این روزها دلم برای بوسه ای تنگ می شود!
سایر منابع:
سایر خبرها
روی فرشته ها را زمین نمی اندازد
اش پیام می فرستم. رفیقم را که از سر راه پیدا نکرده ام. امروز هم چنین می کنم. مدافع بانو چند ساعت بعد جوابم را می دهد که من خوبم. ولی بیماری اینجا اوضاع بدی دارد. لطفاً هر چقدر عشق و دعا و انرژی که می خواستی بفرستی سمتم، بفرست برای او که روی تخت 16 خوابیده. نوزادش 14 روز بیشتر ندارد. توی دلم ناگهان گلوله ای شلیک می شود انگار از اسلحه ای که صدا خفه کن دارد. ...
پاسخ ریحانه پارسا به منتقدانش؛ تا می توانید مرا نکبت صدا کنید!
جسارت این را داشته باشد چشم در چشم خود رو به روی آیینه به خود نگاه کند و بتواند بوسه ای از سر عشق به خود بزند••• [1] @khodetbash___ من نیز به چالش خودت باش پیوستم و از همه ی شما دعوت میکنم . پ.ن:تا میتوانید اینجا مرا نکبت (زشت،کریه)صدا کنید ،شاید نکبتی بخشی از حقیقت من است که باید با آن رو به رو شوم که سایه شود تا از آفتاب توهماتم نسوزم! پ.ن2:حال دلتون خوووب الهی اینا اصن مهم نیست؛ شوخیه A post shared by ریحانه پارسا (@reyparsa) on Apr 13, 2020 at 2:25pm PDT ...
ماجرای چهلمین کرونایی کیش/ وقتی وارد بیمارستان شدم به شدت می ترسیدم/ کادر درمان برایم مثل فرشته ها بودند
قرنطینه هتل ارم، بچه های بسیج و سپاه که در ورودی محل قرنطینه بودند آنقدر برخورد خوبی داشتند که برایم خیلی جالب بود و از همه آنها تشکر می کنم. الان سه چهار روز است که از بیمارستان مرخص شدم، یک پرستار و چند فرد خیلی مهربان اینجا هستند، قرص ها را استفاده می کنم، قرار است تا 14 روز اینجا باشم، بعد از آن دوباره سی تی اسکن می گیرند که ببینند در چه وضعیتی هستم. تمامی کادر بیمارستان ...
شیطنت محمدرضا با سیستم صوتی دبیرستان!
دانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است. محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی اکبر چیذر دفن کنند. مادرش می گوید: سال گذشته با مهدیه و محمدرضا رفتیم امامزاده علی اکبر(ع). محمدرضا آن روز با اشاره به حیاط امامزاده از ما خواست وقتی شهید شد او را آنجا دفن کنیم. محمدرضا را اول ماه صفر، قربانی سلامتی امام زمان(عج) دادم. مهدیه تنها خواهر محمدرضا در حالی که غمگین کنار مادر نشسته است، درباره برادرش می گوید ...
نامه های رسیده
پیکر خانه می خورد می شنوم، غیر از این خانه های قدیمی شب ها حرف می زنند. در طبقه همکف خانه هم صدای تگرگ را می شنوم، خانه دارد فرو می ریزد؟ شاید تیر و تخته های سقف فرو ریخته اند و تگرگ ها می آیند، اما احتمالش پایین است. روی دست و پا به نیم طبقه رسیده ام، به سختی می ایستم تا دید وسیعی داشته باشم. آنها سر انسان هستند؟ سرهای خاکستری رنگ با چشمانی باز و موهایی آشفته، باز هم صدای تگرگ می دهند. می شود چشمان آنها یاقوت یا زمرد باشد؟ به پنجره ای با منظره ابرهای سرخ نگاه می کنم، به پشت سرم هم همینطور. به جای سر انسان تگرگ می بارد، صدای تگرگ ها باعث شده است خواب ببینم. ...
