روایت عاشقانه های مادر شهید هادی چوپان و فراق دوساله دیدارشان در گلزار شهدا
سایر منابع:
سایر خبرها
پیگیری فارس من| موسیقی بچه محل به 3 قطعه کاهش یافته است/ حضور روحانی در فرهنگسرای محله پورنگ/ فرضیایی: ...
به او رسیدگی کردن. خانه ما امید محله است. یعنی هر کسی هر مشکلی دارد سراغ خانه عمو پورنگ می آید. درویشعلی پور: در سری های قبلی کاراکتر عمو نوروز حرف های خدایی می زد. نمی شود گلدون خان که یک شخصیت کمدی است حرف های مذهبی بزند. این بار هم یک روحانی آورده ایم که از قسمت 13 وارد قصه می شود و حرف های مذهبی می زند. در بچه محل تلاش کردیم از فضای فانتزی و تخیلی بیرون بیاییم و قصه رئال را دنبال ...
زنانی که خستگی را خسته کردند/ تحقق یک رؤیا در کوچه معراج+عکس
کار آمده بود. به دنبال گمشده می دانستیم اینجا خانه شهیدی است. ولی اصلاً نمی شد فهمید صاحب خانه کیست! از چند نفر پرسیدم تا مرادم را یافتم، چون خودش مثل بقیه نیروها در حال کاری بود. صورتش را از زیر ماسک بیرون کشید تا راحت به حرف بگیرمش. بی بی ربابه، خانه اش را دربست برای این کار گذاشته بود. همسر و برادرش شهید شده بودند. شهید محمدعلی فلاح و شهید علی محمد دشتی. مادر پیری ...
داستان ممتاز پیتزا
افتاد زیر چانه مان، درست در همان لحظه اتفاق افتاد. ما عاشق شدیم. عاشق پیتزا هایی که داخل جعبه های مقوایی با لبخند ما را نگاه می کردند و همه چیزشان باکلاس و جدید بود، حتی آن ظرف سسی که روی چهارپایه وسط پیتزا قرار گرفته بود. خوب به خاطر دارم که روی جعبه اسم پیتزا شب نوشته شده بود و من در عالم بچگی فکر می کردم پیتزا غذای مخصوص شام است. احتمالا خیلی از دهه شصتی ها با باز شدن جعبه پیتزا شب یا ...
دردسرهای مستانه (2): عطر فرانسوی منصور، درست بعد از کنکور
از صبح تا ظهر خونه نیست، بچه هاش همین میشن دیگه... . غرولند حسن آقا تا بالا پله ها و ورودی خانه ادامه داشت که سمین دخت هم حرف هایش را شنید . اما آمد جلو و گفت: سلام، خسته نباشی، خوش آمدی. اصل ناراحتی حسن آقا این بود که چرا مستانه در را باز نکرده، اما به خاطر غرور مردانه اش، به همه ی اهل خانه گیر داده بود و گفت: نمی خوام خوش آمد بگی. یه کم بچه هاتو تربیت کن که احترام به بزرگ ...
بازی با مرگ برای نجات نهنگ مادر
نهنگ مادر در میان حدود 6طاقه تور ماهیگیری گرفتار شده بود و برای نجات تقلا می کرد. کمی آن طرف تر بچه نهنگی کوچک اطراف نهنگ مادر می چرخید اما برای نجات او کاری از دستش برنمی آمد. در آن فصل از سال، اقیانوس هند مواج بود و صیادان کنارکی خوب می دانستند که نهنگ مادر هرگز موفق به نجات خود از داخل تور نمی شود. در این شرایط بود که 2نفر از صیادان خطر مرگ را به جان خریدند و برای نجات نهنگ مادر به داخل ...
چی شد چادری شدم!
