آخرین مصاحبه صدیقه کیانفر در روزهای کرونایی
سایر منابع:
سایر خبرها
خاطره "کیانوش گرامی" از سریال رمضانی تلویزیون/ یک بار دست علی نصیریان تلفن همراه ندیدم
"میوه ممنوعه" در سال 1386 به آقازاده هایی هم می پرداخت که اصلاً شبیه پدران شان نیستند و همین موضوع برای مخاطب جذابیت داشت. این موضوع در آن زمان خیلی خاص بود . وی درباره انتخاب نقش های طنز و ترجیح به کاراکترهای منفی، گفت: الان که بیشتر کارهای طنز می کنم؛ یک روز در خیابان پیرزنی مرا دید و شروع کرد به ناله و نفرین. پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت تو چرا مواد مخدر می فروشی و همه را می زنی؟! کلی ...
از دستگیری رضاگله دار تا قفل شدن اسلحه
که می گوید آگاه باش دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند . مامورانی که آن شب در عملیات همراهش بودند، حال خوبی ندارند و نمی توانند مصاحبه کنند، شنیده بودم میلاد از آن دسته افسرانی است که بعد از هر عملیات گزارش عملیات را به صورت خبر تنظیم می کند و به همراه عکس برای بچه های اطلاع رسانی پلیس پیشگیری ارسال می کند، تا هم مردم خیالشان راحت شود که سارق و اوباش محله آنها دستگیر شده و هم ...
سنگ تراشی، تنها هنری که خاستگاه آن مشهد است
همه اش شده پلی استر. می گویم: چرا پلی استر می آوری؟ می گوید: من این ها را با چک شش ماهه می گیرم. تا آن زمان چند دست دیگر جنس می آورم و می فروشم. چون تنوع رنگ دارد، برای مردم جذابیت دارد و قیمتش هم مناسب تر است. حالا برای سنگ، باید به سنگ تراش پول را جلوتر بدهم و معلوم نیست که کار را دیر بدهد یا زود بدهد، بی کیفیت بدهد یا باکیفیت. به قلم زن هم باید اجرت بدهم که آن را آماده کند. بعد تازه بگذارم توی ...
رحمانی:ما بدبخت شدیم و پرسپولیس به هیچی نرسید
هماهنگ کرد تا خوب شدم و سال بعد به تراکتور رفتم، آنجا شش ماه به من اضافه دادند در حالی که من کارم در نیم فصل تمام شده بود." او دراین رابطه که چه کسانی در ماجرای معافیت ها نقش داشتند گفت: " چند نفر با آقای دهکردی مدیرعامل فولاد مشکل داشتند و به آقای دایی گفتند که این تیم مشکل سربازی دارد و می توانید قهرمان شوید. متاسفانه همه بچه ها را بدبخت کردند خیلی از بازیکنان دچار صدمه شدند و پرسپولیس هم به هیچی نرسید" ...
نوری المالکی: داعش در چادر های تحصن کنندگان الانبار تشکیل شد / حاج قاسم در خط مقدم فرماندهی کرد، نه در ...
و جاده باز شد و رفت و آمد آغاز شد... سپس با حمایت و برنامه ریزی حاج ابومهدی و حاج قاسم به آمرلی که 90 روز در محاصره بود رفتیم و در عمل گروه های الحشد الشعبی به آمرلی رفتند و توانستیم تندرو های طایفه گرا که آمرلی را محاصره کرده بودند را از آن دور کنیم. ساکنان آمرلی ترکمن شیعه هستند و روستا های اطراف آن همه سنی تندرو بودند که به تاریخ تندروی شان که داشتند معروف بودند. همچنین توانستیم ...
دفاع از حقانیت قرآن در شبکه تلویزیونی برزیل/ رد پای مدیر اسرائیلی در مدارس آمریکای جنوبی+ فیلم
ایران با عراق است؛ تقریباً به یک شکل تلفظ می شود. البته پس از قصه برجام، اسم ایران به خاطر ابعاد سیاسی که داشت، در خیلی از مناطق دنیا سر زبان ها افتاد. من هم کاری که از دستمان بر می آمد، اینگونه بود که دستاوردها و پیشرفت های انقلاب را در قالب عکس نوشته به مخاطبان خودمان ارسال می کردم. عکس العمل مردم آنجا این چنین بود که ما شناختی از ایران نداشتیم و فکر نمی کردیم کشوری که این همه سال در گیر ...
