سایر منابع:
سایر خبرها
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (438)
فراموش کنه... کلاه ایمنی مخصوص محرم 13. فک کن بین ایتالیا و اسپانیا یه تیم باید بره پلی آف، بعد سوریه و عربستان و امارات شانس صعود مستقیم دارن. دردامونو به کی بگیم ؟؟ 14. رفتم از تو فریزر یه بستنی 1 لیتری آوردم بزنم تو رگ؛ بازش کردم دیدم پیاز داغِ یخ زده س |: *رفیقِ بی کلک مادر 15. یه سری فاز اروپایی برداشتم رفتم میوه فروشی گفتم ببخشید 3 تا سیب ...
مراحل ازدواج یک جوان داعشی
...> ماموریتی که به کتیبه سیف الدوله محول شده بود، آن را از مشارکت در نبردهای داعش در جبهه های عملیاتی عراق جز در موارد نیاز .و دستور مستقیم امرای ارشد داعش، باز می داشت و این به شدت موجب سرخوردگی من شده بود که سودای جهاد و مبارزه در راه خدا را در سر می پروراندم. به زور دوستان بود که به این کتیبه ملحق شدم، چون من برای جهاد و شهادت در راه خدا آمده بودم و پیوستن به کتیبه سیف الدوله مرا از این ...
عاملی: به من گفتند سکوت کن تا همه چیز درست شود/ خواسته بودند صندوق ها را سنگاپور تحویل بدهم
فارس:چرا شما بعد از انقضای این قرارداد پس از گذشت 40 روز اقدامی نکردید؟ عاملی : چون من نفهمیدم. این شرکت سه خانم سهامدار داشته بدون مشخصات فنی که وزرات اقتصاد شش ماه بعد از ماموریت باران این مشخصات را ارایه می دهد و به عنوان مجری نصب صندوق ها از سوی اتاق اصناف معرفی می شوند. من مطمئن هستم آقای خسروتاج به دنبال کنسل کردن پروانه باران بود و این کار را کرد چون به دلیل رانت ...
این بیت های کهنه مرا دور می زنند
نشئه گی های خواب را بردند در تنِ من به جای ماهی سرخ بعد از آن روز ،تیغ روییدند زیرِ این پیرهن فقط و فقط "دشنه های دریغ روییدند" بعدازآن جرعه های سرخِ جنون- گم شدم در هوای مستِ خودم عشق را در دلم جسد کردم جسدم ماند روی دستِ خودم. *** وصل است ریسمانِ زمین و زمان به تو حتی ستونِ محکم هفت آسمان به تو ...
دخترم را کشتم تا قتل همسرم را پنهان کنم! + عکس مادر و دختر
قلیان می کشیدم ولی آن شب حتی قلیان هم نکشیدم چون روز منزل خواهرزاده و شب منزل مادر خانمم بودیم. اختلافی با خانواده همسرتان نداشتید؟ اصلا، با آن ها خیلی خوب بودم، رابطه خوبی داشتیم در هفته دو تا سه بار منزل آن ها می رفتیم. آن شب چه اتفاقی افتاد؟ همان طور که گفتم وقتی به سمت همسرم رفتم، نرگس پای مرا چسبید و گفت با مامان دعوا نکن! من دست نرگس را از پایم جدا کردم هل دادم، یک ...
خاک در دهان قنات های 3500 ساله
ملی ایران به ثبت رسید و اکنون خشت هایش از سقف گنبدی بیرون زده، داخلش پر از آجر و خاک و آت و آشغال است. زهرا خانم می گوید مار هم دارد و بعد چادر گلدارش را سفت تر می گیرد: تازه که عروس شده بودم از این آب استفاده می کردیم اما بعد گفتند دیگر آلوده شده کسی از این جا آب نبرد. خشک شد و خراب شد. الان هم پر از مار است. آن زمان می گفتند 300 ساله است. چند بار هم خودم رفتم جواد آباد و گفتم یا بیایید این را ...
