دختر 24 ساله: بردار دوست پسرم عفتم را از من گرفت
سایر خبرها
کنجکاوی همسایه ها راز 4 مرگ را فاش کرد
احوال آن ها خودم را به طبقه بالا رساندم. قسمتی از در ورودی خانه شان شیشه ای است و زمانی که از شیشه نگاه کردم متوجه شدم که دو برادر داخل پذیرایی خوابیده اند. اما هر چه به شیشه زدم، دیدم که تکان نمی خورند و همین مسأله مرا ترساند. موضوع را به همسایه ها خبر دادم و با کمک آن ها شیشه را شکستیم که ناگهان بوی گاز شدیدی به مشام رسید. با ورود به خانه با جسد دو برادر مواجه شدیم. با مرگ دو پسر جوان به دستور بازپرس واحدی اجساد به پزشکی قانونی منتقل شد و تحقیقات برای علت گاز گرفتگی ادامه دارد. منبع: روزنامه ایران ...
سکوت قناری و کنجکاوی همسایه راز 4 مرگ را فاش کرد
خانه هستند. برای اطلاع از حال و احوال آنها خودم را به طبقه بالا رساندم. قسمتی از در ورودی خانه شان شیشه ای است و زمانی که از شیشه نگاه کردم متوجه شدم که دو برادر داخل پذیرایی خوابیده اند. اما هر چه به شیشه زدم، دیدم که تکان نمی خورند و همین مسأله مرا ترساند. موضوع را به همسایه ها خبر دادم و با کمک آنها شیشه را شکستیم که ناگهان بوی گاز شدیدی به مشام رسید. با ورود به خانه با جسد دو برادر مواجه شدیم. با مرگ دو پسر جوان به دستور بازپرس واحدی اجساد به پزشکی قانونی منتقل شد و تحقیقات برای علت گاز گرفتگی ادامه دارد. ...
طلاق به خاطر اصرارهای فرزند
زندگی تنهایی پایان دهم. در کنار راضیه احساس خوشبختی و خوشحالی می کردم؛ اما با مخالفت دخترش روبه رو شدم. با این حال تصور می کردم بعد از مدتی می توانم در دل او جا باز کنم. به او حق دادم که ناراحت باشد. ولی هرچه زمان گذشت اوضاع بدتر شد. هر شب دعوا داشتیم. هر روز اخم می کرد و سعی داشت مرا ناراحت کند. در خانه حرف نمی زد. مرتب در اتاقش بود. حتی غذا را هم در اتاقش می خورد. راضیه هم روز به روز افسرده تر ...
نخستین شهید راه ولایت ( زهراء سلام الله علیها )
مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا می زدند: یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و علی علیه السلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر شهادت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: ای دختر حضرت محمد به چه کسی تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلداری داده می شدم، بعد از تو چه کسی موجب دلداری و تسلیت من ...
جنایت اشتباهی برادر کینه جو
خودکشی گرفتم. حدود 100قرص خوردم و 3روز بیهوش بودم اما زنده ماندم. تو که به خاطر خلاف های برادرت با او درگیر بودی، چطور خودت دست به سرقت می زدی؟ پس از آنکه خودکشی کردم، بی هوش شدم و 3روز بعد که به هوش آمدم، کاملا گیج بودم. اصلا نمی دانستم چه کار می کنم. قرص هایی که خورده بودم باعث منگی ام شده بود. بی آنکه بفهمم در خانه همسایه را شکسته و وارد آنجا شدم. وسایلش را سرقت کرده و حتی برای خودم ...
امیر رضا دلاوری در کنار مادرش
خانه خورشید ایرج عرب زاده جاده مرگ محمد قاسمی مسافر بهروز توفیقی آن جا که زاده شدم 1387 مسعود آب پرور کاشی چهل 1387 مهدی نوربخش پاتوق 1387–1386 شاهین باباپور شبکه 1 سایاب 1386 محمدعلی سجادی بیداری 1386 بهرام عظیم پور شبکه 3 کاراگاه علوی 1386 حسن هدایت یک ما چند نفر 1385 فیاض موسوی شبکه 1 پایان نمایش 1384 بهمن زرین پور آهوی ماه نهم ...
