سایر منابع:
سایر خبرها
گزیده ای از زندگینامه دانش آموز شهید علی حسنی
.... این آخرین کلمات را به اسم وصیت نامه در حالی بر روی صفحه ی کاغذ می آورم، که روزهایی بیش به شروع عملیات والفجر نمانده است و همه بارها را بسته اند و منتظر دستور حرکت می باشند. ای مادر عزیز! آن که مرا آورد، باز هم برد به وطنم. راهی که من اکنون آخر آن را طی می کنم، راهی است که آگاهانه انتخاب کرده ام و هدفم در این راه، پیشبرد اسلام و فرمان برداری از امر ولایت فقیه است، که اگر در این راه بکشیم یا ...
آرزوهای هندی پسرک 17 ساله برباد رفت
آنها دادم تا به من داروهای بدنسازی بدهند. وقتی پول مرا گرفتند، ناپدید شدند و فهمیدم از من کلاهبرداری کرده اند. بقیه پولت را چه کار کردی؟ در این مدت بقیه پس اندازم را خرج کردم. چرا به شهرستان برنگشتی؟ از مادر و خواهرم خجالت می کشیدم، چون هیچ پولی نداشتم. پدرت کجاست؟ چند سال قبل پدر و مادرم به خاطر اختلافی که با هم داشتند از هم جدا ...
شفاعت بانوی دو عالم برای زندگی دوباره من
... این گونه بود که بانوی دو عالم کمکم کرد و خیلی سریع در حرفه خودم با اینکه جوان بودم صاحب اسم و رسم شدم، به گونه ای که بالاترین دستمزد را به من می دادند من هم که می دانستم این حمایتها از کجاست، هرگز نذر خود را فراموش نکرده و در طی سالیان متمادی، در ایام محرم و همچنین در سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) از صدای ناقابلم برای بیان مظلومیت مادر همه مسلمانان و فرزندان شهیدشان استفاده می کردم. به ...
واکنش یک مادر نسبت به عضویت دخترش در گروهک منافقین
رزمندگان مازندرانی و همچنین رشادت ها و سیره عملی 10 هزار و 400 شهید این استان را از این طریق منعکس کند؛ در ادامه یکی دیگر از گزارشات مدنظر، از نظرتان می گذرد. * سال هاست که مرده ای غلام رضا اسماعیلی از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از اهالی روستای امره ساری در گفت وگو با فارس، با اشاره به چند خاطره در دوران رزمندگی اش، بیان می کند: در عملیات مرصاد بچه ها یکی از زنان عضو سازمان ...
بازیکن اسبق تیم ملی فوتبال جوانان به اتهام زورگیری در دادگاه - با محمدپروین وعلیرضاحقیقی همدوره بودم
چاره ای نداشتم قبول کردم و پس از چند ماه برای اولین بار دستگیر شدم. و حرف آخر... من ورزشکار بودم، اما در این چند سال بسیار شکسته شدم. ای کاش به فوتبالم ادامه می دادم و الان جایگاهی برای خودم داشتم. کاش پیش خانواده مانده بودم و از آنها جدا نمی شدم. عشق فوتبال بودم و داشتم خوب پیشرفت می کردم، اما افسوس که نشد. + 0 - 1 ...
اگر مفقودالاثر شدم، هرگز به خاطر جسم گناهکار، خاطرِ آقا را پریشان نکنید
بنده به شما این است: احترام مادر خود را داشته باشید که حق بسیار بر گردن بنده و شما دارند. ایشان را روی تخم چشم خود جای دهید که هر چه کنید کم است. از مادرم سکینه (خاله ام)، حاجی و پدرم حلالیت بخواهید و سلام مرا به آن ها برسانید. از تمام برادران و خواهرانم و هر کس که با بنده ارتباط داشته، حلالیت بخواهید. اگر به کسی قرضی داشتم بپردازید و اگر از کسی طلبی داشتم، در طلب یا بخشش آن ...
