سایر خبرها
روایتی ناشنیده از وصیت خاص و متفاوت سردار سلیمانی +عکس
هنوز هم که هنوز است بعد از سه سال و چند ماه وقتی از سعیده خانم خواستیم خاطرات آن روز به یادماندنی را که به قول خودش بهترین روز زندگی اش بوده، را روایت کند هیجان و بغض در صدایش به وضوح مشخص می شود. انگار همان روز است که تازه می خواهد برای اولین بار آمدن مهمان ناخوانده اش را به خانه شان تعریف کند. به او می گویم این هدیه خداوند را مدیون پسرت هستی. می خندد می گوید: واقعا بله او باعث شده بود. ...
یک عاشقانه کوتاه
هم مادر باشد و هم پدر. نصرت می گوید: باوجود اینکه غلامعلی وصیت کرده بود من به دلیل شرایط بارداری، بر سر مزار او حاضر نشوم، بی تاب و بی قرار بودم؛ به همین خاطر گفتم اگر او را نبینم، اصلا باورم نمی شود که شهید شده است. او اضافه می کند: هنوز خاطرم هست که وقتی کفن را از روی صورت او کنار زدم، از پیشانی تا بالای سرش را باندپیچی کرده بودند. به این خاطر که غلامعلی، قدبلند بود و در منطقه آرپی جی ...
دردناکترین قتل آتشین در قرنطینه کرونای تهران / زن جوان جسد سوخته پدر بچه اش را تحویل گرفت +عکس ها و فیلم ...
افتاده و صحنه آتش سوزی را از بین برده اند. زن جوان ادامه داد: همسرم در لحظات پایانی با صدای سوزناک از من خواست که از حقش نگذرم و برادرشوهرم را قصاص کنم. خانواده شوهرم سعی دارند این ماجرا را یک آتش سوزی نشان دهند ولی این پرونده قتل است و برادرشوهرم دست به این قتل زده است و تا آخرش پای این پرونده می ایستم چون باید حق پسرم را بگیرم تا فردا روزی که بزرگ شد مرا به خاطر قتل پدرش سرزنش نکند. ...
گفت وگو با پرستاری که عروسی اش را عقب انداخت
؟ بدون اغراق می توانم بگویم شوکه شدم و از این که پرستار هستم، به خودم افتخار کردم. آن روز من شیفت بودم و از ماجرا خبر نداشتم. وقتی به خانه آمدم، پدرم به من گفت رهبر انقلاب درباره تو حرف زده اند. راستش وقتی آن را شنیدم، اشک هایم بی اختیار سرازیر شد؛ اتفاقی که واقعا دست خودم نبود. در آن لحظات، حس غرور دلچسبی به من دست داده بود که کاری کرده ام که رهبرم از من تشکر کنند. می دانید؟ خیلی از کادر درمان و آدم ها در جایگاه های مختلف این کار و حتی کارهای مهم تر از این انجام داده اند اما برای من خبرساز شد و حقیقتا به خودم بابت چنین شغلی و به خودم و همسرم بابت تصمیم مان بالیدم. ...
برخورد عجیب سرمربی سابق آرسنال با همسرش
ها هم کارش همین بود. کمی آزار دهنده بود، اما این عادت زندگی اش بود و من هم آن را پذیرفته بودم. من هرگز با خانواده، دوستان یا هیچ کدام از همکارانش در آرسنال ملاقات نکردم. اگر هم کسی اتفاقی ما را در رستوران یا جایی می دید، او هرگز مرا به آن ها معرفی نمی کرد و اگر هم کسی می خواست از ما عکس بگیرد ناراحت می شد. اغلب اوقات او دمدمی مزاج بود. من دیگر از این وضعیت خسته شدم و از او جدا شدم. ...
در سوگ انوشه
، مردم کوچه و بازار زبان شکسپیر را نمی فهمند، برای این که ذهنیت آن ها عوض شد و زبان شان تحول پیدا کرده است. این که ما الان شعر رودکی را می فهمیم، نشان می دهد که ذهن ما جامد است. از تالیفات و آثاری که در دست داشت سخن گفت: در حال حاضر کتابی در دست تألیف دارم که در حال اتمام است، الان که شما تلفن کردید و من بلند شدم به این جا آمدم، مشغول همان کتاب بودم، این کتاب جلد ششم تاریخ ایران کمبریج است که ...
توصیه های یک خبرنگار مبتلا به کرونا: به جای وحشت، مقابله کنید.
مجبور شد به جاهای مختلف از جمله هایپرمارکت ها برود و از مشتریان و مدیر فروشگاه مصاحبه بگیرد ، گفت : باید برای تکمیل گزارشم از دست فروش ها ، اغذیه فروشی ها و فست فودها، رستوران دارها و افرادی دیگری در مشاغل مختلف مصاحبه می گرفتم . این خبرنگار توضیح داد : البته بیشتر دوستان توصیه می کردند گفت و گوها را تلفنی بگیرم اما جز چند مورد ، بقیه مصاحبه ها را مجبور شدم به صورت حضوری انجام دهم و در این ...