پرسش و پاسخ حقوقی
روزنامه شهروند با هدف بالابردن دانش حقوقی خوانندگان در ستون بدانیم سوالات و پاسخ های متداول حقوقی و قضائی شهروندان را منتشر می کند. یک ماه پیش از بنگاه با قولنامه خودرو گرفتم، چند روز بعد سند بنگاه خودرو را همراه با یک وکالت کاری به من داد و کل پول را از من گرفت. من رفتم پلاک خودرو را تعویض کردم، بعد به من گفتند بدون وکالت خرید به نام فروشنده تنظیم کنم و به همراه سند به بنگاه بدهم تا ...
ناگفته هایی از مأموریت بخش التقاط اطلاعات سپاه/ "آرمین" و "عرب سرخی" می گفتند باید مثل ساواک بازجویی کنیم
را هم سرپا کرد. آقا محسن چون این دکتر را می شناخت با اوصحبت کرده بود که کم و کیف معالجه چگونه است. نهایتا آقا محسن گفتند که شما بروید تهران یعنی در تهران بمانید و بعد از قرارگاه حمزه بروید اطلاعات. من بعد از اینکه رفتم اطلاعات، از آنجایی که ما در سمینارها می آمدیم، گزارش می دادیم و بحث می شد، دوستانی که در واحد التقاط بودند مطرح کردند که در قضیه برخورد با منافقین در سال 60، استان ...
هیچ وقت به پول و درآمد فکر نکرده ام
به دنیا آمدم. پدرم رئیس دارایی بود. نخستین فرزند و دختر بزرگ خانواده بودم و به نوعی عزیز بابا. از همان کودکی، پدر مرا خانم دکتر صدا می زد و این کلمه انگیزه ای به من می داد که باید حتما یک روز پزشک شوم. از همان کودکی علاقه زیادی به فیلم های پزشکی داشتم. پدرم خیلی زود از میان ما رفت. او سیگار می کشید و به بیماری سرطان ریه مبتلا شد. هنوز هم صدای سرفه های او درگوشم است. من 10ساله بودم و برادرم 9سال ...
7 شب پس از عروسی فهمیدم سینا با منشی اش رفت و آمد شوم دارد
که متوجه رفتار سرد من شده بود مثل همیشه با زبان نرم و گرمش مرا قانع کرد که دیگر با کسی ارتباط نخواهد داشت. از آن روز به بعد من به همان اعتقادات نیم بندم نیز پشت پا زدم تا سینا را در کنار خودم حفظ کنم. چادر را کنار گذاشتم وبا پوشیدن لباس های نامتعارف به همراه سینا به مجالس پارتی می رفتم تا او احساس حقارت و تنهایی نکند، می خواستم مانند خواهر شوهرم باشم و هرچه همسرم خواست برایش فراهم کنم ...
حرامی ها پیکر پسرم را کشان کشان بردند
معمولی نمی خواهم. یک مرگ با افتخار می خواهم. هر بار که می آمد دخترش سارا را با خودش خیلی بیرون نمی برد که نکند دخترش به پدر وابسته شود . اما بعد از نوبت سوم برگشت. هر جایی که می خواست برود می گفت دخترم را حاضر کنید، با خودش می برد. من به سیدرضا گفتم الان که بچه بزرگ تر شده بیشتر عادت می کند. تو هم که میگویی دیگر برنمی گردی چرا بچه را با خودت می بری. گفت بگذار من را سیر ببیند. همان لحظه دلم فرو ...
تارتار: طمع چرا؟ نه بوتیک دارم نه رستوران
مربی شدی؟ در فوتبال ما عرف این بود که هر کس دوران بازیش تمام می شد ناخودآگاه چشم باز می کرد می دید مربی شده! همین دسته از مربیان هم سال ها ما را عقب انداختند. عده ای هم آگاهانه می رفتند دنبال یادگیری، چون می فهمیدند مربی گری علم جدا می خواهد... راستش من در زمان بازی اصلاً به مربی گری فکر نمی کردم. یعنی جز آن دسته از فوتبالیست ها که بعد 30 سالگی برای مربی گری دورخیز می کنند نبودم. در 37 سالگی و ...
