سوء ظن های بعد عاشقی! / پنهانی با پسر همسایه سروسر داشتم
سایر منابع:
سایر خبرها
سرنوشت هولناک عروس 14 ساله عرب در مشهد / جنینم را سقط نکردم! + عکس
ادامه داد. او مدتی بعد با مادرم که اهل بجنورد بود ازدواج کرد که من و خواهر و برادرم حاصل این ازدواج هستیم آن زمان پدرم در کرمانشاه مشغول کار بود و نمی توانست شغلش را رها کند به همین دلیل کمتر به ما سر می زد، اما مخارج زندگی را برایمان می فرستاد. او ماهی چند روز نزد ما می آمد و سپس برای آن که از کارش اخراج نشود دوباره به کرمانشاه باز می گشت. از همان ابتدا من و خانواده ام در حاشیه شهر مشهد ...
سیروس گرجستانی همبازی بهزادی و شیرزادگان
دستفروش بود و وسایل قدیمی خرید و فروش می کرد و ماهانه مبلغی برایم می فرستاد. رفته رفته به ورزش علاقه مند شدم و فوتبال محلی بازی می کردم. من را تشویق کردند و رفتم تیم نوجوان باشگاه شاهین آن موقع یا پرسپولیس الان. آن قدر ماندم که 4 سال دسته یک باشگاه شاهین آن زمان ماندم. آن زمان در تیم آقای اکبر کیا بودم و مربی من بود و هم بازی های من زنده یاد همایون بهزادی و شیرزادگان بودند. الان از دوستان آن زمان ...
آشنایی با رستم بوکس ایران / از رینگ تا شاهنامه خوانی
صورت جدی در اولویت قرار دادید؟ شهریور 1335 زمانی که دیگر توان تحمل ناهنجاری های جامعه را نداشتم، بوکس را به صورت جدی آغاز کردم و یک سال بعد نیز قهرمان بوکس شدم. وقتی در خیابان می دیدم کسی به کسی زور می گوید، ناراحت می شدم، مثل زمانی که به محل کار پدرم می رفتم و می دیدم که رییس پدرم با فخر و مباهات با او رفتار می کند و همین رفتار و ناهنجاری ها منجر شد که علاقه ام به بوکس بیشتر شود و ...
وقتی یک رزمنده برای مادرش هم غریبه شد!
...، مشخصات و آدرسم را پرسیدند. فردای آن روز، وقتی مادرم وارد اتاق شد، مرا نشناخت. تمام سر و صورتم بر اثر موج انفجار گلوله ی تانک دشمن سوخته بود. پرستار مرا معرفی کرد. تا سلام کردم، تازه آنجا مادرم مرا شناخت. آتش چشم هایم را نیز سوزانده بود. 33 روز بستری بودم تا زخم هایم بهتر شد. آن وقت توانستند لوله هایی را که در ریه ام کار گذاشته بودند، خارج کنند. پنج شش ماه هم در خانه استراحت کردم تا توانستم به سپاه بروم و در قسمت مخابرات شروع به کار کنم. مقدار زیادی از بینایی ام را از دست داده ام که علاجی نیز ندارد. خدا را شکر می کنم که کم و بیش می توانم کارهایم را انجام بدهم. منبع: دفاع پرس ...
اینجا ساعت به وقت دلتنگی و عاشقی است
: اولین بار که به مشهد رفتم سوم دبیرستان بودم مبعث آقا رسول الله (ص) بود و خیلی دوست داشتم حتما دستم به ضریح آقا برسد و زمانی که ضریح را گرفتم 3 بار از ته دل با امام رضا(ع) گفتم و گریه کردم و پس از آن آرامش عجیبی گرفتم. وی تصریح کرد: بزرگتر که شدم به این نتیجه رسیدم که حتما نباید دستت به ضریح حرم بخورد از همان راه دور هم که سلام بدهی آقا قبول می کند. سلمی ادامه داد: آقا خیلی ...
