سایر منابع:
سایر خبرها
فرزند شهید جعفری منش در نخستین سالگرد شهادت پدر از کار برکنار شد
...: مامان! بابا مرد. مادر می گوید: وقتی پسرم این حرف را زد، آمدم دیدم همسرم زمین افتاده است. از دهانش کف می آید و دست و پا می زند و سیاهی چشمش رفته است. من با همان چادرنمازی که سرم بود رفتم بیرون خانه و همسایه ها را صدا کردم. چون برای اولین بار این اتفاق می افتاد نگران شده و ترسیده بودم. یک نفر آمد کمک و او را برد بیمارستان. از آن موقع به بعد مشکلات پدر روز به روز بیشتر شد و تشنج می کرد. دیگر همه ...
چرا در اختیار همسرم محافظ و سلاح نگذاشتند؟
. آن روز خیلی دلم سوخت. حالا هر وقت از مقابل زندان قصر می گذرم، یاد آن روزها می افتم و بی اختیار اشکم سرازیر می شود. خاطره دیگرم به بعد از پیروزی انقلاب و دوران مسئولیت ایشان به عنوان دادستان انقلاب مربوط می شود. شب عید بود و اعضای خانواده، خود را آماده می کردند که آن شب را دور هم باشیم. آقای لاجوردی به منزل آمدند و گفتند امشب قرار است به دیدن بچه های کانون اصلاح و تربیت برویم. من ناراحت شدم و ...
جوان ترین رئیس بیمارستان کشور را بیشتر بشناسیم
این فکر افتادم که این کار را ادامه ندهم. چرا؟ چون کار بسیار سخت و طاقت فرسایی است نه این که اهل این کار نباشم اما در کار آنقدر ناملایمات می بینی که بعضی وقت ها از کار خسته میشی نه از کار کردن. شاید یکی از دلایل ناملایمت این باشد که در جوانی مدیر شدم و بعضی ها فکر می کنند جای آن ها را گرفتم در جلساتی که می روم بعضی برخوردها بسیار خوب است اما بعضی دیگر در مقابلم جبهه می گیرند و ...
به یاد عالم محبوب آستانه اشرفیه
، یعنی از سال 1341 تا 1357ش. به امر حضرت امام خمینی (ره) مأمور به امامت جماعت مسجد جامع و مدیریت حوزه علمیه جلالیه آستانه اشرفیه گردید. چند نمونه از خدمات اجتماعی و فرهنگی آن مرحوم 1- بازسازی و احیای حوزه علمیه جلالیه آستانه اشرفیه با تجهیزات کامل. 2- تربیت و پرورش صدها نفر طلبه که بسیاری از آنان در سِمت امامت جمعه و جماعت و مناصب دولتی و قضایی به نظام اسلامی خدمت ...
افشاگری های احمدی مقدم درباره احمدی نژاد
کنید احمدی مقدم در ادامه به روز 25 خرداد اشاره می کند و می گوید: روز اول فتنه 88 (احمدی نژاد) با آقای مشایی رفت مسکو و برگشت... از ساعت شش در دفترش جلسه بود. رفتم دیدم هیچ کس نیامده است و فقط من بودم. بعد از من، آقای حسین طائب رسید. قبل از آمدن آقای طائب، ایشان گفت: چه خبر؟ گفتم: خیابان این جوری بود . گفت: خیلی خوب شد. دایره را تکان دادیم و اضافات و آشغال ها رو آمد. با آنها برخورد کنید و ...
ماجرای دستخط امام رضا(ع) برای زائر خود
. سؤال کردم: شما کیستی؟. فرمود: من معصومه اخت الرضا هستم. از خواب بیدار شدم و متحیر بودم به کجا بروم. به ذهنم آمد که خدمت سید راضی بغدادی بروم. به بغداد رفتم تا به خانه او رسیدم، در زدم. صدا آمد کیستی؟. گفتم: در را باز کن. همین که سید صدایم را شنید به دخترش گفت: در را باز کن که یک نفر نصرانی است تا مسلمان شود. وقتی بر او وارد شدم گفتم: از کجا دانستید من چنین قصدی دارم؟. فرمود ...
