سرقت های سریالی مرد عنکبوتی
سایر منابع:
سایر خبرها
قاتل سلطان هروئین دستگیر شد
قبل پلیس دستگیرم کرد و به زندان افتادم. در مدتی که در زندان بودم سعید از فرصت استفاده کرد و به بهانه اینکه کمکم کند و تا زمانی که من از زندان آزاد می شوم، مشتری هایم را حفظ کند، برای خودش تیمی تشکیل داد و بعضی از نوچه های مرا جذب کرد. وقتی آزاد شدم ، به سراغ سعید رفتم. اما متوجه شدم او جای مرا گرفته و پاتوق مرا تصاحب کرده است. حتی به خودش لقب سلطان هروئین داده بود . هر کاری کردم تا پاتوقم را بدست ...
4 قتل هولناک در نوروز کرونایی در مشهد!
منزل زندگی می کنم! ولی فرزندم اعتیاد دارد و به همین دلیل خانه را به پاتوق معتادان تبدیل کرده است. این مظنون به جنایت ادامه داد: شب قبل از دایی ام خواستم مرا با خودروی خودش به منطقه سیدی ببرد. شغلی در ساختمان نیمه ساز پیدا کرده بودم و قرار بود شب ها نیز در محل کارم بخوابم به همین دلیل لحاف و تشک را با خودم برداشتم! بنا به گزارش خراسان، این مرد همچنین درباره آخرین تماس فرزندش هم گفت: او ساعتی قبل با من ...
بیرانوند: یک روز با پرسپولیس قهرمان آسیا می شوم
پست هایی که در حمایت از استقلال از پیجی منتسب به او منتشر می شد، اظهار داشت: وقتی نفت بودم پیجم دست خودم نبود. سه سال پشت سر هم با پرسپولیس قهرمان شدیم، سه سال پشت سر هم بهترین گلر ایران شدم و سه سال پشت سر هم بیشترین کلین شیت را ثبت کردم که البته اصلا به آن فکر نمی کنم. دوست دارم تیمم همیشه 1-0 ببرد چون نقش دروازه بان بیشتر است. بیشترین چیزی که دوست دارم به آن برسم قهرمانی آسیا با پرسپولیس است که ...
محسن رفیق دوست: هویدا کُشته شد،اعدام نشد/ بعید نیست کار هادی غفاری باشد/هویدا گفت در اعدامم عجله نکنید ...
زندان بیاور بیرون کمی در حیاط زندان با هم قدم بزنیم. هویدا گفت می دانم که اعدامم می کنید اما عجله نکنید من خیلی حرف دارم که برای شما بزنم. حکومتی که ما در آن بودیم حکومت دزدها بود. اما من دزد نبودم. – البته من هم معتقد بودم که هویدا باید می ماند و حرف می زد چون بالاخره 13 سال نخست وزیر کشور بود و زود اعدام شد. البته آقای فردوست هم زود مُرد. ما اصلاً کاری با او نکردیم. او هم اطلاعات جالبی ...
ورود آیت الله خامنه ای به دزفول/ ماجرای درگیری میگ های ارتش بعثی با هواپیمای سی 130
دیسپیچ پایگاه اصفهان رفتم ستاد تخلیه ی مجروحین در پایگاه دزفول. خودم خواستم بروم. گفتم: من باید برم جبهه. باورش سخت است، اما هواپیماهای عراقی روزی چند ده بار می آمدند پایگاه دزفول را می زدند. تا هواپیما بلند می شد، بمب هایش را روی دزفول می ریخت و در می رفت. آن قدر خطرناک بود که ما زیر پل های جوی های پایگاه را تمیز می کردیم، شب ها آن جا می خوابیدیم. یک گربه ی سالم توی پایگاه نمی دیدی ...
مجتبی محرمی: با مرگ قایقران دنیا روی سرم خراب شد
خودم هم باور نمی کنم اما حقیقت دارد و تلویزیون اعلام کرد. با گفتن این جمله تلفن از دستم افتاد و سراسیمه تلویزیون را روشن کردم و بعد از دقایقی متوجه شدم این خبر صحت دارد و سیروس و پسر گلش آسمانی شدند. مجتبی محرمی گفت: شاید باور نکنید اما دنیا روی سرم خراب شد و با کوهی از غم به انزلی رفتم. در طول مسیر با خودم می گفتم ای کاش وقتی به انزلی رسیدم مثل همیشه سیروس به استقبال من بیاید ...