تاریکی ما را می پوشاند چراغ را روشن کن!
فریدون صدیقی-استاد روزنامه نگاری آمدند، اغواگر و دلبرانه آمدند، اما چون نسیم ترسیده از باد، گریزپا رفتند و ما را مثل ناکامان چشمه آب حیات رها کردند و رفتند؛ پرسپولیس باخت و ما از سرما، سرخ شدیم! شب یلدا غمگین آمد و رفت، چون ما از بی کسی به تنهایی پناه بردیم، چون دورهمی ها فقط در بیمارستان مجاز است! ما ماندیم و وفادارترین یار؛ کرونا! راست این است بالاخره کرونا می رود دیر یا زود ...
من عاشق حجاب هستم
.... بعد از اینکه تصمیم را برای تغییر دین گرفتم با قطار، یکراست به مسجد کوبه رفتم. وقتی به ایستگاه قطار رسیدم، تا زمانی که شهادتین را بگویم گریه میکردم و با خودم می گفتم بالاخره این روز خاص فرا رسید. سفر شما به اسلام از چه زمانی شروع شد؟ فکر می کنم از سال های نوجوانی بود. من دختر خوبی نبودم و قبلا از خانواده ام متنفر بودم، اما در عمق وجودم آن ها را دوست داشتم. شاید نتوانید ...
سرهنگ علیه رنج فراموشی
. آنچه در ادامه می خوانید، روایتی است از زندگی شخصی، فعالیت های دوران جنگ و بعد از بازنشستگی او که حالا 14 سال از خدمتش در عرصه دفاع از کشور می گذرد، اما هنوز هم دست از کار نکشیده است. کریمی در این سال ها 11 عنوان کتاب درباره خاطراتش از دوران دفاع مقدس و عملیات های جنگ هشت ساله به چاپ رسانده است و دو کتاب نیز همین روز ها در دست انتشار دارد. سرهنگ کریمی 4 فرزند دارد. 2 دختر و 2 ...
دختر 17 ساله: پسر فروشنده مرا به خانه مجردی برد و ....
او به جایی رسید که خانواده ام متوجه شدند که او بیماری عصبی دارد و زندگی من با او فرجامی نخواهد داشت. به همین دلیل من و نصیر بعد از چند ماه به صورت توافقی از هم جدا شدیم و من هم همه حق و حقوقم را به او بخشیدم . او ادامه می دهد: بعد از این ماجرا بود که دچار افسردگی شدم و برای رهایی از این وضعیت، معمولا برای خرید یا وقت گذرانی به مراکز تجاری می رفتم. در این میان با جوانی به نام فرشید که در ...
ارتکاب جنایت زیر نور افسونگر ماه و شوم بودن آینه ها
یک ماجرای عجیب و ترسناک بوده است. با توجه به مطالب کوتاهی که تا همین جا درباره داستان جنایت مرموز دکتر مرا گفتیم، باید به این مساله اشاره کنیم که ناگهان ها در این داستان و درکل، هر 6 داستان این کتاب مهم هستند؛ حتی اگر اتفاق خاصی پس از این ناگهان ها رخ ندهد. مثلا در این داستان، یکی از ناگهان ها این گونه است: مدتی همه جا ساکت بود و بعد ناگهان حضور کسی را پشت سرم حس کردم. (صفحه 106) قصه ای ...
جزئیات آتش زدن زن جوان توسط شوهرش / مقتول پیش از مرگ قاتل را لو داد
فرار کردم و بعد مابقی تینر را روی خودش ریخت و فندکی که در دست داشت روشن کرد که ناگهان آتش گرفت. خیلی شوکه شده بودم و نمی توانستم کمکش کنم چون در قفل بود. همسرم هم درحالی که آتش گرفته بود به پشت مبل رفت و کلید قفل حفاظ را به سوی من پرتاب کرد. من هم فورا در را بازکردم و پتویی دور او پیچاندم تا آتش خاموش شود. بعد از آن او را به حمام بردم و با آب سرد شستم و با خواهرش تماس گرفتم و موضوع را خبر دادم ...