حرف های بهداد سلیمی درباره ماجرای تلخ المپیک 2016 ریو
هست و ...که حاجی گفت: فیزیوتراپ که به درد شما نمی خورد اما گفتم یک ماساژور بیاورند که اسید لاستیک بدنتون درست بشه! شنیدم یک خاطره هم از بازی بارسلونا داری. من عاشق بارسلونا هستم.یک بار در بارسلون بودم و بلیت بازی بارسلونا و ختافه را خریدم.بازی شروع شد و تمام شد با نتیجه صفر- صفر.رفتم بعد از بازی جستجو کردم و دیدم که از 4 سال قبل تا آن زمان بارسلونا در خانه با هیچ تیمی صفر- صفر ...
هزار رنج زیر لباس رنگ رنگ/عروسک هایی که زنده اند
خبرگزاری مهر ، گروه استان ها – آناهیتا رحیمی: لبخندی که همواره بر نقاب خود دارند، تکرار یک حسی است که شاید برخی از روزها پشت همین نقاب، فراموش شود و از لب خودشان پر بکشد؛ اما به گونه ای رفتار می کنند تا این لبخند را از کسی دریغ نکنند و توجه مردم را به خود جلب کنند. با دیدن بچه ها خوشحال می شوند، می خندند و گاهی هم به ساز این دنیا می رقصند و دستی نیز برای من و شما تکان می دهند؛ لحظه ای ...
20 درصد آلمانی ها موضوع کرونا را بزرگ نمایی"می دانند
.... برای اداره امور این مراکز و مراقبت از کودکان از خانم هایی که به آنها باجی می گفتند استفاده می شد که معمولا تحصیلاتی نداشتند و امور بهداشتی، خدماتی، آشپزی و تربیتی را با هم انجام می دادند، برخی از کارها را هم خود بچه ها برعهده می گرفتند. در یتیم خانه ها کودکان از همه سنین؛ از خردسالی تا نوجوانی کنار یکدیگر نگهداری و سرپرستی می شدند. هدف اصلی یتیم خانه ها نگهداری کودکان بود و به امر تعلیم و ...
کارآگاه بازی های خواهرزن راز جنایت را فاش کرد
.... این بار هم دچار اختلاف شدیم و از یک سال قبل همسرم برای خودش خانه ای گرفت و جدا از من زندگی کرد. پس از همان ابتدا باهم اختلاف داشتید؟ از همان ابتدا که نه. زندگی ما اوایل خیلی خوب بود. سال80 بود که همسرم را به من معرفی کردند و به خواستگاری اش رفتم. خیلی زود مراسم عقد و عروسیمان برگزار شد و زندگیمان را شروع کردیم. نمی گویم هیچ بحثی نداشتیم چون معمولا در زندگی هر زن و شوهری بحث و ...
روایت های سردار چهارباغی از شهید سلیمانی
بود ده سال طول می کشید تا بتواند چنین انسجامی به وجود بیاورد، شهادتش باعث این کار شد. ** بچه ها حاج قاسم آمده! در همان منطقه خناسر صبح زود هوا تاریک، روشن بود، اذان را گفتند، ایشان نماز را خواند، گفت: حاج محمود بیا برویم گفتم: کجا؟ گفت: خناسر گفتم: خناسر؟ دشمن هنوز آن جاست، نصفش ما هستیم و نصفش دشمن! گفت: نه، بیا برویم، می ترسی؟ گفتم: نه! چه ترسی؟ بیا برویم. رفتیم ...
داستان کرونا و جهادی ها(39): روایت سی و نهم؛ ماشین حساب
...> لبخندم را کمی جمع کردم و گفتم: چقد بدن می ارزه؟ هر شب میای؟ هر شب مثل حجره دارهای توی بازار، چندثانیه ای به سقف نگاه کرد، دستی گذاشت روی چانه اش و با لحنی نامطمئن گفت: کمِ کمش ماهی پونزده میلیون رو می گیری حاجی! زیاد شنیده بودم دربارهٔ رزمنده هایی که می رفتند سوریه، می گفتند اینا واسه جنگیدن پول می گیرن! همچینم هنر نکردن! از این شباهت کمی خوشم آمد. دید که ساکتم. گفت ...