"روحانی شب آخر محکومان به اعدام" در ماه عسل
روحانی داستان، گفت: درسته اما زمانی که من زندانی را می بینم به نظرم آنها اهل برزخ هستند. من وارد زندان شدم برای ساختن زندانیان و برگرداندن آنها به زندگی سالم. شاید اگر من در شرایط خاصی زندگی می کردم بدون نظارت، مادر، پدر و اجتماع شاید من خودم الان جای آن زندانی ها بودم. روحانی داستان در ادامه گفت: من هرروز در بند خودم هستم. علیخانی به مزاح گفت: اینطوری می گوید فکر می کنند شما زندانی هستید ...
علیخانی و روایت خواستگاری های ده ساله در ماه عسل
مشکلی نیست و به همین ترتیب بنده از چند راه مختلف برای خواستگاری اقدام کردم اما جواب نه شنیدم و حتی پدر ایشان مرا تهدید کرد که دیگر جلو نروم که البته تنها دلیلشان ندیدن چشم های من بود. مرتضی از ندیدن چشم هایش به عنوان خواست و مشیت الهی یاد کرد و از خانواده خانم مورد نظر خود درخواست کرد که در موردش تحقیق کنند و اگر مشکلی در شخصیت و رفتار وی دیدند آنگاه به او جواب منفی بدهند. در ...
ما با بقیه هیچ تفاوتی نداریم
.... دو دختر با مانتوها و شال های رنگی در سمت راست من نشستند و سه تای دیگر که دو نفرشان چادری بودند به جمع ما اضافه شدند و در سمت چپ من قرار گرفتند. دختری نیز مقابلم نشست و با چشمانش مرا می پایید.سکوت بود و سکوت بود و سکوت، اما لبخند مصنوعی دختران بر گوشه لب ها نیز جایی باز کرد تا من آغازگر گپ و گفت باشم. همه نگاه ها به سمت من متمایل شده بود. یک لحظه تصور کردم برای بازجویی اینجا هستم. از مدیر خانه ...
داستان پسری که جان دختر 18ساله را نجات داد+تصویر
از بالای یکی از تپه ها آنها را دید: داشتم تنهایی در تپه ها می گشتم که دیدم شان، سریع خودم را رساندم. می خواستم عملیات احیا را شروع کنم اما پدرش نگذاشت. چند دقیقه اصرار کردم تا راضی شد. و پس از 10 دقیقه عملیات احیا، دختر جوان نجات یافت: سه سال پیش در طرح دادرس مدارس، کمک های اولیه را یاد گرفته بودم اما آن روز می ترسیدم نتوانم موفق شوم و پدر مصدوم همه چیز را از من ببیند. اما این اتفاق نیفتاد و با ...
نویسنده نبایداز زیست-جهانش جدا باشد
، عدالت وبرابری ذهن مرا به خود مشغول می کرد و بعد وقتی یک نمایشنامه یا داستان می خواندم که به همین سوالات من پاسخ داده بود یا به نوعی آن را مطرح کرده بود تصمیم به ترجمه آن می گرفتم. مثلا نمایشنامه چهره اُرفه نوشته اُلیویه پیکه مسأله ی اصلی اش دعوت به یافتن برادری حقیقی است از همین دست کارهاست. پرسشی که برای من هم پیش آمده بود. نویسنده اشآن نمایشنامه را بعد از جنگ بوسنی هرزگوین نوشته بود. یا چند سال ...
داستانی برای مسولین استان و گچساران
آشنایی اندک مردم با عربی و کاربرد بیش از اندازه ی کلمات عربی در سیستم اداری کشور، برای بعضی ها سوء تفاهم هایی به وجود می آید و گاه برخی به دردسر می افتند. من خیلی سعی کردم که این زبان و قواعد آن را به خوبی بیاموزم. این مقدمه را گفتم تا برسیم سر این داستان چند روز پیش من. نوشته ای بدون امضا و شماره و نشان در بیمارستان شهید رجایی گچساران پیدا شد. در این نوشته هم کلمات عربی به کار رفته بود. از آنجا ...
