من، اسپارتاکوس، پیانو و لنچ
سایر منابع:
سایر خبرها
روزهایی که بدون شهید قاسمی می گذرد
سال از من بزرگتر بود که با هم ازدواج کردیم. وی گفت: او از سربازی هم معاف شده بود، چند روز بعد از عروسی اکبر دوباره به تهران رفت و من به عنوان عروس خانواده در خانه عمویم زندگی می کردم و اکبر تا هفت ماه به خاطر کار و درس به ما سر نزد و من هم چون سن کمی داشتم خیلی احساس دلتنگی نمی کردم و در کنار خانواده عمویم مثل دختر آن خانواده بودم و روزگار می گذراندم. سفارش لباس زنانه نمی ...
روایت بانوی امدادگر از زخم های جنگ: حدیث زینبی مادران ایرانی/ بانوان گنجینه های پنهان دفاع مقدس
در ادامه سلسله نشست های روایت دفاع بسیج رسانه خواهران این بار میزبان یکی از بانوان امدادگر سال های حماسه بودند. خانم فاطمه پوردرمان دختر دانش آموز دهه 1350 بود و حالا یکی از فعالان فرهنگی شهر تبریز است که دعوت ما را پذیرفت و به شیوایی از روزهایی برایمان گفت که داوطلبانه در کنار رزمندگان بود و به همراه دوستانش آنها را یاری می کرد. زنان گنجینه های پنهان دفاع مقدس در اواخر دهه 50 و همزمان با پیروزی انقلاب، هیاهو و غوغای احزاب و گروه های م ...
ولایت پذیری از شاخصه های شهید گنجی پور بود
را جمع آوری و به جبهه ارسال می کرد. یک روز لباس نو و زیبایی که برای خود تهیه کرده بودم برای کمک به جبهه فرستادم و پسرم که آن زمان حدود 9 سال سن داشت مرا تشویق کرد و گفت احسنت به تو مادرم که لباسی که دوست دارید برای کمک به جنگ ارسال می کنید. امیدرضا همیشه به دنبال این بود که به دیگران کمک کند یک شب که برای دعای کمیل به گلزار شهدا رفته بود هنگام برگشت پیرزنی را میبیند که ...
روزهای آغازین جنگ به روایت سرلشکر حسنی سعدی/ چرا ارتش در صفر مرزی نجنگید؟
فروزان و آخرین وضعیت را از طریق تلکس برایش توضیح دادم و نوشتم به رغم همه مشکلات ما مصمم به دفاع هستیم و با تمام توان مقاومت می کنیم. شب آن روز فرماندهان حاضر در صحنه جنگ را دعوت کردم تا جلسه ای داشته باشیم. فرمانده سپاه آبادان و خرمشهر، فرمانده یگان نیروی دریایی، فرمانده هنگ ژاندارمری، فرمانده دانشجویان دانشگاه افسری و گفتم: ببینید وضعیت به این ترتیب است، امروز عراق تا نزدیکی کارون آمده و ...
فیلم شرم آور مرد 3 زنه ایرانی در تلویزیون / سرگرمیه دارم عشق می کنم !
ازدواج متوجه شدم که قبل از ازدواج مان ایشان ازدواج موقت داشت. البته وقتی ازدواج کردیم هم همسر صیغه ای داشت. برای اینکه از بودنش با هر زنی جلوگیری کنم و اینکه خسته شده بودم از بس به من گفته بود برایم زن دوم بگیر، تصمیم گرفتم برایش زن بگیرم. یادم می آید که یک روز بلند تابستانی بود، من تنها در خونه بودم و بچه ها تهران منزل پدرم بودند و همسرم یک خانمی را به خانه آورد و به من گفت: برو بیرون ...