از شایعه دوپینگ رضازاده تا حضور رمال در تیم ملی!
ها گفت برنز بگیریم خانه می دهند، نقره بگیریم مثلا ماشین می دهند و مدال طلا بگیریم پول می دهند. وزنه بردار ژاپنی می گفت یعنی برنز در کشور شما این قدر ارزشمند است؟ یک بار هم در فرودگاه مهرآباد معمولا مردم و خبرنگاران و ... سمت کسانی می روند که مدال آورده اند. من مدال نگرفته بودم و داشتم با محمد حسین برخواه می رفتم که یک خبرنگار دنبال ما بود و می خواست با برخواه حرف بزند. از خبرنگار اصرار ...
رفت و آمد ارواح
بزرگ ترین شهر آمریکا بود در آن موقع 11 میلیون نفر جمعیت داشت. اول کسی به این خبر توجه نکرد. چند نفری بیشتر نمرده بودند ولی مرگ خیلی زود سراغ بیمار آمده بود. از اولین علامات بیماری، ارغوانی شدن صورت و همه بدن مریض بود. بیست و چهار ساعت بعد از رسیدن این خبر، معلوم شد که در شیکاگو که شهر بزرگی بود این بیماری دیده شده. همان روز از لندن بزرگ ترین شهر دنیا اطلاع دادند که از دو هفته پیش سرگرم مبارزه با این ...
هم پرستار، هم خیر، هم فعال محیط زیست
نیازمندانی که دنیا راه بینایی آن ها تار کرده است. او می گوید: اولین بار که به مدرسه بچه های نابینا رفتم، با دیدن این بچه ها دنیای دیگری رو به من باز شد و یک حال خاص به من دست داد. بچه هایی را دیدم که هیچ چیز نمی دیدند. آن قدر آنجا منتقلب شدم که گریه ام گرفت. سال 86 به عنوان میهمان به مدرسه بچه های نابینا رفته بودم، ولی بعد از آن دیگر صاحب خانه شدم. بچه هایی که وکیل و روان شناس می شوند ...
مرا با حاکم شرع اشتباه گرفتند
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، حجت الاسلام آزاده علی علیدوست (قزوینی) از جمله آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس است. او در خاطره ای روایت می کند: بعد از عید فطر، عراقی ها دوباره شروع کردند به بهانه جویی برای آزار دادن بچه های اتاق ما. بهانه می آورند و هر وقت از بهانه جویی کم می آورند، به دروغ جرمی درست می کردند و با همان بهانه های واهی بچه ها را کتک می زدند. اجازه نمی دادند در سایه بنشینند و ...
چندین بار تا مرز شهادت رفته بود و اما آن دفعه قسمتش مجروحیت بود. خیلی خودم را نگه داشتم گریه نکنم، رفتم ...
های گریه کردم. خبر شهادت همسرم چند ساعت بعد در فضای مجازی منتشر می شود. من اما بی خبر رفتم دنبال بچه ها و آمدیم خانه. دوستم هم منزل پیشمان بود. تلفن های مشکوک به او می شد. حس کرده بودم و در دلم می گفتم خدا کند کذب باشد اما وقتی برادرم آمد خانه مان مطمئن شدم. شنیدن خبر شهادت عزیزت اگر چه خیلی افتخار دارد اما واقعا سخت است. *تازه اول جوانی ام دو روز قبل از مصطفی شهید ...
پرویز بهرام؛ صدای همیشه ماندگار دوبله ایران
...، مردم سینما بیشتر بروند و از نظر مادی درآمد بیشتر از بازیگری بود و بعداً خیلی ها وارد دوبله شدند. فعالیت در تئاتر و رادیو و عشق و علاقه به سینما بهرام فارغ التحصیل رشته حقوق است. 42 سال کار وکالت کرد و بازنشسته شد و جالب اینکه صدای خوبش بر موفقیت در حوزه وکالت هم تاثیرگذار بوده است. در آن زمان خیلی ها به من می گفتند، بیان خوبی داری، از این رو دوست داشتم، کار وکالت انجام ...
