سایر منابع:
سایر خبرها
بررسی جشنواره با صندلی خالی داوران!/ قیدی: سیمرغ زرین نگاه ملی و استعداد درخشان را رد کردیم!/ پخش موسیقی ...
گویند تو مگر سرت درد می کند که به سراغ این فیلمساز می روی. امروزه نقد به مجیزگویی تبدیل شده است. قطبی زاده نهایتا گفت: هیچ فیلم بی نقصی در تاریخ سینما نیست و هیچ فیلم فاجعه ای نیست که هیچ ایده خوبی نداشته باشد. بنابراین از قطعیت و خشم و خروش دست برداریم. سینما اگر از ما آدم های بهتری نسازد، هنر نیست و ما اگر از دیدن فیلم ها، انسانیت را نیاموزیم فایده ای ندارد. فراستی نیز در ...
"رهبر انقلاب" خیلی در امور مالی زندگی شان سختگیر هستند
مانند آقای حاج شیخ حسن صانعی را آن زمان گرفتند تبعیدش کردند به یکی از شهرهای آذربایجان، در همان زمان مسجدی در تهران در محله درخونگاه تهران درست کرده بودند، یکی از آشنایان ما آمد سراغ من، من هم چون می دانستم تحت تعقیب هستم و می خواهند من را بگیرند، به من گفتند بیا در این مسجد، من هم رفتم در آن مسجد شروع کردم به نماز جماعت و حتی زمانی که من آمدم تهران، خانه من هم رفته بودند، مرحوم آقای شرفی پدرخانم ...
پاتک سنگین بهروز افخمی به وزیر ارشاد و جشنوراه فجر
برخورد نکنیم که گویا منتقدان حسود هستند! امروز به گونه ای شده است که منتقدان برجسته سینمای ایران نقد منفی درباره فیلمسازان بزرگ ما نمی نویسند و این آفت است. به من نیز می گویند تو مگر سرت درد می کند که به سراغ این فیلمساز می روی. امروزه نقد به مجیزگویی تبدیل شده است. هیچ فیلم بی نقصی در تاریخ سینما نیست و هیچ فیلم فاجعه ای نیست که هیچ ایده خوبی نداشته باشد. بنابراین از قطعیت و خشم و خروش دست برداریم. سینما اگر از ما آدم های بهتری نسازد، هنر نیست و ما اگر از دیدن فیلم ها، انسانیت را نیاموزیم فایده ای ندارد. ...
سروده هایی در سوگ ریحانه النبی(س)
ماهی نیست زهرا سردسته ی این قوم سنگین است دستش بر ضربه های او پناهی نیست زهرا یا که رها کن دامنش را زود برگرد یا مثل اینجا قتلگاهی نیست زهرا وحید قاسمی راضی به هر قضایِ خدا می روی علی چون نوح سمتِ موج بلا می روی علی دارم به فتحِ خیبر تو فکر می کنم با دست های بسته کجا می روی علی!؟ ای سرشناس شهر، برای تو خوب ...
فیلم/ مداحی انقلابی مطیعی در مراسم 22 بهمن
...> خدایا نگهدار تو رهبر ما به حق دل فاطمه مادر ما به یا فاطمه گفتن فاطمیون به در خاک و خون خفتن فاطمیون به یا حیدر زخمی حیدری ها به آن پاکبازی و جنگاوری ها به آن در که در آتش فتنه ها سوخت به آن دل که بر غربت مرتضی سوخت به در می زنم تا که دیوار سوزد دل داغداران علی وار سوزد بجز فتنه دست علی را که بسته است علی کیست مردی که خیبر شکسته است ...
امام(ره) خیلی منتظری را تحمل کرد؛ اگر زود خبردار می شدند، جلوی قائم مقامی او را می گرفتند/ رهبری خیلی در ...
پسندیده را حاضر نبود بیاید، گفتیم دیگر چاره ای نیست چون دیگر کسی نیست، شما بیایید و ایشان را با اصرار مرحوم مطهری به قم آوردیم ، در بیت امام، ایشان را که آوردیم من مطلع شدم خود من هم تحت تعقیب هستم، چون افرادی مانند آقای حاج شیخ حسن صانعی را آن زمان گرفتند تبعیدش کردند به یکی از شهرهای آذربایجان، در همان زمان مسجدی در تهران در محله درخونگاه تهران درست کرده بودند، یکی از آشنایان ما آمد سراغ من، من هم ...
