سایر خبرها
لقب بلبل خمینی (ره) را رادیو عراق به من داد / در هزار گروه تلگرامی عضو هستم
شدم لباس سپاه را کمتر می پو شم. فقط درمجالس رسمی به تن میکنم اما حالا بخشنامه ای آمده که بازنشسته ها هم میتوانند در مراسم های رسمی مثل زمانی که رفتیم خدمت مقام معظم رهبری لباس رسمی بپوشند. در آن دیدار اکثر فرمانده ها حضور داشتند و تاکید بر این بود که همه با لباس سپاه حاضر شوند. درجه من هم سرتیپ دومی بود. در واقع کسی به آن شکل نمی داند که من پاسدار بودم. جز زمان جنگ که لباس پاسداری بر تن داشتم، اما ...
شعر/برای پدرم که حاجی شد
کار دارد هنوز کوچه ولی سخت دلتنگ و منتظر هستم گفت مُحرم شدیم در شجره حس وحالش شده است معراجی گفت باید کچل شوم پسرم بعد ازین ها به من بگو حاجی خواهرت هر چه گفته بودانجا همه را یک به یک خریدم من راستی، ساعتی که تو گفتی هر چه گشتم ولی ندیدم من گفت چونکه مدینه اولیٓ است قبل عید غدیر میآید کارها را عقب نَیٓندازم ...
حرف های شنیدنی یک رزمنده دفاع مقدس
حضور داشتید؟ والفجر 3 و 5، کربلای 1و4و10، نصر 4و8 و همراه رزمندگان علیه منافقین در عملیات چهل چراغ آن ها حضور داشتم. همچنین در 3 تک نفوذی هم جهت انهدام ادوات دشمن شرکت کردم. نسیم دهلران: چه مسئولیت هایی را در جبه به عهده داشتید؟ فرمانده دسته دوم گروهان دوم گردان 507 امام رضا(ع) را برعهده داشتم. نسیم دهلران: آیا کسی جلوی چشم شما شهید شد؟ بله ...
ناگفته هایی از سقوط C130 حامل فرماندهان ارتش و سپاه
پنجره سمت چپ نمی دانم چطور با سرعت بیرون پریدم که همان موقع کمرم آسیب دید و سرم مجددا شکست. بچه ها که بیرون آمدند، گفتم سریع دور شوید. 10 قدم نرفته بودیم که کابین منفجر شد و صدای انفجار -بعد از اولین ضربه هواپیما- مجددا در منطقه پیچید. بلافاصله صدای مسلسل ها بلند شد. در واقع نیروهای حاضر در منطقه فکر کرده بودند شاید هواپیمای دشمن باشد و برای همین به سمت ما شلیک می کردند. ...
بنیاد در آینه مطبوعات
امام را در موضع فرمانده کل قوا خوب نمی شناختیم که با چه قاطعیتی فرماندهی را اعمال می کنند. این گفته مخصوصا برای بچه های سپاه تکلیف شده بود. در ستاد مرکزی سپاه جلسه ای تشکیل شد و بعد یک تیم مأموریت پیدا کردیم به آبادان برویم و طرح عملیاتی برای نابودی دشمن در شرق کارون به دست بیاوریم. آن روزها من از نیروی زمینی ارتش اخراج شده بودم. بچه های سپاه دعوتم کرده بودند که با آن ها کار کنم. جای خوبی گیر آورده ...
وزیری که به پیشنهاد آیت الله وارد کابینه شد
آنقدر روشن نشده بود. بعد از شهید باهنر چند ماهی مهدوی کنی تشکیل کابینه داد که چند دفعه ای کنتاکت های جدی ای با بهزاد نبوی اتفاق افتاد. یکی از این درگیری ها بر سر برنج بود. مثلا اگر کسی غیر دولتی برنج می آورد دولت جلویش را می گرفت، برای همین مهدوی کنی با آنها درگیر شد. البته وقتی دید اوضاع خرابتر می شود در پی یک دلیل شرعی برآمد و گفت: چون جاده برای دولت است می تواند جلوی حمل و نقل این ...