هماوردی یک زنِ شاعر با کرونا
.... دلم می خواهد حرفم را با یک شعر تمام کنم که بسیار دوستش دارم: ما کور دائمیم و تو آن نور دائمی / یک عمر کور و دور.. چه مرگ مداومی ما دست روی دست نشستیم منتظر / تو ایستاده ای که امامی و قائمی ما را هوای دیدن روی تو در سر است / در عالمی که نیست نه ظلمی نه ظالمی چشم انتظاری همه ی لحظه ها، کجا؟ / داغ عزیز مانده به قلبم، مراحمی ای بخت خواب رفته، سحر پشت پنجره است / خواهی برو سوال کن از هر منجمی ...
گلایه مادر شهید حامد بافنده از حرف های نسنجیده
حامد آرزو داشت، تا در صحرای محشر روسفید در برابر همه شهدا و حامدهای جامعه اسلامی باشیم. **: بعد از شهادت حامد ، به شما به عنوان مادر شهید چگونه گذشت؟ حامد سوم اردیبهشت ماه سال 96 در سوریه به شهادت رسید، حدود 12 روز طول کشید تا پیکرش را به ایران آوردند، دوست داشتم مزار وی در مشهد باشد، اما یکی از پسرها گفت: مامان! فاطمه پدر خود را می خواهد، اجازه بده مزار وی در رفسنجان باشد و ...
ماجرای عاشقانه نصرت خانم و آقا غلام + عکس
شهید محسوب نمی شوم. یک بار چادر نماز مرا مانند کفن روی خودش کشیده بود و به من می گفت که اگر شهید شوم، از پیکر من نمی ترسی؟ آن روزها سریع حرف را عوض می کردم؛ به این خاطر که حتی تحمل این صحبت ها را نداشتم. دلشوره روزهای بی خبری به گفته نصرت خانم، غلامعلی زمانی که به منطقه می رفت، دیربه دیر به مرخصی می آمد. گاهی بعد از سه ماه به مرخصی می آمد. او اضافه می کند: یکی از دفعاتی که رفته ...
از آموزش آنلاین تئاتر تا حسرت در آغوش کشیدن مادر
بر سر مزار آنان بروم و خود را خالی کنم. این تخلیه روانی، به خاطر حجم تنهایی هایی است که هنرمند حتی در جامعه خود احساس می کند. این میزان از تنهایی، ما را آزار می دهد. چقدر کار می کنی، تدریس، ترجمه ولی چقدر زود و براحتی می توانی فراموش شوی. او ادامه داد: با همه آدم هایی که دوست شان دارم و آنان هم مرا دوست دارند یا ندارند، دیدار می کنم و به آنان می گویم دنیا خیلی کوچک تر از این هاست. قدر یکدیگر را بدانیم. کیومرث مرادی در پایان گفت: دو ماه است مادرم را ندیده ام و حسرت در آغوش کشیدنش را دارم. بعد از کرونا حتما یک دل سیر او را در بر خواهم گرفت. انتهای پیام ...
روایت 55 روز برزخی در “قلب کرونا”/دلتنگ توام مادر
خورد مریم بود گفت:《 نگران مادر نباش، من هستم》. دلم نیومد قضیه رو بهش بگم گفتم بی خیال یک روز و تموم میشه؛ سریع رفتم واسه عملیات آماده شدم آخه وضعیت مقابله با کرونا مثل عملیات نظامی بود؛ همیشه خدا از ماسک زدن بدم میومد اونم ماسک ان 95 ولی خوب چاره ای نبود؛ دکتر اومد بیمار معاینه کرد و برگشتم پیش بقیه که یکدفعه انگار لولوخورخوره داشته باشم همه از کنارم رد شدن ولی جرات نداشتن با دکتر ...
محمد علی بهمنی؛ از خاک نفرین شده تا خرچنگ های مردابی + عکس و زندگینامه
. البتّه زیاد آنجا نبودم، همان زمان 10 روز یا یک ماه را در آنجا سپری کردیم، در اصل تهرانی هستیم. پدرم اهل ده ونک و مادرم از اوین است. در اصل ساکن خود بندرعباس بودیم. دوران کودکی را تهران، بخش شمیرانات، شهر ری، کرج و... به صورت پراکنده بودیم، چون پدرم شاغل در راه آهن بود، مأموریت های ایستگاهی داشتند. از سال 1353 به بندرعباس رفتم. او از هفت سالگی در چاپخانه مشغول به کار شد. به قول خودش ...
