شهید سجاد طاهرنیا به روایت همسر/ چند دقیقه قبل از شهادت گفته بود حالم بهتر ...
سایر منابع:
سایر خبرها
امیررضا و امیرعلی میرجلالی، به توان پدر و مادر
که خانم، سرش بو می دهد و یادش رفت بگوید بوی خوب ! میرجلالی یادش می آید از خاطره ورودش به آسایشگاه فیاض بخش در سال 65؛ وقتی دایی اش او و مادرش را با لندرور به آسایشگاه می برد. خودش می گوید: پاییز بود و آبان ماه. مددکار به استقبال ما آمد. مامانم صبح همان روز، من را در منزل حمام برده و با شامپوی معطر موهایم را شسته بود. وقتی وارد اتاق شدم یکی از بچه ها گفت که خانم، سرش بو می دهد! چون نگفت ...
عادل شهید همه است
گلزار شهدا شدند. خودم فردای همان روز از آن خیابان عبور کردم، باورتان نمی شود که چه جمعیتی در آن مسیر بود. من با دیدن این صحنه فقط گفتم الحمدلله. این همان مسیری بود که روز قبل در آن دو انفجار اتفاق افتاده بود و مردم به خاک و خون کشیده شده بودند، اما باز هم همین مردم حماسه آفریدند. دشمنان ما نمی دانند، ملتی که شهادت دارد، هر روز بیدار تر می شود و دشمنان ما این را نمی فهمند. شما وقتی بیایید زن و بچه و مردم را به شهادت برسانید، مردم را بیدار می کنید! هر چه بیشتر ما را بکشید، ما بیشتر عاشق شهادت می شویم. ...
هیولای سیاه مشهد : در تجاوزهایم گریه های زنان را نمی دیدم!
شناسایی کرده اند. در همین باره، یک مقام آگاه از زنانی که طعمه این مرد مسافربرنما شده اند، درخواست کرد بدون هیچ گونه دغدغه و نگرانی به پلیس آگاهی بروند و مطمئن باشند که هویت آنان به طور کامل در پرونده محرمانه باقی می ماند. منبع: خراسان بیشتر بخوانید اضافه کردن یک روز ملی جدید و جنجالی در تقویم حرف های ضرغامی درباره یلدا و چهارشنبه سوری / فیلم شادی و پایکوبی مردم رشت در شب چهارشنبه آخر سال ببینید| آخرین آمار تلفات چهارشنبه سوری در یک نگاه ...
یک ساختمان مخوف در فاو/ چرا بهم نگفتی مرده اون بالاس؟
، نیروهای ما شبانه از اروند وحشی گذشتند و خط را شکستند. هوا که روشن شد، به اتفاق حسین رحمانی، فرمانده گردان مان، حسن مراغی و آقای عباسی سوار قایق شدیم و توی شهر فاو رفتیم. بنابر گزارش ایسنا، عباسی، بچه تهران و از آن خالی بندهای هفت خط بود! خیلی هم قمپز در می کرد. همیشه می گفت: من بزن بهادر محله مون بودم. من یه تنه 10 تا عراقی رو حریفم. هرجا به مشکل برخوردین، من خودم ایکی ثانیه حلش می کنم ...
از کیهان تا آسمان : خطی به روشنای خون
کمک کند. خیلی به ایشان اصرار کردم که توی ماشین بنشیند چون باران شدید می بارید و او می خواست خدمت امام برسد. خوب نبود با سر و وضع خیس آن جا حضور پیدا کند. هر چه من اصرارکردم فایده نداشت. جَکی توی ماشین داشتیم که خراب بود. ایشان گفت: من جک می زنم شما زاپاس رو بردار و بیار. همین طور که مشغول جک زدن زیر ماشین بود جک در رفت و محکم به دستش خورد و خون آمد. گفتم: حاج آقا دیدی چی شد، شما توی ...
شوهرم با دختر دیگری وارد رابطه شد؛ طلاق تنها راه است
مرضیه و همسرش رضا پنج سال قبل آشنا شدند و عاشقانه ازدواج کردند؛ اما اکنون در حالی که پسری سه ساله دارند، زندگی مشترک شان به بن بست رسیده است. مرضیه برای اعتمادآنلاین از زندگی اش می گوید: *چند سال است ازدواج کرده ای؟ پنج سال قبل با رضا آشنا شدم و چهار سال قبل ازدواج کردیم. حالا پسرم سه سالش است. *چطور با شوهرت آشنا شدی؟ رضا در یک جگرکی نزدیک ...
