شهید سید رضی به من گفت تو زن سومم هستی | خودم را سرباز او می دانستم | ...
سایر منابع:
سایر خبرها
حواشی بازی در سریال پس از باران برای محمود پاک نیت و همسرش
پیشنهاد نقش ارباب پس از باران:همسرم میگفت زیر آب من رو زدی؟ ما روزی که پیشنهاد پس از باران شد، رفتم دفترآقای سلطانی و ایشون پیشنهاد داد من می خوام شما و خانمت با هم بازی کنید و بعد هم کار در شمال هست، گفتم ما فقط یکیمون می تونیم بیایم چون ما بچه داریم، بچه هامون رو چکار کنیم؟ گفت دوتاتون بیاین بچه ها رو بسپارید به یکی، ولی من قبول نکردم و اومدم خونه به خانمم هم چیزی نگفتم ...
توصیه کاپیتان تیم ملی به سعید معروف: الان نیا!
سرعتی زن نداریم، اخراج نکرد. نمی دانم چه اتفاقی افتاد که بعد کارت زرد و قرمز داد و مرا اخراج کرد. تازه در سالن ویدیو چک بود و این اتفاق افتاد، هرچند ویدیو چک خطای ارنج را نمی گیرد. مگر تو بیرون از زمین حرکتی انجام دادی یا حرفی زدی؟ نه. من در زمین وظیفه کاپیتانی ام را انجام دادم و به داور اول گفتم نقض قانون کرده، داور هم اشتباهش را قبول نمی کرد و می گفت به داور دوم بگو. من باید صحبت ...
زنی در خانه دوربین مخفی گذاشت و مچ شوهرش را گرفت ! / خارج بودم صحنه های باورنکردنی دیدم !
فراموش کرده بود دوربین را خاموش کند و من که می توانستم با تلفنم خانه را ببینم متوجه حضور یک زن در خانه شدم و بعد فهمیدم شوهرم با چند زن رابطه دارد. او یادش رفته بود دوربین را خاموش کند چون خیالش راحت بود که من در ایران نیستم. به او معترض نشدی؟ اگر همان زمان حرفی می زدم، مدارک را پاک می کرد. بعد از اینکه به ایران آمدم، به او گفتم متوجه همه چیز شده ام و درخواست طلاق دادم. ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام سیاوش پازوکی
. پدر از شهادت پسر باخبر بود بعد از عملیات خودم را به منزل رساندم، قبل از این که به پدرم چیزی بگویم، گفت: سیاوش شهید شده من خبر دارم. گفتم: کی به شما گفته؟ گفت: شب نوزدهم دی، حدود ساعت 12 و نیم شب، سه بار من رو صدا کرد. من بیدار شدم، ولی صداش قطع شد. من که رودست خورده بودم، همه جریان را گفتم. مادر سیاوش نقل می کند: پانزدهم مهر 1365 به منطقه جنوب اعزام شد. کمک آرپی جی زن بود ...
لعیا زنگنه در 58 سالگی به همراه دخترش: مادر و دختر هم سن و سال اند! + تصاویر
رفتم خانه گفتم رفتم به دفتری که همه ی چیزش غیرعادی بود! مدتی بعد زنگ زدند، گفتند برای کار بیایید و من هم رفتم، فقط بدلیل آدم هایش... من خیلی اینجوری ام. خلاصه این که آمدم و تمرین های کلی بیان و احساس و این مسائل شروع شد ولی بازهم نمیدانستم که نقشم چیست. به من گفتند چادر میتوانی سرت کنی؟ و روز آخر به ما گفتند نقش ها را می خواهیم بگوییم و تو مریمی. بعد فیلمنامه راکه دادند، من نشستم به ...
عشق اینترنتی زن متاهل بوی مرگ می داد ! / شوهرش دمنوش خوردو مرد !
به گزارش رکنا، پاییز سال 1400، مرد میانسالی به نام شهاب به یکی از بیمارستان های تهران منتقل شد اما ساعاتی بعد جانش را از دست داد. باتوجه به اینکه مرد میانسال سابقه بیماری داشت و هر چند روز یک بار برای درمان به بیمارستان منتقل می شد، مرگ او مشکوک به نظر نرسید. مادر شهاب گفت: حدود یک هفته در خانه پسرم میهمان بودم. در این چند روز مدام حالش بد می شد و او را به بیمارستان می بردیم. دکترها هم ...