به ذهن دختر بچه های راهنمایی برسد را من از دوستانم شنیدمیک دوست صمیمی داشتم که او هم وقت یمرا دید خیلی تعجب کرد اما چند روز بعد او هم موهایش را پوشاندبا این همه راضی نبودم می گفتم حالا حجاب موهایم درست شده اما از بقیه ی پوششم راضی نبودم. آن موقع حجاب کامل را چادر می دانستم. یکی دو هفته بعد از آن تصمیم شوک آور، دل را به دریا زدم و به مادرم گفتم چادر می خواهم. مادرم ذوق زده گفت:چادر!؟!؟ گفتم: آره ...
شهید قمی که محل پیکرش را به گروه تفحص نشان داد+عکس
شوند) و چیزی که کمتر احتمال داده می شد پیدا شدن مفقودین یادشده بود. اما به حمدالله به لطف خداوند و یاری ائمه اطهار (ع) در همان مأموریت اول 4 نفر آن ها که به شهادت رسیده بودند و پیکر مطهرشان در منطقه جامانده بود پیدا شدند. روز پنج شنبه را گروه استراحت کرد و شب جمعه بچه ها در مراسم دعای پرفیض کمیل شرکت کردند و مجدداً متوسل به 5 تن آل عبا (ع)شدند و با اصرار فراوان درخواست موفقیت برای یافتن نفر پنجم ...
نگاهی به زندگی فرمانده گردان علی بن ابی طالب (ع) لشکر 25 کربلا
را ترغیب به حضور در جبهه می کرد حتی به عمویش می گفت: مسجد و حسینیه می سازی اما بدانکه ثوابش به اندازه یک روز حضور نیست چون اسلام در خطر است همه ما باید در جبهه حضور داشته باشیم. در کنار حضور جبهه در کلاس های ایثارگری شرکت جست و تحصیلات خود را ادامه داد. اهل مسجد و نماز شب بود. دوستانش می گویند: بعضی وقت ها شب به بیرون سنگر می رفت بعدها فهمیدم که در دل شب به نماز و راز و نیاز می ایستد. به ...
900/ شهید رضا فتحی مهر: مادران شهدا شجاع و استوار باشید
دیده اید حلال کنید. سلام خدمت پدر و مادر عزیزم امیدوارم خداوند را در همه حال در یاد داشته باشید، پدر و مادر عزیزم مرا حلال کنید، مادر جان از شهادت من ناراحت نباش و حتی خوشحال باش چون امانت خود را صحیح و سالم به صاحب اصلی اش پس داده ای و چه راهی بهتر و بالاتر از شهادت. خوشا به حال شما پدران و مادران شهیدی که چنین فرزندان شجاع و نیرومندی را برای اسلام پرورش داده اید پس مادرجان ...
ببین برای این روزها چقدر شهید داده ایم
علنی شد، سیدحسن اصلاً روی پاهایش بند نبود. صبح از خانه بیرون می رفت و با دوستانش خودشان را برای تظاهرات آماده می کردند. نیمه های شب به خانه می آمد. می گفتم مادر ما که نصف عمر شدیم و او درپاسخ همه نگرانی های من می گفت: مادر جان خدا با ماست. یکی از کارهایی که حسن در آن دوران انجام می داد این بود که پارچه سفید می خرید یا از اهالی محل پارچه جمع آوری می کرد تا شهدای انقلاب را کفن کنند. انقلاب که به پیروزی ...
وارثان حسینی نباید در کربلای ایران سنگر را خالی بگذارند
و آر پی جی اندازم. ما شب ها به دشمن حمله می کنیم و با استفاده از تاریکی شب می رویم تا 100 و 500 متری تانک ها و زره پوش های دشمن و بعد در یک وقت معین با موشک آن ها را می زنیم. به همه سلام برسانید و به بچه های محله سلام برسانید. دیگر عرضی ندارم. ان شاأالله به امید خدا پیروز خواهیم شد و اسلام پیروز است. کریم ریاضی خیابانی 59/8/20 انتهای پیام/ ...
