سایر منابع:
سایر خبرها
رئیس بانک مرکزی دولت احمدی نژاد: وقتی مبادلات پولی ممنوع بود، باید با قایق موتوری از خلیج فارس اسکناس می ...
زنگ می زدند و با هم می رفتیم. چون چهره سیاسی نبودم توانستم با همه دولت ها کار کنم و باور این برای خیلی ها سخت بود. 47 سال سابقه کار در حوزه بانک دارم و سه سال هم مشاور عالی ستاد فرمان حضرت امام بودم. بچه ها به من نگفتند که از تهران بیا چون تهران اصلا لیست خاص خودش را داشت و پیشنهاد کردند البرز بد نیست و من هم رفتم و از البرز کاندیدا شدم. الان خدا را شکر می کنم چراکه تا قبل از مجلس فکر می کردم من ...
یک صورت ، یک ترکش، 58 تیغ / از دهانم تکه استخوان خرد شده ...!
برای این خانواده خود حقیقت است. آقای مروتی جنگ که شروع شد شما چند ساله بودید؟ چکار می کردید؟ تازه 24 ساله شده بودم. آن موقع من از سربازان منقضی به خدمت سال 56 بودم؛ یعنی سرباز ارتش و با اعلام شروع جنگ، یعنی همان روز 31 شهریور به نیروی هوایی احضار شدم ، اما خودم قبول نکردم که در نیروی هوایی خدمت کنم چون درگیری مستقیمی با دشمن نداشتیم. یادم است آن موقع من را فرستادند پادگانی در ...
بی دین بودم؛ محمدحسین عوضم کرد
نیست؟ رفتم چند تا کتاب گرفتم درباره حجاب. تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی حجابم کامل باشه و دیگه بدون حجاب نباشم. همه جا محمدحسینو می دیدم. یه جوری شده بودم که کتاب محمدحسین همیشه تو کیفم بود با اینکه خونده بودمش. الانم هنوز روی میزمه. هر روز بهش نگاه می کنم. هر روز بهش سلام می کنم. باهاش حرف می زنم. منو خوب می فهمه. امسال شبهای قدر هر شب سر خاک محمدحسین بودم. بهش التماس کردم برام دعا کنه. هیچ چیز مادی ...
فائزه هاشمی: با ازدواج موقت موافقم!
پوشی کنیم. من خودم آن قدر پول ندارم، اعتقادی هم به مارک پوشی ندارم، دنبالش هم نیستم. در خارج هم اگر حراج باشد، گاهی می خرم. ما پولداریم ولی پولدار معمولی جامعه. *من موبایل ندارم.چون وقتی موبایل داشته باشی، باید پاسخگو باشی و زمان زیادی از روز را از دست می دهی. همیشه پیدایت می کنند. معتقدم موبایل 10درصدش خدمت است و 90درصدش آزار.وقتی نماینده مجلس بودم و بعد که به انگلیس رفتم، داشتم ولی ...
مادر بعد از زایمان، بدنتان را دوست بدارید!
بزرگترین مشکل شما لزوما حاملگی یا زایمان نیست؛ بلکه پذیرفتن بدنتان بعد از بچه دار شدن است! من خوش شانس بودم. دوران حاملگی محشری داشتم؛ در واقع یکی از شادترین زمان های عمرم بود. در کمال تعجب با اینکه دوقلو حامله بودم، وزن خیلی کمی اضافه کردم و هیچ علامت کشیدگی روی پوستم ایجاد نشد. وقتی شش ماه بعد از زایمانم برای چک آپ رفتم فقط دو کیلو و هفتصد گرم وزنم از وزن قبل از زایمانم بیشتر بود ...
