سایر منابع:
سایر خبرها
شهدای هفته دوم فروردین را بهتر بشناسیم
1347 در کمال محله گشت رودخان شهرستان فومن قدم به جهان گذارد. پس از طی دوران خردسالی وارد مدرسه گردید و تا پایه ی دوم ابتدایی به تحصیل پرداخت و به همین مقدار اکتفا نمود. بعد از آن در مغازه نانوایی پدر مشغول به کار شد و چند سالی ، دوشادوش پدر به کار پرداخت . هیجده ساله بود که بعنوان مشمول سپاه ، از طریق سپاه به خدمت رفت و پس از طی مراحل آموزشی ، از تیپ 52 قدس گیلان به مناطق جنگی غرب کشور ...
پدر نماد یک بسیجی مخلص گمنام و تابع محض ولایت مطلقه فقیه بود
مادر بدهم. می خواستم با رفتارم متوجه شود. سختی خبر شهادت پدرم را تا زمانی توی دلم نگه داشتم وقتی که پیکر بی جانش را دیدم فرزند شهید که تا سن 17 سالگی کمتر شبی بوده که در آغوش پدر نخوابیده بود دلش در این یکسالی که بابا را ندیده، صدایش را نشنیده دستش را روی سرش ندارد، خیلی تنگ است. رابطه ای که به گفته خودش بیشتر از پدر و پسر به دو دوست و رفیق صمیمی شباهت داشت. آنقدر این رابطه و محبت بین ...
دید و بازدیدهای عیدانه ای
، دست هایم را باز و اتفاق های خوب امسال را بغل کنم! و از کوچک تا بزرگ، هرکسی متن مرا می خواند برایش در سال جدید، بهترین ها را از خدا بخواهم. سلام آفتاب! ناهید لشکری: پس از سال های کودکی و نوجوانی، ذوق و شوق شروع سال نو و عید نوروز را کم تر تجربه کردم. در این روزهای خاکستری، دنیای لحظه های شاد و رنگارنگی را برایتان آرزو دارم. باز کن پنجره را ...
پاسدار رشید اسلام و کربلایی که در سالروز تولد 23 سالگی اش در دفاع از حرم بی بی زینب(س) به فیض شهادت نائل ...
که مانند اربابم حسین(ع) صبر کند و بی تابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم. و همینطوری مادرم به مدد اسوه صبر و استقامت در کربلا حضرت زینب(س) صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده می کند. اگر به فیض شهادت رسیدم، خدای ناکرده هیچ سازمان یا ارگانی را مقصر ندانید. هروقت به سر قبرم آمدید یک روضه از حضرت علی اکبر(ع) و یا حضرت زهرا(س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید ...
شهید مدافع حرمی که شب خواستگاری از پدرش 10 میلیون کادو گرفت
...> از سن بیست سالگی می گفت: می خواهم ازدواج کنم. از نظر مالی هم دستش خالی بود. گفتم: حالا صبر کن. تازه استخدام شدی. دستت خالیست. می گفت: خدا بزرگ است. اگر من پا پیش بگذارم، خدا می رساند. و خدا رساند. هم کارش درست شد، هم ازدواجش. پاسداری را دوست داشت. سه سال طول کشید تا استخدام شد. بعد هم ازدواج کرد. می گفت: مرد تا ازدواج نکند ایمانش کامل نمی شود. ...
در کودکی با سنگ و آهن وزنه می زدم/ بدنساز دوپینگی زیاد داریم/ روزی 6 وعده غذا می خورم!/ مدالم را به شهید ...
معرفی کنید: متولد 1374 از سراب هستم و در مقطع کارشناسی تربیت بدنی مشغول تحصیل می باشم؛ 8 برادر هستیم و بنده فرزند آخر خانواده ام و از سال 86 پرورش اندام را آغاز کرده ام. مشوقم خودم بودم و فرد خاصی مرا ترغیب به انجام این ورزش نکرده است. آناج: تا به حال چه مقام هایی کسب کرده اید؟ از سال 86 که ورزش کرده ام به فکر ورزش حرفه ای بوده ام و در سال 88 اولین مسابقه ام را داده ام ...
