سه شنبه ۲۵ اردیبهشتساعت ۰۲:۳۸May 2024 14
جستجوی پیشرفته
عصر ایران ۱۳۹۸/۰۱/۲۶ - ۱۵:۱۵

داستان ویرانه هایی که زمانی خانه بود

لعیا بر خرابه های خانه اش نشسته و می گوید: جایی ندارم بروم. روزها اینجا می نشینم و شب ها هرجا که شد می خوابم. عصر ایران، زینب کریمی - هلیکوپتر را که بالای سرشان می بینند فقط می دوند؛ در حالی که دست هایشان را تکان می دهند و فریاد می زنند؛ سردرگم می دوند؛ نمی دانند تا کجا. ... ... ادامه خبر

جستجوگر خبر فارسی، بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است (قانون تجارت الکترونیک). برای مشاهده متن خبری که جستجو کرده‌اید، "ادامه خبر" را زده، وارد سایت منتشر کننده شوید (بیشتر بدانید ...)