سایر خبرها
افسانه از دست ناپدری آزارگر فرار کرد / در تهران عضو خانه فساد شدم
.... من را از خانه بیرون کرد " سرنوشتی بدتر در تهران افسانه ادامه می دهد: در لحظه ورود به تهران با پسری که قبلا در فضای مجازی با او آشنا شده بودم از ترمینال رفتم به خانه اش، اما چمدان من را زد.سارق بود. فرار کردم و دوباره رفتم ترمینال چند روزی ، آنجا خوابیدم. مجبور شدم برای این که پول در بیاورم کار کنم با زنی آشنا شدم که او من را در اختیار مردان قرار می داد و من پول می گرفتم و خرج ...
پوشش پسرانه، شناسنامه دخترانه / خانواده در آرزوی دامادی دختر!
اتحاد خبر-ثریا شیری: ترنس، تی اس، ترنسکشوال یا تراجنسی به افرادی گفته می شود که هویت و جنسیت واقعی آن ها با جسمی که با آن متولد می شوند و بر همان اساس هویت می گیرند، متفاوت است. مانند افرادی که از نظر فیزیکی و شناسنامه ای پسر هستند ولی به مرور در می یابند که هویت و جنسیت واقعی آن ها دخترانه است و بالعکس. در نهایت ترنس ها با عمل جراحی ...
رادوشویچ: شبیه پپ گواردیولا شدم!
موفق شد ضربه پنالتی حریف را مهارکند و... حالا تازه ترین مصاحبه ما با رادوشویچ را بخوانید که خواندنی است. تا به حال کسی به تو گفته خیلی شبیه پپ گواردیولا شدی؟! نه، ولی همین الان که شما گفتید فکر کردم دیدم بله، شبیه گواردیولا شدم! حالا چرا موهایت را از ته تراشیدی؟ به خاطر کرونا تمام آرایشگاه ها و حتی مراکز خرید و سوپرمارکت ها در کرواسی تعطیل شده بود. من هم وقتی دیدم آرایشگاه ها ...
میثاقیان: دنبال برج های بندرانزلی نیستم!
پیشنهاد ملوان به دست تان رسید. بله، دقیقا. بالاخره من بازیکن ملوان بودم و سال های 55 و 56 در این تیم توپ زدم. آن زمان بهمن صالح نیا مربی ما بود. به این تیم علاقه خاصی دارم و وقتی کارم را شروع کردم، همیشه دوست داشتم یک روز مربی ملوان شوم، چون این تیم را مثل ابومسلم دوست دارم. البته من استقلال هم بازی کردم، اما ابومسلم را خیلی دوست دارم، چون تیم خانوادگی من بود و تمام خاطرات زندگی من حتی زمان ...
"کاش یک پرنده بودم"؛ قصه روزهای سخت حماسه به روایت رزمندگان رزن
؛ الان بال می زدم و می رفتم کنار مادرم و یک بار دیگر، فقط یک بار دیگر می دیدمش . یک آن دبدم سید صادق هنوز دارد تلاش می کند برای نجاتمان. با سر بیسیم ور می رفت و سعی می کرد درستش کند یا می رفت قایق را حرکت می داد تا راهی باز شود. شب را با همان ضعف و گرسنگی خوابمان برد. یک وقتی از شب بیدار شدم و دیدم دارد به ماه نگاه می کند. خستگی امانم نداد و دوباره چشمهایم را بستم. فردای آن روز ...
گود زورخانه، شهدای بزرگی را تربیت کرد
جلو رفتم و همچنان هم ادامه می دهم. ولی به مرور زمان خانواده ام نیز در تشویق کردن من نقش داشتند. - ایثار قزوین: تاکنون چند مدال آوردید؟ از سال 68 که وارد ورزش شدم، در این مدت، بیش از یکصد و 80 مدال در مسابقات مختلف کسب کردم. در پرتاب وزنه و دیسک، دو و میدانی 200 و 400 متر، پرتاب نیزه، پرش و تیراندازی نیز موفق به کسب رتبه های برتر بودم. در ورزش باستانی از زمانی که مسابقات ...