خلبانی که گرگ آسمان لقب گرفت +تصاویر
می کردم که مدت آن 26 سورتی پرواز بود. من فقط 17 سورتی پرواز را تمام کرده بودم که معلم آموزش گفت بیشتر از این نیاز نیست، پرواز شما مورد تأیید است.بنابراین منتظر شدم که پنج نفر دیگر از هم دوره ای های ایرانیم (آزاده خلبان خسرو ادیبی که در دوران دفاع مقدس خلبان اف-4 بود و در عملیات برون مرزی هواپیمایش مورد هدف قرار گرفت و اسیر شد و پس از پنج سال به وطن بازگشت، خلبان خرم دل که یکی از خلبان های باسواد ...
روزهای الرشید
زن اسیر در آن آسایشگاه بودید یا کس دیگری هم بود؟ بعدها دو نفر دیگر را به نام های آذر و معصومه که در جاده آبادان- ماهشهر اسیر کرده بودند، پیش من آوردند. زیاد حرف نمی زدند. اسمشان را هم به زور گفتند. جوری نگاه می کردند، انگار من دشمنم. چرا ؟ آخر معلوم شد عراقی ها گفته اند من جاسوسم. آنها باور کرده بودند. گفتم، اگر من جاسوس بودم که نباید به شما می گفتند. اگر نمی گفتند راحت تر می ...
جوان ترین جانباز دفاع مقدس +تصاویر
بسیج هم مرا نشناسند، شنیده بودم پاسدار جدیدی به قسمت جذب نیرو آمده، وارد ستاد ناحیه که شدم، نگهبانی را به سلامت گذشتم. به اتاق ثبت نام که رسیدم برخلاف همیشه این بار خلوت بود و این چیزی بود که من می خواستم، مدارکم را دادم، برادر ثبت نام کننده به من زل زده بود، حالا دیگر مطمئن شدم که باز هم لو رفتم، چند دقیقه ای از اتاق بیرون رفت و با علی رضایی فرمانده وقت ستاد ناحیه دو شهید مزدستان سپاه ...
همسر شهید لشکری از دیدار با همسرش پس از 18 سال اسارت می گوید
همین می ریم، ان شاءالله، بله. دو سه ساعت بعد آقای صانعی که نماینده ی نیروی هوایی بود از مرز قصرشیرین تماس گرفت و گفت: مژده بده خانم لشگری! حسین آزاد شد! گفتم: حتمی خودشه آقای صانعی؟ شما مطمئن اید؟ با گریه گفت: بله ... خودشه، حسین لشگری آزاد شد. علی رفته بود بیرون و در خانه تنها بودم. گوشی را گذاشتم و یک دل سیر گریه کردم. برای این همه سالی که گذشت بدون حسین و به سختی. بعد گوشی را برداشتم و ...
مداحی حاج سعید حدادیان در شب اعزام نیروها از پادگان دوکوهه +دو خاطره
...> اما بخوانید خاطره ای از شهید شدن حاج سعید حدادیان: وی مدتی قبل در گفت و گویی درباره حسرت شهادت به ذکر خاطره ای از ایام دفاع مقدس پرداخت: یک بار در جبهه، تیر به پیشانی ام خورد، سریع زیر لب گفتم: یا مولاتی یا فاطمة الزهرا(س) انا لله و انا الیه راجعون و منتظر بودم که هر آن، حور و پری به سراغم بیایند. بعد دیدم لحظاتی گذشته و هنوز زنده هستم. پیش خودم گفتم چه قدر طول کشیده و چرا ...
تنها یک سوم بودجه کشور در خدمت جنگ بود
اول هم مواضع آنها آنقدر روشن نشده بود. بعد از شهید باهنر چند ماهی مهدوی کنی تشکیل کابینه داد که چند دفعه ای کنتاکت های جدی ای با بهزاد نبوی اتفاق افتاد. یکی از این درگیری ها بر سر برنج بود. مثلا اگر کسی غیر دولتی برنج می آورد دولت جلویش را می گرفت، برای همین مهدوی کنی با آنها درگیر شد. البته وقتی دید اوضاع خرابتر می شود در پی یک دلیل شرعی برآمد و گفت: چون جاده برای دولت است می تواند ...