ناگفته های سردار احمدی مقدم فرمانده سابق نیروی انتظامی
مراقبت کنیم رأی هایمان مخدوش نشوند. گفتم هر کاری می خواهید بکنید. بچه های ما در فیروزکوه و یک جای دیگر نفرات شان را گرفته بودند که همان موقع گفتم آزادشان کنند. اتفاقاً آقای هاشمی در انتخابات خبرگان در حوزه تهران همان رأی ای را آورد که در انتخابات 84 آورده بود. منتهی چون بقیه کاندیداهای خبرگان رأی پایینی داشتند، یکدفعه ایشان خوف کرد! همان رأی قبلی بود و فرق زیادی نداشت. آنها این تجربه را داشتند و ...
نامه منتشر نشده آیت الله کاشانی به مصدق
...> مرحوم فاطمی در پله ها داد می زد پیرمرد همه ما را به کشتن می دهد چون که به مصدق اعلام کرده بود که در رادیو اعلام کند در همه وقایع مقصر اصلی شاه است. چرا نهضت در 30 تیر موفق شد؟ چون مصدق استعفا داد و اعلام کرد مقصر همه وقایع 30 تیر شاه است که من مجبور شدم استعفا بدهم؟ این سخن مصدق باعث شد مقاومت مردمی با رهبری آیت الله کاشانی رخ بدهد و مردم قیام کنند و او را برگرداند. قوام گفته بود کاشانی ...
صحنه های غیرقابل پیش بینی که در رمضان رقم خورد
که انتخاب می کرد. زمان به سرعت می گذشت. ساعت یک بعد از ظهر بود و وضعیت ما لحظه به لحظه بحرانی تر و دشمن هم به خطوط ما نزدیک تر می شد از زمین و آسمان آتش می بارید. تانک ها و نفربرها در حالی که نیروهای پیاده عراقی را همراهی می کردند. به خط ما نزدیک تر می شدند. هواپیماها و بالگردها مواضع و عقبه دفاعی ما را بمباران می کردند و ما فقط خدا را داشتیم. در این هنگام یکی از بچه ها در ...
"شهره آغداشلو" معتاد و قماربازم کرد
تمام شده بود که... که یک مرتبه شایعه پیچید سعید کنگرانی با اشرف پهلوی رابطه دارد... بله، این خانم هایی که گفتم از طرف اشرف به چند بچه لات جنوب شهر پول می دادند که برای او پسرهای زیبا پیدا کنند و بیاورند. دوره من می خورد به زمانی که اسم طلا بر سر زبان ها بود. من در بعضی از جشنواره ها، کوکتل ها و مهمانی ها این قبیل افراد را می دیدم. یک خانم بسیار زیبایی را که زن یک سبزی فروش بود ...
خبر قبولی حسین در دانشگاه تهران پس از شهادتش آمد
تا چه مقطعی ادامه داد؟ ابتدایی و راهنمایی را که رفت و 12 سالش که تمام شد گفت می خواهم به دانشگاه بروم. از همان زمان تصمیمش را گرفته بود که به دانشگاه برود. درس هایش را به خوبی خواند و بعد از شهادتش خبر قبولی اش در دانشگاه تهران آمد. گفتم بچه ام شهید شده، قبولی اش را برداشت و رفت. وقتی خبر قبولی اش در دانشگاه تهران را آوردند گفتم این را بردارید و به کس دیگری بدهید، چون دیگر بچه ام شهید ...
روایت تاریخی دعایی از فراز و نشیب های اطلاعات
روزنامه ایرانی را به خود اختصاص دهد. *** وقتی به موسسه اطلاعات وارد شدم با یک شورای اختاپوسی ناصالح و ماجراجو روبه رو شدم. سید محمود دعایی جمله ی بالا را در روایت تاریخی اش از فراز و نشیب های روزنامه اطلاعات بیان کرد و یاداور شد: وقتی حکم امام صادر شد به موسسه اطلاعات آمدم. قبل از آن به حاج احمد آقا گفتم آقای حاج احمد آقا من قبل از انقلاب در تهران نبودم اگر هم بودم درکرمان و قم ...