فیلم های سیاه مرد بقال از زن متاهل / خودکشی در ایستگاه آخر + عکس و نظر کارشناسی
هیچ تغییری نکرد ومن محبور بودم به خاطر دو فرزندم زندگی را ادامه بدهم .... بیشتر خرید خانه برعهده خودم بود در رفت و آمدهایی که به بقالی محل داشتم با مسعود دوست شدم او شماره ام را داشت و گاهی به من زنگ میزد کم کم این زنگ زدن ها زیاد شد تا جایی که او مرا به خلوتگاه خودش برد و با خوراندن مشروب مرا مدهوش کرد .... زماتی که من اختیاری از خود نداشتم با من رابطه برقرار کرد و بعد از ...
سبک زندگی خانوادگی احمد توکلی از زبان دخترش | والدینم از کمتر داشتن و بیشتر بخشیدن لذت می برند
این بدان معنا نیست که مادرم نقش نداشته! پدر و مادر آنقدر با هم تعامل و همفکری دارند که نمی توانم نقش آنها را سوای هم ببینم. 6 سالم بود که پدرم برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت. درست یادم هست که تیر سال 1372، همان سالی که قرار بود مهرماه به کلاس اول بروم، پدرم رفت و 3 سال بعد در بهمن 1375 وقتی کلاس چهارم بودم به ایران برگشت. البته در این مدت چندبار به ایران آمد و بعد از چند هفته دوباره می ...
در نطق پیش از دستور سفارش هیچ کسی را قبول نمی کردم
اول مجلس؛ آن هم این بود که اصل 90 به پرونده هایی که می رسد تا منتج به نتیجه نشده، حتی مضمون فرمایش این بود؛ حتی بعد از آن نیازی به علنی شدن ندارد. ما که قاضی نیستیم، ما آن جا در زمان آقای شاهرودی؛ خدا رحمت کند، چند شعبه ویژه گرفتیم، یعنی اگر کسی هم تشخیص داده می شد که باید برود به شعبه ویژه، بدون سر و صدا، بسیاری از وزرای سابق که شاید از لحاظ سیاسی هیچ ما باهم همگون نبودیم، اما الان متوجه شدند، ...
زندگینامه پسری که پدرش پیشگو بود| پدر امید عالیشاه همه پول های پسرش را می گیرد
.... وقتی رفتم گفتند فلان روز باید تهران باشی و خودت را به مربی تیم ملی نونهالان زیر 11 سال معرفی کنی. آن زمان آقای بیداریان مربی این تیم. بود. پس فوتبال حرفه ای ات از آن روزی که دفتر مدرسه صدایت زد شروع شد؟ - بعد از آن زمان در تیم های زیر 11، 13، 15 سال و بعد هم نوجوانان که سرمربی اش علی دوستی بود دعوت شدم و در جام جهانی هم بازی می کردم. شروع فوتبال حرفه ای من از تیم ملی ...
زندگی یک مادر جوان که منتظر چهارمین فرزندش می باشد
سالگی ازدواج کردم. بنده و همسرم طلبه بوده ایم؛ و از همان روز خواستگاری، چون شنیده بوده ام که طلبه ها به علت درس خواندن و خصوصا درسهای سنگین، دیر بچه دار می شوند؛ گفتم شما نظرتان در مورد بچه دار شدن چیست؟ چند سال بعد از ازدواج قصد دارید فرزنددار شوید ؟همسرم گفت:《4 سال بعد از ازدواج》 بنده پاسخ دادم؛ چهار سال زمان زیادی است! نهایتاً دوسال . شکرخدا یک سال بعد از شروع زندگی مشترک به این نتیجه رسیده ایم ...
قتل شوهر به وسیله جوراب در تهران
نشدن اختلافات دایمی و دعوا داشتیم. شب قبل هم دعوایمان شد. شوهرم عصبانی شد، به آشپزخانه رفت، ماهیتابه برداشت و به سر خودش کوبید، طوری که دسته ماهیتابه شکست، خودش هم روی زمین افتاد. من از این عصبانی شدم که چرا نتوانستم شوهرم را آرام کنم، چون او داد و بیداد می کرد. در نهایت شال خودش را دور دهانش پیچیدم، اما همچنان سر و صدا می کرد. برای همین جوراب را در دهانش فرو کردم. دو دقیقه صبر کردم و او ساکت شد ...