روایتی از لوطی ها و داش مشتی های جنگ
انقلابی که پس از توبه کردن درون خود به وجود آورده بودند، فعالیت های ویژه خود با دشمن مقابله کردند. بسیاری از این افراد شاید نماز نمی خواندند، خمس و زکات نمی دادند، اما ناموس دوست و وطن دوست و ولایت پذیر بودند. آنها به حرف امام گوش دادند و اجازه ندادند ایران ما سقوط کند. قاسم صادقی در دوران جنگ تحمیلی چند سال پیش خدمت مقام معظم رهبری رفتم. در آنجا برایشان توضیح دادم که همراه پسرم ...
امیرعلی جوادیان:هنوز بهترین عکسم را نگرفتم
زندگی خاصی دارند و اغلب عکاسان بیشترین سوژه ای که دنبالش می روند، مستند اجتماعی است. یعنی سال 365 روز است و در ایران بیشتر از 500 رسم ملی مثل نوروز، سیزده به در، شب یلدا و عاشورا، عید غدیر، جشن های شعبانیه و شب قدر وجود دارد. در قهوه خانه ها و زورخانه های ایران فرهنگ خاصی حاکم است و چهره ها و قومیت های مختلف، یک مجموعه غنی فرهنگی محسوب می شود. من داور یک جشنواره عکاسی در بیرجند بودم و گفتم می آیم چند ...
قطعه قطعه شدیم اما خاک به دشمن ندادیم
ملت با اکبر کرمی رزمنده ای که در دوران دفاع مقدس، برای اولین بار در سن 15 سالگی جبهه و جنگ را تجربه کرد، گفت و گویی خواندنی را تقدیم مخاطبین عزیز می کند. نوجوانان کهکشانی امام مستضعفان در دفاع مقدس نمایان شدند سال 1361 وقتی 15سال داشتم در لشکر 16زرهی قزوین با 15 روز آموزش به جبهه رفتم، وقتی وارد میدان جنگ شدم سلاح نداشتیم و برای دو نفر یک یک سلاح سهمیه دادند ما نیروی بسیجی ...
کمین زورگیران خشن در شهربازی های مشهد / چاقوهایشان وحشت آور بود + عکس
شده بود، در این باره گفت: حدود ساعت 10 شب بود که دو موتورسوار جوان مقابل بازار بین المللی سپاد سرم را به خودرو کوبیدند و گوشی تلفنم را هنگام گفت و گوی تلفنی قاپیدند. مرد 55 سال دیگری نیز که هدف گوشی قاپی قرار گرفته بود با بیان این که داخل خودرو منتظر همسرم بودم که طعمه گوشی قاپ ها شدم، ادامه داد: گوشی دستم بود و مشغول گفت و گوی تلفنی با همسرم بودم که ناگهان دو جوان موتورسوار به سمت من حمله ور ...
سه روز اعتصاب غذا برای گرفتن اجازه رفتن به جبهه
به گزارش جهان نیوز به نقل از مهر، نسرین ژولایی سال 1360 تصمیم می گیرد راهی جبهه شود اما چون برادر بزرگترش منصور فوت کرده و خانواده داغدار هستند با مخالفت آنها برای اعزام رو به رو می شود. نسرین در جایی شنیده بود که اگر می خواهید به خواسته های خودتان برسید، اعتصاب غذا کنید. با یادآوری این جمله سه روز روزه می گیرد و افطار فقط کمی آب می خورد! روز سوم بیهوش و راهی بیمارستان می شود، دکتر ...
روایت بانوی خرم آبادی که با اینستاگرام به نجاری رسید!
دهی نمی شود با هر اتفاقی پا پس بکشی. هر کاری سختی خودش را دارد، اما اگر پشت آن تفکر، انگیزه و هدف باشد، سختی معنا ندارد، من خوشحالم چون هم علاقه دارم و هم اینکه یک تابو شکنی کردم که زنان هم می توانند هم پای مردان کارهای سخت را انجام بدهند. یادم هست یک شب که خیلی هم خسته بودم وقتی به خانه برگشتیم، همسرم آلبالوی زیادی خریده بود، پسرم با دیدن آلبالو گفت مربا می خواهم، من با همان ...