گفت وگو با پوریا پورسرخ:در این مملکت تنها اتفاقی که هر روز می افتد، اختلاس است
که جواب ما رو نمی دی؟ خوبه فقط یه دست لباس داری! این خیلی برای من تکرار شد. من هم دنبال این بودم که بگویم به خدا من فقط یک بار عکاسی کردم و چند جا کار شد. بعد مد شد. مهدی سلوکی با نرگس ، حامد کمیلی با سریال خوب اغما . من همان سال با باران کوثری صاحبدلان را بازی کردم. اولش کار گارد داشت و می گفت یعنی چه که یکسره روی جلد این تیپ مجله ها هستی. یک روز عذرخواهی کرد و گفت الان می فهمم که دست ...
بسته شعری ویژه شهادت حضرت زهرا (س)
در بیشه شیر را به طنابی کشیده اند در پیش دیده ها به گل مصطفی زدند آتش فتاده بر سر و دستان فاطمه او را میان شعله ی در، با دو پا زدند یک حوریه فتاده میان آتش و دود سیلی به روی حوریه ی مرتضی زدند تار است چشم مادر زینب به کوچه ها او را به پیش دیده ی شاه ولا زدند گم کرده بود فاطمه در کوچه خانه را سیلی به روی فاطمه در ...
اینجا دیوارها سخن می گویند/ ناگفته هایی از شکنجه گران ساواک
اعتقاد راسخ به رهبری مرجعیت دینی و به طور مشخص دنباله رو حضرت امام باشند. با جمعیت موتلفه اسلامی همگام شدم چرا که این جمعیت را همگام با اسلام فقاهتی دیدم. موتلفه ای ها جان و مال خود را در این راه فدا کردند. ما اسلامی را می شناختیم که در آن جهاد و فقاهت بود. سرلوحه کار ما آیات قرآنی بود. ما به ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون ایمان داشتیم. ما به آیاتی همچون ...
کلاس بچه های طلاق در مدارس بالای شهر
تلفنش زنگ خورد، افسردگی شدید داره. ما چندبار به پدرش زنگ زدیم، جواب نداده. بعد ایمیل زده به مشاور مدرسه گفته رفته ماموریت خارج از کشور. بچه رو هم داده دست پرستار. آقا بینی و بین الله پرستار برای بچه پدر و مادر می شه؟ مادرش هم که اصلا نیست. دو، سه ماه یه بار میاد سر می زنه فقط هم درباره نمره های یاشار می پرسه. این شد بچه تربیت کردن آقا؟ منتظر جواب نمی ماند. حرف زیاد دارد. درد دل های مدیر ...
به برانکو گفتم می خواهم آقای گل شوم / امیدوارم سومین قیچی برگردانم گل شود
به گزارش وانانیوز ، پرسپولیس تهران روز یک شنبه 24 بهمن در حالی به مصاف استقلال می رود که مهدی طارمی امید اول برانکو برای باز کردن دروازه حریف است. در همین ارتباط طارمی حرف های جالبی زده که خواندن آن خالی از لطف نیست: * برخی از هواداران پرسپولیس معتقدند تو در شهرآورد احتمالاً هت تریک می کنی! - نه، کسی نباید توقع هت تریک داشته باشد. استقلال تیم نیم فصل اول نیست ...
به خاطر چند کبک پایم را از دست دادم
به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن (ایکنا) روزنامه اعتماد نوشت: ما سه نفر بودیم. چند ساعتی بود کمین کرده بودیم و از پشت صخره ها دوربین کشی می کردیم. یکی مان تشنه اش شد و رفته بود سر چشمه آب بخورد. خردادماه بود و هوا گرم. ما گزارشی از شکار در منطقه داشتیم. با دو محیط بان دیگر راهی منطقه شدیم. دوربین کشی که کردیم، شکارچی را دیدیم، از باسابقه های منطقه بود. من آن موقع سرپرست منطقه دنای شرقی بودم ...