میثاقیان: ملوان به اندازه ابومسلم برایم عزیز است
پاهایم را عمل کردم و تصمیم گرفتم استراحت کنم تا کاملا خوب شوم. ابتدای فصل هم پیشنهادات خوبی داشتم. حتی برخی از تیم ها پیشنهاد دادند با عصا سر زمین حاضر شوم اما گفتم که تا پایان فصل مربیگری نمی کنم.الان هم قصد مربیگری نداشتم و در نوشهر مشغول استراحت بودم که باشگاه ملوان بهم زنگ زدم. *و بدون شک ملوان برای شما دوست داشتنی است. چون دو سال در آنجا بازی کردی... بله همین طور است ...
روایت زرینچه از کودتا علیه حجازی، قهر با قلعه نویی و پشت پرده جدایی استراماچونی
بودم که از تیم به هر شکلی جدا شوم ولی درست در اوج درگیری کی روش و قلعه نویی من مجاب شدم که در تیم بمانم. بعد از آن هم رفتم و تا سال گذشته خبری از من نشد. چه شد که به عنوان سرپرست به استقلال برگشتید؟ سال گذشته آقای فتحی با من تماس گرفت و گفت شما با اخلاقی که داری و با توجه به حضور استراماچونی جزو نسلی هستی که راحت می توانی با بچه های تیم کنار بیایی. من هم دوست داشتم به تیم ...
می گفتند ناشنوا نمی تواند فیلم بسازد
از این بزرگ مرد تاریخ ایران کنم. شب آخرین روز فیلمبرداری، آقای باغچه بان با کت و شلوار سفید و با لب خندان به خوابم آمد و گفت آفرین و دست مریزاد! خوشحالم که فیلم من را ساختی. تا پیش دانشگاهی در مدرسه باغچه بان رشته گرافیک خواندم و دوست داشتم رشته کارگردانی سینما بخوانم، اما چون کم شنوا بودم، نمی شد، بنابراین کاردانی رشته تربیت بدنی در دانشگاه شنوایان خواندم، ولی مترجم و رابط نداشت. کاردانی را به پایان رساندم و حالا از 6 سال پیش در ونکوور کانادا زندگی می کنم؛ در کالج مشغول یادگیری زبان انگلیسی هستم، مدتی در هیأت مدیره ناشنوایان بودم و اکنون عضو هیأت مدیره جشنواره نقاشی شنوایان هستم. ...
سایه و همسایه
گفت ننه دشمنت شرمنده وایسا الان میارم. یا یادم هست مادربزرگم چند ماه تو بستر بیماری افتاده بود نمی تونست تکون بخوره. توانایی گرفتن پرستار هم نداشتیم. بابام هم ماموریت شهرستان بود. اما نسرین خانم زن همسایه کمک مادرم می کرد حمومش می کرد خیلی کارهای ضروری مادرم بزرگم را انجام می داد که حتی در توان مادرم نبود و قابل گفتن هم نیست! رابطه ها "جون دار "بود اصلا دیپلماسی سنتی رابطه های اون موقع یک چیز ...
4 ماه و 2 روز عاشقی به روایت همسر شهید حسین هریری/ قمر فاطمیون
خانواده خواستم که سر مزار شهدا خلوت کنم. دنبال چیزی بودم که آرامم کند. آن شب، شب عجیبی بود. انگار شهدا مرا به سمت وسوی خودشان می کشاندند. همه حرف های دلم را به شهدا گفتم و برای گرفتن این تصمیم بزرگ، مصمم و آرام شدم. مراسم بله وبرون من و حسین آقا نیمه ماه مبارک رمضان که شب میلاد امام حسن مجتبی (ع) بود، برگزار شد. آن شب بزرگ تر ها قرارومدار عقدمان را برای روز عید فطر گذاشتند. رفت به ...
دشمن استقلال پرسپولیسی ها نیستند، خود استقلالی ها هستند!