دعوا کردن بلد نیستیم
توکلی در روز 19اسفند 1355را برای مان تعریف می کند: همراه با مهدی، نخستین فرزندمان، از مازندران به تهران آمدم تا حاج آقا را در زندان اوین ملاقات کنم. آن زمان قانون زندان این بود که هر 6 ماه اجازه ملاقات می دادند و چون 2 روز قبل مادرش با احمدآقا ملاقات کرده بود به من اجازه ندادند. به خانه خواهر احمدآقا رفتیم. مادرش مدام اشک می ریخت و می گفت من خبر نداشتم؛ کاش تو به ملاقات می رفتی. من گفتم قسمت این بود، انشاءالله خودش آزاد می شود. در همین حین صدای زنگ بلند شد و از نوع زنگ زدنش متوجه شدم احمدآقا آزاد شده است. ...
جمله معروفش این بود که کفن جیب ندارد
به گزارش ایسنا، روزنامه خراسان نوشت: سخن گفتن و نوشتن درباره پزشکی که 69 سال با عزت تمام در میان مردم زیست و از هیچ تلاشی برای درمان دردهای شان فرو نگذاشت، کار ساده ای نیست. او در تمام سال های زندگانی اش با دل بزرگ و دست های پر عطوفتش، یاری بخش افتادگان بود و شاید همین باعث شد که بعد از این همه سال که از دنیا رفته، همچنان یادش زنده و به نیکی باشد. دکتر مرتضی شیخ در سال 1286 در تهران به ...
برای استقلال مجانی بازی می کنم!
ن ها جواب داشتم. من وقتی از آن خبرنگار چند سوال پرسیدم، گفتم خب حالا عیبی ندارد و به دید بدی نگاه نکردم. من بعد از بازی های آسیایی فروپاشیدم. چون سال ها منتظر بودم و به خودم باور داشتم که دیگر در بدترین حالب برنز می گیرم. قبل از آن یک سری مسابقات رفتم که خسته بودم و ریو من فشار بود. در نهایت هم روز مسابقه بد کار کردم و تقصیر کسی به جز خودم نبود. من بردهایم را با همه شریک می شوم ولی باخت را نه. بعد که ...
روایت شهید تقوی از سلحشوری تخریبچی ها در کربلای 5
...> قرار شد عملیات کربلای 5 شروع شود و بعد از اینکه از مشهد آمدیم گردان برای بچه ها آموزش گذاشت و ما هم در آن شرکت کردیم، تا اینکه کربلای 5 شروع شد و یکسری از نیرو ها را برای آموزش غواصی بردند که من جزوشان بودم، 15 روز بیشتر طول نکشید که آماده عملیات شدیم. در شب عملیات کربلای 5 به عنوان غواص تخریبچی به گردان حضرت علی اکبر علیه السلام مامور شدم. نام معبرمان به نام فاطمه زهرا (س) بود. شب عملیات ...
زن جوان، شوهرش را با شال گردن خفه کرد!
حدی که داروهای زیادی در طول روز مصرف می کرد. از شب حادثه بگو. باز هم به خاطر موضوع بچه با هم بحثمان شد. شوهرم عصبانی شد و داد و فریاد راه انداخت. قبل از آن هم مقدار زیادی قرص خورده بود. چند بار به او گفتم ساکت باشد اما باز فریاد می زد. ابتدا روی کاناپه داخل هال نشسته بود و بعد بلند شد و به آشپزخانه رفت. ماهیتابه را برداشت و می خواست خودزنی کند. من هم شال گردنم را ...
تا دیروز پدرش بودم، حالا شدم برادرش!
نیازی نبوده مرا صدا بزند. صبح زود با فرمان از جلو نظام نیرو ها را به خط کردم تا بعد از قرائت قرآن و چند تذکر، برویم دو صبحگاهی. حین صحبت، متوجه شدم یکی از نیرو های جدید که سن و سالی هم از او گذشته بود، آخر صف ایستاده است. وقتی دقت کردم دیدم پدر خودم است. تصمیم گرفتم در ادامه صحبت هایم او را به بچه ها معرفی کنم و به او خوش آمد بگویم. برخلاف انتظارم، پدر کبریت زد و ...