تا ابد به آن مردان بی ادعا بدهکاریم
خوداز پیشتازان رزمندگان بودند. تا ابد به آن برادر بسیجی بدهکارم که دریک درگیری سخت از ناحیه پا بشدت مجروح شده بود ودر میان برف او را به پشت خود گرفتم به او گفتم تحمل کن که بتوانم از زیر باران گلوله خارجت کنم وقتی از دید و تیردشمن دور شدیم از شدت خونریزی وتحمل درد وشرمندگی از اینکه خود را بردوش من میدید بیهوش بر زمین افتاد وجسد بیجان اورا به بیمارستان اعزام گردید وپس از بهبودی درسال بعد ...
قطع نخاعی که با صدای دسته عزاداری شفا گرفت
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سرش همیشه پایین است. هر قدم که بر می دارد با وقارتر به نظر می رسد. هر شب جمعه به گلزار شهدا رفته و عهد و پیمانش را با دوستانش تجدید می کند. او یار و همرزم جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، محمد ابراهیم همت، کاظم رستگار، احمد ساربان نژاد، مرتضی زارع، حسن بهمنی، بهمن نجفی و دیگر ...
اینجا معراج است؛ آغازی برای عزیمت
...... . مادر، پسرت کی شهید شد؟ بچه ام سرباز وظیفه بود مادر... بچه بزرگم بود. 22 ماه جبهه بود. راننده ماشین نفربر بود. بین سردشت و سنندج مهمات پخش می کرد. نیرو پخش می کرد. فقط با خدا عهد کرده بودم که جنازه اش نسوزد. رفته بود گیلانغرب دکترها را بیاورد. ماشینش را به رگبار بستند. خودش و تمام دکترها شهید شدند... ... خیابان خیام پر است از هیاهوی زندگی. روبه روی ساختمان ...
مادر اکبر عبدی او را گلوله نمک آفرید!
به عراقی ها می گوید:یک نفر چون قاسم سلیمانی داشته باشید و بعد هارت و پورت کنید. این جوان ها از تحولی که امام به وجود آمد پیدا شدند. از دل جوان هایی که با فرهنگ آمریکایی بزرگ شده بودند. امام خمینی (ره) کاری کرد که مردم عاشق دین و امام حسین شدند. آمریکایی ها این جنگ را راه انداختند برای اینکه مسلمان مسلمان دیگری را بکشد در حال حاضر هم اگر نگاهی به خاورمیانه بیندازید متوجه خواهید که در ...
مهمان نوازی پیشاتوافقی/ خاطره خارجی ها از ایران چیست؟
حر منصوری عبدالملکی، ساکن بهشهر، در فیسبوکش درباره ی این ماجرا نوشته: دو موتورسوار را آن قدر تعقیب کردم که دزدها برای گریز مجبور شدند به سمت جاده ی روستای اسرم بروند. با ماشین پیچیدم جلو آنها و پنجره را باز کردم تا شاید وسیله را به داخل ماشین پرت کنند. ترمز زدند و اول گارد گرفتند و تهدید کردند. گفتم هر قدر پول وسیله باشه بهتون میدم اما وسایل این گردشگر رو پس بدین تا آبروی مملکت ما پیش یک جهانگرد ...
سینما گرانی که جبهه بودند
دیده می شد. جلوتر که آمدیم حسابی در معرض گلوله های خمپاره و تانک قرار گرفتیم. ترس برم داشته بود. شدت انفجار ها مجالی برای فکر کردن نمی داد. پشت یک خاکریز نگه داشت. از وانت پایین آمدم. هول کرده بودم. جنازه بچه ها را پشت خاکریز دیدم. همه چیز به هم ریخته بود. ظاهراً عراقی ها سعی داشتند این خاکریز را بگیرند، ولی بچه ها با تمام توان مقاومت می کردند. ترس و هیجان به جانم افتاده بود و رهایم نمی کرد. مثل ...