مادران شهدای مدافع حرم ؛ پشتیبان مدافعان سلامت
.... پشتیبانی مادران شهدا در خط مقدم مبارزه با کرونا زهره تبریزی مادر شهید مدافع حرم علی اصغر کریمی و دختر شهید دفاع مقدس همانطور که سیب ها را در دستش با دستمال پاک می کند، می گوید: امروز به نیت شادی روح فرزند شهیدم اینجا هستم تا کوچکترین کاری برای رفع خستگی کادر درمان کرده باشم و خیر این کار به روح شهدا برسد. یادش بخیر، امروز این حضور خانم ها مرا یاد روز های دفاع مقدس انداخت ...
خانه ملک الشعرا بهار؛ مامن جسم و روح شاعری توانا
مهر آن نامهربان دلبر، قرین تا شدم با عشق آن ناپارسا یار آشنا مهربان بودم ، به جان خود شدم نامهربان پارسا بودم ، به کار دین شدم ناپارسا شد دژم جان من از نیرنگ آن چشم دژم شد دوتا پشت من از افسون آن زلف دوتا از دل عاشق به عشق اندر درختی بردمد کش برآید جاودان برگ و بر از رنج و عنا تن اسیر عشق اگرکردم غمی گشتم غمی دل به دست یار اگر دادم خطا کردم خطا ...
زنان ؛شاکی از قرنطینه
از ریشه کن شدن کرونا و خروج از قرنطینه ممکن است به شلوغی دادگاه های خانواده برای طلاق زوجین منجر شود. این روزها که کمی قرنطینه از شکل سفت و سخت روزهای اولیه اش خارج شده و بعضی از ادارات و مشاغل به صورت دو سوم نیرو مشغول به کار و فعالیت هستند شاید تنش های درون خانه کاسته شده باشد اما هنوز موارد زیادی به چشم می خورد که دوست دارند این روزها تمام شود و دوباره مدت زمان طولانی از روز را به دور از ...
توصیه شهید جهان دوست به مادرش برای پس از شهادت
امر ترجیح داد و در سال 1362 رسما به جبهه رفت. او در همان سال و در عملیات والفجر 2 در غرب کشور شرکت کرد و 15 مرداد به شهادت رسید. شش روز بعد از شهادت، پیکرش را به زادگاهش بردند و در مراسمی تشییع و در گلزار شهدای شهر یزد به خاک سپرده شد. مادر شهید تعریف می کند: دلم می خواست محمد زود ازدواج کند، حتی قرار شد یکبار برایش خواستگاری بروم، اما گفت بگذارید وقتی جنگ تمام شد. با این حال رفتیم و صحبت ...
روایتی ناشنیده از وصیت خاص و متفاوت سردار سلیمانی
در همین رابطه پرسید. گفتم: یک و نیم ساله بودم که پدرم سال 63 در جبهه غرب توسط کومله و دمکرات، منطقه بوکان به شهادت رسید. نیم ساعتی که حاج قاسم در منزل ما بود فقط مرا دخترم خطاب می کرد. بعد از 32 سال اولین بار بود که حس کردم دارم با پدرم صحبت می کنم. بچه هایم را مثل یک پدر بزرگ مهربان در آغوش گرفت و مدام می بوسید. حال هوای همه ما نگفتنی بود. محمد حسین هم نمی دانم چش شده بود مدام اشک هایش ...
نجمه جودکی و شعری از هوشنگ ابتهاج
آن کودک خرد؟ آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی هرگز را تو چرا بازنگشتی دیگر؟ آه ای واژه ی شوم خو نکرده ست دلم با تو هنوز من پس از این همه سال چشم دارم در راه که بیایند عزیزانم آه... #هوشنگ_ابتهاج ...