110 هزار زندانی چگونه آزاد شدند؟
قضائیه تسهیلاتی را فراهم کرده و در رابطه با بدهی های افراد وارد مذاکره با خیران شده است و خیران، این بدهی ها را تأمین کردند و 1500 نفر از زنان نیز مشول این عفو خواهند شد. اما در این بین و پس از مرخصی و عفو زندانیان، اخباری از افزایش ماموریتهای پلیس به گوش رسید. **پلیس: زحمت ما بیشتر شد فرمانده انتظامی تهران اعلام کرد که آزادسازی زندانی ها زحمت ما را مضاعف و سرقت ها ...
داستان سندرم استکهلم چیست؟
داده بود و مجروح کرده بود. او بعد از این که دست و پای گروگانشان را بست شروع کرد به مطرح کردن خواسته هایش: یک اتومبیل و مقدار زیادی پول می خواست و علاوه بر این ها درخواست کرد که یک مجرم دیگر از زندان به بانک منتقل شود. کریستین : من حسابی ترسیده بودم روی زمین دراز کشیدم. سارق آمد و به دو تا از همکارهایم اشاره کرد و گفت که بلند شوید. مغزم قفل شده بود. وضعیت سورئالیستی بود. حتی در وحشتناک ...
فاصله طبقاتی یا فاصله اجتماعی؟ مسأله این است!
نباید بگوید ماشین مال یک خانم دکتراست. بلکه باید ادعا کند خودروی یک آقا با شغل پرخطر است که همه اش در قرنطینه بوده و از خانه تکان نخورده. می بینید کرونا چطور تمام مفاهیم زندگی مان را زیر و رو کرد؟ 2) چاپ نشدن روزنامه ها به بهانه جلوگیری از اشاعه ویروس کرونا این حس را به آدم می دهد که با غرور سرش را به عنوان یک روزنامه نگار بالا بگیرد و بگوید بفرما هنوز هم شغل من پرخطر محسوب می شود. راستش در ...
نقشه سرقت میلیاردی در دست باجناق
با من رابطه دوستانه برقرار کرد. یک روز مرا برای خوردن شام به رستورانی دعوتم کرد و در آنجا پیشنهاد داد از خانه باجناقش سرقت کنم. او گفت با باجناقش اختلاف ارثیه دارد و گفت اگر از خانه او سرقت کنم دستمزد خوبی به من می دهد. ابتدا قبول نکردم، اما وقتی گفت دستمزدم یک خودروی مدل بالا است وسوسه شدم و قبول کردم همراه یکی از دوستانم سرقت کنم. او نشانی خانه باجناقش را به ما داد و قرار شد شبی که صاحبخانه ...
نقشه باجناق برای سرقت از آقای خلبان
کردم و مهدی هر از گاهی پیش من می آمد تا اینکه متوجه شد سارق سابقه دارم. آخرین بار یک هفته قبل از اجرای نقشه سرقت به سراغم آمد وگفت یکی از بستگانش به تازگی سکه و دلار خریده است. قرار شد در فرصتی مناسب کلید خانه اش را به من بدهد تا دست به سرقت بزنم. من هم به خاطر پول قبول کردم و قرار شد به یکی از دوستانم نیز خبر بدهم تا او هم با ما همکاری کند. وی ادامه داد: صبح روز حادثه مهدی به ما زنگ زد ...
سرقت جالب از خانه باجناق میلیاردر
ای در یکی از کشورهای همسایه خریداری کنم به همین دلیل ارثیه ام را به دلار و سکه تبدیل کرده و در خانه نگهداری می کردم. با شکایت مرد خلبان، مأموران وارد عمل شده و در نخستین گام به بازبینی دوربین های مداربسته اطراف محل سرقت پرداختند. فیلم دوربین ها نشان می داد که دو مرد جوان وارد خانه مالباخته شده و زمانی که بهروز – شاکی- در خانه حضور نداشت سرقت را اجرا کرده اند. بدین ترتیب چهره سارقان به ...