شیار 143 یادآور خاطرات شهید یعقوبی/ شهادت دوباره
بعد مستقر شدیم برای خودمان سنگر درست و شروع به پدافند کردیم. تمام کار ها روی روال خودش انجام شد و هیچ اشتباهی در آن رخ نداد، اما از ساعت 5 صبح همه چیز تغییر کرد، آتش دشمن سنگین شده بود و در این آتش سه نفر از هم رزمانمان به شهادت رسیدند. وقتی هوا روشن شد 20 تانک در مقابل ما ایستاده بودند از بی سیم کمک خواستیم، ولی به ما گفتند مقاومت کنید تا نیرو ها برسند. به بچه ها گفتم آرپی جی ها را ...
بازیگری که برای حضور در جبهه از تحصیل در فرانسه دست کشید
خبرگزاری میزان - فارس نوشت: داریوش ارجمند بازیگر پیشکوست سینما، تلویزیون و تئاتر در برنامه تلویزیونی رادیو فتح با اجرای محمد حسین سرو ضمن تبریک روز آزادی خرمشهر گفت: آزادسازی خرمشهر از افتخارات بزرگ کشور ما محسوب می شود. من در زمان جنگ در فرانسه تحصیل می کردم اما در همان سالهای نخست جنگ به ایران بازگشتم و به جبهه رفتم. او افزود: از من پرسیدند چرا می خوای به جبهه بروی و من در جواب گفتم ...
سیاست در مقابل کودکان
. بچه را هم از من گرفتند. هنوز شیرخواره بود که از من جدایش کردند. فکر کنم الان 28سالش باشد. اصلا نمی دانم کجاست و چه کار می کند. مشکلاتش بعد از طلاق بیشتر هم شد: بعد از طلاق برگشتم خانه پدرم. آمدم تهران. همه می دانستند طلاق گرفته ام و همه همسایه ها و اقوام به چشم زن بیوه به من نگاه می کردند، زنی که هنوز 18سالش هم نشده بود. 6 ماه بعد پدرم فوت کرد. چند جا سر کار رفتم. محیط خانه خیلی بد بود ...
مهران رجبی: بعد از ماجرای عین الاسد کسی جرات دست درازی به خاک ما را ندارد
عنوان یک فرمانده ارشد نظامی هیچ همراه یا محافظی نداشتند. او در ادامه گفت: یادم هست به شوخی به ایشان گفتم که حاج قاسم اگر شما را به خانه برسانم برای دوران سربازی پسرم علیرضا خوب خواهد شد؟ و ایشان در جواب با خنده به من گفتند خودت می دانی اما اینطوری سربازی پسرت حومه ادلب می افتد رجبی که جزو اولین داوطلبان برای عیادت بیماران کرونایی بود گفت: اوایل که کرونا وارد کشور شده بود به همراه ...
این ناراحتی زکریا برای من قابل فهم بود؛ چون روی سربازهایش خیلی حساس بود. حتی یک دفترچه داشت که داخل آن ...
کمدشو باز کرد، یک پاکت سیگار داد دست من که توش چند تا سیگار مونده بود. بهم گفت: آقای شیری اینا رو هم له کن. می خوام قول بدم دیگه لب به سیگار نزنم. گفتم: معلومه از رفتارت خوشش اومده. جوونه دیگه، باید هواشو داشته باشی. زکریا گفت: دلم از این می سوزه که کار درست وحسابی هم نداره. بخواد سمت سیگار هم بره که وضعش هر روز بدتر می شه. این ناراحتی زکریا برای من قابل فهم بود ...
حرف های دلنشین و شنیدنی رزمنده اندیمشکی دفاع مقدس/ رزمندگان عاشقانه به ندای هل من ناصر ینصرنی رهبرشان ...