خاطره همسر شهید سیدرضی موسوی از خواستگاری اش/ به من گفت شما زن سومم هستی...
گفتم خدایا چه بگویم؟ بگویم پسرخاله من تو را دوست دارم؟! اما نمی توانستم؛ گذشت و ما برگشتیم خانه خودمان. -من تا به حال هر چه از خدا خواسته ام به من داده و گویا این بار هم نجوای درونی مرا شنیده بود. چند سال بعد پدرش و خاله تصمیم می گیرند تا برای سید زن بگیرند، شاید این طور باعث شود او کمتر به جبهه برود و خطر تهدیدش کند. سید رضی دیگر دیپلم گرفته بود و وارد سپاه شده بود. اتفاقاً چند مورد ...
قتل فجیع شوهر با ضربات چاقوی زن 24 ساله
ازدواج چند ساله بودی؟ 17 سال! شوهرم امید هم 19 سال داشت.من متولد 78 هستم و او متولد 76 بود. چطور با او آشنا شدی؟ من اهل و ساکن یکی از شهرهای شمال کشور هستم.یک روز برای سفر به تهران آمدم و خانه دخترخاله ام مانده بودم. وقتی با هم گردش و تفریح می رفتیم در یکی از خیابان های غرب تهران با امید آشنا شدم.او به من شماره داد و با هم دوست شدیم. امید اعتیاد داشت؟ بله ...
ادعای تعرض مرد راننده به زن هم محلی
ستاره از مردی که مدعی است به او تعرض کرده شکایت کرده است. این زن می گوید زندگی اش با کاری که این مرد انجام داده تباه شده است اما متهم به نام رامین ادعای ستاره را رد می کند. ستاره آنچه را اتفاق افتاده است بازگو می کند: از مرد جوانی شکایت کرده ای و می گویی به تو تعرض [...]
سوگنامه ای برای پیر غلام سفرکرده حضرت عشق حاج ملا محمدحسین آل مبارک/ همیشه پیشه او عاشقی و رندی بود!
جزییاتش راتعریف کنم، به امام حسین گفتم حالا که این مساله پیش آمده دیگر فلان کار را نمی کنم تا خوابیدم حضرت را در خواب دیدم به من فرمود تو نمی خواهی اینکار را بکنی؟ کلیدت دست ماست و اختیاری از خودت نداری. گذشت محرم یک سال صدایم بسته شد. ناراحت شدم که امسال در ماه محرم مثل سنوات قبل توفیق نوحه و روضه خوانی ندارم. شب به رسم همیشگی قبل از خواب زیارت جامعه و عاشورا را خواندم و در توسلی به رسول خدا به ...
ماجرای نامگذاری سپاه کرج به نام شهید مهدی شرع پسند /دفاع از حق حتی اگر زیر سوال برویم
اسم پادگان به نام آقا مهدی بشه؟ گفتم: ظاهراً نه! رسیدیم جلوی درب، حاج حسین منتظر ما ایستاده بود. تا سید علی از ماشین پیاده شد او را بغل کرد، انگار چندین سال بود همدیگر را ندیده بودند. بعد حاج حسین سید علی را کاملاً توجیه کرد و گفت: یک خط سفارشی ماندگار برای آقا مهدی بنویس، سید ببینم چه می کنی! سید علی هم گفت: چشم برادر. سریع وسایل خودش را آورد و دست به کار شد، اول با مداد ...
دکتر مریم رزاقی آذر؛ چهره ماندگار پزشکی ایران که بخاطر دفاع از نام خلیج فارس دیپورت شد
...> مسئولین سمینار به من گفتند که کنفرانس را سیاسی کرده ام و باید معذرت خواهی کنم، من هم در جوابشان گفتنم، من معذرت خواهی نمی کنم اما می توانم بگویم که من حرف سیاسی نزدم. بعد از سخنرانی پزشک فرانسوی من به جایگاه دعوت شدم و قبل از شروع سخنرانی گفتم "حرف من سیاسی نبود و همه ما باهم دوست هستیم اما این یک واقعیت است". ناگهان تمام اعراب بلند شدند و سالن همایش را ترک کرده و میکروفن من را هم خاموش کردند و ...