دیداری که سردار سلیمانی اجازه نداد ضبط شود
پاشو پاشو محمدمهدی حاجی شهید شد. هنگام شهادت پدرم من یکساله بودم و محمد مهدی رت 6 ماهه مادرم بار دار بود. برای همین ما هیچ درکی از لحظه خبر شهادت بابا و تشیع پیکر مطهرش نداشتیم اما با شهادت حاج قاسم همه چیز برامون تجسم و یاداور شد. منی که سالها اجازه نمیدادم کسی با کلمه ی یتیم صدام کنه اما گریه امانم نداد و با ناله می خواندم یتیمی درد بی درمان یتیمی. همه گریه می کردیم. تصاویری دیگر از دیدار آن روز سردار با خانواده شهدای غدیر کرمان انتهای پیام/ ...
شعرهایی برای درمان کرونا
...> بر برگ برگ خاطر من لطف شبنمی با هر نفس ، بهار مرا تازه می کنی تقویم سبزِ خاطره در شادی و غمی سال جدید را به تو تحویل می دهیم ای یارِ مهربان که بهارِ مُجَسّمی تا در بهشت خانه ی خود زندگی کنم خاموش و بردبار ، میان جهنّمی دادی به جان میهن من خون تازه ای سبز سپید پوشی و همرنگ پرچمی از پا نمی نشینی و قد خَم نمی کنی ...
تحلیل شریعتمداری از شیوع کرونا در ایران و غرب
گان در بیمارستان های آمریکا و انگلیس و...، قلب هر انسانی را به درد می آورد. ولی در این میان نکته ای به چشم می خورد که نمی تواند و نباید نادیده گرفته شود و آن اینکه که گویی خدای منان تمدن پوشالی و منحط غرب را به چالش کشیده تا پوچی آن را به مردم جهان نشان بدهد و در همان حال نمایی از تمدن انسان ساز و حیات آفرین اسلام را در مقابل چشم و دل ملت ها به نمایش بگذارد. فقط یک نگاه گذرا ...
پای تفسیر یک معتاد؛ خاطره یک همراه جهادی بیمارستان
زنده است، کمی ترسیده بودم، چاقوی میوه خوریش را هم از جلوی چشمانش دور کردم، دو روز بعد نوبت شیفتم بود، تا وارد بیمارستان شدم دیدم در حیاط است و به سمت در خروج میآید، من را که با لباس روحانیت ندیده بود نشناخت، با اسم کوچک صدایش کردم که کجا میروی؟ گفت حاج آقا کبریت میخوام بخرم، سیگار دارم،ساعتی بعد در راهرو دیدمش، دوباره سرش را شسته بود، کمک خواست، گفتم برو تو اتاقت میام ببینم چی شده، باز هم ناله و ...
جملاتی که جان آدم را روشن می کنند
قدس آنلاین : همان طور که رکاب می زنم می توانم به این فکر کنم که چرا باید کرونا در این بهار بیاید؟ چرا الان نمی توانم آزادانه هر جا می خواهم رکاب بزنم؟ چرا نمی توانم این روز و شب های خوب را با دوچرخه به سفری هر چند کوتاه بروم و چراهای بسیار زیاد دیگری از ذهنم می گذرد اما، مهم این است که همین مقدار می توانم رکاب بزنم و از خانه تا روزنامه بیایم و برگردم. در این فکر و خیالاتم و سعی می کنم از لحظه ...
بی پا دویدن
روی آن خوابید تا بدین طریق به بالای تپه ای مشرف بر صحنه کارزار رزمندگان اسلام با منافقین فریب خورده ببرندش تا خودش صحنه را با چشم ببیند . مصداق بارز "و منهم من قضی نحبه" بود. من بارها با او همسفر شدم؛ کربلا رفتیم، مشهد رفتیم، قم رفتیم. هر لحظه با او بودن برای من یک درس داشت. یکی از توجهات مهم او در سفر، نماز اول وقتش بود که هیچگاه ترک نشد. نسبت به من خیلی مهربان بود و می گفت ...