بغض تاشوق پرستاران فومنی برای سلامت مردم
ماسک را روی صورتش تنظیم می کرد، وارد اتاق شدم، پیرزن که لباس ایزوله ام را دید فکر کرد من هم کرونا دارم! با زبان شیرین گیلکی اش پرسید به سلامتی مرخص شدی مادر؟ من هم بی تردید گفتم که بله مادرجان حالم خوب است و ترخیص می شوم، به نظرم شما هم به زودی مرخص می شوید. چون حالتان امروز بهتر به نظر می رسد! پاسخ داد خدا از دهنت بشنود دخترم، خیر پیش.هنگام خروج از اتاقش پرستار خندید و گفت: چه سریع پاسخ درست دادید ...
پنجه در پنجه ترس؛ گفت وگوی ایرنا با جوانی که کرونا را به زانو درآورد
خواست که داخل اتاق وی نیایند و از اتاقش فاصله داشته باشند. احساس ترس نداشتم زیرا همیشه روحیه بالایی دارم و سعی می کنم در شرایط سخت ضعف نشان ندهم اما در این مورد خاص بیش از خودم نگران سلامت خانواده ام بودم. به همین خاطر باید خودم را قرنطینه می کردم و از آن ها در می شدم تا اوضاع به حالت عادی برگردد . سه هفته قرنطینه خانگی سه هفته تمام پسر جوان در اتاق خواب خانه اش قرنطینه ...
ناگفته های دختری که 453 آرزو را برآورده کرده است!
. از این جواب ناراحت شدم و گفتم بچه ها را به هیچ امیدوار می کنید؟ برآورده شدن آرزوی کودکی که دوست داشت پلیس شود بشیر اولین کسی است که خانم رشیدی تصمیم می گیرد آرزویش را برآورده کند: تصمیم گرفتم خودم دست به کار شوم و سر و سامانی به آرزوی بچه ها بدهم. اولین آرزویی که سراغش رفتم آرزوی یک پسر 13 ساله به نام بشیر بود که به من گفتند فقط یک هفته فرصت زندگی کردن دارد. او آرزو داشت شهرش ...
معمای مرگ کارگر کافه رستوران با یک نامه کرونایی در جیب
روی راه پله ها در حالی که با صورت روی زمین افتاده مواجه شدم. به دنبال این تماس، موضوع به بازپرس کشیک قتل پایتخت اعلام شد و تحقیقات در رابطه با مرگ مرد 31 ساله آغاز شد. با حضور تیم تحقیق، آنها داخل جیب های مرد جوان دستنوشته ای پیدا کردند که نوشته بود: من کرونا ندارم، فقط مریض هستم و خوب می شوم . به دنبال مرگ مشکوک کارگر جوان، بازپرس واحدی دستور بازبینی دوربین های مداربسته مجتمع را صادر کرد. همچنین بازپرس شعبه یازدهم دادسرای امور جنایی تهران دستور داد بررسی شود خط متعلق به امید است یا خیر و از کارگران دیگر نیز تحقیق شود. ...
ناسزا گفتن پسر بچه اتفاق تلخی را رقم زد
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، اصلا نفهمیدم چگونه خودم را به بیمارستان رساندم. هر لحظه برایم یک سال می گذشت. زیر لب فقط دعا می کردم و نگران و مضطرب پشت در اتاق عمل قدم می زدم، از خدا می خواستم تا پسر کوچکم زنده بماند. دلهره عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفته بود تا این که ... این ها بخشی از اظهارات زن میان سالی است که برای شکایت از مرد همسایه وارد کلانتری شده بود. او در حالی ...
مهمانی این جوانان در ویلای کرج چگونه گذشت؟
18 ساله و دومی 12 ساله که قدرت تکلم هم ندارد. بهاره زرین خامه بانوی جوانی است که از مادری کردن برای دو فرشته می گوید: امیررضا تکلم دارد و حتی اگر اشتباه حرفی می زند و می گوید اما امیرحسین همین را هم نمی تواند. باید خودم دقت کنم و متوجه شوم. 3 ماه تمام امیررضا دست روی دلش می گذاشت و می گفت: درد دارم. کمی بعد مسواکش را آورد و گفت: درد دارم و می سوزد. تازه متوجه شدم دندان درد دارد. وقتی خبر عدم پذیرش ...