با عادل رفتم تا در کنار او خوشبختی را تجربه کنم/ شوهرم وسوسه ام کرد تا...
لوازم را پدرت به همراه کارت بانکی برایت فرستاده است فقط از من خواست تا به شما توصیه کنم که اعتیادتان را کنار بگذارید! من هم لوازم را به خانه بردم و متوجه شدم پدرم حساب بانکی به نام من باز کرده است تا بتواند از نظر مالی به من کمک کند. در این هنگام افراسیاب سوئیچ خودرواش را به من سپرد و تا در شهر بگردد.ولی عادل از من خواست سوئیچ خودروی افراسیاب را به او بدهم من که متوجه نقشه او شده بودم از ...
با مامور بالای سر شوهرم رفتم/ رحیم از پنجره فرار کرد ولی دختر جوان لخت روی تخت به گریه افتاد و...
آن که از نظر روحی به هم ریخته بودم ولی چیزی به مادرم نگفتم. باز هم طاقت نیاوردم و به همسرم پیام دادم که رسیدی! بلافاصله پاسخ داد تازه رسیده ام و فردا به دنبالت می آیم، حالا حس عجیبی داشتم و سوءظن به جانم افتاده بود. روز بعد وقتی برای استحمام رفت پیام هایش را بررسی کردم و متوجه شدم با زنی ارتباط دارد؛ گریه کنان خانه را ترک کردم و به منزل پدرم رفتم. سه هفته بعد در حالی که ماجرای ارتباطش با ...
می گفتند سپاه از حزب الله برای رژه نیرو آورده/ رضایت رهبری از تغییر اجرای رژه|گفتگو با مبدع رژه نوین سپاه
مربیگری رژه با همان سابقه و نگاه هنری احساس کردم رژه هم آسیب زننده است و هم شور و حال ندارد و می بایست چیزی به آن اضافه شود، لذا جرقه ایجاد تغییر در رژه در ذهن من زده شد اما خیلی جدی به آن فکر نمی کردم چون کسی هم تغییر رژه را قبول نمی کرد. **به خودم گفتم سرم هم برود نظامی نمی شوم کم کم به پایان دوران سربازی نزدیک می شدم و چون خیلی سختی کشیده بودم از فضای نظامی گری زده شده بودم، لذا ...
دست پروده های نخلستان های خرمشهر دفاعی مقدس را رقم زدند
زنان و مردان را جدا کرده بودند از اینکه مجبور بودم از مادر و خواهرم دور باشم ناراحت بودم و به پدرم گفتم از اینجا برویم. اینگونه شد که به بندر امام خمینی رفتند، چند روزی گذشت و حاج حسین مطلع شد که قطار ها آماده ی انتقال مردم از مناطق پر خطر هستند. او می گوید: وقتی به به پدرم گفتند کجا می خواهید بروید؟ اصفهان، کرمان، تهران؟ پدرم که آب دوری از روستا از سرش گذشته بود خنده ی تلخی ...
از مبارزه با رژیم طاغوت تا شهادت در جبهه رقابیه
ذبیحی فردی فاضل و از علمای شهرستان قوچان بود که حتی حضرت آیت الله بهجت در سفر به مشهد، به دیدار ایشان می آمد. پدرم با پدر همسرم در یک حجره مشغول به تحصیل دوره اجتهاد بودند و پدرم، استاد همسرم بود، روزی که ایشان به خانه ما آمدند، یکدیگر را دیدیم و بعداً شهید در مورد ازدواج با من، با پدرم صحبت و ایشان نیز این موضوع را با من مطرح کرد. چون پدرم استاد ایشان بود و شناخت خوبی درباره شهید داشت، جواب م ...