مرا در یک اتاق حبسم کرد و با دو دوستش بلایی شیطانی سرم آوردند
نمی دهم من را به باد کتک گرفت و گفت مگر عقل خودم را از دست داده ام که با یک دختر خیابانی ازدواج کنم ، علاوه بر این اگر من هم راضی باشم پدر و مادرم راضی نمی شوند . او من را داخل اتاقی حبس کرد و گفت باید به حرف های او گوش کنم در غیر این صورت من را در دریا غرق خواهد کرد. دیگر کاملاً مطمئن شدم که در دام یک مرد هوسران افتاده ام و می خواهد من را به دوستانش بسپارد تا آن ها هم از من سوء استفاده کنند ...
سالروز میلاد شکافنده علم ها
گفت از این کودک بپرس و مرا نیز از پاسخ او آگاه ساز.آن مرد از امام پرسید و پاسخی قانع کننده شنید و برای عبد الله عمر بازگو کرد،عبد الله گفت:اینان خاندانی هستند که دانششان خداداد است (7) . ابو بصیر می گوید:با امام باقر علیه السلام به مسجد مدینه وارد شدیم،مردم در رفت و آمد بودند.امام به من فرمود:از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟از هر که پرسیدم آیا ابو جعفر را دیده ای پاسخ منفی شنیدم،در حالیکه ...
گویا پدرم چهره واقعی زنش را نشناخته بود / زن بابای جوانم دست بردار نبود!
جایی که دیگر مرا هم کتک می زد. وارد کلاس اول راهنمایی شده بودم که روزی پدر و مادرم به دادگاه رفتند و از یکدیگر جدا شدند. چند ماه بعد وقتی از مدرسه به خانه بازگشتم زن جوانی را کنار پدرم دیدم و از آن روز به بعد زندگی در کنار نامادری را آغاز کردم اما از همان روز اول، هیچ گاه از دیدن او خوشحال نشدم و او نیز هیچ وقت به من به عنوان فرزندش نگاه نکرد. همین رفتارها و کینه ها حس تنفر را در هر دوی ...
هنوز از ازدواجم چیزی نگذشته بود که او زنگ زد / عرفان گفت قصد دارد با من ازدواج کند!
یکدیگر به دوستی های خیابانی کشیده شد. اما او به بهانه مشکلات مالی و نداشتن شغل ثابت هیچ گاه به خواستگاری ام نیامد. پدر و مادرم وقتی در جریان دوستی خیابانی من و عرفان قرار گرفتند نصیحتم کردند که این گونه آشنایی ها عاقبتی ندارد با این حال پس از اتمام تحصیلات به مشهد بازگشتم و به انتظار خواستگاری عرفان نشستم اما او دیگر به تماس هایم پاسخی نداد. در همین روزها پسر یکی از ...
خواهرم شوکه شد وقتی وارد اتاق شد و با این صحنه روبرو شد و .. + عکس
با این وجود باز هم با مشکلات اقتصادی زیادی در زندگی روبه رو بودیم. او مرد خسیسی بود که به سختی هزینه های خانواده را پرداخت می کرد. پدرم حتی به خورد و خوراک خواهر کوچکم توجهی نداشت و اگر بیمار می شد تا زمانی که رمقی در بدن داشت، او را نزد پزشک نمی برد ولی ماجرا به همین جا ختم نمی شد چرا که پدرم بسیار بدرفتار بود و ما را کتک می زد. بارها با او صحبت کردیم و تذکر دادیم تا شاید دست از این گونه رفتارهایش ...
مریم شناسنامه اش را برداشت و فردای شب خواستگار فرار کرد
که بتواند گلیم خود را در این دوره زمانه ازآب بیرون بکشد ولی مختصر ارثیه ای از پدرش برایش مانده من و همسرم با این ازدواج مخالفت کردیم. چهار بار خانواده ی عمویش را وادار کرده است تا برای خواستگاری به منزل ما بیایند ولی از قرار معلوم عمویش هم با این ازدواج مخالف بود و می گفت محمد سن و سالی ندارد و دهنش بوی شیر می دهد و حالا مانده تا مرد زندگی شود با این وضع نگرانی ومخالفت ما چند برابر می ...
