سایر منابع:
سایر خبرها
شکنجه های هولناک قاتل ایرانی در سلول داعشی ها / او پس از قتل فرار کرده بود + عکس
توجهی نکرده بود. من مشروب خورده بودم و حال خوشی نداشتم که با او درگیر شدم و مقتول به هواخواهی او وارد درگیری شد که این اتفاق رخ داد. درباره درگیری با مقتول بیشتر توضیح بده ؟ من دماغم را عمل کرده بودم و چسب آن هنوز روی دماغم بود به همین دلیل پسر جوان فکر کرد من سوسول هستم که از خودروی دوستم پیاده شدم و به او گفتم به خط پیشانی ات می نازی که با هم درگیر شدیم. در همین لحظه مقتول از ...
داستان عشق دختر آلمانی که در خلافت داعشی به تباهی کشیده شد!
کاترین کونتس ؛ در 25 اوت 2017 در یک روز داغ تابستانی در عراق، الیف ک. 29 ساله و از طرفداران آلمانی داعش، آخرین پیام واتس اپ خود را از "خلافت" به خانواده اش در آلمان ارسال کرد. ساختمان های اطراف او در آتش شعله ور بودند، و غرش صدای حمله بالگرد ها باعث قطع شدن صدای او می شد. هر انفجاری شیون فرزندان او را به همراه داشت. الیف در حال تماشای دنیایی بود که در چهار سال گذشته به ویرانی آن پرداخته بود. او با خود فکر می کرد که "زندگی ما رو به پایان ا ...
عواقب بازی در نقش "شمر"
. یادم است یک روز در میدان فاطمی کاری داشتم، وقتی از ماشین پیاده شدم یک مرتبه چیزی توی سرم خورد. خانم مسنی داشت من را کتک می زد و می گفت من تو و بازی هایت را دوست دارم چرا نقش شمر را بازی کردی؟! به خاطر اینکه نقش شمر را بازی کرده بودم، داشت من را تنبیه می کرد. در نهایت چند نفر کمک کردند و از آن مهلکه جان به در بردم! این اتفاقات می افتاد و کسانی که کارهای من را تعقیب می کردند، این نقش را ...
عضو جدا شده داعش به حرف آمد
قانون - کتاب در رقه بودم ، خاطرات محمد الفاهم (ابوزکریا) عضو جدا شده داعش و عنصری تکفیری است که داعش را کندرو می دانست. به گزارشش قانون به نقل از تسنیم، کتاب پنجم از مجموعه ماجراهای امنیتی که انتشارات نارگل اقدام به انتشار آن ها کرده است، با عنوان در رقه بودم منتشر شد. کتاب در رقه بودم ، خاطرات محمد الفاهم (ابوزکریا) عضو جدا شده داعش و عنصری تکفیری است که داعش را کندرو می ...
خاطره صالحی از گروهی که قصد ترورش را داشتند
می گوید: السلام علیک یا اباعبدالله و السلام علیک یا قمر بنی هاشم ؛ اینها جملاتی هستند که همیشه احساس می کنم روح من با آنها پیش از تولد انس گرفته و بارها از زبان مادر بزرگوارم شنیده ام . صالحی در شش سالگی و براساس اصرار خودش به پدر، مشغول به کار شده است: شش ساله بودم که به پدر گفتم می خواهم کار کنم. گفت: می خواهی چه کار کنی؟ گفتم: می خواهم کاسبی کنم. آنقدر اصرار کردم تا راضی شد و من مشغول فروش ...
آیت الله هاشمی در سطوح ارشد نظام هم توجه ویژه ای به صنایع دفاعی داشتند
ارتش عراق نیاز داشت، من دوره دکترا را شروع کرده بودم که ایشان توصیه کردند که با توجه به تخصصم به صنایع دفاعی کمک کنم و این باعث شد تا ملاقات های بنده با ایشان عمدتا به پیگیری صنایع موشکی اختصاص پیدا کند. رئیس شورای شهر تهران تاکید کرد: در خاطرات روزنوشت ایشان که در این دوره یعنی از سال 1365 تا 1370 در دسترس است، مشاهده می کنید که تقریبا اکثر مواردی که ایشان به ملاقات بنده اشاره کرده اند ...