مسعود بهنود کیست و کدام برنامه انگلیس را در دیدبان اجرا می کند؟ + تصاویر
مشهورترین این چهره ها مسعود بهنود است که حالا رابطه ای پدر و فرزندی میان خود و برخی خبرنگاران داخلی هم احساس می کند و در برنامه اش آن ها را بچه ها خطاب می کند. بهنود اکنون به دروازه ورود خبرنگاران تجدیدنظرطلب به شبکه رسانه های فارسی زبان بیگانه تبدیل شده است. در ادامه نگاهی به سوابق و عملکرد بهنود خواهیم داشت و سپس مأموریت بهنود در برنامه دیدبان بی بی سی را بررسی می کنیم. شاگرد تنبلی که ...
شهید گمنامی که هویتش را در خواب به دخترش نشان داد+عکس
این بار مطمئن تر شدم و به همسرم گفتم من مطمئنم که این شهید پدرم هست. آخرین باری که رفت، به دلم الهام شده بود که بر نمی گردد همسر شهید سید علی اکبر حسینی می گوید: بعد از خواب دخترم حال و هوای عجیبی به همه ما دست داد تا جایی که هر روز منتظر خوش خبری بودیم و امروز آرزوی دیرینه من و فرزندانم برآورده شد. وی می افزاید: در تمام این سال ها در تنهایی هایم به یاد علی اکبر و ...
زخم جنگ بر پیکره کوت شیخ
روایت می کند: نیروهای آموزشی یکی از استان ها برای آموزش نیروها به کوت شیخ آمدند، یک روز رفته بودم تا سهمیه مهمات مقر را بگیرم، نزد شهید قاسم داخل زاده برای صدور حواله رفتم، قاسم تا مرا دید، گفت، بیا تا تو را با بچه ها آشنا کنم. گفتم: نه گفت: چرا؟ گفتم: شنیدم، مهاجران جنگ را در آنجا اذیت می کنند و به آن ها فراری می گویند. - این حرف ها را رها کن، آن ها امشب میهمان مقر شما هستند ...
تبرئه ماموران شهرداری از اتهام قتل عمد
متوقف کردن وانتی ها آنها را به کیوسک مان در خیابان اتحاد می بردیم و در ازای 150 هزار تومان و پرداخت آن به پیمانکار برای این وانتی ها کارت تردد صادر می کردیم. روز حادثه قربانی با وانت پیکان آمده بود و با استفاده از بلندگو ضایعات می خرید. من به سمتش رفتم و گفتم مجوز داری؟ که جواب داد نه! همکارم نیز از خودرو پیاده شد داخل وانت وی نشست تا به ایستگاه مان برویم. کمی دنبالمان آمد و سر خیابان ایستاد و گفت ...
برگزاری مخفیانه نمازجمعه در اردوگاه عراق
را می خوانید: با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 معتمدان محل و پیش نماز مسجد حضرت ابوالفضل(ع) در خیابان کارون، من را به عنوان رییس کمیته محله انتخاب کردند. با شکل گیری سپاه عضو آن شدم. نحوه عضوگیری به این صورت بود که کارت هایی را که به صورت فرم بود بین افرادی که در دوران پیش از انقلاب فعالیت های انقلابی و مذهبی داشتند، توزیع می کردند. برای گزینش باید سه مرحله را پشت سر می ...
الناز شاکردوست در یک نگاه
...> جاذبه شهرت و ثروت خدا را شکر از بچگی زندگی و خانواده خوبی داشتم و هیچ وقت به خاطر ثروت وارد بازیگری نشدم. حتی اولین فیلمی را که برای قراردادش رفتم با ماشینی پای قرارداد رفتم که پدرم برایم خریده بود؛ منظورم این است که هیچ وقت نیاز مالی به این کار نداشتم و پول هرگز دغدغه من نبوده. اگر به خاطر پول وارد کار شده بودم در این یک دهه کارم باید میلیاردها تومان درمی آوردم. فکر می کنم برای خوشبخت ...