مروری بر زندگی شهید محمود دارانی
از فهرج دختری برایش خواستگاری می کند و این ازدواج سر می گیرد. محمود فرزند اول خانواده بود و با این که من چند سال از او بزرگتر بودم، در همان دوران کودکی رفت و آمد خانوادگی داشتیم و بعدا که پدرم و پدر محمود به اصفهان منتقل شدند، باز هم این رفت و آمد ادامه داشت. محمود به حق، جوانی مؤدب، مخلص، متدین، وظیفه شناس، درس خوان، خوش برخورد و مهربان بود. مرحوم مادرش بسیار از اخلاق و ...
حرف های ناگفته بازیگر مشهور از زندگی اش +عکس
دیگری هم دارید ؟ هیچ شغلی جز این کارهای هنری ندارم. من ابتدا به خاطر علاقه مادرم 2سال رشته پزشکی در دانشگاه ملی خواندم اما انصراف داده و به خدمت سربازی رفتم. بعد دوباره با رشته ادبیات وارد دانشگاه شدم که سال دوم ادبیات بودم که متوجه شدم دانشکده هنرهای دراماتیک رشته نمایش دارد و همزمان هر دو رشته را ادامه دادم. بزرگ ترین سرمایه زندگی تان بعد از 67سال؟ پشتکار زیاد ...
اعترافات ایگواین؛ خرابکاری در فینال
بودم رها می کردم. مادرم را بیشتر از فوتبال دوست دارم. او به من اجازه نداد این کار را انجام دهم." رئال مادرید و ناپولی ایگواین زمانی که با رئال مادرید قرارداد امضا کرد خیلی جوان بود و از همان نخستین روز به یک قهرمان تبدیل شد. او در بازگشت های لالیگا نقش مهمی داشت. هفت سال بعد به ناپولی پیوست و در آن جا شروع به گلزنی کرد. برای دو فصل بهترین گلزن شد و رکوردهای بزرگی را به نام ...
نمی از دریای فضائل رضوی
فرزندم را در پارچه ای سفید پیچیدم و نزد حضرت بردم. وی در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند. آن گاه آب فرات خواست و کامش را با آن برداشت. سپس نوزاد را به من بازگرداند و فرمود: بگیر این را که ذخیره ی خداوند در زمین و حجّت خدا بعد از من است.(1) و چنین بود که هشتمین خورشید امامت در روز جمعه، یازدهم ذی القعده، در مدینه دیده به جهان گشاد.(2) در آغوش مادری پاک پدرش ...
گوینده ای که صدای خود را نشناخت! / چرا دورهمی مدیری دیگر تبلت هدیه نمی دهد؟
را شروع کردم. آقای جعفر والی از مادرم خواست که اجازه دهد من تئاتر بخوانم. من با خیلی از بزرگان در تئاتر آشنا شدم. بعد از چند سال، به پیشنهاد دوستان در سال 1339 وارد رادیو شدم. اولین بار که صدای خودم را شنیدم، نشناختم! این بازیگر درباره ازدواج خود بیان کرد: من در سال 1343 ازدواج کردم؛ یک دختر و یک پسر دارم. من و همسرم دوست داشتیم یک بچه داشته باشیم؛ اما دخترم همیشه می گفت: من تنها هستم و ...
جمله دختر حاج قاسم به همسر شهید مدافع حرم چه بود؟
شاید نگذشت! اصلا راستش را بخواهی بعد از مصیبت، زمان نمی گذرد، همان زمان لعنتی که خود را کوک می کند برای تیک نخوردن...) زمستان سال قبل بود که حاجی برای دیدار با خانواده های شهدا به مازندران آمده بود؛ و من مثل همیشه جامانده! زینب تب داشت و من نتوانستم بروم. خب مادر بودم. مثل الان. با حاجی حرف میزنم عکسش را می بینم و حرف می زنم نمیدانم چقدر باید بگذرد تا از حسرت ندیدنت کم شود. ...