نرفتم و به دنبال این بودم که از تیم به هر شکلی جدا شوم ولی درست در اوج درگیری کی روش و قلعه نویی من مجاب شدم که در تیم بمانم. بعد از آن هم رفتم و تا سال گذشته خبری از من نشد. چه شد که به عنوان سرپرست به استقلال برگشتید؟ سال گذشته آقای فتحی با من تماس گرفت و گفت شما با اخلاقی که داری و با توجه به حضور استراماچونی جزو نسلی هستی که راحت می توانی با بچه های تیم کنار بیایی. من هم ...
دیدی بچه ها چه کردند؟
: دیدی این بچه ها چه کردند؟ در شهری سخنرانی داشتم، بعد از پایان سخنرانی، همین که خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدار ها خطاب به من حرف میزند. گفتم راه را باز کنید تا ببینم این خانم چه کار دارد. جلو آمد و گفت: از قول من به امام بگویید بچه ام اسیر دست دشمن بود و اخیرا مطلع شدم که او را شهید کرده اند. به امام بگویید فدای سرتان، شما زنده باشید؛ من حاضرم بچه های دیگرم نیز در راه شما شهید شوند. من به تهران آمدم، خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود، برای ایشان نقل کردم. بلافاصله دیدم آن چنان چهره امام درهم رفت و آن چنان اشک از چشم ایشان فرو ریخت، که قلب من را سخت فشرد.. ...
محمدرضا حیاتی هم در صداوسیما ممنوع الکار شد
سال های دور واحد موسیقی صداوسیما به طور خصوصی می گفت که باید بین هنر و شخصیت هنرمند تفکیک قائل بود.... شما موقع مصاحبه از جزئیات درگیری اینستاگرامی چاوشی و همسر ابی اطلاع داشتید؟ خدا شاهد است وقتی مجری از من سوال کرد، نمی دانستم دعوای محسن چاوشی و ابی بر سر چیست. یک چیزهایی در فضای مجازی دیده بودم و در همین اندازه می دانستم که با هم مجادله دارند منتها اصل و ریشه دعوا را نمی دانستم و اطلاع ...
نقشه نافرجام مرد مسلح برای انتقام از نوچه هانی کرده
مأموران فرار کند. اما در نهایت عملیات تعقیب و گریز به توقف راننده پژو منجر شد. مرد پژو سوار پس از توقف شروع کرد به نقش بازی کردن و درحالی که سعی داشت خودش را ناراحت نشان بدهد با چشمانی پر از اشک به مأموران گفت: مادرم ناراحتی قلبی دارد و دقایقی قبل به من خبر دادند که حالش اصلا خوب نیست. وقتی این را شنیدم فورا سوار ماشینم شدم تا هرچه سریع تر خودم را به خانه اش برسانم چون اورژانس رسیده و می خواستند او ...
شادی ترک اعتیاد سمیرا در سایه غم داستان لیلی
امروز صبح در اتوبوس توجه ام را دختر بچه 6 ماهه ای به خودش جلب کرد؛ همینطور که به کودک نگاه می کردم یک آن متوجه دست های مادر شدم که علائم نامفهومی داشت و این نشان از یک اعتیاد بود. به صورت مادر نگاه کردم، چهره اش برایم آشنا بود؛ کمی با خودم کلنجار رفتم که آیا نزدیک شوم و سر صحبت را با او باز کنم؛ فکر می کردم نکند حدس من اشتباه است؛ بالاخره نزدیک شدم و از او پرسیدم آیا من شما را در باغ ...
هوای جبهه هنوز همراه جانبازان شیمیایی است
. دوستان می گفتند چون شما کم سن و سال هستید کسی به شما شک نمی کند. از آن طرف هم ماموران شهربانی و کلانتری ها به ما می گفتند بروید داخل خانه هایتان و به حرف کسی گوش ندهید، حتی یک پشت سری هم به ما می زدند؛ ولی نمی دانستند که در شکم ما پر اعلامیه است. اما ما در مدارس شناسایی شدیم، درست کلاس چهارم بودم که چند نفری آمدند مدرسه با مدیر ما صحبت کردند، مدیر هم آمد سر کلاس و گفت اگر کسی از شما در تظاهرات ...