کاش معاون اولی احمدی نژاد را پذیرفته بودم
هم وقتی جبهه ملی دعوتم می کردند، می رفتم. حضور در اینگونه جلسه ها باعث شد نیروهای پهلوی دنبالم باشند، تا بالاخره سر از زندان درآوردم، دادگاه نظامی، محاکمه و سرباز صفر شدم و به بندرعباس تبعید شدم. از همان سال ها سیاسی شدید؟ در واقع هفت، هشت ساله بودم که کارهای سیاسی می کردم و شعار صنعت نفت باید ملی شود سر می دادم. یک مصدقی تمام عیار! بله. وجود مصطفی و ...
حسین کعبی : هیچ رفاقتی با عبدالله ویسی ندارم
دو سال فوتبال من را نابود کرد این حرکت عبدالله ویسی دو سال از فوتبال من را نابود کرد. البته من تاکنون جلوی کسی دست دراز نکردم و همیشه روی پای خودم بوده ام، کماینکه دیدید بعد از دو سال و اندی از آن روزها به عنوان کاپیتان یک تیم لیگ برتری برابر همان مربی و تیمش قرار گرفتم. من نه سیاه بازی بلدم نه با کسی مشکل دارم. مشکل من چیز دیگری است که گویا آقایان آن را حلال کردند. هر طور ...
شعر/ بگو محشر به پا دارد رقیه
...> ارثی ز یاس طایفه بی شک نداشتم بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم لعنت به کعب نی، تو گواهی که هیچ وقت پیراهنی کبود و مشبک نداشتم گفتند گوشواره ندارد چه دختری ست! بابا به عُجب باطنشان شک نداشتم با دختران شام اگر حرف می زدم دست خودم نبود، عروسک نداشتم حسین ...
شهید همدانی: یک لحظه نفسم بند آمد/درخواست سخت محسن رضایی از حاج احمد
آنها نشان دادند. با یک لحن بسیار مهیج و پرشوری داشت این حرف ها را می زد. بعد برگشت و گفت: برادر محسن مرا به تهران خواسته و دارم به ملاقات او می روم. حاج محمود پرسید: برای چه منظوری؟ حج احمد جواب داد: از آنجا که قرار است در جنوب عملیات بزرگی انجام شود، ایشان یک سری تدابیری را مدنظر قرار داده. روز دوم بعد از عملیات محمد رسول الله(ص) برادر محسن شخصاً وارد منطقه شد، از خط بازدید کرد و با همت و من صحبت ...
دوست و دشمن
دوستی ام با آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوست های قلدرم هیچ کس جرأت نمی کرد مزاحمم شود. روزی قضیه را به پدرم گفتم. او لبخندی زد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند. نتیجه اخلاقی: دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیک تر! ...
مادرم معجزه ای بود که خدا برایم برگرداند/آرزویم این است پرفسور سمیعی مادرم را درمان کند
خواهرهایم نمی توانستند حتی زخم هایش را نگاه کنند خودم به تنهایی اول زخم ها را می شستم و بعد عسل می کشیدم حتی گازهای استریل شده را خودم آزاد می خریدم. زخم هایش که خوب شده شروع کرد به حرف زدن. می فهمید ولی لکنت زبان داشت. مادرم معجزه ای بود که خدا آن را به من برگرداند. یکی ازخواهرهایم می گفت سمانه خدا به تو نگاه کرد که دوباره مادرمون حالش بهتر شد... سال 92 با خانم خازنی همسفر کربلا ...
گفتگو با نخستین وزیر دادگستری بعد از انقلاب
استناد کرده است. بعد از اینکه من از وزارت دادگستری رفتم، مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی که آن زمان رئیس مجلس بودند سؤال دیگری از شورای نگهبان پرسید که شما با توجه به همه اصول قانون اساسی راجع به وزرا اظهارنظر فرمایید . شورای نگهبان هم جواب داد تفسیر همان است که گفته بودیم. این ماند تا در بازنگری قانون اساسی در سال 68 که آن اصل را مبتنی بر تفسیر شورای نگهبان کردند که بر اساس آن اصل 160 شکل گرفت که می ...