آشنایی با زندگی و شخصیت عالم ربانی مرحوم حاج ملا سیدمحمد واژی، از علمای برجسته شهرستان پیرانشهر
زندگی اساتید پدرم، نیز منتشر نمایم. حقیر، امتثال امر نموده و از محضر والدم؛ درباره استاد ملاحسین ژی سؤال کردم، که پدرم فرمودند: سقطت علی خبیر و مطالب زیر مختصر فرمایشات و گفته های وی، در باره استاد ملاحسین می باشد. پدرم فرمود: در سال 1324 هجری شمسی، که طلبه ای نوجوان بودم؛ جهت ادامه تحصیل، به روستای ماوانه از توابع ارومیه در منطقه ترگور رفتم. بعد از سکونت در حجره، بمحض اینکه استاد ملاحسین متوجه شدند ...
حسن ناهید | امروز سالروز تولد استاد حسن ناهید است
در آن روزگار تنها استادی که در ایران نی می نواخت، زنده یاد استاد کسایی بود. نوازنده دیگری هم بود؛ مرحوم حسین داوری که البته سنشان در آن زمان بسیار بالا بود و در آن زمان دیگر نمی توانست نی بنوازد. ما در شیراز زندگی می کردیم، نامه ای به استاد کسایی نوشتم و ایشان هم لطف کرد و پاسخ نامه ام را داد و من را به اصفهان دعوت کرد و وقتی هم به محضر استاد کسایی رفتم دو ساز نی به من هدیه داد. بعد از ...
ورزشکار اسپرت پوش چادری شد+ عکس
هم نمی کنم. این نوجوان، ادامه می دهد؛ تا اینکه روزی یکی از دوستانم به من گفت اگر بخواهی دوست پسر برایت جور کنیم، باورم نمی شد که دوستم بخواهد مرا وارد بازی سوءاستفاده پسران کند آخر در رده سنی مناسب این کار قرار ندارم از نظر مادرم باید در دوران جوانی انتخاب کنم آن هم خانواده را در جریان بگذارم، همان شب به مادرم جریان رفقای ناباب را گفتم او هم پیشنهاد داد تا مدرسه ام را عوض کند. ...
قدر انقلاب را بدانید و در خط اسلام و رهبر باشید
کشیده اید همیشه در رنج و تلاش بوده اید که مرا بزرگ کرده اید تحویل اجتماع دادید. پدرم من هیچ گاه زحمات شایان شما را فراموش نخواهم کرد. من متوجه زندگی آن طوری که باید نشدم و بیش تر باعث ناراحتی شما می شدم اما امروز دیگر می دانم زندگی یعنی چه زندگی جهاد یعنی مبارزه شهادت. ای پدرم و مادرم مرا ببخشید چون رضایت پدر و مادر شرط است. پیامبر باز می فرماید: بهشت زیر پای مادران است. پدرم در شهادتم ...
می توانم با سالم ها هم رقابت کنم
، از محدودیت هایی که برای افراد معلول وجود داشت رنج می بردم. قبل از هجده سالگی با دنیای معلولان بیگانه بودم و اصلا با معلول دیگری ارتباط نداشتم و همین باعث می شد از خیلی مسائل بی خبر بمانم. در آن روزها، ارتباط من صرفا به تماس با بهزیستی محدود می شد و بعد از پرس و جو، در بهزیستی با افرادی آشنا شدم که ورزشکار هم بودند. آن موقع بود که تازه متوجه شدم چیزی به نام ورزش معلولان هم وجود دارد. ...
من و مادرم : نان سنگک
دسته گلم را فرستادم خانه بخت و تو پسر ته تغاری برام ماندی، اما یاد پدر خدا بیامرزت که می افتم دلم ریش ریش میشه، اگر پنج شنبه تا پنج شنبه نمی رفتم بهشت زهرا، دق می کردم. گفتم : مامان جان، میزاری صبحانه ام را بخورم برم مدرسه گفت : بدو بدو، دیرت میشه گفتم مامان جان یادت نره من عصر تو مدرسه تمرین تئاتر دارم و یک ساعت دیرتر میرسم خانه. گفت : برو دست خدا همراهت ...
