت برندارم! جمعیت را نگاه کردم؛ همه این سادگی و صمیمت همین جا بود. چشمم به زن و مرد جوان و خوش رویی افتاد که لبخندزنان سلفی می گرفتند. جلوتر رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی خواستم گپی بزنیم. پرسیدم: تازه ازدواج کردید؟ جواب دادند: بله تقریباً چند ماهی است که ازدواج کردیم. امسال اولین باری است که به این رویداد می آییم. راستش را بخواهید بعد از دیدن این جمعیت که برای حضرت علی ...
خاطره بازی با یک معلم قدیمی | پابه پای بچه ها از مدرسه تا کانون اصلاح و تربیت
نمی پوشیدم و پوشش داشتم. بعد از انقلاب هم چادر را خودم انتخاب کردم و اجباری در کار نبود. از آن زمان تاکنون هم همیشه چادر مشکی سر می کنم. یک بار در اتوبوس نشسته بودم و خانمی که در کنارم بود از من پرسید آیا انگلیسی بلد هستم؟ از او پرسیدم چطور؟ گفت چون دیدم که موبایلتان انگلیسی است! به او گفتم که معلم زبان هستم و عذرخواهی کرد و گفت که به شما نمی آید! همسرم قبول کرده بود که با ...