می گفت مسئولیم پس خواب بر ما حرام است
بودیم و همدیگر را می شناختیم. 17 ساله بودم که به نورعلی در سال 1350 بله گفتم. تقریباً 40 سال با ایشان زندگی کردم که ماحصل زندگی مان شش فرزند سه دختر و سه پسر به نام های مهناز، زهرا، فاطمه، فرج الله، روح الله و حسین است. شغل شهید قبل از انقلاب چه بود؟ قبل از انقلاب حاج آقا کار کشاورزی می کرد و هنگامی که خشکسالی شد، سمت اهواز رفت و چند سالی به عنوان پیمانکار در یک پروژه راه سازی ...
عاشورای دوم، تبریز، مسجد قزللی و محمد تجلا
ناراحت نشود گفت تصادف کردم. راستی چرا فامیلی شما با شهید تجلا فرق می کند؟ فامیلی اصلی ما زنوزی عراقیان است، آن سال ها ماموران ساواک خیلی ما را اذیت می کردند. یک روز پدرم گفت: محمد احساس می کنم چند نفر از ماموران ساواک از پشت درخت ها مرا تعقیب می کنند برادرم بعد از این حرف رفت اسم شناسنامه اش را به محمد تجلا تغییر داد و به پدر هم گفت وقتی باهم بیرون رفتیم از من فاصله بگیر. ...
گپ وگفت صمیمی با استاد حسینی گرگانی/ اکثر شب ها در خواب مباحثه می کنم / نیم قرن تدریس و تبلیغ خالصانه
مدرسه ی قدیمی که چوبی بود، نشسته بودم. یک طلبه ی مشهدی به نام آقای اسکندری – خدا رحمتش کند – سؤالی از کتاب عوامل ملا محسن کرد و من هم جواب می دادم. بعد گفت: آقا! حیف است که شما در گرگان بمانید. شما به مشهد بیا و یا به قم برو. خلاصه با تشویق این آقا، به سمت حضرت رضا امام رئوف(ع) اشتیاق پیدا کردم. به پدرم – خدا رحمتش کند – و والده ام گفتم که می خواهم به مشهد بروم. این ...
عکس تغییر چهره بازیگران خردسال بچه های آسمان بعد 27 سال ! / نمی شناسیدشان !
متولد 10 آذر 1365 در تهران، شهرت او در 9 سالگی با فیلم بچه های آسمان شروع شد. از معدود بازیگرانی است که می توانست آینده درخشانی داشته باشد او زمانی آنقدر مشهور شد که عکسش وارد کتب درسی هم شد، اما حالا نقاش ساختمان است. بعد از بچه های آسمان نیز در فیلم کوتاهی به اسم کیف بازی کرد، ولی دیگر متاسفانه پیشنهادی دریافت نکرد. از میان 6 هزار دانش آموز انتخاب شدم میرفرخ ...
من هم به دنبال شهادتم!
مادر را هرگز از دست نمی دادم. آن روز قرار بود در خانه خودم مراسمی بگیرم. به منزل مادرم رفتم و او را برای جشن ولادت حضرت زهرا (س) دعوت کردم، او به من گفت: من برای زیارت مزار حاج قاسم ثبت نام کرده ام و قرار است همراه کاروانی به کرمان بروم. من خیلی تشنه زیارت ایشان هستم. اگر کاروان زودتر حرکت کرد، من همراه کاروان می روم و شاید نتوانم شما را ببینم. من هم گفتم: اشکالی ندارد. بعد هم که مادر راهی کرمان ...
سوار بر اتوبوس کتاب تا پلاک 140
شدم فهرست نویسنده های حوزۀ ادبیات پایداری از سال 59 تا 85 را استخراج کنم. خداراشکر خروجی کار هم خوب از آب درآمد و توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ رسید. به تدریج کار به گونه ای پیش رفت که همه من را به عنوان یک نویسنده و فعال حوزۀ دفاع مقدس می شناختند. بعد از فهرست واره نویسنده ها یک ایدۀ دیگر آمد به ذهنم. من در هنگام جمع آوری فهرست نویسنده ها کتاب های آنها را هم می دیدم. در بین کتاب ها ...