آئینه عبرت: دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم!
پیش خودم گفتم، بگذار یک بار امتحان کنم! و برای خودم بهانه آوردم که با یک بار معتاد نمی شوم! اما همان یک بار کار خودش را کرد. درد و عذاب شکستگی به سرعت رفع شد و من، فردا و فرداهای بعد هم بنا به پیشنهاد آن دوست غیربومی، هروئین مصرف کردم و متاسفانه به شدت درگیر شدم! حالا این جوان معتاد بعد از آن که از محل کار خود تعدیل شده، روبه روی من نشسته تا از اتفاقات و سرنوشت تغییر یا ...
دختر پادشاه را می خواهم!
گروه اجتماعی خبرگزاری آنا؛ محبت خداوند همه تعلق ها را در قلب من در شعاع خود قرار می دهد و از بین می برد. به عالمی نفروشم غم محبت جانان که این متاع گرامی به نقد عمر خریدم خیلی زحمت کشیدم تا مورد این محبت خاصه واقع شدم که پروردگار گوهر شب چراغی به من بدهد که تمام تعلق ها را کنار بزند. آن وقت اگر این طور شدی، ... گفت من دختر پادشاه را می خواهم. تاریخ نوشته. رفت ...
سرایداری که معلم شد
ترسیدم وارد کار سرایداری بشوم و دیگر نتوانم جایگاه معلمی را به دست بیاورم. آن روزها کار من شده بود رفت و آمد به آموزش و پرورش، یک روز که از این اتاق به آن اتاق می رفتم متوجه شدم اداره آموزش و پرورش کمبود متصدی کامپیوتر دارد برای همین خودم را با انجام کاری در این زمینه نشان دادم و توانستم نظر رئیس اداره را جلب کنم و کمی بعد مرا با حفظ سمت به عنوان متصدی کامپیوتر به عنبرآباد فرستاند من هم ...
در رسانه | روزهای شاد سمانه با عقد به پایان رسید
شروع به کتک زدن من می کرد و خانواده اش این کارش را تحسین می کردند و می گفتند تو نباید کاری کنی که او عصبانی شود. این زن آسیب دیده تأکید می کند: 6 ماه از ازدواجمان می گذشت که باردار شدم، اختلافات بیشتر بالا گرفت و جاری هایم دخالت می کردند همه می گفتند چرا باردار شدی و به شوهرم می گفتند این دختر باردار شده است که جای پایش را محکم کند، ارتباطات همسرم با دختران و زنان مرا آزار می داد هر از ...
بازداشت آشپزباشی به اتهام قتل همسر
من گفته بود که حق ندارم به خانه مادرم بروم. می گفت او مرا جادو می کند، به همین خاطر هر وقت به خانه مادرم می رفتم با هم درگیر می شدیم. البته او بعد از فوت تنها فرزندمان که نارس به دنیا آمده بود، مشکل اعصاب و روان هم پیدا کرده بود. فروردین امسال فرزند ما نارس به دنیا آمد و چند روز بعد در بیمارستان فوت کرد و برادر همسرم نیز به خاطر بیماری در همان روز فوت کرد. روز حادثه به خاطر همین با هم ...
نقشه پدرشوهر برای عروس بیچاره!
بدهم هیچ وقت ازدواج نکنم. من هم برای حفظ فرزندانم تعهد محضری دادم، چون می دانستم با حقوق مستمری همسرم می توانم زندگی ام را اداره کنم و از سوی دیگر نیز با خیاطی و ساخت عروسک در منزل روزگارم می گذشت. با وجود این خانواده شوهرم دست بردار نبودند، حتی زمانی که مهمانم می شدند تنم می لرزید چرا که احساس می کردم برای گرفتن فرزندانم برنامه ریزی کرده اند. با همه این ها، ناگهان روزی این کابوس ها به گونه دیگری ...