شمع هایی که دل ها را نورانی می کنند
.... ماهی یک بار برای بچه های کار جاده بهشت زهرا غذا می پزم و می برم. گاهی برایشان پیتزا می برم و گاهی لباس و هر چیزی که دوست داشته باشند، تهیه می کنم. برای این کار همسرم مرا همراهی می کند. خوشبختانه هردو با هم ماهی یک بار این کار را انجام می دهیم . رحیم زاده در میان اعضای خانواده اش نیز رسم نذر کردن برای کودکان کار را باب کرده است. در این باره توضیح می دهد: همه اعضای خانواده ام اگر نذر یا خیراتی ...
پای تفسیر یک معتاد؛ خاطره یک همراه جهادی بیمارستان
بود و به زمین میرسید، گاهی از روی صندلی آرامش میکردم تا خودش را کنترل کند، بعد از کمی گریه و التماس میگفت مرا رها نکنید، بهم سر بزنید، اگر رفتم کمپ رهام نکنید، بهم سر بزنید، همه این کلمات را التماس میکرد و گریه میکرد، کنجکاو بودم بدانم حال خواهر چطورست؟ آرام شد، دائم میگفت چشم، هر چی تو بگی، نگران مدارک و پول و وسائلی بود که در آخرین خانه که از آنجا آمده بود، جا گذاشته بود، خیلی آرام شد، از اینکه ...
عذاب وجدان کرونایی یک زن مشهدی / عروسم زن خوبی است
خانه نشین شد زندگی من ، پسر ، عروس و نوه هایم به سختی می گذرد چون این گونه که به نظر می رسد این ویروس روزهای زیادی مهمان ما خواهد بود در این میان من از طرفی شرمنده پسرم هستم که سربار آن ها شدم و از طرف دیگر اعتیاد دارم و برای تهیه موادم دچار مشکل شده ام چند روز قبل وقتی پسرم خواب بود یواشکی از منزل خارج شدم که مواد تهیه کنم که پسرم متوجه شد و درگیری بین من و او صورت گرفت او هم مجبور شد که خودش برای ...
کتاب فریادرس؛ داستان هایی از کرامات امام زمان
اللَّه به این جمعیت، زن و مرد، پیر و جوان همه آمدند که خلاصه از ثوابش محروم نشوند. برای این که مطمئن شوم رفتم جلوتر، از یکی از پیرمردهای روستا پرسیدم: - مشتی جعفر! سلام علیکم. مشتی جعفر که انتظار دیدن مرا نداشت، دستپاچه شد و گفت: - سلام علیکم حاج آقا، سلام از ماست. - چه خبره مشتی، مردم شلوغ کردن؟! - راستش قراره شاه بیاد مشهد، ما هم ...
با ماندن در خانه این روز ها را خاطره کنیم
.../ من شیوا آبشناس، خبرنگار اسپوتنیک فارسی در تهران هستم و روز های زندگی ام از یک سال و نیم گذشته که در اسپوتنیک مشغول به کار شدم، پر از فعالیت بود چرا که علاوه بر کار در اسپوتنیک فارسی مشغول گذراندن دوره ی کارشناسی ارشد هم بودم، هنوز هم هستم اما شاید بودم فعل مناسب تری برای شرایط کنونی همه باشد، این روز ها ساده ترین فعالیت های روزمره ی ...
برای پرستاری از کرونایی ها جانم را هم بدهم، باز هم خوشحالم
کنی و این حس به تو انتقال پیدا کند و دست بدهد، خیلی خوب است. آن هم در سن دبیرستان که خودت به مراقبت احتیاج داری . اگر قرار باشد بین بسکتبال، وزنه برداری و پرستاری یک انتخاب داشته باشی، کدام را انتخاب می کنی؟ بسکتبال را دوست دارم ولی بعد از دبیرستان تا حدودی کنار گذاشتم. الان اگر ماموریت مهم مبارزه با کرونا تمام شود، فقط و فقط وزنه برداری را انتخاب می کنم. از پرستاری اما لذت می برم ...
قصاص برای مرد معتادی که از همسرش کتک می خورد
آنجایی که مرگ زن جوان در خانه مشکوک بود پلیس همسر وی و همسایه اش را مورد بازجویی قرار داد. زن پرستار در بازجویی به مأموران گفت: من در خانه بودم که مرد همسایه با این عنوان که حال همسرش خوب نیست و به کمک نیاز دارد به سراغم آمد. من هم بلافاصله به خانه آنها رفتم اما وقتی رسیدم متوجه شدم که بوی شدید گاز در خانه می آید و میترا هم فوت کرده است. همان موقع هم با پلیس تماس گرفتم و موضوع را گزارش ...