شهید صد درصد
از عملیات ها شهادت را به چشم خودم دیدم ولی قسمت نبود! الان هم بی خیال! چای تازه دم است! سرد می شودها! پدرت کجا شهید شد؟! اسمش چی بود؟! اسم پدر... بگذار درست بنویسم؛ اسم پدر من #میرزامحمد_سلگی است! میرزامحمد پدر همه ماست! پدر همه ایرانی های باشرف! ما رفته بودیم خانه میرزا تا قهرمان برای ما از خودش بگوید، غافل از آن که سلگی قهرمان گذشتن از نام بود! چند تایی البته خاطره تعریف کرد ولی با محوریت این ...
جوانان در خط مقدم مبارزه با کرونا
صحبتی با آن ها متوجه شدم گروه دیگری هم چند کوچه آن طرف تر مشغول ضدعفونی کردن و سمپاشی هستند با آدرسی که از آن ها گرفتم سعی کردم پیدایشان کنم. راستش را بخواهید اولش کمی ترسیدم. کوچه ها تاریک و خلوت بود و من هم تنها آدم آن کوچه ها بودم. تا اینکه چند قدمی که از گروه اول دور شدم پیدایشان کردم. یک نیسان آبی و یک منبع 100 لیتری مواد ضدعفونی کننده همراه شان بود. آن ها چند جوان 23 -24 ساله بودند که مشغول ...
کارآفرینان اصفهان| روایت بانوی کارآفرین از روزهای سختی که پایانی دلچسب داشت
به فروش می رفت. مدیر فروشگاه که از وضعیت من خبر داشت هیچ سودی برای خودش برنمی داشت و کل پول فروش سبزی ها را به خودم می داد؛ البته آنطور که بعد فهمیدم در محله در مورد من تحقیق کرده و متوجه حقایق گفته هایم شد. اما من در این سختی ها متوجه شدم که هنوز هم آدم های خوب در کنار ما هستند و دلگرممان می کنند. مرادی افزود: من از او درس بزرگی گرفتم و واقعا مدیونشان هستم، بعد از سه سال توانستم پس ...
اندر حکایت سه برابر شدن جمعیت در مترو، دیروز !
ناگاه در مسیر راه، کیسه ای پر از مروارید یافتم. اول تصور کردم که گندم پخته است، چنان خوشحال شدم که هرگز در عمرم بدان حد خوشحال نشده بودم. ولی وقتی فهمیدم گندم نیست و مروارید است، به اندازه ای غمگین و ناشاد شدم که در تمام مدت عمرم این گونه افسرده نشده بودم. در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان چه درّ چه صدف مرد بی توشه کاوفتاد از پای بر کمربند او چه زرّ چه ...
تانیش ؛ روایتی صادقانه از فرهنگ جبهه
را خورده و در خواب ناز است!" بچه که بودم همیشه از جنازه و مرده می ترسیدم، هر وقت تنهایی از جلوی مرده شور خانه رد می شدم، تا جایی که می توانستم از آنجا فاصله می گرفتم؛ اما آن روز خیلی دلم می خواست جنازه ی مختاری را بغل کنم و باهاش حرف بزنم! به ایرج نگاه کردم ببینم چه می گوید، ایرج گفت:" بذارش همون جا باشه و پاشو بیا اینجا، الان می آن می برنش عقب!" گفتم:" آره بیا، اگه ...
روایتی متفاوت از فضایل حضرت علی اکبر (ع)
منبری مشهور را از دفتر حذف کن و جای آن، اسم میرزا جعفر شیرازی را بنویس . مرحوم میرزا جعفر فرمودند: تا این خواب را شنیدم گریه و زاری کردم و گفتم من دیشب خانواده خودم را جمع کردم و برای آن ها از روی کتاب، روضه خواندم و گریستم و خدمت امام (ع) عرض کردم: چشم! اطاعت می کنم از آن روز به بعد خودم را برای منبر رفتن و روضه خواندن آماده کردم. مرحوم میرزا جعفر در سال 1370 قمری فوت کرد و در شهر ری در مقبره ...