دریچه ای طلایی دانایی
.... ماجرای شاه عباس و پینه دوز هم یکی از همان قصه هایی است که مادر بزرگِ دکتر، دریکی از همان شب ها برایش تعریف کرده است: سر شب رفتم پشت بام لحاف را پهن کردم که خنک شود. آفتاب گرم یزد، لحاف های پشت بام را طوری گرم می کرد که باید دوساعتی قبل از خواب آن ها را پهن می کردیم که کم کم خنک شود. آن شب مادربزرگم خانه ما بود. ولی می خواست زود به خانه خودشان برود. من دامن او را گرفتم و ...
روایت همسر شهید زین الدین از نحوه آشنایی و مراسم ازدواجشان
رفتیم حرم. زیارت کردیم و رفتیم گلزار شهدا، سر مزار دوستان شهیدش. آن شب یک مهمانی کوچک خانوادگی برای آشنایی دو فامیل بود. برای من آن روزها بهترین روزهای زندگیم بود. فردای همان روز که عقد کردیم او رفت جبهه. بعد از مدتی که رفت و آمد، گفت: اگر شما اهواز باشید، زودتر می توانم بیایم پیشتان. منطقه کاریم الان آن جاست. یکی از دوستانم که تازه ازدواج کرده، یک خانه می گیریم. یک طبقه ما باشیم، یک ...
لازمه پاسداشت خون شهدا، تداوم راه آنهاست
...> فرازی از وصیت نامه شهید از عموم دوستان و عزیزانی که هر کدام به نحوی با این جانب مراوده داشتند، می خواهم که اگر خواستار این هستند که احترام به خون شهدا بگذارند، راه شهدا را ادامه دهند و جبهه ها را خالی نکنند و مبادا امام را تنها بگذارند که اگر چنین شود، تمام این زحمات و خون های پاک هدر رفته است. پدر و مادر عزیم، امیدوارم که با رفتن من از این دارفانی احساس ضعف نکنید و همچون ...
تا عمر دارم مدرسه خواهم ساخت
بود و باید یک قِران می داد تا با اتوبوس به این بیمارستان برویم اما بضاعت نداشت و مجبور بود این مسیر را پیاده برود. هنگامی که دکتر وضعیت مادرم را می دید، دلش می سوزد و می گوید به فکر جوانی خودت باش چون این بچه مردنی است. این کسی که دکتر روزی او را جواب کرده است خدا چقدر منت بر او گذاشته است و من 76 سال دارم. شب و روز به فکر مردم کم بضاعت هستم و تنها چهار ساعت می خوابم. در حال حاضر بزرگترین ...
راز احمد فاش شد/ پیکر حاج احمد متوسلیان در تهران است؟
یعنی تنها باری که کمیته پیگیری من را خواسته بود همان یک بار بود. گفتم یک سوال دارم مردانه می خواهید این پرونده را حل کنید یا مانند بقیه هستید؟ گفت این حرف یعنی چی؟ می خواهیم حلش کنیم. من به او همه مستنداتم را دادم و به او گفتم که در 6 ماه این پرونده را می بندم. گفت اوه! شما خیلی تندی! به او گفتم من بسیجی ام! نه حقوق می خواهم و نه حق مأموریت. چند راه به آن ها ارائه دادم. یک راه بسیار ...
زندگی بر مدار سوختن/ روایتی از کودکان بازمانده از تحصیل در سیستان و بلوچستان
405 و سواری های دیگر می روند. می دانید سوار یک بمب متحرک بودن یعنی چه؟ هر ماشین حمل سوخت یک بمب متحرک است برای راننده و شاگرد. ما هربار سوار این بمب از جاده ها می گذریم. این کار، استرس زیادی دارد. شاهل مثل بیشتر بچه ها یاد گرفته از ترس جاده چیزی به خانه نگوید و تنها حرفش از لاستیک عوض کردن و پاک کردن شیشه باشد: نباید کسی ترس را در چشم مان ببیند. امید مادر ها به پسرهاست، نباید ناامیدشان کرد. سوخت ...