چهار شرط پذیرش ریاست بانک ملی
قبلا به امینی و علا گفته بودم که این سمت را به شرطی قبول می کنم که نخست وزیر شرایط مرا بپذیرد. شرط اول این بود که لایحه ای که در زمان نخست وزیری فروغی برای استخدام یک سوئیسی به عنوان رئیس بانک ملی تقدیم مجلس شده بود مسترد شود، چون به نظر من استخدام یک خارجی برای ریاست بانک ناشر اسکناس عمل صحیحی نبود. قوام السلطنه که از این موضوع کاملا بی اطلاع بود فورا دستور داد شرحی از طرف وزارت مالیه به مجلس ...
حامد عسکری: من عاشق کرونا بودم
؟ بابایم می گفت: تویوتا کرونا... و فقط خدا می داند چند بار من به فرشته های روی شانه ام توی گوشه و کنایه گفتم که من بزرگ شدم کرونا می خواهم... جایی حوالی چهل سالگی از روزنامه زدم بیرون. شب آخر صفحه بندی روزنامه سال و نود و هشت. با بچه های تحریریه خداحافظی کردیم و آمدم خانه. خیلی خسته بودم. بعد از شام خوابیدم. فردایش همسرم زودتر زده بود بیرون. صبحانه روی اُپن بود. خوردم. مزه؟؟ هیچ ...
قتل وحشتناک یک مرد به دست دخترانش با اره برقی + جزئیات
باشگاه خبرنگاران جوان نوشت: اشک توی چشم های رنگ عسلش حلقه می زند و می گوید: می دانم گناه بزرگی مرتکب شدم. می دانم هیچ توجیهی برای قتل یک پدر توسط دخترش وجود ندارد، اما دیگر تحمل آن زندگی را نداشتم. تحمل رفتار پدرم و حوادث تلخی که از کودکی تا آن روز تجربه کرده بودم، اما قبول دارم که راه اشتباهی را انتخاب کردم. ای کاش در این مدت با فردی آشنا می شدم که مرا بهتر راهنمایی می کرد یا می دانستم سازمان یا ...
ترجمه اشتباهی که کسب و کار را به تباهی می کشاند
هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره که با یک اشتباه و با یک ناآگاهی آینده درخشانی که می تونست برام رغم بخوره، نابود شد ... شاید عوامل مختلفی دست به دست هم دادند تا این اتفاق بیفته، اما این وسط نصف بیشتر گناه تقصیر یک نفر بود . من ! باید برای یک کنفرانس آماده می شدم . یه مقاله ای رو برای اینکه بتونم شغل مورد نظرمو بگیرم، باید ارائه میدادم . واسه همین تصمیم گرفتم از یک مقاله خارجی ...
از سرمربی پرسپولیس سیلی خوردم
تیم آنان بپیوندم. دستمزدم در پرسپولیس سالی سه هزار تومان بود در نهایت چون 2 نفر از دوستانم در تیم پرسپولیس بودند وارد این تیم شدم. در سال 74 دیپلم گرفتم و کارم را با تیم های باشگاهی آغاز کردم. بهترین سرویس زن ایران بودم و به عنوان یک بازیکن جوان در تیم بزرگسال پرسپولیس بازی می کردم و سه هزار تومان در سال دستمزد دریافت می کردم. در 19 سالگی از پرسپولیس جدا شدم ...
تیمور غیاثی؛ طلایی که ستون فقراتش را کج کرد
، رضا انتظاری در دوهای 400 و 800 متر و جلال کشمیری هم بودند که ستاره محسوب می شدند و در هر مسابقه جهانی یا بین المللی جزو مدال آوران بودند. در آن دوره ما خیلی طرفدار پیدا کردیم و مردم به دوومیدانی علاقه مند شدند. همه مسئولان کشور هم به استادیوم آمده بودند. این همه مدال گرفتم، اما یک خانه از خودم ندارم 57 سال است که در دوومیدانی هستم و بارها قهرمان آسیا شدم. حالا می توانید خانه ...
ورزشکاران، شرایط مالی باثبات و بیمه ندارند
...> مهدی خباز، متولد اسفندماه 1360 در کرمانشاه هستم. وقتی به اصفهان آمدیم در زمینی که در محله مان بود با بقیه هم محله ای هایم بسکتبال بازی می کردیم. در سن 9 سالگی به عنوان دروازه بان فوتبال برای ناحیه 5 آموزش و پرورش اصفهان انتخاب شدم. در همان زمان آقای صداقت نیا (در حال حاضر در باشگاه ذوب آهن مشغول به فعالیت هستند) بازی مرا در محله دیده بود و در مدرسه به من گفت فوتبال نه، تو باید در تیم ...