توصیه طالقانی به دبیر برای اداره فدراسیون کشتی
غمگین بودم. البته این را هم بگویم که من خودم در ابتدا مراعات نکردم و همه جا می رفتم ولی الان چند روز است که از این موضوع هم ناراحتم. این فاجعه را که دیدم، حالا دیگر رعایت می کنم. البته از دولت درخواست میک نم اگر قرار است تعطیل کنید چرا بانک و اداره ها باز هستند؟ یک هفته تمام ایران را تعطیل کنند. 30-40 تماس در روز دارم، برای ارقام خیلی کم. احساسم این است که همه باید به هم کمک کنیم، تا این مسیر سخت ...
صادق درودگر: مرگ را با چشمم دیدم/14 کیلو وزن کم کرده ام
می کرد؛ تک تک عضلاتم درد می کرد و ضعف رفته بود. لرز شدید داشتم و صدایم در نمی آمد. به جرات می گویم بدترین روزهای عمرم را سپری کردم. راستش می خواستم در بیمارستان بستری شوم ولی یکی از دوستان پزشک متخصص ریه به من گفت این کار را نکن و بیمارستان ها حال و روز خوبی ندارد ، در خانه بمان و خودت را قرنطینه کن و برایم دارو نوشت و داد. در حال حاضر حدود سی روز است در خانه هستم. البته پنج روز است که خدا را شکر ...
کارگاه هوراس جایزه می دهد!
رفته بود در راهروی طبقه ششم پیداشد.همه وحشت زده بودند.برخی از مسافران از ترس خودشان را در اتاق هایشان حبس کرده بودند.بعد از چند دقیقه همان زن سرخ پوش هراسان و در حالی که پیوسته چندجمله را تکرار میکرد سمت ما آمد.”آقای هوراس به جان من سوقصد شده .باور کنید.تمام کسانی که مردند به نحوی به من مربوط اند آن مرد...آن مرد روی همان میزی غذا خورد که قبلا من آنجا بودم.درست روی همان صندلی نشست. هردو کارمند کشته ...
دستگیری سارق پرستارنما که بیهوش می کرد
رفتم و با خوراندن داروهای بیهوشی در غذا یا نوشیدنی، آنان را مسموم و بیهوش می کردم و پس از سرقت اموال با ارزش از قبیل طلا، وجه نقد و ارز و ... محل را ترک می کردم. اموال سرقتی را هم به افراد ناشناس در خیابان و با قیمت نازل می فروختم و پول حاصل را صرف زندگی و خوشگذرانی می کردم. مرکز اطلاع رسانی پلیس آگاهی تهران بزرگ با تایید این خبر اعلام کرد که با توجه به شناسایی پنج تن از مالباختگان ...
انتقاد چه کوفتیه دیگه؟
نظرت غذا یه کم بی نمک نشده؟ دوباره کنترل را درآورد و دکمه را فشار داد. دوباره از خود بیخود شدم. رفتم بالای پله ها، از روی نرده خودم سُر خوردم پایین و در آن حالت سرخوشانه داد می زدم: سرزمین موج های آآآبی! هیییی! به سختی خودم را روی صندلی نشاندم. گفتم: نزن تو رو خدا! نزن اون دکمه رو! این چیه دیگه؟ چرا من اینجوری میشم؟ همسر گفت: این اختراع جدید دانشمندان کشورمونه. منم ...
به حمید گفتم داعشی ها سرت را می برند اما برایش مهم نبود + عکس
پدر شهید باشد. با راهنمایی های ایشان وارد خانه می شوم. دور تا دور خانه پر است از تصاویر شهید حمید وفایی. می نشینیم و گفت وگوی ما با مادر شهید آغاز می شود. روایت زرافشان وفایی مادر شهید را پیش رو دارید. شاگرد امام خمینی (ره) اولین بار که به ایران آمدم سه سال داشتم. همزمان با جنگ ایران و عراق بود. زندگی ما در ایران جوار بارگاه شاه عبدالعظیم حسنی (ع) آغاز شد. من خیلی زود ازدواج ...