محمدتقی از آب فرار می کرد و قبرش هم پر از آب شد!
و صاحب خانواده است. البته آن خانم بعدها از ماجرا باخبر شد. محمدتقی به صله ارحام اهمیت می داد. وقتی به سفر می رفتیم جویای حال همه بستگان بود. اول به خانه کسانی که زندگی فقیرانه ای داشتند، می رفت؛ بعد به صاحبخانه می گفت که می خواهیم بعد از خانه شما به خانه فلانی برویم، شما هم اگر مایلید بیایید تا با هم برویم و تا شب این دید و باز دید ادامه داشت. شب که می شد می دیدی که 50 نفر با هم جمع شده اند. او ...
گوشه ای از کرامات حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) / امداد غیبی سیدالکریم که یک تاجر را از ورشکستگی نجات داد
نداشتم آن روز نوبت کشیک من نبود در آن وضعیت کسی را نیافتم تا از او درخواست کمکی کنم اگر هم می یافتم، از چنین درخواستی شرم می کردم؛ بنابراین بی اختیار به سمت حرم رفتم. حرم خلوت بود و معدود زوار مشغول زیارت بودند. رو به ضریح حضرت عبدالعظیم (ع) گفتم: یابن رسول الله تفضّلی فرما، شرمنده عیال و میهمان نشوم. بعد از این که این خواسته از قلبم گذشت، گوشه ای از حرم ایستاده بودم که زائری جلو ...
قتل همسر سال ها بعد از متارکه
همسرم من را ترک کرد و دخترمان را که نوزاد بود با خود برد. او گفت به صورت غیابی طلاق گرفته است. در این سال ها با همسرم تماس داشتم و از او درخواست می کردم بچه را بیاورد من ببینم. خودم هم کار می کردم، جایی سرایدار بودم و کارگری هم می کردم و در خانه پدر و مادرم ساکن بودم. می خواستم هرطوری شده هزینه های زندگی دخترم را تأمین کنم و نسبت به او عذاب وجدان داشتم. همسرم در برابر این خواسته من که ...
نجات دختر جوان از فرجامی تلخ!
ها به خاطر عربده کشی های پدرم و فحاشی های زشت او ناراضی بودند. رفتارهای پرخاشگرانه پدرم به جایی رسید که یک بار قصد داشت مرا به خاطر یک خطای کودکانه با سیم تلفن خفه کند که مادرم وحشت زده سر رسید و نجاتم داد. با وجود این باز هم پدرم بود، او را دوست د اشتم. خلاصه 9 ساله بودم که پدرم دستگیر و زندانی شد. چند ماه بعد هم مادرم از او طلاق گرفت و من زندگی جدیدی را در خانه پدربزرگم آغاز کردم. وقتی پدرم از ...
15 خرداد 42 به روایت شعبان بی مخ: اینایی که میگم رو کسی نمی دونه !
عرض کنم که همون 15 خرداد بود دیگه! اینا اومدن ریختن و خراب کردن. گویا همون طرفای جنوب شهر، اون جاها یه جایی یه مشت از این میدونیا شب جمع می شن و تصمیم می گیرن که به حساب صبح بساط 15 خرداد و راه بندازن. تا اون جا که من اطلاع دارم اینا تصمیم می گیرن که فقط عرق فروشیا رو بزنن بشکنن و فعلا دست به جای دیگه نزنن. صبح رضا گچ کا و اسماعیل خلج و خدمت شما عرض کنم که یه چند تا از اون بر و بچه هایی که دور طیب بودن می رن بهش می گن: آقا، پاشین بریم! می گه: شما برین من بعد میام! خیلی زیرک و زرنگ بود. بله اینا رو کسی نمی دونه. هیچ کس اینا رو نمی دونه. ...