بیشتر هزینه تیراندازی با ورزشکار است
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی هرمز به نقل از ایسنا ، فاطمه امینی سومین دختر تیراندازی بود که توانست سهمیه المپیک را در 23 سالگی بگیرد. او در آخرین مسابقه آسیایی در تفنگ بادی فینالیست شد و با کسب رتبه ششمی مسافر پاریس شد. او بر حسب علاقه و پیشنهاد خانواده از 16 سالگی وارد این رشته شد و توانست بعد از حدود 8 سال از شروع فعالیتش سهمیه المپیک بگیرد. هانیه رستمیان، شرمینه چهل امیرانی، فاطمه ...
خلاصه داستان قسمت 345 سریال ترکی خواهران و برادران
که رابطه شونو بهم زده. یامان میره به دم در خانه سوزان که او با دیدنش میگه اینجا چیکار میکنی؟ او میگه خودت چی فکر میکنی؟ من نباید این حرفو از خودت میشنیدم؟ سوزان وقتی میفهمه که او فهمیده بارداریشو جا میخوره سپس یامان بهش میگه که وقتی ثریا فهمید بارداره انگشترو پس داد وای من اصلا ناراحت نشدم حتی یه ذره چون تو بهم بی محلی میکردی به اون پیشنهاد دادم. سپس بعد از کمی حرف زدن سوزان به داخل دعوتش میکنه تا ...
ماجرای مجروحیت رحیم صفوی در جریان قیام 29 بهمن تبریز
مرا با همان لباس بیمارستان و به کمک آسانسور به زیرزمین بیمارستان منتقل کردند و از آنجا با یک دستگاه موتورسیکلت فراری دادند.مرا به منزل مهندس رضا آیت اللهی که در آن زمان، رئیس کارخانه سیمان صوفیان تبریز بود، بردند. همسر ایشان که پزشک عمومی بود، پای مرا پانسمان کرد؛ ولی از عهده بیرون آوردن گلوله برنمی آمد. پای من هم به شدت ورم کرده بود و خونریزی داشت. به ناچار تا یک هفته در منزل ایشان بستری شدم. بعد ...
عقیل کعبی : من برای اولین بار لژیونر شدم و به لیگ عراق آمدم
برگشتنم تقریبا دو یا سه هفته بود با تیم تمرین میکردم که در تمرین با یکی از بازیکنان برخورد داشتم و دماغم شکست که تقریبا ده روز نتوانستم تمرین کنم تا همه چیز برایم بدتر بشود. او ادامه داد: من با مربیان زیادی کار کردم و نظر مربی همیشه برای من قابل احترام بود و هست. من چند بازی روی نیمکت استقلال بودم و همیشه به بچه ها انگیره می دادم. می توانید از خود پورموسوی بپرسید. همیشه در ...
بیوگرافی حمیدرضا قربانی، زندگی هنری، شخصی و علایق+ اینستاگرام
حوزه و نوازنده سازهای گیتار،( کلاسیک ،الکتریک) ، پیانو و هارمونیکا است. فرزند آخر خانواده است. وی یک خواهر بنام نغمه و یک برادر به نام علیرضا دارد که خواهرش لیسانس جغرافیا دارد و خانه دار و برادرش اهل تکنولوژی و فناوری است! پدر حمیدرضا قربانی بازنشسته ارتش از ایثارگران جنگ تحمیلی ایران و عراق همچنین هنرمند و نقاش و مادرش خانه دار است. حمیدرضا قربانی خواننده محبوب طی سالهای اخیرخبرساز شده ...
کتابخوانی در میان زرگرها/ روایتی از نیم قرن اخلاص و آرامش خاطر
جوانان را با اخلاق شایسته و روحیه انقلابی به کتاب و کتابخوانی دعوت می کردند. مکتب الرضا (ع) یک پایگاه فرهنگی و انقلابی به گفته مقصود محسنی فرزند شیخ احمد، سال 1348 در زمینی به مساحت 76 مترمربع که بخشی از مسجد اعظم است بازسازی شد و ساختمانی درهمین زمین توسط شیخ احمد محسنی احداث و وقف شد. آن زمان کلاس های مبانی و قرائت قرآن در داخل مسجد برگزار می شد، بعد از ساخت این ...