نسل کشی در تالاب
که یک سر آن وسط آب و سر دیگر درون سنگر بود در دست گرفت و تور شکارش را روی دوش خودش گذاشت و دوباره از میان نیزارها به آب زد. من هم پشت سرش حرکت کردم. احمد توصیه کرد که با پای برهنه وارد تالاب شوم چون کف تالاب پر از گل است. او طوری در تالاب حرکت می کرد که انگار در جاده آسفالت یا سرامیک های کف خانه حرکت می کند. هر یک متری که احمد حرکت می کرد من به زور بیست سانت جابه جا می شدم. آب تا نزدیک کمرم ...
ناگفته های برادران امیدوار؛ مسافران دور دنیا
دیده بود. پدرم که وضع مرا دید و فهمید چه اتفاقی افتاده است، فقط یک جمله گفت: عیسی! باید دقت بیشتری بکنی! در حالی که خیلی از پدر و مادرها ممکن بود به خاطر همنی آسیب جلوی بچه هایشان را بگیرند. پدر اما به ما اعتماد کامل داشت. عیسی هرگز مرد کارهای دفتری نشد؛ هر چند که در ظاهر ترک کردن این کار پرمنفعت به ضررش تمام می شد. او برخلاف بیشتر مردم رفتار می کرد و حتی شبیه به برادر بزرگ ترش هم نشد ...
آیت الله سیدهاشم رسولی محلاتی: هیچ کدام از علما جامعیت امام(ره) را نداشتند/رهبر انقلاب در امور مالی و ...
آقای حاج شیخ حسن صانعی را آن زمان گرفتند تبعیدش کردند به یکی از شهرهای آذربایجان، در همان زمان مسجدی در تهران در محله درخونگاه تهران درست کرده بودند، یکی از آشنایان ما آمد سراغ من، من هم چون می دانستم تحت تعقیب هستم و می خواهند من را بگیرند، به من گفتند بیا در این مسجد، من هم رفتم در آن مسجد شروع کردم به نماز جماعت و حتی زمانی که من آمدم تهران، خانه من هم رفته بودند، مرحوم آقای شرفی پدرخانم من به ...
هیچکدام از علما جامعیت امام(ره) را نداشتند/ صبر امام مقابل منتظری
داشتم پژو104 که باریک بود، من با آقای مطهری دو نفری رفتیم خمین، آقای پسندیده را حاضر نبود بیاید، گفتیم دیگر چاره ای نیست چون دیگر کسی نیست، شما بیایید و ایشان را با اصرار مرحوم مطهری به قم آوردیم ، در بیت امام، ایشان را که آوردیم من مطلع شدم خود من هم تحت تعقیب هستم، چون افرادی مانند آقای حاج شیخ حسن صانعی را آن زمان گرفتند تبعیدش کردند به یکی از شهرهای آذربایجان، در همان زمان مسجدی در تهران در ...
ماجرای علاقه پاواروتی به غذاهای ایرانی/ماریو تقدسی: مسئولان از اپرا حمایت کنند
سه تا ایرانی بودیم که شرکت کردیم و من خوشبختانه جزو 12 نفر نهایی بودم. واقعا یکی از زمانهای مهم زندگی ام بود که گویی در لاتاری برنده شدم که به عنوان اولین مرد ایرانی در این اپرا استخدام شدم و از آن موقع به بعد هیچ مرد ایرانی استخدام نشد. از خانم های ایرانی نیز کسی در آن اپرا استخدام نشده بود؟ روح انگیز یشمی در آنجا و آذرمی در اپرای دوسلدورف می خواندند ولی خب مرد ایرانی کم داشتیم. حسین ...
ماجرای راز و رمزهای عاشقانه در سلول های ساواک
دست و پایم را غل و زنجیر، به روز سوم مرداد، ز جور ظلمت و بیداد، فقط من می زدم فریاد، ساواک را بازجویی بود، که نامش بود خراسانی، نبود اندر وجود وی، ژن والای انسانی، مرامش همچو گرگی بود، طریقش بود شیطانی، مرا با مشت و شلاقش، بسی می زد به آسانی، سپس می داد به شعبانی، همان غول بیابانی شما هم تجربه شکنجه با ابزارهای سخت کمیته مشترک ضد خرابکاری را داشتید؟ شیخی: بله؛ جناب شکنجه گر ...