ادبیات فارسی، زنده به ادیبان است
و چهره اش مهربان تر شد، گفت؛ شما دانشجوی من بودید؟ گفتم؛ نه استاد! چرا استاد! شاگرد کتاب های شما بودم. گفتم؛ من همیشه این دقت را داشتم که اسامی گردآورندگان و تدوین کنندگان کتاب های درسی آموزش و پرورش خصوصاً درس ادبیات فارسی را نگاه می کردم. نخستین بار، به گمانم سال اول دبیرستان بودم که با نام شما استاد ارجمندم آشنا شدم. فرصت خوبی بود تا از همه چیز و هر موضوعی صحبت کنیم. و از کتاب ارزشمند ...
اولش سخته
شهاب پاک نگر سال هفتاد وسه یک روز که داشتم فوتبال بازی می کردم، فهمیدم تیزهوشان قبول شدم و دیگر مثل مردم عادی نیستم. بازی را ول کردم و رفتم تا آینده روشنم را بسازم. منتظر بودم دوستانم بگویند که کجا می روی اما هیچ کس چیزی نگفت، درواقع نخودی بازی بودم؛ یعنی چون توپ مال من بود، مجبور شده بودند من را در تیم شان راه بدهند. قبول شدن در تیزهوشان همین جوری الکی الکی هم نبود، بعد از دو ...
بیوگرافی احترام برومند، همسر داوود رشیدی + عکس های خانوادگی
گوینده و مجری سابق برنامه کودک درباره شروع فعالیت خود در گفت و گویی گفت: من سال 46 به یک برنامه کودک تلویزیونی دعوت شدم که یک بار در هفته به مدت 10 دقیقه پخش می شد و درباره معلومات عمومی ویژه کودک بود. در سال 46 چندان تلویزیون در خانه های مردم نبود و بیشتر به رادیو توجه می کردند و برنامه های رادیویی بسیار خوب و با کیفیتی در آن زمان ساخته می شد. 20 ساله بودم که با دعوت تهیه کنندگان وارد رادیو شدم ...
روز های بی قراری/ از ظلم ستیزی تا شهادت
زیارت خانه خدا ببرم و همان جا هم برایتان خانه زیبایی گرفتم که ساکن شوید. وقتی خواب را برایم تعریف کرد، من ناراحت شدم و گفتم: چرا هادی این را به تو گفته است؟ اگر برای تو خانه گرفته، پس من چی؟ من تنها می مانم؟ چند وقت بعد، در سال 1371 ما برای زیارت عازم مکه مکرمه شدیم. 14 روز اعمال حج را بجا آوردیم. همسرم آن قدر مرد مهربان و خوش رویی بود که همه اعضای کاروان به رفتار خوش او غبطه می خوردند ...
تیر خوردم، عاشق تر شدم/ لحظات ناب با حیوانات وحشی و خزنده های سمی
... بالاخره محیط بانان آمدند، از صبح تا عصر پایم خونریزی داشت تا اینکه به بیمارستان منتقل شدم، گفتم به خانواده ام اطلاع ندهید نمی خواهم آنها مرا در این وضعیت ببینند، خدا را شکر پایم ماند هرچند دردش هنوز هست و این باعث نشد حسرت ادامه کار را داشته باشم و همچنان عشق بورزم تا امروز که در خدمت شما هستم . آنچه خواندیم شرح حال تنها یک روز سخت یک محیط بان است، او سال ها در عرصه محیط بانی و ...
این ماه اجاره مهمان صاحبخانه/ تقدیر رهبر انقلاب از اقدام شیرازی ها
خواهیم یک زبان خیری بگذاریم که اگر امکان دارد شما دو ماه از اجاره ات را به فلانی ببخشی. همین چند کلمه. دیگر بیشتر نیازی نیست چیزی بگوییم. ببینید مثلا هفته قبل به یک صاحب مغازه زنگ زدم. ایشان گفت اصلا نیاز نبود شما زنگ بزنید. ما حواس مان به این مسئله بود و توافق کردیم. یا مثلا به یک آقای دیگر زنگ زدم که اگر امکانش هست دو ماه ببخشید. شاید باور نکنید ولی گفت برای چی دو ماه، من پنج ماه می بخشم ...