فقط عشق می تواند
دخترک لبخند می زند، نگاهش مرا به بچگی ها می برد. از خودم می پرسم که آیا وقتی او در بچگی مرا با آن همه کمرویی و خجالت روبرویش دید، در آن لحظه که از بودن در خانه آن ها به شدت ناراحت و معذب و چهره در هم کشیده بودم و مثل یک کره اسب ناآرام ، بی رعایت ادب مقابل آقای یوسفی ناشیانه ایستاده بودم ، آیا در آن لحظه به راستی به چشم یک پسربچه به من نگاه می کرد یا به چشم پسری که مادرش خدمتکار خانه آن ها بود ...
پارکبان آملی با مدرک کارشناسی ارشد برنامه ریزی شهری!؟
زار زار به حال خودم گریه کنم، با رتبه 52 وارد دانشگاه شدم، درس خواندم اما آخر کاری باید از مردم فحش بشنوم و خار شوم، نمیدانم مشکل کار کجاست امیدی به بهبود شرایط ندارم دیگر هیچ امیدی ندارم و نا امید شدم! 30 سال برای شادی دل پدر و مادر پیرم تلاش کردم و به بهترین دانشگاه ها رفتم تا کاره ای شوم و آنها را خوشحال کنم اما انگار نشد، نمی دانم چرا هی نمی شود! کاش پول داشتم و ...
اگر عکس های خانوادگی گم شود چه اتفاقی می افتد؟
. کودکان عاشق دیدن این عکس ها هستند، عاشق تماشای تعجب برانگیز و جادویی عکس پدر و مادرشان وقتی که جوان بودند یا عکس پدر بزرگ در لباس نظامی. چند سال پیش بدون اطلاعاتی از عکس های خانوادگی ام، شروع به جمع آوری عکس از موزه فروش خودرو و فروشگاه های خیریه کردم. این کار وقتی شروع شد که یک جعبه نامه را در فروشگاه دپتفورد در جنوب شرقی لندن پیدا کردم. جعبه نامه حاوی عکس هایی از زندگی زنی ...
به خاطر استرس المپیک دو روز بستری شدم/از تختی دستان بزرگش را در یاد دارم
کنید؟ آنقدر بچه بودم که از این رشته زده شدم. فکر می کنم 6 و یا 7 ساله بودم. سنی که دوست داری با بچه ها بازی کنی، اما متاسفانه من این روزها را نداشتم. فارس: تک فرزند هستید؟ خیر، اما فرزند اول هستم و پدر و مادرها دوست دارند همه آرزوهایشان را روی فرزند اول پیاده کنند، به همین دلیل فشار رویم زیاد بود تا زمانی که خودم علاقمند شدم. بعد از اینکه پیشرفت کردم کم کم علاقه ...
لحظات سخت دل کندن مادر از فرزند رزمنده اش
...> شهید نورعلی کم سن و سال بود و مادرش اصرار می کرد که او به جبهه نرود، حدوداً 2 الی 2.5 کیلومتر تا محل سوار شدن ماشین فاصله بود، مادر شهید با گریه از او می خواست به جبهه نرود ولی شهید نورعلی گام هایش را برای رسیدن به ماشین بلندتر می کرد. اشک در تمام صورت نورعلی پهن شده بود و هر چند متری که به جلو می رفت به عقب نگاه می کرد، مادرش خواسته اش را به زبان می آورد ولی او با چشمان اشک آلود به ...
پدر شهید سجاد طاهرنیا: از فرزند شهیدم حلالیت می خواهم/ پشتیبانی از ولایت یک اصل در زندگی شهید بود
... وی ادامه می دهد: سه فرزند دارم؛ یک دختر که همسرش پاسدار است و یک پسر که طاها نام دارد. سجادم فرزند دوم خانواده است. پدر شهید طاهرنیا با اشتیاقی وصف ناپذیر به وصف در مورد فرزند شهیدش می پردازد: من در سال 61 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم و از همان دوران سجاد نیز روحیه و منش اسلامی و پاسداری را فرا گرفت. سجاد در دوران نوجوانی آشنایی کامل به مسجد و منبر داشت و از ...