تکلیف کرده است، این در حالی است که قهرمان ذهنی افرادی همچون من بچه هایی بودند که با کمی اختلاف سن به جبهه رفته و مدت ها بعد خبر شهادت و اسارت آنها به گوش رسید که در نهایت با این الگو پذیری و اعتقاد راستین به امام(ره) به جبهه رفتیم. این رزمنده دفاع مقدس در شرح یکی از مهمترین عملیات هایی که در آن حضور داشته این چنین گفت: بنده در عملیات بیت المقدس در گردان عمار به عنوان جانشین گردان بودم و ...
چگونه می توان یک هنرمند را نابود کرد؟
شعار سال: محمدرضا حیاتی گوینده با سابقه صدا و سیما با نقل خاطره ای از محمد علی فردین گفت: اگر به هنرمند بگویید بشین خانه کار غیر هنری انجام بده این می میره و قادر به زندگی نیست. بیست و پنج سال پیش داشتم رد میشدم میدان ونک، مغازه فرش فروشی بود گفتند اینجا مال فردینه. من خیلی علاقه داشتم به ایشان رفتم دیدم ایشان نشسته پشت دخل. حقیقتش خواستم سلام علیک و ابراز ارادت کنم، خجالت کشیدم. گفتم چرا فردین ...
بختیار رحمانی: یک اشتباه کردم، گفتند تبانی کردی!
دادم و خورد به چند نفر و رفت برگشت و گل شد، بعد گفتند بختیار تبانی کرده! آنقدر به من حرف می زدند که باور نمی کنید! من یک استوری گذاشتم که فدای سرم، اما خیلی حرف زدند. 20 روز بعد از این که رفته بودم و لباسم را برای خدمت گرفته بودم، رییس منابع انسانی پادگان تبریز به من زنگ زد و گفت بهتر است بروی سر تمرینات. چون هم برای خودت بد می شود و هم ما که اصلا آقای قلعه نویی در جریان نبودند. او که ...
مجبورم کردند پیراهن فرهاد مجیدی را بپوشم
اصلا نمی دانستم شماره ام چند است و با باشگاه حرف هایم را زده بودم و وقتی هم علی آقا به استقلال آمد گفته بود که بختیار را می خواهم. به یکباره وقتی به باشگاه رفتم، با علی آقا در یک اتاق صحبت کردیم و به ما گفتند شماره 7 مانده و باید آن را بپوشی. سخت بود آن لباس را بپوشم چون مردم خیلی از آن بازیکن انتظار دارند و پیراهن کسی بوده که هواداران خیلی دوست اش دارند. خدا شاهد است که می خواستم شماره 11 را بپوشم و عاشق این شماره هستم اما به جابر انصاری این موضوع را گفتم که او تعویض شماره هایمان را قبول نکرد. یک شرایطی هم شد که مجبور شدم شماره 7 را بپوشم ولی در نهایت همه چیز به ضررم تمام شد. ...
زیباترین اوقات زندگی شهید بروجردی ساعات قبل از شهادتش بود
رضایی با صادق آهنگران آمدند ارومیه. بچه های سپاه، مجلسی برگزار کردند که در آن آقا محسن، سخنرانی و آهنگران مداحی کرد. فرماندهان ارتش و ژاندارمری و استاندار و فرمانداران همه آن جا بودند. بعد هم سفره ای انداختند، شام خوردند و مجلس تمام شد. صبح که می خواستم به سردشت بروم، شهید بروجردی را در قرارگاه مشترک ارتش در لشکر 64 ارومیه دیدم. بروجردی خیلی اوقات، ظاهرش شلخته بود، ولی آن روز صبح، دیدم ...
روزی روزگاری مسجدسلیمان
گوسفندها را هم دزدها شبانه ربوده بودند،گفتم بروم حالا برایشان کار کنم تا وقت کوچ شود، بعد هم خودم با " کناری" پسر دالو ماهپاره حرف زدم و گفتم تا کی می خواهی چوپانی عباسقلی قدرنشناس را بکنی و هی کتک بخوری ، برویم پیش این خارجی ها خوب " پیل " می دهند، و بعد هم یکی یکی همه آمدند " ها بووم" . سال سال " گله میرون" بود . درخت ها و درختچه های "دره خرسون" را مرتب می بریدند. صدای ممتد دیگ بخار و مته حفاری ...