جانباز استوار
اگر نمی توانیم با خانوده هایشان همدردی کنیم، نمک روی زخم آن ها هم نپاشیم. چند شب پیش مصاحبه ای را از رادیو گوش می دادم. خبرنگار در یکی از سؤالاتش از مادر شهید مدافع حرم جواد ا... کرم، پرسید: مادرجان، مردم می گویند که مدافعان حرم برای پول در جنگ حاضر می شوند، صحت دارد؟ به اینجای حرف هایش که می رسد، اشک از چشمانم سرازیر می شود و ادامه می دهد: بنازم آن مادر دلیر را که به جای دلخوری در جواب خبرنگار ...
درباره دل تنگی
همیشه صندلی تکی می گیرم. از ترمینال بیهقی. آخرین حرکت. یازده ونیم. با خیال راحت پشتی صندلی را می خوابانم و می خوابم. بی توجه به فیلم و توقف و هر ماجرای دیگر تهران تا اصفهان. چند ماه است می روم. یک سال نشده. ساز بهانه است. فردا شب دوباره با آخرین حرکت برمی گردم. دل می کنم و برمی گردم. از ترمینال کاوه. بازهم با صندلی تکی.چند دقیقه گذشته و اتوبوس هنوز راه نیفتاده است. شاگرد راننده می خواهد روی صندلی ...
روایت فارس من | رنجِ بی فرزندی؛ مصائب زندگی یک زوج نابارور
تبریک روز پدر، دست و دلم می لرزد. نمی توانم. دهنم باز نمی شود. با خودم می گویم چرا من را برد گذاشت خانه مردم؟ بابا من را با طناب بست برد تهران. چطور اینها را فراموش کنم؟ 9 | از همین حالا که پسرم بزگ نشده درباره مادر خونی اش باهاش حرف می زنم. به خواهرزاده شوهرم گفته ام ماهی چند بار بیاید و پسرش را ببیند. به بچه ام می گویم دو تا مادر داری. خیلی ها گفتند نگو تا 20 سال دیگر. گفتم نمی خواهم ...
ماجرای استخاره ای جالب برای جواب مثبت به یک سردار
بچه هستند که کسی بالای سرشان نیست . عملیات را رها نکرد تا به عزیزان خود برسد، بلکه بعد از اتمام عملیات و بعد از گذشت چهل روز از فوت فرزندش به خانه برگشت. زمانی که مادر حشمت برای خواستگاری به منزل ما آمد، من در تهران و خانواده حشمت در آمل ساکن بودند، به علت دوری مسافت جوابم منفی بود، اما همان شب خواب دیدم. در خواب جمعیت عظیمی را دیدم که با پرچم های سبز و قرمز به دست ...
شب عملیات؛ خوراک لوبیا و هندوانه به جای کباب و مرغ!
نفر رفتم سراغ مادرم و گفتم مرخصی ام تمام شده و باید امروز با گردان برگردم جبهه، آن روز مادرم حال عجیبی داشت،اما با حالتی تقریباً بغض آلود گفت: اگه اسیر شدی صبر کن . من خیلی تعجب کردم چرا مادرم این حرف را زد چون این اولین بارم نبود که جبهه می رفتم. یادم می آید اولین باری که توانستم مادرم را راضی کنم تا به جبهه بروم دی ماه 63 بود. آن زمان فقط گفت: باشه برو اما از کلاس و درس عقب نیفت. در ...
توصیه شهید میرفارسی برای سرافرازی ملت ایران در پیشگاه خداوند
...: مادر یادت است وقتی که گفتم به سپاه و به جبهه می خواهم بروم مخالفت کردی وقتی برای تو گفتم که این فقط من نیستم که می روم بلکه صد ها هزار نفر این راه را رفتند و تازه ما که ادعا می کنیم رهبرمان حسین می باشد خون کلیه شهیدان انقلاب حسین و به طورکلی خون کلیه شهیدان جبهه حق، به دوش ماست و بعد از این ها هم من فقط خلق نشدم که پسر خوبی برای شما باشم (که نبودم) گرچه این یکی از وظایف کوچک من است. ...