دیداری که سردار سلیمانی اجازه نداد فیلمبردای شود
بابام شهید شد و هیچ خاطره ای از پدرم ندارم اما حضور بابام رو برای اولین بار بعد از 16 سال انتظار حس کردم. * همه دوست داشتند جای دختر شهید حامد بافنده باشند در بدو ورود سردار دختر شهید بافنده رفت پشت تریبون دکلمه ای خواند سپس رفت در آغوش حاج قاسم(همان دختری که فیلمش زیاد پخش شد لحظه ای که به بغل حاج قاسم رفتن و حاج قاسم موهایش درست کرد) آن لحظه همه ی دختران شهدا گریه می کردند و ...
روایتی از درد دل بیمار کرونایی بهبود یافته
بیماری بیان کرد: چیزی جز دعای خیر و سلامتی از اطرافیان و دوستان ندیدم. فامیل از طریق تلفن احوال مرا جویا می شدند. اکنون هم که به سر کار آمدم دوستان ابراز خرسندی می کنند و خوشحال هستند که حال من خوب است. از خداوند ممنونم که مادر و خانواده ای مهربان و دلسوز دارم که در این روزهای سخت حامی ام بودند. وی از تیم درمانی بخش کرونا بیمارستان پیمانیه، کارشناسان مبارزه با بیماری های معاونت بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی جهرم که دلسوزانه برای پیشگیری از کرونا ویروس، و درمان بیماران مبتلا به این ویروس تلاش می کنند سپاسگزاری کرد. ایرنا ...
مار علی
تابی نکنی، که دشمنان به ما بخندند. گفتمش: به چشم مادر. مال خدا، راه خدا. خدا تو را به من داده، اگر از تو قسمتی دارم، دوباره می آیی. و اگر خدا دوستت داشت باشد، خدا داد و اگر خدا خواست تو را می برد که در این صورت پیش امام حسین رو سفیدم می کنی. انشاء اله خداوند به حق حضرت زینب به من صبر می دهد. پسرم را به علی اکبر(ع) امام حسین(ع) بخشیدم. خدا شاهد است ، 35 سال از شهادت پسرم م ...
قافله ای به مقصد بهشت
برادرم آمد، انگار خدای مهربان تو را دوباره آفرید و به ما هدیه داد. صورت برادرم همانند صورت تو نورانی و درست به شکل خودت است. پدر جان تو با رفتنت فقط ما را داغدار نکردی بلکه مردم این دیار، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، همه و همه، هرکس که تو را می شناخت، داغدار شد. آنگاه که پیشوا، امام و رهبرت طاغوت را در هم شکست و تلاءلو نور انقلاب اسلامی خانه تورا هم روشن کرد به ندای خمینی بت شکن (ره) لبیک ...
کتاب فریادرس؛ داستان هایی از کرامات امام زمان
اللَّه به این جمعیت، زن و مرد، پیر و جوان همه آمدند که خلاصه از ثوابش محروم نشوند. برای این که مطمئن شوم رفتم جلوتر، از یکی از پیرمردهای روستا پرسیدم: - مشتی جعفر! سلام علیکم. مشتی جعفر که انتظار دیدن مرا نداشت، دستپاچه شد و گفت: - سلام علیکم حاج آقا، سلام از ماست. - چه خبره مشتی، مردم شلوغ کردن؟! - راستش قراره شاه بیاد مشهد، ما هم ...
نکته ای در بحران کرونا که از نظر حسین شریعتمداری نباید نادیده گرفته شود
به رو کرده، تمدن های به ظاهر بزرگ را به آزمونی سخت و نفس گیر فرا خوانده، سبک زندگی انسان ها را به طور کلی تغییر داده و مردمان را از همه ملت ها و تیره ها به رعب و وحشت انداخته است. کرونا در اولین گام، انسان های غفلت زده را به خود آورده و به آدم های غرق شده در دنیای مادی نشان داده است که هیچ ملجأ و پناهی جز خدای مهربان ندارند. همه ملت ها با هر دین و مذهبی که دارند دست به دعا برداشته و خدای ...