گفتگو با راننده زن اتوبوس بین شهری تهران-اصفهان
ماشین های سنگین با همراهی برادرانم نشسته بودم. 12 سال آموزشگاه رانندگی در باغ بهادران داشتم اما به علت اینکه خانه من در اصفهان و دفتر آموزش رانندگی ام در شهرستان بود این کار کمی خسته کننده بوده علاوه بر آن که آن موقع مربی در باغ بهادران زیاد نبود و خودم هم دفترداری می کردم و هم مربی آموزش رانندگی بودم و وقتی فهمیدم که به خانم ها هم گواهینامه پایه یک می دهند پیگیری کردم و همان مرتبه اول در آزمونش ...
قتل جوان معترض به اقدام زشت مهران در پارک اقاقیای تهران + عکس
. مدت 20 روز را در خانه دختر خاله ام پنهان بودم و بعد خودم را معرفی کردم. وی ادامه داد: پدر و مادر پیرم با پرداخت دیه 500 میلیو تومانی و با سختی زیاد توانستند رضایت اولیای دم را جلب کنند. من در مدتی که در بودم در کانون قرآن شرکت کردم. دوره های جوشکاری و معرق کاری را گذراندم و حالا قصد دارم بعد از از زندان عصایی برای پیری پدر و مادرم باشم. به همین خاطر از قضات دادگاه تقاضا دارم در ...
ماندگارترین لحظه حضورم در جنگ مداوای پسر مجروح خودم بود
.... آن زمان من رزیدنت بودم. در آبادان به بیمارستان امدادگران رفتیم. اوضاع بیمارستان هم شکل و رنگ جنگ گرفته بود. هم بیمار بود و هم مجروح. وقتی به اورژانس بیمارستان رفتم دیدم پزشک و پرستار زیاد دارند. برای همین من برای درمان بیماران راهی روستاهای آبادان شدم. حضور در روستاهای جنگ زده قاعدتاً سختی های زیادی داشت؟ در واقع کسی در آن شرایط حاضر نبود به روستاها برود، اما من پذیرفتم. کار ...
جزئیات نقشه یک دختر برای ربودن مرد ثروتمند در دادگاه تشریح شد
رسیدگی به این پرونده 19 مرداد سال گذشته و با شکایت مرد ثروتمندی در دستور کار پلیس و تیم تحقیق قرار گرفت. شاکی 76 ساله به مأموران گفت: چند ماه قبل زنگ خانه ویلایی ام در محله نیاوران به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم دختر جوانی را دیدم که خودش را شقایق معرفی کرد و مدعی شد به تازگی همسایه ام شده و پرنده خانگی اش به خانه من پرواز کرده است. بعد هم اجازه خواست تا وارد باغ خانه من شود و پرنده اش را ...
قاتل پسر11ساله: پشیمانم!
...> متهم 22 ساله ضمن ابراز پشیمانی، درباره انگیزه اش گفت: چون خودم در کودکی و درست زمانی که هم سن و سال ابوالفضل بودم مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودم با دیدن ابوالفضل تصمیم گرفتم او نیز مثل من قربانی نشود. آن روز وقتی ابوالفضل را دیدم به فکرم رسید که او را از حادثه ای که در کمینش بود نجات دهم. مقتول را می شناختم و بارها او را در حال بازی در پارک دیده بودم. آن روز به بهانه نشان دادن کبوترهایم وزمانی ...
اعترافات وحشتناک قاتل محله نعمت آباد
برادرم کینه به دل داشتم. چندین بار این مورد را با برادرم در میان گذاشتم اما او توجهی به حرف هایم نمی کرد، تا اینکه خودم تصمیم به قتل همسر برادرم گرفتم و نقشه قتل او را اجرایی کردم. عامل این جنایت در ادامه اعترافاتش به کارآگاهان گفت: پس از تهیه کلید منزل برادرم، چند شب محل سکونت آنها را تحت نظر داشتم تا اینکه در شب حادثه وارد خانه برادرم شدم. در آن هنگام همسر برادرم داخل اتاق خواب در حال ...
چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س) بر اساس 3 منبع
چنین خبر می دادند که علی علیه السلام عثمان را کشته و بدین وسیله اهل شام را به معاویه متمایل کردند و همه اهل شام متفق الکلمه شدند. برنامه بیست ساله معاویه بر ضد ولایت امیرالمؤمنین (ع) معاویه این برنامه را بیست سال ادامه داد و در تمام مناطق تحت حکومتش آن را اجرا می کرد، تا آنکه اراذل شام و یاران باطل نزد او آمدند و بر سر غذا و آب او نشستند. او به آنان اموال می داد و ...
چگونگی تامین مالی اقتصاد تحریمی ایران
؛ پسرم به کنفرانس های خارج از کشور می رود و چند دانشگاه از او دعوت کرده اند، چون اختراع دارد. حالا اگر یک روز آمد، چون فامیلش بهمنی است، باید خفه شود یا به خارج از کشور برود؟ همین هیاهویی که راه انداختند، دعوتش کردند که از ایران برود. آخر چرا؟ چند وقت پیش پسرم به من گفت اشکالی ندارد من بروم فامیلی ام را عوض کنم؟ بد است، به خدا بد است (بغض). به خاطر آبروی من می گوید من بروم شناسنامه ام را ...
دوست صمیمی قربانی سوء ظن
حقیقت عامل اصلی شروع این رابطه من بودم. چرا با او حرف نزدی؟/ قصدم کشتن اش نبود؛ رفتم تا با او صحبت کنم. اما آنقدر عصبانی بودم که ضربات را پی در پی می زدم و زمانی که به خودم آمدم متوجه شدم سیاوش خونین روی زمین افتاده است. کی متوجه شدی او کشته شده است؟/ وقتی آنجا را ترک می کردم، حدس می زدم که زنده نماند. چرا با همسر برادرت صحبت نکردی؟/ اول تصمیم داشتم او را به قتل ...
رهایی قاتل زن همسایه از قصاص / قاتل عاشق زن همسایه شده بود ولی او را کشت
همین خاطر روز گذشته در شعبه دوم دادگاه کیفری به ریاست قاضی محسن زالی و با حضور قاضی اسلامی -مستشار دادگاه- از جنبه عمومی جرم تحت محاکمه قرار گرفت.در این جلسه متهم در حالی که ابراز پشیمانی می کرد به قضات دادگاه گفت: من در این مدت که زندان بودم خیلی عوض شده ام و به خودم قول داده ام دیگر گناه نکنم و سالم زندگی کنم.... پس از اظهارات متهم، قضات وارد شور شدند و قرار است بزودی حکم شان را صادر نمایند. ...
اصابت موشک به کامیون حامل سیلندر گاز
بیرون کشیده در یک پتو گذاشته و به آمبولانس تحویل دادیم. خودم هم به همراه شهدا و مجروحین به بیمارستان افشار رفتم و زمانی که از بیمارستان خارج شدم دیگر شب شده بود و مجبور شدم با پای پیاده به منزل بیایم و با آن همه خستگی تدارک شام بسیجی ها را کردم. یک وقتی چهار گلوله در خانه های اطراف ما اصابت کرده و یکی از همین خانه ها آتش گرفته بود که با عجله رفتم و با شیلنگ آب، آتش را خاموش کردم. مادر ...
آرزویم ایستادن روی سکوی المپیک است
به کشتی خانواده ام بودند. هیچ وقت به این فکر نکردی که با حضور در رشته های دیگر مثل ورزش های رزمی نظیر تکواندو می توانی به آرزویت یعنی حضور در المپیک برسی؟ من قبل از این 10 سال تکواندو کار کردم و 3 سال هم در اردوی تیم ملی بودم اما شرایطش آن قدر بد بود که باعث شد سمت کشتی بروم. همان طور که گفتم، المپیک آرزوی من است و اگر شرایط مهیا شود، شاید از طریق یک رشته دیگر برای رسیدن به مدال المپیک ...