متهم کردن فداییان اسلام به ارتباط با انگلیس یک دروغ بزرگ است
وزیر می شود، در مجلس به صراحت می گوید ملتی که نمی تواند آفتابه بسازد چطور می خواهد پالایشگاه آبادان را اداره کند؟ بعد هم می گوید قرارداد گس -گلشائیان باید امضا شود. در اینجا دوباره فدائیان اسلام به صحنه می آیند. نحوه آشنایی شما با نواب صفوی به چه صورت بود؟ من سال 1324 در 10 سالگی نواب صفوی را خانه پدرم دیدم. شب های پنجشنبه پدرم در منزل شخصی به نام آقای ضیاء درس تفسیر داشت و ...
خودکشی تلخ عروس 11 ساله سرخسی
دنیا آورد و من از او مراقبت می کردم پرستارش بودم و همه امور مربوط به خانه داری را برایش انجام می دادم ولی همچنان از این که دامادم خرده فروش موادمخدر است زجر می کشیدم این گونه بود که 10 روز بعد نوه کوچکم را استحمام کردم و پس از مرتب کردن امور ضروری زندگی دخترم عازم سرخس شدم چرا که همسرم به تنهایی از عهده نگهداری دام ها برنمی آمد، ولی سه روز بعد خبر رسید که دخترم 7 سال پس از ازدواج و زندگی با دامادم به ...
از گران شدن برنج تا بیمه خدمات درمانی فرزندان سرباز
کردم و درحال حاضر سربازم و درآمد دیگری هم ندارم و مستاجر هم می باشم و تاکنون یارانه به حسابم واریز نشده است درحالی که حساب یارانه راهم جدا کردم و قبل از آن یارانه پدرم را حذف کرده بودند و بعد از جدا کردن برای من و همسرم هیچ واریزی انجام نشده است و هر جایی هم میرم کسی پاسخگو نیست و حتی اداره رفاه هم رفتم و گفتند سایت بسته است و کاری نمی توانند بکنند لطفا بررسی کنید واقعا در این شرایط اقتصادی می ...
ناگفته های استاد دانشگاه صنعتی شریف از زندان آمریکا
درباره عناوین اتهامات، گفت: 2011 و 2012 برای بازدید از بچه ها به آمریکا سفر کردم و در این سفر ها به دانشگاهی در آمریکا رفتم. در سال 2013 برای یک کار تحقیقاتی مستقل اقدام کرده بودم که نیاز به ویزایی نداشت. این کار 5 روز بعد از سفرم به آمریکا بود و وکلای دانشگاه برای تبدیل ویزای من اقدام کردند. در این مدت به صورت داوطلب کار می کردم و پولی هم نمی گرفتم و قرار بود بعد از درست شدن ویزا پول بگیرم. مشخص شد ...
باورهای کهنه مادر
سال از من کوچک تر بود. مادرم بداخلاق و نامهربان و دنیای خانه ما همیشه خاکستری بود. به دلیل وضعیت جسمانی پدرم، تصمیمات خانواده توسط مادرم گرفته می شد. 18 ساله بودم که برای اولین بار پدر و مادرم را راضی کردم به همراه خواهرم با یک گروه کوهنوردی به کوه برویم. در آن گروه با "کوروش" که 12 سال از من بزرگتر بود آشنا شدم. تا آن وقت چیزی از روابط عاشقانه نمی دانستم. کوروش آنقدر خوش تیپ ...
کوهنوردان آتش فشان خشم
اینجا پدرم دیگر سکوت کردن را جایز ندید. به او بی احترامی شده بود. برای همین صدایش را بالا برد. یک جنگ لفظی بین ما درگرفت. بعد از مدتی که سکوت کردیم، دیدیم چراغ اینترنت روشن شد و من فهمیدم قطعی اینترنت به خاطر تمام شدنش نبوده. بابت یک نقص فنی، برای چند دقیقه اینترنت خانه مان قطع شده بود. من اینجا قضاوت کرده بودم. غم زده و ساکت به اتاقم پناه بردم و اصلا روی آن را نداشتم که حتی از پدرم معذرت خواهی کنم ...