دولت موقت نمی خواست سپاه تشکیل شود/ سوریه در دفاع مقدس کمک های بسیاری به ما کرد
الرحمن الرحیم... سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد. یک. محسن رفیق دوست... و برگه را به نفر کنار دستیم دادم و گفتم به ترتیب اسم تان را بنویسید. اسامی نوشته شد و سپس انتخاب کردیم که دانش شد فرمانده، آقای حسن جعفری شد تحقیقات پرسنلی، من تدارکات و... . خودمان هم به خودمان حکم دادیم. بعد هم من مامور شدم و برای ستاد سپاه مکانی جور کردم. از همان روزهای نخست متوجه شدیم که با دولت موقت آب مان در ...
انتشار خاطرات ناگفته عضو جدا شده داعش(اخبار ادبی و هنری)
به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، کتاب در رقه بودم خاطرات محمد الفاهم (ابو زکریا) عضو جدا شده داعش و عنصر تکفیری که داعش را کندرو می دانست به زودی توسط انتشارات نارگل منتشر خواهد شد. این انتشارات پیش از این خاطرات یک عضو جداشده از القاعده را تحت عنوان روزی روزگاری، القاعده منتشر کرده بود.
مطالعه کدام کتاب آتش مبارزه را در سردار همدانی شعله ور کرد؟
در ادامه می خوانید بخشی از خاطرات سردار شهید حسین همدانی است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است. نحوه آشنایی با امام خمینی در سال 1343 شهید حسین همدانی درباره نحوه آشنایی خود با امام خمینی در سال 1343 می گوید: در دوران تحصیل و کار در مساجد با هیئت های حسینی آشنا و در این محافل پرورش یافتم، چون ظلم و ستم، تبعیض، فاصله طبقاتی و گرسنگی را به خوبی حس کرده بودم به ...
روایت هایی خواندنی از زندگی و مرگ سهراب سپهری
.... سهراب با وجود شیطنت هایش مدرسه رفتن را دوست داشت. صبح زود قبل از باز شدن مدرسه، پشت در بسته، نشسته بود منتظر، حتی اگر برف آمده بود یا هر چیز دیگری. درسش خیلی خوب بود. ریاضی را خیلی دوست داشت و نقاشی را هم. و شاگرد نمونه تنها یک ایراد داشت: یکی از معلم هایش گفته بود تو همه چیزت خوب است و فقط عیبت این است که نقاشی می کنی! چون سهراب سر کلاس نقاشی می کشید. قریحه اش را داشت و سر هر درسی ...
50 سال با اسماعیل میرفخرایی
...> اواخر سال 1347 بود. روزی قطبی به من گفت که تو بیولوژی خواندی، برو برنامه علمی بساز. به کامبیز محمودی که معاون بود، گفتم ماجرا از این قرار است و قطبی گفته برنامه ات دوشنبه پخش می شود. محمودی گفت به اداره اطلاعات انجمن ایران و امریکا (USIS) -که آن زمان در خیابان صبا بود -برو. آنجا توسط آقایان اکبری و میرزابیگی متخصص فیلم بودند. به اتاقی راهنمایی شدم که مملو از فیلم بود تحت عنوان Science Report که ...
ماجرای سیلی هایی که کمیل برای یک نهی از منکر خورده بود/ همسر شهید: الان می فهمم شهید قبل از رفتن از این ...
به گزارش دیار آفتاب ؛به نقل از رجانیوز - کبری خدابخش: مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقواماعاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلواتَبدیلًا 23 - احزاب / برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند . برگ سبز ز ...
دو روز قبل از تولدش، او را در حجله شهادت دیدم / سعید به آنچه دوست داشت رسید + عکس
: مادر تا تو نیایی بدون تو هیج جا نمی روم ، سعید گفته بود که اینبار که از جبهه برگردم می خواهم زن بگیرم ، در ذهنم مقدمات خواستگاری و عروسی چیده بودم. بغضم گرفت، گریه کردم که سعید به من گفت: مادر گریه نکن انشالله ششم تا هفتم عید می آیم، جایم هم خیلی خوب است و قرار بود هشتم فروردین در شمال خانه مادر بزرگش برای او جشن تولد بگیریم و او را غافلگیر کنیم، دیگر نمی دانستیم که سعید زودتر از همه ما را ...