مادر من خدایی دارد که نگه دار اوست
ساعت قرآن می خواندیم. بعد از آن هر کس مشغول کاری می شد. بیش تر اوقات قالی بافی می کردیم یا در کارهای خانه به مادرم کمک می کردیم. در این ازدواج یکی از درهای باغ بهشت به روی دخترت باز می شود 18 ساله بودم که برایم خواستگار آمد. مادرم از آن ها وقت گرفت تا استخاره کند. پیش همان بزرگی رفت که در مکتب، قرآن را از او یاد می گرفتیم. در جواب استخاره به مادرم گفته بود در این ازدواج خیری ...
این روایت بوی خون و باروت نمی دهد
...: اتفاقاً برای این که ریا نشه عمداً سر و تیپش رو این طوری کرده. گفتم: عجب! خیلی تحت تأثیر حرف اسماعیل قرار گرفتم. با خودم می گفتم: این طور که اسماعیل می گه، پس عجب نیروی باحالی گیرم اومده! یک خودرو لندکروز نو و تازه به ما داده بودند. سوئیچش را دادم به او و گفتم: بفرما. روشنش کن بریم گردان تخریب. نشست پشت فرمان. من هم کنار دستش نشستم. خلاصه رفتیم واحد تخریب. مانده بودم سر ...
ازدواج قربانی اسید پاشی اصفهان
حالم بد می شود. آن لحظه فقط جیغ می کشیدم و نمی دانستم چه شده است. به خودم آمدم و دیدم فایده ای ندارد. باید بهترین کار را انجام می دادم. سریع ماشین را از جایی که ترافیک شده بود جابه جا و سر خیابان مهرداد پارک کردم، از نخستین مغازه دار خواهش کردم کمکم کند، گفتم به من اسید پاشیده اند ولی توجهی نکرد. او در ادامه می گوید: مغازه دیگری که رفتم روسری فروشی بود. همه مردم آمده بودند بیرون. به ...
حماسه آفرینی های یک شیر زن در پشت جبهه
کردم شهید شدم، رفتم داخل دیدم دستم خونی نیست سالم هستم فهمیدم تیر زده بود به تیر چراغ برق و دست من را برق گرفته بود. ترسی در وجود من و دیگر مردم وجود نداشت و همه چیز خدایی بود. اگرآدم برای رضای خدا کار کند از هیچ چیزی نمی ترسد. عاشورای سال 57 بود که مردم شروع کردند به مرگ بر شاه گفتن. ما هم در این راهپیمایی شرکت می کردیم. آن زمان زن برادرم باردار بود و همراه ما در راهپیمایی شرکت می کرد ...
گرامیداشت دفاع مقدس در کرمان با نمایش فرهنگی رزمی غواصی
شهدا مرا به دوران جنگ تحمیلی برد، همان سنگرهای با صفای آن دوران که جایگاه دلاور مردانی بود که خانه و کاشانه خود را رها کرده بودند و برای دفاع از ناموس و وطن خود خاکی شده بودند. در حال و هوای خودم بودم که صدای اذان بلند شد و مردم همه به نماز جماعت ایستادند، نماز را که خواندیم سر و صدایی به پا شد، چند نفر با لباس های نظامی عراقی ها چند نفر را دست بسته می بردند، خشکم زده بود، به خودم که آمدم ...
پیشنهادهایی که نهضت آزادی به صدام می داد به طور غیرمعقولی مناسب بود!
خودمان و ایران و نیازی نداریم و باید با همه ی توانمان تلاش کنیم که این بحران را آرام کنیم، ولی نپذیرفت. آن وقت بود که... *تا امروز تفسیری برای این موضوع نداری؟ -راستش نمی توانم چیزی خاصی بگویم چون نمی دانم، تفسیرخاصی ندارم. خلاصه من خودم شخصا رفتم پیش صدام حسین و موضوع را با او مطرح کردم. صدام هم بعد از مدتی تردید، یعنی بعد از کمی تأمل پذیرفت ولی قبلش از من پرسید: نظرت چیست؟ مشخصا ...