داربست فلزی شغلی حادثه آفرین و کم درآمد
....به اعتقاد او باید در این شغل کار بلد باشی تا بتوانی از قبل آن، نان درآوری و ارتزاق کنی. متاسفانه افرادی که در حال حاضر وارد این شغل می شوند می خواهند یک شبه ره صد ساله بروند، در حالی که من هنگامی که وارد این شغل شدم برای رونق و تبلیغ کارم، تقویم چاپ می کردم و از اقلام فرهنگی به همکاران هدیه می دادم. گاهی اوقات تخفیفات ویژه ای به مردم می دادم تا با من بیشتر آشنا شوند و مرا به دیگران معرفی کنند ...
شهیدی که از روی انگشترهایش شناسایی شد
کمالیان متولد ششم تیرماه 1362. در دانشگاه اقتصاد خوانده است و تنها 22 سال داشت که با شهید علی اصغر شیردل ازدواج کرد و حالا امیرعلی تنها یادگاری 10 سال زندگی مشترک است. امیرعلی در خانه نیست در شیطنت های کودکانه دیروزش سرش را شکانده است. اما عکسهایش مثل عکسهای پدر شهیدش در تمام نقاط خانه وجود دارد تا هر روز همه خانواده تمام خاطراتشان را با همین عکسها مرور کنند. مادرشهید شیردل درباره کودکی شهید می گوید ...
پدران و ازدواج اجباری دختران
نقد شد. ****** نیلوفر، فیلم خوش ساختی است. کارگردانی، موسیقی و بازی های خوبی دارد اما فیلمنامه فمینیستی آن مخاطب را آزار می دهد. موضوع این فیلم، ازدواج اجباری دختران است، دختری به نام نیلوفر که ظاهراً در قبیله ای عرب در جنوب عراق زندگی می کند. خلاصه داستان نیلوفر (مبینا آینه دار) دختر سیزده ساله ای است که نزد مادر قابله اش سلما (رؤیا نونهالی) بزرگ می شود ...
فرزندانم جایی در دعاهایم ندارند!
سالمندان بسپارید حتی شده ماهی یکبار به اونا سر بزنید... این حال و روز ممکنه برای هر پدر و مادری اتفاق بیفته و غنی و فقیر نمی شناسه. من تا 3-4 سال پیش به هیچ وجه فکر نمی کردم سر از خانه سالمندان دربیارم. مادر من وقتی پیر بود خواهر و برادرام می گفتن مامان رو ببریم سرای سالمندان اما من یک تنه جلو همه ایستادم و نذاشتم این اتفاق بیفته غافل از اینکه یک سال بعد خودم مجبور شدم به اینجا بیام. در پایان ...
نسبت خاقانی با عشق، تصوف و عرفان جدی است
عرفا و صوفیان نسبتی پیدا کند. علاوه بر آن، اگر طول زندگی خاقانی را بررسی کنیم، با مسائل و مشکلاتی زیادی روبه رو می شویم و این علاوه بر مصائب درونی ای بوده که وی داشته است. اما همچون همه ی حکیمان و همه ی متفکران و اهل عقل و اهل دل، زندگی خاقانی هم اطوار مختلفی داشته است و در تحلیل شخصیت، حیات، حال و قال و جان و دل او این اطوار مختلف حیاتش را باید مد نظر داشت و او را در قلمرو این اطوار مختلف بررسی ...
گفت وگو با روحانی مشاوری که به مشکلات مردم می رسد
پدر و مادرش از او پرسیدند چرا این همه تو را دعوا می کنیم عصبانی نمی شوی، او پاسخ جالبی داده بود و گفته بود این همان دینی است که مرا بخاطرش دعوا می کنید این دین مرا آرام کرده و دستور داده به شما احترام بگذارم، رفتار این پسر کم کم روی خانواده نیز اثرگذاشته است، این رفتار صحیح می تواند بسیار مؤثر باشد. از خاطرات جالب اوایل کارتان برای ما تعریف کنید... با خنده گفت: اوایل کارم احساساتم ...