دیگر عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران نیستم
. روز چهارشنبه ای بود- چهارشنبه همیشه برای من خاطره خوبی است- اولین بار که معاون وزیر شدم چهارشنبه بود، اینجا هم دوباره چهارشنبه بود. آن زمان درست نزدیک ایام میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) بود که حکم من را هم با این تیتر زدند . بعد از ظهر گفتند آقای دکتر رحمانی با شما کار دارند و من خدمت ایشان رفتم. با ایشان نشستی داشتیم. ایشان آذربایجان شرقی را بیان کرد و گفتند جزو نوادر افرادی هستید که در ...
کودکانی که برای چوپانی معتاد می شوند!
دامپروری درآورد. آن جا امیر بود و علیرضا و چند نفر دیگر. امیر از هفت، هشت سالگی مصرف دارد. نسرین ، سه ماه پیش که عروس خانواده احمد شد، فکرش را هم نمی کرد، پسر معتادی که یک روز در میان، یک لنگه پا جلوی در خانه شان می ایستد و منتظر محمد پسرش است، بچه همسر جدیدش است؛ امیر: ما همین جا زندگی می کنیم، ویره. خیابان گلستان ...، همان جا بود که با احمد آشنا شدم و بعد فهمیدم که قبل از من دو زن دیگر هم داشته که از ...
ر یشه های کولبری غیرقانونی و مبارزه با قاچاق در بانه و سردشت
و بر اساس رسیدی که آن طرف گرفته اند، پول شان پرداخت می شود. بعد با همان ماشین هم برشان می گردانیم خانه، بار را هم می رسانیم به شهر و همه جای کشور توزیع می کنیم. پس از وضع قوانین سختگیرانه برای ورود کالای قاچاق، پلیس مرزی نیز تمام تلاش خود را به کار بسته تا با ایجاد پاسگاه های مرتبط با یکدیگر و پست های دیدبانی روی خط مرزی، حفاظت از مرزها را سختگیرانه تر دنبال کند اما هنوز توفیق چندانی ...
اخاذی از مردان هوسران به سبک تسویه حساب
.... وی افزود: او کارت درجه سروانی نشانم داد و بعد تلفنی با فردی حرف زد و خواست مقدمات انتقال مرا به زندان فراهم کند. او برای این که من زندان نروم با من معامله کرد و سه میلیون تومان از من گرفت. بعد زن مسافر را سوار موتورش کرد و رفت که همانجا متوجه شدم همدست بوده اند. ماموران اداره پنجم پلیس آگاهی تهران تحقیقات برای یافتن دو متهم فراری را آغاز کردند تا این که با شکایت هایی مشابه روبه رو ...
شرط ازدواج مجدد بهاره رهنما از زبان خود و همسرش!
خودمان را داشتیم حرفی که تو به ما زدی آنقدر پر معنی و پر محتوا بود که تا دو سه روز بهش فکر می کردم و کاملا ذهن مرا درگیر کرده بود درست یادم نیست من چه گفتم که تو در جواب من جمله ای به کار بردی که برای من خیلی جالب بود تو گفتی: مامان من خانواده میخواهم و مرا کاملا مجاب کردی یعنی تو زنی هستی در کمال سلامت روح و روان آفرین و صد آفرین به تو که به ...
قاچاق مرز ندارد
حرا - در ادامه این گزارش می خوانیم: هفته ای نیست که خبر درگیری در مرزهای غربی و احتمالاً تیراندازی به کولبران شنیده نشود، چرا سه چهار سال پیش از این خبرها نبود؟ جواب این سؤال را باید در شهرهای مرزی غرب کشور پیدا کرد از جمله بانه.در هر جاده ای که به سمت بانه حرکت کنید، اتومبیل های رو به رو را خواهید دید که صندلی عقب و باربندهای شان پر از جنس است، می گویند در بانه همه چیز ارزان است اما حتی در بانه هم اوضاع مثل سه چهار سال قبل نیست. هنوز در خیابان های اصلی شهر همه ج ...