تلخ و شیرین های کرونایی
ر قبرستان پدرم همیشه می گفت مرده مسلمون قد زنده اش محترمه و حالا با وجود کلی داوطلب با سماجت من هم جزو تیم تدفین بودم. با وجود ماسک در صورت، همسرم را در بین حاضران در مراسم تدفین شهید مدافع سلامت تشخیص می دهم من را نمی شناسد و وقتی که شناخت جا می خورد دلم برایش لک زده این مدت که در اینجا کار می کردم کمتر سراغش را می گرفتم، یاد مرگ حسابی مرا به خود مشغول کرده است، پر از حرارت سخن می ...
تجربیات یک نجات یافته کروناویروس؛ چرا و چطور بیمار شدیم
و به مدت 5 روز تب خفیف داشت و همچنان فکر می کردیم فقط یک سرما خورگی ساده است سپس من هم علائمی مشابه به او در خود مشاهده کردم. چگونه این بیماری همه همکاران را درگیر کرد من برای یک شرکت تولید محتوا کار میکنم و به همین خاطر در جریان اخباری که از چین می آمد بودم. بعد از اینکه من علائمی مشابه لوییس، همسرم، داشتم باز هم به سرکار می رفتم و همچنان معتقد بودیم که یک سرماخوردگی مقطعی ...
ماجرای عجیب دوران مربیگری کالدرون
گرفتم تا جراحی کنم. بعد از آن هم تا به حالت ایده آل و آماده برگردم اواخر فصل شد و فرصت از دست رفت و در نهایت نیز برانکو از تیم جدا شد. آدام همتی درباره اینکه در روزهای ابتدایی کالدرون به او اعتقاد داشت و خصوصا او رابط بازیکنان با توجه به آشنایی با زبان شده بود گفت: من در اول فصل خیلی امیدوار بودم. مربی فرانسوی حرف می زد و من هم آشنایی کامل دارم. او در ابتدای فصل به شکلی با من حرف میزد که ...
رهایی از قصاص بعد از دو قتل
این حرف خیلی ناراحت شدم، آرش می دانست که من به سودابه علاقه دارم و می خواهم با او ازدواج کنم. درگیری من و آرش از همان موقع شروع شد. اما او دست بردار نبود و در نهایت با هم در خیابان قرار گذاشتیم. درگیری ما در خیابان بالا گرفت و من با چاقو به آرش ضربه زدم که بعد از انتقال به بیمارستان جان باخت. زندگی دوباره مرد جوان ادامه داد: من به زندان افتادم و خانواده ام برای گرفتن رضایت وارد ...
فرجام قاتل شهید صیاد شیرازی چه شد؟ +عکس
گروهک تروریستی منافقین به عراق رفته است. زهره قائمی که از 12 سالگی فعالیت های سیاسی خودش را با عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز کرد درباره زندگی و چگونگی عضویت در این سازمان می گوید: سال 1343 در خانواده ای متوسط در تهران متولد و سال 49 وارد مدرسه شدم. کلاس چهارم بودم که پدرم به علت بیماری سرطان فوت کرد. وضع مالی مان به نسبت وقتی که پدرم بود، سطحش پایین تر آمده بود ولی مادرم هیچ وقت ...
گفت وگو با طلبه جهادگر البرزی که مراسم سالگرد ازدواج خودش را برای کمک به بیماران کرونایی عقب انداخت
...> پدربزرگم روحانی است و من در یک خانواده مذهبی بزرگ شده ام، فضای طلبگی برایم غریبه نبود و اکنون طلبه سال پنجم حوزه علمیه فاطمیه استان البرز هستم؛ قبل از این روزهای بحرانی با همسرم تصمیم گرفته بودیم در ایام ماه شعبان به مناسبت سالگرد عقدمان به پابوس امام هشتم علی بن موسی الرضا(ع) برویم و زندگی مشترک خود را آغاز کنیم که با وجود شرایط کرونا مسیر زندگی ما به جاده بهشت علی(ع) تغییر کرد. چند هفته پیش ...
ابهام در هزینه ها/ روایت شهروندان از هزینه های درمان کرونا
بیمارستان و چهار روز در بخش عمومی بستری بودم و وقتی خواستم برای ترخیص مراجعه کنم، با توجه به بیمه تامین اجتماعی که داشتم باید دو میلیون تومان نیز پرداخت می کردم با توجه به اینکه چند ماه بیکار بودم و از سوی کارگاهی که در آن مشغول به کار بودم به محض اینکه فهمیدم کرونا دارم، اخراج شدم، پرداخت این مبلغ در توانم نبود و مسئولان بیمارستان مرا به واحد مددکاری ارجاع دادند. در آنجا آنقدر بیمار ...