شکست حصر آبادان؛ طلیعه آزادسازی خونین شهر
زرهی 3 و 111 و چهار گردان پیاده و پنج گردان توپخانه نشان از اهمیت استراتژیکی این منطقه برای عراق داشت. تنها راه ارتباطی آبادان بندر چوئبده در 45 کیلومتری جنوب شرقی شهر آبادان به عنوان تنها مرکز اتصال آبادان در زمان محاصره به بندری راهبردی برای تدارکات، پشتیبانی، نقل وانتقال نیرو و مهمات به آبادان و خط مقدم جبهه به حساب می آمد. پس از تصرف شهر خرمشهر و به محاصره درآمدن ...
اهل افغانستان یا ایران؛آن روز مسئله این نبود
. سال 1360 وارد ایران شد و در کنار خانواده زندگی را آغاز کرد. می گوید: سال 1360 وارد ایران شدیم. برادرم در جهادسازندگی مشغول به خدمت بود. زمانی که از تلاش های خالصانه همکارانش برای خانه سازی و جاده سازی هم قطارانش در کردستان و مناطق جنگی تعریف می کرد این حس در من ایجاد شد تا در کنار برادرم به رزمندگان خدمت کنم. در همین حال و هوا و مسائل بودم که کلام حضرت امام خمینی را شنیدم جمله اسلام مرز ...
خاطره ای از گریه شهید خرازی در جبهه
بعد از قبول قطع نامه در شلمچه را نیز داشتم . از چه ناحیه ای و در کدام عملیات مجروح شده اید؟ از نواحی دست، پا، سر، گردن و ریه در عملیات های محرم، والفجر 2، فاو، کربلای 4، کربلای 5، والفجر 10 و در خرمشهر مجروح شدم؛ در عملیات والفجر 10 مورد اصابت گلوله شیمیایی قرار گرفتم و از ناحیه ریه مجروح شدم . از عملیات هایی که در آن حضور داشتید کدام یک پیروزمندانه تر بود؟ ...
راویان؛ چشم و گوش جنگ
حتی نمی شد در آنجا رکوع رفت. حالا تصور کنید حاج احمد کاظمی فرمانده 8 تا گردان است و می خواهد آنها را با هزار سختی و ریسک اداره کند بعد من را کنار خودش می دید؛ یک جوان قلمی نازک نارنجی و این خیلی برایش دشوار بود. شب عملیات بهم گفت که دیگر همراه من نیا، گفتم آقای کاظمی ماموریت من از اینجا به بعد تازه شروع می شود. یک مقدار بگو مگو کردیم، دم در سنگری بودیم که محسن رضایی انتهایش نشسته بود، صدایم را بلند ...
بازگویی حقایق پشت پرده فاجعه منا از زبان خبرنگار شاهد ماجرا/ خودخواهی و نادانی پادشاه سعودی غیر قابل درک ...
به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از تیتریک، هر سال به دلیل حضور میلیونی حاجیان تمتع و البته انجام همزمان مناسک توسط آنها، در مسیرهای منتهی به رمی جمرات ازدحام شدید رخ می دهد. در پی فاجعه ای که چند روز گذشته در من و رمی جمرات اتفاق افتاد، خبرنگار بین الملل تیتر1 با عکاس و خبرنگار نیجریه ای روزنامه "ونگارد" به نام " لامیدی بامیدل" که خود جزء حجاج و شاهدین عینی فاجعه منا بوده است مصاحبه ...
شبی که پای خندوانه گریه کردم...
می شود صدایش گوش ما را اذیت می کند چه برسد به روزهای عملیات که تیرو موشک و خمپاره کنار صدای هواپیما در کار بود اما عشق به وطن و ملت باعث می شود آدم نترس باشد. خاطره ای از روزهای جوانی علی مسعودی از خاطرات رفاقتش با جانبازان هم گفت: در کوی دانشگاه تهران یک ساختمان جانبازان داشتیم، با بیشترشان رفیق بودم و رفت و آمد داشتیم. یک رفیق جانباز داشتم از دو چشم نابینا بود، یک روز به من گفت علی ...