جانباز هفتاد درصد آب بر به خیل هم رزمان شهیدش پیوست
مهره هایم حفره ای ایجاد کرده و خارج شده بود و ترکشی دیگر به دستم خورده و از پشت بازویم بیرون آمده بود. در هلی کوپتر دوباره بی هوش شدم. وقتی به هوش آمدم خودم را در آمبولانس دیدم. پرستار همراه که در جلوی خودرو نشسته بود متوجه شد که من به هوش آمدم. آمبولانس را کنار جاده متوقف کردند. یادم هست که خیلی خوشحال شدند. مرا صدا می زدند و نامم را می پرسیدند. بار دیگر از هوش رفتم. زمانی که به هوش آمدم در ...
نقشه ناخوشایند پدرشوهر برای عروس دومش
محضری دادم چون می دانستم با حقوق مستمری همسرم می توانم زندگی ام را اداره کنم و از سوی دیگر نیز با خیاطی و ساخت عروسک در منزل روزگارم می گذشت. با وجود این خانواده شوهرم دست بردار نبودند، حتی زمانی که مهمانم می شدند تنم می لرزید چرا که احساس می کردم برای گرفتن فرزندانم برنامه ریزی کرده اند. با همه این ها، ناگهان روزی این کابوس ها به گونه دیگری تعبیر شد. یک شب پدر و مادر رجب به همراه برادرشوهر بزرگم به ...
نقشه شوم پدر شوهر برای عروس!
: قتل فجیع دختر 21 ساله اصفهانی توسط پدرش با همه این ها، ناگهان روزی این کابوس ها به گونه دیگری تعبیر شد. یک شب پدر و مادر رجب به همراه برادرشوهر بزرگم به خانه ام آمدند. از حرف هایی که می زدند آرام آرام نگرانی سراسر وجودم را فرا گرفت. ترس از این که حضانت دختر و پسرم را بگیرند در چشمانم موج می زد ولی آن ها نقشه دیگری در سر داشتند. پدرشوهرم در میان حیرت و ناباوری، مرا برای ...
بانوی همدانی جاده پیما/از کودکی با رویای رانندگی قد کشیدم
بودم مادرم را از دست دادم. پس این اتفاق تلخ بیشتر عاشق پدرم شدم و به عنوان تنها جان پناه بعد از خدا، عاشقانه دوستش داشتم. هر رفتار و علاقه ی او برای من یک الگو بود. پدرم جز اولین رانندگان ماشین های سنگین در همدان و اولین کسانی که گواهی نامه ی پایه ی یک داشتند بود دیدن و زندگی کردن با او از کودکی مرا یک راننده بار آورد. عصر همدان: از چه زمانی وارد این کار شدید و سیر کاری شما چگونه بود ...
هدف گروه تروریستی پژاک نابودی کُردها است
. برای بررسی این ماجرا با خانواده وی مجددا مصاحبه ای انجام شد. او داستان ربایش خود را اینگونه تعریف کرد: شب در روستا بودم و می خواستم به خانه برگردم. در تاریکی شب ناگهان متوجه سه نفر شدم. آنها به زور اسلحه مرا تهدید کردند و با خود بردند. آن شب در دشت ها و کوه های اطراف روستا بودیم و من تا صبح نخوابیدم. نمی دانستم باید چه کار کنم. می ترسیدم با آنها درگیر شوم یا فرار کنم، زیرا احتمال داشت ...
نیلوفر جلیلوند: پدرم می خواست از بدی های جامعه هنری به دور باشیم/ زنان در ایران امروز فرصت رشد فراوانی ...