مشکی نپوشیدیم، چون عادل عاقبت بخیرشد
ما پهن بود. کل بچه های خانواده قبل از آنکه عادل مداح شود همه قاری قرآن بودند و به جلسات قرآن می رفتند. به خاطر همین همیشه جلسات روضه هفتگی و جلسات قرآنی در خانه ما دایر بود. در خانواده چند خواهر و برادر هستید؟ ما یک خانواده پر جمعیت، مذهبی و کاملاً سنتی داریم. هشت فرزند بودیم؛ سه دختر و پنج پسر که از این پنج پسر یکی از برادرهایم سال 88 در اثر سانحه تصادف به رحمت خدا رفت و عادل هم ...
چه کسی گلپا را خواننده کرد؟ + ویدیو
افتاده و بسیار مردمی بود ولی خب از پشت بام افتاده بود و فلج بود. من در آن زمان شاگرد مدرسه نظام بودم؛ زیرا آنهایی که می خواستند افسر شوند باید سه سال به مدرسه نظام می رفتند و سه سال هم به دانشکده افسری می رفتند تا بتوانند ستوان دوم شوند. من تمام تابستان به همراه پسر آقای یکرنگی و دو سه نفر دیگر از دوستان کمک می کردیم تا صبح ها تخت او را در حیاط خانه بگذاریم چون هوا گرم بود ولی در عوض بعد از ظهرها ...
خاطره های خزاعی از دوره های مختلف فجر/ من آن محمد خزاعی نیستم!
صداوسیمای رشت بود و بعد هم در سال های اول جشنواره فیلم فجر داور شد. یک روز سینماگری به من گفت نمی دانم تو مگر چند سال داری که در دهه 60 داور جشنواره فجر بودی؟! یعنی از آن زمان این همه از تو حمایت می کردند؟ من فقط خندیدم و هیچ وقت توضیحی ندادم. اما واقعیت این است که ما یک محمد خزاعی داشتیم که کارش را با حوزه فرهنگ شروع کرد و بعد نماینده ایران در سازمان ملل شد و بعد از آن هم به حوزه اقتصادی رفت و ...
واکنش کارشناس جنجالی صدا وسیما به مناظره پربازدیدش
را آماده کنید و برنامه ریزی داشته باشید و بعد دعوت کنید. شما کشتی گیر مطرحی بوده اید؟ بله. من در 57 کیلو و 62 کیلو کشتی می گرفتم و همه کشتی گیران وزن خودم را گرفتم و حتی در جام فجر در سال 1363 در یک صبح تا ظهر دو کشتی گیر مدعی شوروی سابق را شکست داده ام و پس از آن به من گفتند احمد، تو خطرناک ظاهر شدی و پس از آن به من می گفتند خطر. با عسگری محمدیان هم کشتی گرفته اید ...
اعترافات عجیب زن جوانی که شوهرش را کشت
همراهم به پاساژی رفتیم. با شوهرم آنجا آشنا شدم او برنامه نویسی می کرد. بعد از 4 سال دوستی باهم ازدواج کردیم و صاحب دختری دو سال و نیمه هستم. دوستت چرا در خانه تو بود؟ مهناز دوست دوران دبیرستانم بود او رابطه خوبی با شوهرش نداشت و می خواست طلاق بگیرد. چند هفته قبل از شهرستان به تهران آمد تا آرایشگری یاد بگیرد و در یک پانسیون ساکن شد. در این مدت باهم در رابطه بودیم شوهرم وقتی ...
مک تومینای: مورینیو یک اسطوره واقعی است؛ روزی که او از منچستریونایتد رفت، دلم گرفت
رویاهایی را که می توانستم آرزو کنم، او برایم محقق ساخته و حالا او دیگر رفته بود. نمی دانستم به چه چیزی فکر کنم. داشتم افسوس می خوردم و واقعا ناراحت بودم. فقط گفتم ممنون از فرصتی که به من دادی. تو برای من یک اسطوره واقعی بودی، امیدوارم در آینده موفق باشی. ما هنوز هم گاهی با هم در تماس هستیم، اگر بازی خوبی داشته باشم، او به من پیام می دهد. همانطور که همیشه به من می گوید: آفرین بچه. ...