کربلایی در سینه دارد، مهران
دقیقاً در عملیات کربلای (1) این اتفاق افتاد و مهران که به ناحق گرفته شده بود از دست دشمن خارج شد. این فرمانده دوران دفاع مقدس گفت: در نهم تیرماه از چند جبهه همچون محور تپه غلامی، باغ کشاورزی، جاده دهلران مهران به دشمن هجوم بردیم و عملیات در 4 مرحله انجام شد و به خاطر برتری انسانی، هوایی و زرهی دشمن ما هیچ گاه عملیات در روز علیه دشمن نداشتیم و برای کاهش تلفات عملیات مجبور بودیم در شب عملیات ...
شهیدی که شهادت را معراج خود می دانست/ شهیدی که پیکرش بعد از 12 سال به میهن بازگشت
، رزمندگان عمل کننده تیپ نبی اکرم (ص) و لشگر نصر خراسان را زمین گیر کرده بود، شهید امینی، تنهایی از کانال و خاکریز خارج شد و شجاعانه و ماهرانه به دل دشمن زد و فرمانده عالی نیروهای بعثی را شناسایی نمود و او را به هلاکت رساند که این حرکت دلیرانه آقا حشمت باعث شد که آرایش نیروهای دشمن به هم بریزد و با دادن تلفات زیادی، عقب نشینی کند و باعث پیشروی رزمندگان اسلام گردید، که این خاطره و خاطره های دیگر شهید ...
ناگفته های حضور زنان در دفاع مقدس باید رونمایی شود/ ضعف عمل رسانه ملی در معرفی چهره زنان رزمنده
آن پرداخت. برای عروسی به آبادان رفتم اما درگیر جنگ شدم وی که بیشتر صحبت هایش را در قالب خاطرات روزهای هشت سال دفاع مقدس بیان می کرد، در توصیف حال و هوایی آبادان در آخرین روزهای شهریور سال 59 گفت: بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، زندگی مردم در شهر من آبادان با تمام فراز و نشیب هایش در جریان بود، چه در خانه های شرکت نفت و چه در محلات معمولی شهر... بازارها پُر رونق، بندر پر ...
آپارتمان نشینی و مشکلات آن برای کودکان
به گزارش اروم نیوز ، بعد از طی یک مسیر نسبتاً طولانی در یک روز گرم تابستان به خانه رسیدم. کلید را در قفل وروی آپارتمان چرخاندم. دهانم از زور گرما و تشسنگی خشک شده بود. وقتی وارد شدم، چراغ های اتوماتیک و هوشمند خانه مان به افتخارم روشن نشدند. خواستم خیال کنم که لامپ اش سوخته اما... چراغ آسانسور 6 نفره فوق لوکس آینه دار آپارتمان مان هم روشن نشد و فهمیدم برق قطع شده است. مجبور به استفاده ...
برابر بزرگ جانباز انقلاب تنها با زبان اشک و چشم دل سخن گفتیم
پرت شدم نزدیک سیم های خاردار، چون تنها رفته بودم کسی متوجه این اتفاق نشد در آن لحظه تنها اسم ائمه معصومین(ع) صدا می زدم چشم هایم جایی را نمی دید و گوش هایم نیز چیزی نمی شنید. خودم را روی دست مردم در تابوت احساس کردم مدیر خانه نور خراسان رضوی عنوان می کند: در آن لحظه بی حال شدم و دیگر هیچی نمی فهمیدم فقط یک لحظه نسیم خنکی به زیر پیراهنم رسید آن هم در هوای 45 درجه اهواز, بعد از ...
آمدم بعد از 31 سال گمنامی
در منطقه را پیدا نکردم اما در این مدت احمد سه مرتبه در جبهه حضور پیدا کرد و در دو عملیاتی که در آن شرکت داشت هم مجروح شد. مدتی بعد یعنی در 15 اردیبهشت ماه 1362 راهی مناطق عملیاتی شدم و همراه با شهید در عملیات خیبر شرکت کردیم. خوب به خاطر دارم شب عملیات بود همه بچه ها در حال و هوای رفتن بودند. به گردان رفتم دیدم احمد ناراحت در کناری نشسته است. گفتم چه شده چرا ناراحتی؟ دوستانش گفتند: احمد ...