گناه مردم چیست؟
الله بسیار بسیار خوب است دست زنت را بگیر و این آخر عمری مقداری هم استراحت و تفریح کن. حدود سی و اندی سال پیش، اوایلی که با هم آشنا شدیم وی در محله 13 آبان نازی آباد زندگی می کرد با پدر و مادر و پنج خواهر و برادر دیگر در یک آپارتمان شصت هفتاد متری. برای تامین هزینه اجاره یک خانه کوچک و ازدواج مشکل داشت و با بعضی از دوستان کمک کردیم تا بتواند ازدواج کند. حالا الحمد ...
مهوش وقاری: بیماری محسن پارکینسون است
...، فرزند همیشه همان بچه کوچولوست و مادر همانی که در هر شرایطی بچه اش را در آغوش می گیرد و او را لوس می کند. مادر که می رود کرونا می آید. وقاری می گوید: در این چند ماه من و محسن در خانه مانده ایم. البته من چند باری برای به انجام کار هایی بیرون رفته ام، اما قاضی نه! قبل از عید ریه محسن به شدت عفونی شد و تب کرد که خیلی ترسیدم و خیال کردم دور از جانش کرونا گرفته، اما دکتر آنتی بیوتیک داد و بیماری ...
کرونای دموکراتیک/ فقیر و غنی در عصر کرونا
اجتماعی چیزی در حد یک شوخی است. بیش از صد پله را بالا رفتم و در نهایت به خانه ای با درب زنگ زده رسیدم، همان مادر میانسال با چین و چروک های فراوان در صورت و قد خمیده درب را به رویم گشود و با مهربانی به داخل دعوتم کرد. خانه به قدری کوچک است که خبری از یخچال و تلویزیون نیست، تنها لوازم کوچک آشپزی و چند بالشت و پتوی خواب کل فضای خانه را اشغال کرده اند. خانه ای در بالاترین نقطه حاشیه ...
شبی در اورژانس مسیح دانشوری
کرونا در تهران حرف می زنیم و او از تجربه خودش که همین چند ماه پیش مبتلا شده بود می گوید: اصلاً باورت نمی شود اما حتی انگشتانم سر شده بود. خانم و بچه ها را راهی کردم و تنهایی آنقدر آناناس و لیمو وعدسی خوردم تا خوب شدم. همین طور که به حرف هایش گوش می دهم نزدیک در بیمارستان می رسیم و او به نگهبانان می گوید که برای مطلع شدن از وضعیت بستری یکی از دوستانش آمده ... باهم داخل می رویم. صدای پارس سگ ...
خاطرات بانوی جهادگر یزدی از مبارزه با شاه ستمگر تا کرونای منحوس/ مصداقی از زن مسلمان ایرانی موفق
که قبول کردم، انجام دادم. نامه یا بطری را در جیب پالتو قرمز خزداری می گذاشتم. به راحتی از کنار سربازها رد می شدم و نامه می بردم. این شده بود کار هر روزم. کسب تجربه به لطف جهاد سازندگی بعد از پیروزی انقلاب با شکل گیری بسیج در مسجد با همان سن کم، عضو بسیج سازندگی شدم. صبح زود در مسجد جمع می شدیم و به روستاهای اطراف تهران برای کمک به کشاورزها می رفتیم. گوجه می چیدیم، گندم درو می ...
شهیدی که برای دفاع از حرم آفریده شده بود
مند بود. درباره کارهایتان در ارتش با بچه ها صحبت می کردید؟ وقتی خاطرات دوران جبهه ام را برای بچه ها تعریف می کردم یا از حرکات نظامی ام می گفتم آقا مهدی بیشتر از همه لذت می برد. گاهی از من درباره فعالیت هایم می پرسید و وقتی توضیح می دادم خیلی ذوق می کرد. آقا مهدی را به لحاظ شخصیتی و اعتقادی چطور توصیف می کنید؟ زندگی آقا مهدی از همان اول با دو برادر دیگرش تفاوت داشت ...