خلاصه داستان قسمت 336 سریال ترکی خواهران و برادران
صفحه اقتصاد - سریال ترکی خواهران و برادران روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه ساعت 21 از شبکه جم سریز و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. در قسمت 336 سریال ترکی خواهران و برادران چه گذشت؟ آکیف تو خوردن نوشیدنی زیاده روی کرده و در حالیکه تو حال خودش نیست میره دم در خانه ثریا. ثریا در حال آماده شدن واسه خوابه که صدای آکیف را میشنوه از تو حیاط که با ترس پنجره ...
خلاصه داستان قسمت 334 سریال ترکی خواهران و برادران
.... در کلوب ثریا پیش یامان میره و باهاش صحبت می کنه و پیشنهاد میده که یک شانس دیگه به همدیگه بدن یامان از دور به سوزان نگاه می کنه که اصلاً بهش محل نمیده سپس قبول می کنه. زن سادو گلتن به دم در خانه شوال میره و خودشو خدمتکار معرفی می کنه بعد از رفتن شوال به خودش میگه درسته سوزان خانم شما چشم پوشی کردین اما من نمی تونم ازش بگذرم می دونم چیکارش کنم. اولیا بچه ها در خانه آکف جمع شدن و او ...
حاشیه نگاری از مراسم اعتکاف دانشگاه تهران/ جاده ای که برای رسیدن به مقصدش وقت و صبر وتلاش نیاز دارد
... بس کن رباب حرمله بیدار می شود... روز دوم حاج آقا صدیقی امدند و تا بعد از نماز ظهر صحبت کنند، جنس صحبت از همانی بود که دنبالش می گشتم، راه های اخلاص برای خدا. صحبت که می کرد بچه ها گریه می کردند، گفتم خدایا این همه جوان برای تو آمده اند اینجا... این همه جوان مومن. من راهم قاطی این بچه ها بخر و ببخش. این راهم اضافه کنم که حاج سعید حدادیان روز آخر این روایت را گفت هرجا ...
پاسخی متفاوت به همسر شهید /اگر ما را نبره، بعد شهید شه، شما تأسف نمی خورید... کد خبر: 913338 / دیروز, ...
. یکی از بچه های لشکر و خانمش قرار بود با ما زندگی کنند. همه وسایل را جمع کردم. تا دم رفتن به کسی چیزی نگفتم. از خانواده من و خانواده منوچهر هیچ کس راضی به رفتن ما نبود. می گفتند: همه جای دنیا جنگ که می شه، زن و بچه رو بر می دارن و می برن یه گوشه امن. شما می خواید برید زیر آتیش؟ فقط گوش می دادم. آخر گفتم: همه حرف هاتونو زدید؛ ولی هر کس راهی داره. من می خوام برم پیش شوهرم. ...
آخرین گفت وگوهای دو دوست در جبهه
بستری شد. پایش خیلی درد داشت. بهار 1365 در عملیات آزادسازی مهران جزو نیروهای خط شکن بود. گفت: مادر بچه ها برای بدرقه می آیند؛ شما نمی آیید؟ گفتم: نه! بمان و درس بخوان. گفت: نه من باید بروم. مردهایی که زن و بچه دارند، می روند و شهید می شوند و من خجالت می کشم بمانم. پرسید: شما راضی نیستی من بروم؟ گفتم: چرا، قلباً راضی ام. می خواهم پیش حضرت زهرا (س) روسفید باشم. برو، به شرطی که درس هایت را ...
متن نوستالژی؛ جملات ادبی بلند درباره قدیمی و خاطرات خوب
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنه، در این مطلب متن نوستالژی زیبا و جملات ادبی بلند درباره خاطرات قدیم و زمان های دور را گردآوری کرده ایم. بچه که بودم همیشه دلم میخواست دوچرخه داشته باشم چون عاشق دوچرخه سواری بودم وقتی می دیدم یکی دوچرخه داره، خیلی ناراحت می شدم ، چون منم دلم میخواست یکی از اون دوچرخه ها داشته باشم، یه دوچرخه که مال خودم باشه، کسی ازم نگیرتش، یه دوچرخه که برم توی کوچه و خیابون دور بزنم! بزرگتر که شدم، آرزوهام هم بزرگتر شد مسیر زندگی ناهموارتر شد آنقدر بین رسیدن و نرسیدن ها قرار گرفتم که دیگه برای داشتن دوچرخه حسرت نمی خوردم ... ...