. دلیل اینکه لیلا به او نزدیک است ،به این خاطر است که پدرم لیلای مرا بزرگ کرد (بغض)، و این دو سال ها رابطه نزدیکی داشتند. من در آنزمان هم دانشگاه می رفتم و هم کار می کردم و لیلا بیشتر با پدرم بود.الان زندگی خوبی دارم آنهم به خاطر پدر و مادرم. پدرم خیلی مدرن فکر می کرد و به من می گفت تو خودت به اندازه دوتا مرد هستی و هر کاری که می خواهی می توانی انجام بدهی و خودت را هیچ وقت دست کم نگیر. تنها چیزی که ...
پا در رکاب سلامتی و فرهنگ
ندارد و شامل زن و مرد و پیر و جوان می شود. مثلاً چندین زوج و حتی چند نسل ازیک خانواده در این گروه عضو هستند و هر روز با شرکت در برنامه های گروه همراه هم رکاب می زنند. حسین بهمنی کیا 65 ساله از ساکنان تهرانپارس که در دوران بازنشستگی به دوچرخه سواری رو آورده و حالا 5 سال است که به همراه همسر، دختر، پسر و نوه اش رکاب می زند، می گوید: خودم در همین پارک پلیس با گروه آشنا شدم و بعد از مدتی ...
حضرت فاطمه ای دیگر به دنیا آمد/ شخصیت و کمالات بانوی رسالت در کلام رهبرانقلاب +تصاویر
گونه های مبارکش سرازیر گشت. حضرت فاطمه(س) فرمود: پدر جان، خدا هیچگاه چشمانتان را گریان نکند این گریه برای چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: دخترم، او به بلاهایی گرفتار اید و با مصیبتها و دشواریهای جانکاهی مواجه میشود. ای پاره ی تنم هرکس بر او و مصیبتش بگرید، پاداشش همانند کسی خواهد بود که بر دو برادر او گریه کند. در بعضی منابع تاریخی آمده است: تا چند روز پس از تولد، حضرت زینب(س) نامی نداشت ...
مدرسه با حال و هوای خانه
...، خانم نثار علی که مادر یک دختر 10 ساله است نیز درباره مشکلات آموزش مطالب درسی به دانش آموزان در خانه می گوید: اوایل فکر می کردم دخترم می تواند به تنهایی پای کلاس مجازی بنشیند و سراغ کارهای خودم می رفتم اما زمان نوشتن تکالیف شب متوجه شدم دخترم در کلاس آنلاین، تمرکز حواس ندارد و انگار بعضی مطالب درسی به گوشش هم نخورده بود برای همین ناچارم هر روز از ساعت 2 و 45 دقیقه ظهر تا 6 و ربع بعد از ظهر کنارش ...
مملکت ما با همین یکی یه دونه ها سرفراز می ماند
. خواندنش خالی از لطف نیست. مادر شهید شعبان قاضی پور شعبان چندمین فرزند خانواده بود. اهل کجا هستید؟ شعبان آخرین فرزند خانه ما بود که در 12 مرداد ماه سال 42 در شهرستان بهشهر روستای طزره به دنیا آمد. من و پدرش او را با رنج و مشقت بزرگ کردیم. هفت ساله که شد مثل همه بچه ها به مدرسه رفت. تا ششم ابتدایی درس خواند و بعد از آن دیگر تحصیل را رها کرد و برای کار به جنگل بانی رفت ...
ناگفته هایی از اولین ساعات کربلای 4
من واگذار شده بود نرسد. حوالی ساعت 11 شب سوم دی ماه 1365 حرکت کردیم. بچه ها در یک ستون درحالی که با یک طناب به همدیگر بسته شده بودند به آب زدند. اینبار خبری از تیراندازی درون کانال نبود. حدس زدم تیربارچی دشمن می خواهد ما را وسط اروند بکشاند و بعد همگی را به رگبار ببندد. حدسم درست بود! 50 متر که از ساحل اروند به عمق رفتیم، ناگهان چهار لول دشمن شروع به کار کرد. تیرتراش بود که روی سر ما ...