زن جوان: اعتیاد باعث شد تا به رابطه نامشروع روی بیاورم
زن 30 ساله درباره سرگذشت خود گفت: 14ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند؛ چراکه مادرم به مصرف مواد مخدر صنعتی آلوده شده بود و پدرم نمی توانست این وضعیت را تحمل کند.آن ها مدام با یکدیگر درگیر بودند و مادرم نیز حاضر نبود اعتیادش را ترک کند. بعد از این ماجرا خواهر بزرگ ترم نزد پدرم ماند ولی من که دختری نوجوان بودم و دلم به حال مادرم می سوخت، به همراه او رفتم. مادرم اتاقی را در حاشیه شهر اجاره ...
دوخت ملحفه رزمندگان با نور ضدهوایی
ما تمام می کنیم این ها هم برای رزمندگان لازم است. علاوه بر آن حلوا و مربا می پختیم، ملافه و لباس جمع آوری و بسته بندی می کردیم و فصل سرما هم کلاه، شال گردن، دستکش و لباس گرم می بافتیم. من به علت اینکه کنار مسجد حاج الله یار تازه خانه خریده بودیم و قرض داشتیم چون به همسرم قول داده بودم کمکش کنم تا صبح کار مردم را انجام می دادم و صبح تا شب هم در مسجد به ستاد پشتیبانی کمک می ...
حسرت های این چند نفر از غُصه آبتان می کند!
. سال ها پیش یک روز به یکی از دوستانم زنگ زدم چون خبر داشتم دوران خوبی را از لحاظ روحی نمی گذراند و شرایط سختی دارد. پای تلفن به دوستم گفتم همین حالا به خانه اش خواهم رفت و او با گفتن اینکه حالش خوب است و نیازی به این کار نیست بالاخره توانست پشیمانم کند. کمتر از یک مایل به خانه اش فاصله داشتم و نرفتم. نرفتم و فردا صبح با تماسِ مادرِ دوستم از خواب بیدار شدم. مادرش با صدایی لرزان به من ...
رزمنده دفاع مقدس: قسم خوردم اسلحه برای دفاع از دستانم نیفتد
به گزارش ایرنا ، علی حسن احمدی رزمنده دفاع مقدس با بیان شرایط خانوادگیش و روایتی از هشت سال دفاع مقدس اظهارداشت: اصالت من کُرد کرمانشاه است و متولد سال 1340 هستم. جنگ کردستان از اوایل انقلاب اسلامی آغاز شد و ضدانقلاب ها تا نزدیکی شهرهای ما آمدند. وی گفت: در خاطرم است که به تازگی انقلاب شده بود و پدرم هفته ای یک تا دو شب از روستا به شهر می رفت تا از اماکن دولتی پاسداری کند. گاهی من و ...
او من را با زبان چربش گول زد و به خانه خالی اش برد که ناگهان دیدم...!
تشنه محبت بودم و با جملات عاشقانه او آرام می گرفتم. در آن سن و سال هیچ گاه طعم مهر و محبت خانوادگی را نچشیده بودم و این موضوع به نوعی مرا به دام عشق خیابانی انداخت. بالاخره تردید را کنار گذاشتم و راهی منزل آن ها شدم که چند کوچه بالاتر از منزل ما اقامت داشتند. هیچ کس در خانه آن ها نبود ولی زمانی که شب هنگام به منزل خودمان بازگشتم مادرم نگاهی به چشمان من انداخت و همه ...
تصور اسیر عراقی از رزمندگان ایرانی/ مظلومیت فرماندهان جنگ
فاع از انقلاب اسلامی شده و تا مقطع دکترا، تحصیلاتم را در دانشگاه ادامه دادم. قنبری یادآور شد: سپس در دانشگاه امام حسین (ع) فعالیتم را آغاز کرده و تا زمان بازنشستگی در سال 1393، مشغول تدریس و پژوهش در این دانشگاه بودم. وی افزود: هم اکنون مشغول پژوهش در موضوع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در سطح خراسان جنوبی هستم. کد خبر 5892093 ...