روایت رسول نجفیان از برو برو گفتن نوه ناخلفش
های یلدایی را اجرا کردم. یادتان هست از چه زمانی مردم شما را شناختند و به اصطلاح معروف شدید؟ سال 1364 که تلویزیون فقط 2 شبکه داشت، در سریال آسانسور که خودم کارگردانش بودم، در نقش فردی به نام امیر نجاتی بازی کردم، تکیه کلامم این بود که هر جا می رفتم می گفتم نجاتی هستم... امیر نجاتی . یادم هست از فردای آن روز همه در خیابان به من می گفتند امیر نجاتی. اما اوج این قضایا به شعر رسم ...
مردی شده ام برای خودم
به گزارش اصفهان زیبا ؛ بعد از پانزده سال، این اولین شبی است که مرد خانه شده ام؛ البته اگر محمدحسین یک ساله مان را فاکتور بگیریمش. همسرم را فرستاده ام مشهد، با بچه های مدرسه شان. خوشحال شدم که می رود؛ یک دل سیر زیارت برود. هر بار که رفته ایم، با دلم راه آمده است. همه اش می گفت: تو برو حرم، بچه ها با من. خودش همیشه سرسری و دقیقه نودی زیارت می رفت. دل دل می کرد بگوید. گفت که ...
تاآنجا که اسلام راشناخته ام درراه اوجانفشانی می کنم
...> همسر عزیزم باید اقرار کرد که از موقعی که ازدواج نموده ایم در خانه فقر و تنگدستی من، چه سختی ها که تحمل نکرده اید و چه محرومیت هایی که در کنار من ندیده ای. ولی با همه فشاری که در این دنیا ما با او دست به گریبان هستیم، باز خوشحال بودم از اینکه در خانه ما نماز برپا می شود و شور و عشق خدا در کالبد مرده ما حرکت خویش را آغاز نمود. من مدیون زحمات شما بدون شک هستم. ولی از آنجا که عاطفه درونی و انسانی ...
نیاز نیست همدیگر را دوست داشته باشیم
. یعنی هر اتفاقی افتاد و هر ناراحتی از من بود، همان زمان به من بگویید. چون من فکر می کنم زمینه اتفاق هایی که بین شما و برخی افراد می افتد به این دلیل است که ناراحتی خود را به آنها نمی گویید. آقای کیارستمی در پاسخ گفت: محمود جان نیاز نیست که ما همدیگر را دوست داشته باشیم. ما قرار است با هم کار کنیم. چه اتفاقی می افتد اگر هم را دوست نداشته باشیم؟ گفتم: نمی دانم، شاید واژه درستی استفاده نکردم؛ منظورم این ...
استخدام کارآگاه خصوصی راز سارق منازل را فاش کرد
هایی که از خانه ها سرقت کرده بودم را می پوشیدم. او ادامه داد:، اما شغل من سرقت بود و نمی توانستم آن را کنار بگذارم. زمانی که متوجه شدم مهناز راز سرقت هایم را متوجه شده، خیلی تلاش کردم او را از دست ندهم، اما بی فایده بود. با خودم گفتم یک مدت از من دور باشد و بعد دوباره دلش را به دست می آورم، اما در اوج ناباوری مهناز نامزد کرد و برای اینکه او را به دست بیاورم مجبور شدم او را به زور به خانه ام ...
بار شبانه و راز قتل دختر زیبای تهران
فلور زیباترین دختر در میان زن های بار های شبانه تهران بود و فقط با همان جوان ثروتمند دوستی داشت. حمیدرضا با دیدن فلور به او اشاره کرد که بلند شود و به سر میزش بیاید، اما فلور اعتنایی نکرد و رو برگرداند حمیدرضا که عصبانی شده بود رفت به طرف فلور و دستش را گرفت تا سر میز خودش ببرد، اما مرد جوان به اعتراض از جایش بلند شد و با حمیدرضا دست به یقه شدند. در این موقع دو گردن کلفتی که مراقب شاهزاده بودند جلو رفتند و ضمن کتک کاری آن جوان ثروتمند را از سالن بیرون انداختند. از آن شب به بعد، این شاهزاده بود که به دیدن فلور می آمد و مرد دیگری جرئت نمی کرد به فلور نزدیک شود. ...