گفتگو با روباه شب / خیابان خلوت بود از زن جوان خواستم به اتاقکم بیاید و ...
؟ از 6 سال پیش نزد یک گچ کار مشغول به کار شدم و از همان موقع بود که خانه مجردی گرفتم و ای کاش در همان روستا می ماندم و هیچ وقت به شهر نمی آمدم. سابقه هم داری؟! بله، 3 بار به زندان افتادم! در 19 سالگی و 3 بار زندان؟! دوبارش دعوا بود و یکی زورگیری. اولین بار؟ من خیلی مغرور بودم، یک روز وقتی به تایباد رفتم تا به پدر و مادرم سر ...
از ازدواج اجباری تا رابطه نامشروع و در آخر قتل
. سرانجام خانواده کامران، او را با زور و اجبار به خانه ما آورده و با برگزاری مراسمی، من و کامران به عقد هم درآوردند و با پیشنهاد مادرم و موافقت والدین او، ما بدون برگزاری هیچگونه مراسم عروسی، رهسپار خانه بخت شدیم. چند ماهی از ازدواج اجباری من و کامران می گذشت و من هرقدر به او اظهار محّبت می کردم، به سان گذشته از طرف کامران پاسخ مثبتی را دریافت نمی کردم و به هر دری که می زدم فایده ای ...
اظهارات امیرحسین رستمی درباره لیسانسه ها
این لحظه که جوی شما نشسته ام و مصاحبه می کنم برای خودم دیگر هیچ آرزویی ندارم. حالم خوب است به خاطر اینکه بهترین بچه دنیا و همسر نازنینی دارم. سایه پدر و مادرم بالای سرم هست و وقتی می خندند دنیا را به من می دهند وقتی پدرم را بغل می کنم، انگار جهان را در آغوش گرفته ام. عاشق پدر همسرم هستم و یکی از بهترین مادر زن های دنیا را دارم. برادرزنی دارم که آرزو دارم پسرم ارشیا مثل او شود و یک درصد به من برود ...
عاشق طبقات منفی دو هستم/ خبرنگاران پیچش مو را هم ببینند
خوش آب و هوایی است. باید دوره کودکی خوبی را گذرانده باشید . البته وقتی من در قم به دنیا آمده ام، پدر و مادرم در تهران زندگی می کرده اند. از آنجا که پدرم نظامی بود، دو هفته بعد از تولدم، به تبریز، محل ماموریت آن زمان پدرم، نقل مکان کردیم. من تا 6 سالگی در تبریز زندگی می کردم تا اینکه دوباره محل ماموریت پدرم تغییر کرد و این بار، من در بوشهر وارد کلاس اول دبستان شدم و تا کلاس چهارم هم در ...
کوچ ابدی پدر کاشمری به دیار همیشه بهار فرزندان شهیدش
پررنگ و فریب شد و گفت: جنگ نه تنها دانشگاهی برای کسانی بود که در آن حضور داشتند بلکه نقش تربیتی برای نسل های آینده داشت. این فرزند شهید که در زمان شهادت پدرش طفل 18 ماهه بوده است هیچ خاطره ای از پدر جز بیان مطالب همرزمان پدرش ندارد. **پیکر نوجوان شهیدی که تا چند روز زیر آفتاب و آتش ماند عباس برادر 16 ساله علیرضا هم جزو تخریب چی ها بود؛ شهید علیرضا عاصمی سال 62 ساعاتی پیش از ...
آخه اینم شد عید؟ سفری به دوران کودکی دهه سی
همدان که زمستان های بسیار سختی داشت. در آن دوران خوش با بیشتر همکلاسی هایمان دوست واقعی بودیم. قهرهایمان هم چند ساعت بیشتر دوام نداشت. کله هایمان را از ته می تراشیدیم. معنی دشمنی و رقابت های مرسوم امروزی را نمی فهمیدیم. با هم رفیق بودیم، رفیق رفیق! یار هم بودیم و وفادار به عهد و پیمان هائی که با دادن دست دوستی رسمیت یافته بود! تفاوت های طبقاتی و مالی خانواده ها در این رفاقت ها جا نداشت و یا جایشان ...