"برای تو که خنده می نشانی" و مطالب دیگر
هدیه هایی که کلی انرژی می ده؟ تو بگو دوچرخه جان... امروز تولد توئه. بگو برات از کدوم خوبی هات بگم؟ شروع شدی و کم کم جا باز کردی تو قلب همه ی ما دوچرخه ای ها. شدی همون دوچرخه ای که ما رو می بره به طرف آرزوهامون. شدی دوست داشتنی ترین دوچرخه ی دنیا. شروع شدی ولی هیچ وقت تموم نشو، همیشه باش. خوب می دونی نوجوانی ما به بودنت گره خورده. تولدت مبارک دوچرخه ی عزیز! وجودت همیشگی ...
کسانی که از قطار انقلاب پیاده شدند/ پهلوی، راهپیمایی مردم را با هلی کوپتر رصد کرد و به دربار گفت: این که ...
همکاران به طرفی رفتند. من مامور شدم به مدرسه علوی بروم و تا رسیدم، دیدم آنجا خلوت است و یک نفر از دفتر امور مطبوعات دستور خروج همه عکاسان را اعلام کرد و گفت که همه عکاس ها را از اینجا بیرون کنید. متوجه شدم که باید خبری باشد و دیدم درب کناری مدرسه باز شد و تعدادی افسر نیروی هوایی با لباس فرم وارد حیاط شدند. به من تاکید کردند که اجازه نداری عکس بگیری! گفتم که بگذارید بدون اینکه چهره ای از کسی معلوم ...
نگاهی به شعر و شاعری ابوحامد محمد غزّالی توسی (1)
مهتر من بود، شدم آزاد و هوس خدمتگزارم گردید. از دست بدی گروه های آدمی زاد خو کرده ام به تنهایی [ دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلاخیزد - حافظ] در آمیزش با مردمان نیکی نیست، و نادان نسبت به کارها به سانِ دانا نیست. ای سرزنشگر! بهانه ی مرا، که بر روی نگین انگشتری نقش بسته است. در ترک خویشتن نمی دانی . واپسین مصرع اشاره است به آیه ی (و ما وَجَدُنا لأکثرِهِم مِن عَهدٍ و إن ...
خرید و فروش آپارتمان بدون دردسر
مشتری ها نشان بدهد. حالا وقت و بی وقت زنگ می زنند و می گویند از بنگاه آمده اند.من خانه نمی فروشم. این را باید به که بگویم. یکی آمده بود دعوا که شما کلاهبردارید. طبقه چهارم اصلا شبیه خانه شما نیست. تو عالم همسایگی نه می شود شکایت کرد، نه دعوا. فروشنده های پر توقع بعضی فروشنده ها وقتی می خواهند ملک خود را بفروشند، توقع دارند عالم و آدم با آنان هماهنگ باشند که بهترین تجارت قرن را ...
این رمان یک فیل است!
دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا، تصمیم گرفته وارد جبهه مخالف ترامپ شود. مدیریت گروه نویسندگان در مرکز پن چندین بار به آستر پیشنهاد شده بود اما او تا همین چند هفته پیش از پذیرش آن سر باز می زد. آستر اما نتوانست در مقابل ترامپ رویکردی خنثی پیش بگیرد و تصمیم گرفت مدیریت گروه اپوزوسیون در میان چهره های ادبی را بر عهده بگیرد. می گوید این روزها فقط دارد به این مسأله فکر می کند. آستر ...
درخت صفر
و سفیدی چشمانش پر از رگ های خونی شد. بعد با عصبانیت به در اشاره کرد که: نظامت! تند! سریع! راستی به آقای ناظم هم بگو هیچ نامه و معذرت خواهی ای قابل قبول نیست تا فردا که خانواده ات بیان و من تکلیف تو رو روشن کنم. زنگ که خورد، هنوز لاله ی گوش آقای معلم قرمز بود که دویدم پشت در نظامت، درست جایی که احمد را نشانده بودند. کسی غیر از احمد و آقای ناظم در دفتر نبود. به بهانه ی برداشتن تخته پاک کن ...