استاندار اصفهان از پیگیری ها برای دستگیری اسیدپاش و شناسایی 2 مظنون می گوید
مسئله آب که یکی از مهم ترین موضوعات دوران مدیریتی وی بر استان اصفهان به شمار می رفت، در حوزه های دیگر استان اقدامات خوبی را به نام خود ثبت کرده که امروز همه درباره تلاش های صورت گرفته در این باره اتفاق نظر دارند. البته انتقادات مختلفی نیز به استاندار اصفهان مطرح می شود که او همواره حاضر است درباره این انتقادات صحبت کند و در واقع زرگرپور، دانستن را حق مردم می داند و به گفته خودش، تلاش ...
ابلاغیه دولت برای لغو تصمیم نمایندگان ویژه احمدی نژاد/واردات بنزین فاقد یورو4 از شمال/ناگفته های ظریف از ...
عذرخواهی می کنم، چون خدمت آقا رفتم و گلایه کردم چرا شما را به عنوان فرمانده نیروی انتظامی انتخاب کرده اند. دلیلش این است که شنیده بودم در انتخابات نهم ریاست جمهوری مداخلات داشتید و این موضوع را به آقا عرض کردم. ایشان گفتند اشتباه می کنید آن کسی که شما می گویید آقای میراحمدی و ایشان احمدی مقدم است. قانع شدم. کمااینکه آقای هاشمی بابت انتخابات از من به دادسرای نظامی شکایت کرد. بعداً دادسرای نظامی به من ...
امام خمینی فرمودند: مگر حائری آنجا نیست؟! کتابخانه را هم در اختیار او بگذارید
و پنجشنبه و جمعه در خانه ها دوره داشتند. یک روز خانه امام(ره) بود، یک روز خانه دایی من بود، یک روز خانه حاج آقا عبدالله آل آقا بود. یک روز خانه سید احمد زنجانی (پدر آقای شبیری) بود و این چند نفر این دوره را سال ها داشتند. آقایان در آن دوره ها بحث می کردند و هیچ وقت به باطل نمی گذشت. یادم است مدتی که سر و صدای کسروی در آمده بود، یک کمی پیش از 1320 و بیشتر آن هم بعد از آن سال بود که اینها جلسه ای ...
از سرماج تا تبریز و تحقق رویای پزشکی
کردند به خوبی حس می کردم. یک روز که در مسیر رودخانه می رفتم برای یک لحظه احساس کردم کوه روبرویم دارد کج می شود، احساس عجیبی بود اما به خودم که آمدم، دیدم به جای کوه این منم که دارم کج می شوم و داخل رودخانه سقوط می کنم و آب دارد مرا با خود می برد. شانس آوردم که شنا بلد بودم و توانستم با هر سختی که بود با جثه نحیفی که داشتم خلاف جریان آب شنا کنم و خودم را به کناره رودخانه برسانم و ...
جادویی که همچنان آرزوی منصور ضابطیان است
: دوباره کنکور دادید؟ جیم: بله، یک بار در آذر 73 که به موزه هنرهای معاصر رفتم، دوسالانه گرافیک بود و من تابلوها را که دیدم مبهوت شدم، با وجود اینکه در همه این سال ها کتاب می خواندم، سینما و ... را دنبال می کردم اما گرافیک برایم جادوی عجیب و غریبی داشت و با دیدن آن ها با خودم گفتم که من مال این دنیا هستم، بعد تحقیق کردم و فهمیدم بله چیزی به نام کنکور هنر وجود دارد، اما مشکلش این بود که باید از ...