همسر شهید: لحظه تحویل سال از خداوند برایش شهادت خواستم، دوست داشتم به آرزویش برسد
...> همسر شهید : پدر من و پدر سید هر دو بازنشسته آموزش و پرورش بودند و در یک مدرسه غیرانتفاعی مشغول به کار بودند و مدیر مدرسه معرف من به خانواده آقا سید و معرف ایشان به ما بودند. و ما یک ازدواج کاملا سنتی داشتیم.ولادت امام علی ( علیه السلام ) جواب مثبت دادیم و تیر ماه سال 88 عید مبعث عقد کردیم . سید حلقه ازدواجمان را نقره برداشت حتی طلای سفید و یا برلیان هم برنداشتد و این رفتار سید برای من قابل ستایش بود ...
شهید رقیه رضایی معتقد بود ما بانوان زیبا هستیم و نباید در جامعه خود را نمایان کنیم
من که شدید به وی وابسته بودم خیلی سخت بود و یادم هست در همان روز حمله هوایی رخ داد و همه به طرف پناهگاه ها رفتیم و این وسط شهید رقیه رضایی من را صدا زد و گفت بیا کارِت دارم و من همراه دوستم پیش ایشان رفتیم و به من گفتند که پرستو یکی از پسرعموهای من شهید شده به نظرت چطور به خانواده اش خبر بدیم و من گفتم سه برادر من هم در جبهه هستند و ما آماده هستیم هر دوشنبه پنجشنبه خبر شهادت یکی از آنان به ما برسد ...
چرا پسران بعد از مدتی قرار از دست این دختر فرار می کردند؟!
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : اولین ازدواجم به شکست انجامید. پدر و مادرم خودشان را مقصر می دانستند. آنها مجبورم کرده بودند با پسر عمویم ازدواج کنم. اولین ازدواجم به شکست انجامید. پدر و مادرم خودشان را مقصر می دانستند. آنها مجبورم کرده بودند با پسر عمویم ازدواج کنم. بالاخره با هر بدبختی که بود از شوهر معتادم طلاق گرفتم. خانواده ام مرا آزاد گذاشتند تا خودم ...
نخوانید از جیب تان رفته...وانگهی میلیاردر نشدند/2
نگارنده اما از تمام آنها ثابت بوده است. چگونه میلیاردر شدید؟ آیا از روز اول همین گونه پولدار بوده اید؟ چه راه و مسیری را طی کرده اید که اکنون به این جایگاه رسیده اید؟ و آیا این رسیدن آسان بوده است؟ و سرانجام اکنون که به این جایگاه رسیده اید، چه احساسی نسبت به پول دارید و با این همه پول چه خواهید کرد؟... نام: اسدالله عسکراولادی موقعیت: بزرگ ترین صادرکننده خشکبار کشور ...
نحوه برخورد تکاور صابرین با نوعروس+عکس
.... اما آن روز به مادشان حرفی نزدم. بعد از رفتن مادر حسن آقا به مادرم گفتم : اگر تماس گرفتند که برای قرار بعدی پسرشان را بیاورند، بگو جواب دختر من نه هست. فعلا قصد ازدواج ندارد. فردای آن روز که از مدرسه آمدم ( شغل من معلمی هست) از راه نرسیده، مادرم گفت : خانم حسن پور تماس گرفتند و قرار گذاشتند که فردا عصری با آقازاده شان تشریف بیاورند. تا شما بیشتر با هم آشنا شوید. عصبانی شدم و معترض به ...
روایت زنی که مصدق عشق به او را پنهان نمی کرد
ملاقات را هم مادرمان داده بود. او به سرهنگ اسکندر آزموده برادر سرتیپ آزموده که مسئولیت مراقبت از پدر را در زندان سلطنت آباد به عهده داشت، تلفن کرده و درخواست ملاقات پدر را نموده بود. در این ملاقات پدر از دیدار همسر و دخترش در زندان سخت ناراحت می شود و به گریه می افتد و توصیه می کند که مادرم و دیگر اعضای خانواده مشکلات را با بردباری تحمل کنند. عصر روز 28 مرداد، دار و ندار پدر را در خانه 109 ...