مادری که هنوز شهادت فرزندش را باور ندارد
باز نکن. من چسب ندارم. خودت آن را بچسبان. روزی که شهید شدم آن را بده به همسرم. در مسیر به صورت شفاهی سفارش هایی را به پدرش کرده بود. سختش بود که ساک را به تنهایی ببرد و برای همین پدرش او کمک کردم ساکش را تا درب جایی که باید از هم جدا شوند ببرد که ناگهان خم شد و دست او را بوسید. شب علی به خانه برگشت و گفت که اعزامشان به روز شنبه موکول شده است. با همسرش به خانه خودشان رفتند. روز شنبه اجازه نداد ...
سم زدایی های تفننی
.... از مدرسه اخراج شدم، دو نفر دیگر از دوستانم هنوز می کشند اما من می خواهم جبران کنم، به مادرم قول دادم. به خواست و اصرار خودم به این مرکز آمده ام، می خواهم عوض شوم. یک سال بود که مواد می کشیدم و الان 18 روز است که پاکم. تریاک می کشیدم، درد جسمانی ترک تریاک از بقیه مواد بیشتر است؛ اینجا افرادی که مواد صنعتی مصرف می کردند، موقع ترک اصلا درد جسمانی نداشتند اما تریاکی ها درد زیادی می کشند ...
یادی از شهدای انقلاب شهرستان تفرش+تصاویر
فرزندانت سوختی، داغ دیدی و محرومیت ها کشیدی و از تو عاجزانه می خواهم که برایم غمگین مباشی. امیدوارم که مرا ببخشی و بگو خدایا این قربانی را از من بپذیر و شکر خدا را بجا آور تا شاید خداوند شهادتم را قبول کند و مرا جزء شهدای اسلام قرار دهد. پدر جان، مگر ابراهیم خلیل الله از عزیزترین فرزندش نگذشت و او را به قربانگاه نبرد؟ پس باید خوشحال بود و به خواست خداوند توجه کرد. پس دیگر چه غمی و چه غصه ای ...
رهبر معظم انقلاب خبر شهادت پسرم را داد + عکس
شهادت ناصر را به من داد. نفر اول از سمت راست شهید ناصر بخشی نیا رهبر معظم انقلاب خبر شهادت پسرم را داد نام رهبر را که می آورد آرامشی در نگاهش موج می زند شادمان از خوابی که دیده تعریف می کند. خواب دیدم درب منزل را می زنند درب را که باز کردم دیدم رهبر انقلاب پشت درب ایستاده تعارف کردم وارد منزل شدند کنار یک پشتی نشستند من مشغول تعارف کردن میوه و چای بودم اما ...
بلای شرم آوری که دوستم بر سرد دختر نوجوانم آورد / سمانه گدایی می کرد!
شود وگمان بد کند. اما او هر بار می گفت: بابک آنقدر سرگرم کارش است که اصلاً یادش نیست زن دارد و هیچ وقت هم چیزی نمی فهمد.پس خیالت راحت. بابک هم رفتارش با من عادی بود و هرگز تصور نمی کردم از چیزی خبر داشته باشد. هر چه می گذشت رابطه ما صمیمی تر می شد اما من بیش از همه چیز نگران دخترم بودم. خیلی وقت ها با بابک درد دل می کردم و او همیشه به حرف هایم گوش می داد. یک روز به او گفتم: من ساعات زیادی ...
16 آرزو
...> 15ساله از سروستان رقیه آفنداک، 14ساله از آستانه ی اشرفیه کوچه ی تورج تا ابد تو به دنیا اومدی که پنج شنبه های من رنگ و بوی دیگه بگیرن. که چشم هام رو باز کنم و یادم بیاد پنج شنبه است و به شوق دیدن اون لوگوی خوشگلت تا خود دکه ی روزنامه فروشی یه نفس بدوم. آره، اصلاً به دنیا اومدی که به واسطه ی تو دوست هایی پیدا کنم به قول سهراب بهتر از آب روان! به دنیا اومدی که نشونی ...