وقتی سوار ماشین می شدند...
کردم . پس از اعتراف متهم به سرقت و استفاده از چند زن در سرقت ها، کارآگاهان موفق به شناسایی دو زن شده و آنها را بازداشت کردند . یکی از این زنان که 23 سال سن دارد، در اظهاراتش به شرکت در سرقت ها اعتراف کرد و گفت: متأهل هستم و یک فرزند دارم، مدتی قبل از شروع سرقت ها با همسرم به مشکل برخوردم و یک روز که قصد رفتن به منزل بستگانم را داشتم مرد موتورسوار جلویم را گرفت و با وی آشنا شدم ...
شورای نگهبان جناحی تصمیم نمی گیرد
از افرادی که منتسب به جناح اصولگرا هستند، رد شدند که افراد شاخصی هم در میانشان بودند. چون مدارکی داشتیم و این طرف هم اگر صلاحیت افرادی تأییدنشده است حتما مدارکی وجود داشته است. من بارها اعلام کردم معمولا روزانه در طول هفته چند نفر از افراد می گویند دلایل به ما گفته نشده و ما می گوییم دلایل و مدارک را به آنها بگویید و اگر دفاعی هم دارند، بگیرید که مشخص شود ولی قطعا دلایل و مدارکی نسبت به این مساله ...
ماجرای شهید آتش نشانی که جان 134 نفر را نجات داد / چرا بنیاد شهید پرونده ای برای آتش نشانان شهید تشکیل ...
، وقتی که داخل چاه می روم و جان یک نفر را نجات می دهم و خوشحالی او را می بینم، گویا که تازه به دنیا آمده ام و به همین د لیل دوست داشت که ناجی دیگران باشد و در این راه، جان خیلی از شهروندان را نجات داده بود. حاجی پور افزود: در روز تاسوعا که می خواست به ماموریت برود، چندین بار گفتم که نرود و پیش ما بماند چون از دو روز برای برگزاری هیئت عزاداری و دادن نذری، نخوابیده بود؛ یک شب مشغول خرد کردن ...
نامه عاشقانه شهید میرحسینی به همسرش
...، ان شاءالله. عزیزم در این چند صفحه جز حرف حقی که شنیده بودم چیز دیگری ننوشتم، ولی بدان که در این چند صفحه همه حرف ها را گفتم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. پس واقع بین باش و مرا برای رضای خدا بخواه و کاری کن که من نیز تو را برای رضای او بخواهم. نامه شهید اقتدار، سیدرضا میرحسینی (همکار شهید طهرانی مقدم) به همسرش، اول خرداد ماه سال 79 * روزنامه فرهیختگان ...
گپ و گفتی صمیمانه با طلاب جدید الورود/ از دغدغه تبلیغ دین تا عشق پوشیدن لباس روحانیت
روحانیا و اساتید حوزه در مورد آمدن به این عرصه مشورت کردم که همگی مرا تشویق کردند ولی به هیچ عنوان به اجبار نیامدم، بلکه سعی کردم اول ارزش طلبگی را بفهمم و بعد به حوزه بیایم. او تبلیغ را بهترین وظیفه و مهمترین عمل در مسیر طلبگی می داند و تأکید می کند که قصد دارد در آینده بعد از اصلاح خودش در راه سالم سازی جامعه نیز گام بردارد. با فضای حوزه آشنایی داشتم پدر حسین هم ...
شرح احوال شهید پکوک شب کاشان را روشن کرد
کلاسی و هم محله بودیم و شهید پکوک زیر پرچم فاطمیه رشد کرد. از سربازی مرخصی می گرفت و در تظاهرات علیه شاه شرکت می کرد این جانباز دفاع مقدس با بیان اینکه اواخر سربازی شهید پکوک انقلاب شروع شد، خاطرنشان کرد: زمانی که شهید پکوک از سربازی مرخصی می گرفت، در تظاهرات علیه طاغوت شرکت می کرد. کاظمی افزود: من بعد از آن به زندان رفتم و در زمان انحلال ساواک نیز از زندان آزاد شدم و ...