قد آرزوهایم بلند است
همچنان کارهای نمایشی را دنبال می کردم. راستی یادم رفت این را بگویم که در خانواده ما هیچ فرد کوتاه قامتی وجود نداشت و پدر و مادر و خواهر و برادرهایم همه قدبلند بودند... داشتم می گفتم؛ حین انجام کارهای نمایشی در سنین جوانی با فرد کوتاه قامت دیگری آشنا شدم که ایشان بعدها شدند پدرخانم بنده. من و پدرخانمم، آقای حاتمی با هم همکار بودیم و یکی از دوستانم مدام به من می گفت؛ که آقای حاتمی یک دختر خیلی ...
چگونه یک قاتل از میان12میلیون پرونده شناسایی شد؟
ایران آنلاین / گروه حوادث ایران/ خاطره ای که برایتان بیان می کنم به سال ها قبل بازمی گردد. آن موقع من تازه دو سالی بود که کارم را شروع کرده و در اداره قتل آگاهی مشغول بودم. پرونده مربوط به قتل یک مهندس جوان برق بود که در خانه اش در محله قیطریه به نوعی زجرکش شده و سپس به قتل رسیده بود. از آنجا که همسر و 2 فرزند مقتول برای دیدن اقوامشان به نیشابور رفته بودند، در زمان قتل هیچ کس در خانه نبود و ...
اسلام کاظمیه به پدرم می گفت در ایران طرفدار داری!
کنترل می کردند و نسخه ای را برای خودشان نگه می داشتند. در آن موقع دبیر دوم وزارت خارجه بودم. یک بار به سراغ ثابتی رفتم و به من گفت: مثلاً فلان تاریخ به دیدن [آیت الله] محمود طالقانی یا فلان روز به دیدن مهدی بازرگان رفته ای، چرا؟ گفتم: برای فضولی! یک جوان 18 ساله بودم و اینها هم افراد مهمی بودند. یکی از دوستان گفت: می خواهی بروی اینها را ببینی؟ من هم گفتم: بله...یا مثلاً می گفت:چرا شما فلان نامه را ...
گفت بعد از شهادتم زینب وار بایست
.... احترام زیادی به پدر و مادر می گذاشت و عاشق آنها بود. صادق خیلی شوخ طبع بود. بعضاً اصرار می کردم که صادقم یکم جدی باش، اما ایشان می گفت زندگی مگر غیر از شوخی است. زندگی برایشان تنها یک بازی بود. همه چیز رنگ شوخی داشت. تنها حرف های جدی ما مربوط به شهادتش بود. از چه زمانی تصمیم گرفتند مدافع حرم شوند؟ در همان جلسه خواستگاری آقا صادق کارشان را به من توضیح داده و گفته بود که ممکن ...
بیوگرافی زنده یاد حسین قوامی
اش از موسیقی ایرانی ، نام و یاد او را هرگز از قلب دوستدارانش نخواهد زدود . سال 1288 خورشیدی در تهران زاده شد ، مادرش آوای گرمی داشت و به گفته ی استاد " ..... هنگام تلاوت قرآن متوجه صدای گیرا و جذابش می شدیم ...." از ده – دوازده سالگی با صفحاتی که در دسترس بود به تقلید از صدای خوانندگان پرداخت ، هر چند که کار آسانی نبود و مخالفت پدر را نمی توانست سرسری بگیرد . گلپا در کنار ...
غیرت ، مهرمادری و البته یک دنیا امید
ایران آنلاین /سن و سال زیادی ندارد اما بار سنگین بیماری و تنهایی سن او را بیشتر از آن چیزی نشان می دهد که هست. باید روبه رویش بنشینی و حجب و حیایش را از اینکه نکند دیگران او را بشناسند ببینی تا اشک هایی که هر چند دقیقه یک بار از چشم هایش فرو می ریزند، درک کنی. وقتی مهر مادری بر همه چیز غلبه می کند و او با وجود تمام مشکلاتی که محاصره اش کرده تنها به خاطر سه فرزندش هر مشقتی را به جان می خرد تازه می ...