زن های روستا با دیدن من بسیجی شدند
کردم تا بسیج را به گودآسیا بیاوریم که خدا را شکر آوردیم. همان اول خودم فرمانده بسیج گودآسیا شدم، اما بعد سپردم به جوان ترها، چون سوادم کم بود. الحمدلله بیشتر اهالی آمدند و عضو بسیج شدند. هر هفته فیلم می آوردند و در مسجد پخش می کردند. همه اهالی شب های جمعه در مسجد جمع می شدند. زن و مرد و پیر و جوان، می نشستند نگاه می کردند. روز هایی که عید بود از بسیج بودجه می گرفتم و تحویل بچه ها می دادم که بروند ...
روایت خانم دکتر فوق تخصص قلب از حضور داوطلبانه در جبهه جنوب
. یک ساعت بعد لنج ما به بندر امام رسید. فردای آن روز به شیراز و از آنجا به تهران آمدیم... آن زمان رزیدنت اطفال بودم، درسم را ادامه دادم. در طول جنگ در کنار حضور در مناطق جنگی، مدرک فوق تخصص اطفال را گرفتم. سال 1362 زمانی که به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک وارد شدم، دو جوان با کفش کتانی در محوطه بیمارستان می دویدند، یکی از دوستان گفت؛ این دو نفر دکتر توانا و دکتر رهنمون هستند. ...
نتیجه شوخی با فرمانده ای به نام سردار علی هاشمی!
، برام سخته. تو رو خدا زود خودتو برسون اهواز که باهم برگردیم. حرصم بیش تر درآمد. انگشت سبابه ام را توی هوا تاب دادم و گفتم: فکر کردی علی! من نمیام دنبالت. خودت برگرد. اصلا به شمخانی بگو با همین هلی کوپتر که تو رو می بره، برت گردونه! صدای ملخ های هلی کوپتر که به حرکت درآمد، مجال جواب دادن را از علی گرفت. درهای هلی کوپتر بسته شد و علی رفت. خون خونم را می خورد. حسابی کفری شده بودم. درست بود ...
زخم هایی که باقی ماند
به جبهه نروم. چون دو برادر کوچکتر از خودم نیازمند سرپرستی بودند. ولی من به پدرم قول دادم که تا پیش از برگشتن آن ها من هم از جبهه برگردم. البته این قول عملی نشد، قرار بود یک ماهه و بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگردم، اما برگشتنم به خانه به جای یک ماه، 99 ماه و 11 روز طول کشید. هشت سال و سه ماه و 11 روز اسارت جانباز 40 درصد جنگ تحمیلی خاطرنشان کرد: 24 اردیبهشت سال 1361 در ...
تورق خاطراتی از مدیریت جهادی در جبهه ها
...، آخر من یک رزمنده کم سن و سال و کم تجربه بودم ولی آنان مشخص بود علی رغم تمام متانت، انسان هایی با تجربه و جنگ آزموده بودند. علوی اردکانی گفت: به هر جهت، پس از گذشت مدتی که فکر کنم کمی بیش از یک ساعت بود ولی برای من به اندازه یک عمر طول کشید، فرمانده ما شهید علی احمدی به پست نگهبانی آمد، از من چگونگی قضیه را پرسید، گفتم به دو نفر مشکوک شدیم و چون اسم رمز را اشتباه گفتند، آن ها را ...
پوتین کهنه فرمانده جنگ یا ساعت میلیونی آقای مسئول؟!
پوتین سرباز تفاوتی نداشت. گاهی حتی کهنه تر بود. یعنی پوتین های نیروی تحت مدیریتش بهتر از خودش بود! درحالی که حق فرمانده بود پوتین بهتری داشته باشد، اما فرماندهان جنگ در آن زمان دائم مراقب اینطور مسائل بودند، مراقب بیت المال بودند. حالا اگر چنین روحیه ای بین مدیران نظام باشد، چه اتفاقی می افتد؟ چون همه اینها که گفتم، مسائلی بود که به چشمم دیده بودم، والا ما که نمی خواهیم شعار بدهیم! در صحت ...