اعتراف شیطان به آزار سه دختر در جوی آب
گرفت و مرا به زور به چند متر دورتر برد. وقتی به کوچه ای خلوت رسیدیم، با ضرب و شتم و تهدید مرا داخل یک جوی آب انداخت و مورد آزار و اذیت قرار داد. سپس یک شال دور گردنم پیچید و بشدت فشار داد. داشتم خفه می شدم اما توانستم با تقلای زیاد خودم را رها کنم. آن مرد، لهجه افغانی داشت و پس از سرقت تلفن همراهم، متواری شد. با ثبت این شکایت، تحقیقات برای شناسایی متهم آغاز شد تا این که پدر شاکی سرنخی از ...
برگزاری یک برنامه شاد برای کودکان شهدای مدافع حرم/ فرزندان شهدا پس از شهادت پدرشان دوباره متولد می شوند
برایشان قابل مقایسه با هیچ چیز دیگری نبود. در زمانی که همسرم در جبهه های جنگ حضور داشت گاهی که ایشان را در خواب می دیدم به او می گفتم که برنگردد و بماند و به اسلام خدمت کند. پدر و همسر من هر دو در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیدند. خداوند متعال در یک حدیث قدسی می فرماید: من جانشین شهید در خانواده اش هستم هر کس آنان را آزار دهد مرا آزار داده و هر کس آنها را تکریم کند مرا تکریم کرده است. هدف ما از انتخاب ...
بسته خبری یکشنبه 12 شهریورماه 1396
همچنان در آتش می سوزد/ تخلیه بیش از 700 خانه جزئیات خبر hamandishi.ir/news/387033 ✅ @safir_channel شبکه خبری سفیر, [03.09.17 11:04] [ Photo ] روز بزرگی در پیش است ✅ @safir_channel شبکه خبری سفیر, [03.09.17 11:05] چندی پیش بدهی های مالیاتی سنگین اوضاع سازمان لیگ برتر را بهم ریخت و حساب های این سازمان را مسدود کرد علاوه بر ...
شاعران به استقبال شهید حججی رفتند
از علمداران جداست دست داد و هر دودستش رویِ قولش قطع شد اینچنین یاری در عالم ای علم داران کجاست مشک را از آب پرکرد و نهیبی زد به نفس ساقی لب تشنه اینجا هم به فکر خیمه هاست گفت اصغر تشنه، لیلا تشه، مولا تشنه است های های از این مصیبت، وای وایِ دیده هاست باز گفتم تا بگیرم حاجت از دستی که نیست باز گفتم دست داری دست تو دست خداست ...
سه بار زیارت امام رضا(ع) در دوران اسارت
...> سرهنگ پرویز ادامه داد: می توانستم آن شب برنگردم و خانه بمانم اما به جبهه برگشتم ساعت حدود 4 به تلفنخانه خرمشهر رفتم. دیدم کسی جز چند سرباز نمانده است و بقیه فرار کرده اند. ایرانی ها آنچنان حمله کردند که زمین و آسمان آتش شد. شب شد و نیروهای عراقی از بندر خرمشهر آمدند. ما به یک خانه قدیمی رفتیم اما یک قطره آب هم گیر ما نیامد. آن شب در گرما و با تشنگی به سر بردیم. وی بیان کرد: ستوان خیرالله ...
پیکر مطهر شهید حسن جنگجو از فهمیده های آذربایجان شرقی شناسایی شد
مربوط به خودتان را انجام دهید. وقتی برگشتم خانه دیدم دوستانش می گویند: حاج آقا دیگر حسن را نخواهی دید او شهید شده است. به پدرش گفتم من هم دیدم که در ایوان مسجد سفره باز کرده اند من را هم دعوت کرده اند و من هم می خواهم بروم. رفتم سر سفره نشستم هنوز نخورده بودیم که دیدم مرا صدا کردند و گفتند که حاج خانم بیا حسن آمده است. آمدم دیدم که تو داری گریه می کنی گفتم پسر عمو چرا گریه می کنی؟ گفتی که حسن شهید ...