قاتل برادر اوتیسمی بخشیده شد
.... روز حادثه دوباره حالش بد شد. به حدی که نمی توانستم او را کنترل کنم. پدر و مادرم در خانه نبودند داروهایش را آوردم که بخورد و بخوابد اما نشد. هرکاری کردم نتوانستم به او دارو بدهم و مقاومت می کرد. وسایلم را شکست. به سختی آرامش کردم اما خودم خسته و عصبی شده بودم وقتی برادرم داشت در اتاق بازی می کرد به سراغش رفتم و با کشیدن کیسه ای پلاستیکی روی سرش او را خفه کردم. بعد از گفته های این پسر ...
تجاوز وحشیانه زن کرمانشاهی به پسر بچه 12 ساله! / یاسر معتاد شد + جزئیات
همسایه پولی جور می کرد. یاسر افزود:چند ساعتی پس از کشیدن مواد خوب بودم اما در آن حال و روز نگاه و اشک ها و صورت رنجور مادرم عذابم می داد، پنج بار ترک کردم؛ اما وقتی می دیدم بعد از ترک هم، همه جا تاریک و ظلمات است دوباره شروع می کردم، انگاری یکی می گفت: آنقدر بکش تا بمیری... وی گفت:چهار سال از اولین تجربه مصرف موادم می گذرد حالا 16 ساله و معتاد به انواع مواد مخدر هستم و می خواهم به خاطر قولی که دختر عمه اش برای ازدواج به من داده، سلامتی ام را به دست آورم. ...
نگاه جنسیتی به مدیریت ممنوع (قسمت اول )
خواهر دارم که دکترای روانشناسی دارد بقیه همه مهندس اند. یکی از برادرانم در مقطع فوق لیسانس آی تی تحصیل کرده، دو نفر دیگر دکتری دارند. در تمام مراحل زندگی مادر و پدرم همراه، حامی و راهنمای من بودند. من سال اول دانشگاه ازدواج کردم و به هر حال در تمام سیر زندگی همسرم کنارم بودند و هستند. شروع سال سوم دانشجویی فرزند اول من به دنیا آمد و حمایت های مادرم برای ادامه تحصیل ام و کمک هایی که در ...
ناگفته های تلخ یک زن از 25 سال اعتیاد+ عکس
تمام شرایطی که داشت او را دوست داشتم و حاضر نبودم لحظه ای از او جدا باشم. بهناز خانم بین صحبت هاتون یک سئوال بپرسم، چطور با همسرت آشنا شدی؟ تو خیابون. برای کار در یک خانه می رفتم که با همسرم آشنا شدم، دو ماهی باهاش دوست بودم بعد هم ازدواج کردم، اما از اولش نمی دونستم معتاده و مواد مصرف می کنه. پدر همسرم بهم گفت خانم پرستار (چون خانه های مردم کار می کردم به این اسم صدام می زدند ...
رویای خانه دار شدن
.... مادرم زنم گفت در شهرستان حداقل سقفی هست و خودشان هم از دختر و نوه شان نگهداری می کنند. بعد رفتن خانمم با 40 تومن پول رهنی که داشتم یک واحد زیر همکف 30 متری اجاره کردم. واقعا خسته شده ام؛ من به خیال خودم ادبیات خوانده بودم که شاعر و نویسنده شوم، اما الان فقط یک مرد درهم شکسته ام که نه غروری نزد همسر و خانواده اش دارد و نه رویی برای دیدن ماهی یک بار همسرش. کاش زمان چند سال به عقب باز می گشت که ...
ناگفته های سیروس عسگری در حصر / تدریس 12 جلسه فیزیک در زندان
همسر خود بودم، زیرا حال مساعدی نداشت. از مامور ارشد چه خبر شده است؟ او در پاسخ گفت: شما 2 انتخاب دارید؛ نخست اینکه به زندانی در نیویورک تحویل داده شوی و 2 هفته بعد به زندان دیگری در اوهایو منتقل شوی. همینجا برداشت من این بود که موضوع حتما مربوط به همکاری است که در سال 2013 به صورت کوتاه با دانشگاهی در اوهایو داشتم. دومین انتخابی که عنوان کردند این بود که به هتلی برویم و ضمن اقامت آن شب در آنجا ...