چرا شهید همدانی "حبیب" سپاه شد
پس از آن جنگ شروع شد که آن هم خاطرات زیادی را در خود دارد. "شهید همدانی از انگیزه های من برای ورود به سپاه بود" شروع ارتباط زمانی بود که بنده به عنوان پاسدار در تیپ انصار الحسین(ع) شروع به فعالیت کردم و از نظر سازمانی شروع کار ما در تیپ بود ولی در اوایل که بسیجی بودم کمابیش وقتی برای انجام مأموریت های شبانه، پست و نگهبانی و ایست و بازرسی داخل شهر می آمدم از گوشه و کنار شخصیت ...
اولین شهید عملیات والفجر هشت کیست؟
.... چون کاری از من ساخته نبود، به آب زدم؛ روی دژ آمدم و شروع به دویدن کردم. عراقی ها تیراندازی می کردند. تیری به دستم خورد. آخر دژ به خاکریز رسید. آن جا موقتا از تیراندازی در امان بودم. عده ی زیادی پشت خاکریز منتظر قایق بودند. تعدادی قایق رسید. بچه ها هجوم بردند. اولین قایق واژگون شد. گوشه ای نشستم. یک لندی کرافت که آب آورده بود، پیدا شد. همین که اوضاع را دید ...
خاطرات یک - نامه رسان - از اسارت در جنگ کتاب شد
سرویس اندیشه جوان ایرانی به نقل از مهر ؛ بخش نشر و کتاب: به گزارش جوان ایرانی، خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی محمد منصوری از حضور در زندان های رژیم بعث که به کوشش ساسان ناطق تدوین شده است از سوی انتشارات سوره مهر در قالب کتاب نامه رسان منتشر شد. محمود منصوری از آزادگان دوران دفاع مقدس و از کارمندان اداره پست ایلام است. وی در سال های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در شهر بغداد ...
بیناترین به احوال رجال ایران /آیت الله لنکرانی در کلام بزرگانِ فقه و فرهنگ و سیاست
در مجلس شورای ملی اظهار داشت: من با مرحوم لنکرانی شاید بیش از 20 سال رفت و آمد داشتم. ولی متأسفانه همیشه دریغ می خورم که از او نوشته و کتابی باقی نماند. او همه چیز می دانست ولی چیزی نمی نوشت. خیلی مطالب را، با خودش به گور برد. ماتَ فات شد... اطلاعات سیاسی بسیاری در باره رجال، علما، سیاستمداران و شخصیت ها داشت. من چند بار به باغ کرج ایشان رفته بودم. در خانه لنکرانی غالباً بحث های سیاسی ...
سیلواری: ماجرای انتقال پیکر شهدا به عقب توسط سردارهمدانی/ شهیدهمدانی برای همه برادر بود
همدانی را می شناختم. سیلواری با بیان اینکه ارتش عراق سعی در تصرف سرپل ذهاب بود، افزود: تانک عراقی ها وارد شهر شده و گلوله ای به سمت سپاه شلیک کرد که شهید همدانی و بچه های همدان با مقاومت و درگیری ارتش عراق را مجبور به عقب نشینی کرده و آنها نیز بالای ارتفاعات قراویز زمین گیر شدند. وی با بیان اینکه خاطرات بسیاری با شهید همدانی دارم چه آن زمان که در منطقه سرپل ذهاب به عنوان پدافند ...
ماجرای تجاوز نیروهای القاعده به زنان داعشی !
یک سال زندگی در امارت اسلامی داعش می کند. یحمد خاطرات ابو زکریا را پس از تنظیم، به صورت کتابی چاپ و منتشر می کند. در این کتاب ابو زکریا نحوه سفر به ترکیه و ورود به خاک سوریه را نقل می کند و اینکه ام مهاجر برای پیوستن جوانان به داعش سنگ تمام می گذاشت. سر مرز از هویت واقعی اش جدا شده، هویت جدیدی می گیرد و پس از گذراندن مقدمات امنیتی و اطلاعاتی پای به رقه می گذارد. اولین نبردش تدمر ...