توزیع نارنجک صلواتی
چیدن سیم های خاردار دیواری بود که آن یکی از عراقی ها آمد و آنها با یکدیگر روبرو شدند. اما چون او بچه خرمشهر و چهره اش شبیه عراقی ها بود. سرباز دشمن او را نگاه کرد و رفت. ما بهت زده و حیرت زده شده بودیم اما خدا را شکر اتفاقی نیفتاد. پس از اینکه خط شکسته شد و موج دوم عملیات آغاز شد سردار حاج خادم حسینی فرمانده مان رمز عملیات را گفت و موج های بعدی عملیات انجام شد. نیم ساعت بعد 15 گردان با ...
پزشکی که طب سنتی را دانشگاهی کرد
توکل کردم و گفتم باید این کار بشود.آن زمان اساتید رشته زنان که همگی مرد بودند گفتند ما به اینها درس نمی دهیم که اینها بیایند جای ما را بگیرند. خلاصه با تطمیع و برخوردهای دیگر که خیلی سخت بود مجبورشان کردیم توی کلاسها راهشان بدهند. دائم مراقب بوده که درس بخوانند و به نتیجه برسند قبول که شدند خیلی خوشحال شدم. حکم زدم برای یک بیمارستانی تا چند وقت کار کنند و بعد هم فرستادمشان یزد تا از ...
مصاحبه خواندنی با شهرام جزایری
به زندان رفتم و بعد از 13 سال 11 مهر93 آزاد شدم و حالا نزدیک به 8 ماه است که آزادم. در زندان هم فعالیت اقتصادی انجام می دادید؟ من به مسائل بحرانی و چگونگی مدیریت و کنترل آن عادت دارم. در زندان من با چند جریان مواجه بودم. جریان اصلی دفاع حقوقی از عملکرد شرکت ها در پرونده های مفتوحه بود همزمان کنترل، نگهداری و بحث هایی دیگر که تا حدی حاشیه ای می شد را انجام می دادم، به هر حال ...
روایت 33 سال زندگی عاشقانه و مجاهدانه از ازدواجی که قلب امام را شاد کرد
از همان ابتدا به پرداخت خمس و زکات، فعالیت در مجلس، پایگاه بسیج و ... مقید بودند. من بعد از 30 سال متوجه شدم پدر پدربزرگ من نیز روحانی بوده است و این یعنی از همان ابتدا تربیت مذهبی در خانواده ما جاری بود. ما 9 بچه بودیم. ده ماه در طالقان برق نداشت اما با همه این شرایط مادرم قبل از غروب آفتاب همه ما را به کنار رودخانه می برد تا با هم وضو بگیریم. ما به عشق پدر و مادرمان تشویق می شدیم با آنها نماز ...
به هم رسیدن در میانسی در بوته نقد قرار می گیرد
: آخرین سالی بود که دبیر کرانی در مدرسه آبادی مان بود. من کلاس پنجم بودم. ماه رمضان بود. او معلم کلاس ششم بود. اولین رمضانی بود که روزه گرفته بودم. زنگ ریاضی بود. معلم به من گفت: برو دفتر گچ بیار. از کلاس رفتم بیرون. توی راهرو، بوی دود سیگار می آمد. جلوتر که رفتم دیدم دبیر کرانی دم در سالن، روی پله ها، رو به حیاط ایستاده است. در دستش سیگار بود و خط نازک آن زبانه میکشید و بالا میرفت. با خودم ...
به مناسبت زادروز ابوعلی سینا ،پزشک و شاعر ایرانی (عکس)
ولی چیزی از آن نمی فهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمی یافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنان که مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبرده بودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید می شدم و می گفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان می گذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار می گشت به من الحاح کرد که ...
بنیاد در آینه مطبوعات
.... این بار مطمئن تر شدم و به همسرم گفتم من مطمئنم که این شهید پدرم است. آخرین باری که رفت، به دلم الهام شده بود که برنمی گردد همسر شهید سید علی اکبر حسینی می گوید: اولین یادواره شهید که برگزار شد، خیلی دلم گرفته بود. بعد از یادواره چندین شب عروسی مان را خواب دیدم. حال وهوای عجیبی داشتم. هنوز هم هر وقت به آن خواب فکر می کنم، حال خوبی به من دست می دهد؛ حالی که حتی در کربلا و مکه ...