گریه های سوزناک عروس 6 ساله دامادکهنسال را ببینید /زنان پدر این دختر را کتک زدند+فیلم
ماشین های لوکس + فیلم و عکس مرگ تلخ دختر 13 در سد طرق مشهد+عکس سمیرا وقتی وارد خانه مرد خارجی شد 2 دختر دیگر ماموریت ویژه ای داشتند / نقشه کثیف 3 دختر با همدستی یک دوست پسر +عکس نقشه شیطانی زن صیغه ای برای مرد سرشناس / برای 2 ماه عقد موقتش شدم و ... شکنجه وحشیانه دختر 14 ساله توسط 2 جوان در سرویس بهداشتی پارک+عکس اشک های مادرم پای سجاده را ...
شکنجه وحشتناک عروس یک خانواده در رستوران بین راهی جاده هراز
+ عکس نامه تلخ مادر برای نوزادش اشک همه را در می آورد / رهایت می کنم عزیزم چون پدرت می خواست تو را بفروشد تصادف عجیب دو زن پولدار با ماشین های لوکس + فیلم و عکس مرگ تلخ دختر 13 در سد طرق مشهد+عکس سمیرا وقتی وارد خانه مرد خارجی شد 2 دختر دیگر ماموریت ویژه ای داشتند / نقشه کثیف 3 دختر با همدستی یک دوست پسر +عکس نقشه شیطانی زن صیغه ای برای مرد ...
شهادت، برازنده مرتضی بود/ پدر همسرم خواب محل دفن مرتضی را در پیاده روی اربعین دیده بود
شوری وصف ناپذیر از اتفاقی بزرگ اما زیبا سراسر وجودش را گرفته بود ... همسر شهید را می گویم، شهید مدافع حرم مرتضی زارع که دوازده روز پیش شهادت را پیشه خود کرد و دیدار حق را لبیک گفت و روز پنج شنبه 19 آذرماه سه روز بعد از شهادتش، خانواده اش را خبردار کردند و فراقی 24 روزه به پایان رسید . چهار خواهر و دو برادر، که آقا مرتضی فرزند چهارم خانواده هستند، پدر و مادرشان در ابتدا راضی ...
بنیاد در آینه مطبوعات
خراسان شنبه 21/12/95 در آستانه روز شهید و با حضور خانواده های شهدای جهان اسلام در مشهد صورت گرفت اهتزاز پرچم اعتاب مقدسه در پایتخت فرهنگی جهان اسلام پرچم اعتاب مقدسه حرم های امام حسین(ع)، امام رضا(ع)، حضرت ابوالفضل(ع) و حضرت زینب(س) با حضور خانواده های شهدای ایران و جهان اسلام، خادمان حرم امام رضا(ع) و جمعی از مسئولان در گلزار بهشت رضا به اهتزاز درآمد. به گزارش ایثار، این ...
من دختری بسیار زیبا بودم / به اجبار و به ناچار سر از خانه آن نامرد کثیف درآوردم!
. همیشه در خیالاتم برای به دست آوردن خوشبختی نقشه های زیادی می کشیدم. از آن جا که در مدرسه شاگرد ممتازی بودم بعد از پایان دوره راهنمایی پدر و مادرم مانع تحصیلم شدند. آن ها معتقد بودند که درس خواندن همین اندازه کافی است و بایددر کنار مادرم خانه داری را بیاموزم. بعد از مدتی پای خواستگاران زیادی به منزلمان باز شد. چرا که من از زیبایی قابل توجهی نیز برخوردار بودم. من در آن موقع چیزی از ازدواج و ...
علاقه مان به همدیگر روز به روز بیشتر شد اما...
نوجوانی پدرم را از دست دادم و محمدرضا نه تنها همراه و همسرم بود بلکه پدرم بود و با بودن او جای خالی پدر را احساس نمی کردم. ابوی ثانی عنوان کرد: محمدرضا یکی دو هفته پس از حضورش در سوریه آسمانی شد و دو روز پس از شهادتش، خبر عروجش را به من اعلام کردند. در آن دو روز بقیه اطلاع داشتند که او شهید شده اما به من گفتند که محمدرضا زخمی شده است اما رفتارهایی که از نزدیکان می دیدم، می فهمیدم که او ...