ماجرای تصویری از مدافعان حرم که همه در آن شهید شدند
سایر منابع:
سایر خبرها
6 روز ؛ فاصله از زمین تا ثریا
مدعی ارادت حاج قاسم به هاشمی می شوند(که در جای خود به آن خواهیم پرداخت) اما آنچه مآلاً برای بنده موجب بروز دوگانه های فاحش بین این دو شخصیت شده و مرا متحیر ساخته است را نتوانستم در درونم حل و فصل کنم و بهتر دیدم با خوانندگان گرامی و فرهیخته واگویه نمایم شاید که آنها هم چون من در این پارادوکس مانده باشند. اما بعد: در خاطرات عبد صالح خدا سرباز ولایت شهید قاسم سلیمانی خواندم و شنیدم (از ...
وقتی حاج قاسم پای شهید جمالی را بوسید!
. در مدیریت نظامی یکتا بود در گفت وگو از نحوه آشنایی اش با حاج قاسم می پرسم، تأملی می کند و می گوید: سال 61 وارد سپاه پاسداران شدم و از همان موقع حاج قاسم را از نزدیک درک کردم. پیش از آن در زمانی که بسیجی بودم آوازه شأن را شنیده بودم. در دفاع مقدس همراهشان بودم و حتی این اواخر هم گاهی همراهشان بودم. او می گوید حاجی، شهدا را بسیار دوست داشت؛ خاصه شهید احمد سلیمانی را ...
زنانِ غریب
پیش از ازدواج دیده بوده، می گوید چندباری به خانه شان رفته بوده و وقتی مریم پرسیده بوده این کیست، پاسخ این بوده پسر خواهرته مادرش می گفته که مادر پسرک دخترش است و خواهر مریم؛ بعد از ازدواج همین ماسه ی تمسخر بچه های دیگر می شود، مریم می گوید بچه ها من رو مسخره می کردن که شوهرت پسر خواهرته ! 9 سالگی که عقد می کند تا 4 سال نامزد بوده اند و همه اش برای مریم زجر و تب بوده از هراس دیدن مرد ...
خاطرات وزیر دولت سازندگی از سردار سلیمانی
...> همکاران ما هم در منطقه عملیاتی بودند و تمام ادارات، ظرفیت های مهندسی و انسانی شان را برای کمک به جبهه به کار می بستند. موقعیت دیگری که مرا بیش از پیش به نزدیک تر کرد، برادر کوچک ترم منصور بود که بعدها شهید شد. در آن زمان منصور از طرف دفتر سیاسی سپاه مامور ثبت تاریخ سیاسی جنگ شده بود. بنابراین از آنجا با حاج قاسم سلیمانی آشنا شدم و دوره های مختلفی و در کارهای مختلف در خدمت ایشان بودم ...
همچو مولا، اربا اربا
برایم وجود نداشت، برای همین پشت سر یک ماشین در حرکت بودم، سردار سلیمانی بعد از تمام شدن صحبتش رو به من کرد و گفت، راننده ماشین جلویی را می شناسی؟ گفتم نه حاجی، چطور مگه؟ حاج قاسم گفت، زمانی تلفنی صحبت می کردم متوجه شدم ماشین نوربالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، این دین بر گردن تو می ماند، این دین را چطور می خواهی ادا کنی؟ من از این همه دقت سردار سلیمانی تعجب کردم، درست در همان زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب صحبت می کرد، حواسش به تضییع نشدن راننده خودرو جلو هم بود و این بزرگی و ابعاد مختلف شخصیت سردار دلها را بیش از پیش مشخص می کند. ...
نفیسه روشن در بیمارستان بستری شد + عکس
عکسی از نفیسه روشن بازیگر معروف در فضای مجازی دست به دست می شود که گویای خودکشی نفیسه روشن بعد از طلاقش است این خبر صحت ندارد و نفیسه روشن برای جراحی به بیمارستان بهمن رفته است... A post shared by Ghadeer Petrochemical Co (@ghadeerpetro) نفیسه روشن نوشت: دوستان عزیز سلام: متاسفانه مدت زیادی درگیر چیزی بودم که خیلی برام فرصت نذاشته بود. یه عمل سخت ،، حدود 3 ساعت ...
دلجویی نفیسه روشن از همسر سابقش اینستاگرام را منفجر کرد + تصاویر
اتفاقات دیگر. خیلی ناراحت شدم که آن همه عزیز از بین رفت. همکاران زیادی را از دست داد و کاپیتان آن هواپیما استاد بهنام بد و اما خب از سوی دیگر خدا را شکر کردم که این اتفاق برای بهنام نیفتاد. فکر کنم همه ما این میزان از خودخواهی را داریم که دوست نداشته باشیم اتفاق بدی برای عزیزمان بیفتد. من این را بعد از مرگ هنرمندعزیزمان مرتضی پاشایی دیدم. آن مراسم باشکوهی که برای او برگزار شد. ناراحتی می ...
برای قوی شدن فرزندتان، مراقب باشید بی بند بار یا ضعیف نشود - 3
گرچه خیابان کم تر ماشین رفته آمد می کرد، بعد دو پسر نواجوان دیگر به دنبال او بودند، متوجه شدم ،از آن دو نفر فرار می کند و دوست ندارد، آن دو نفر نزدیکش شودند ، سریع خودم را به آنها رساندم به آن دو نفر گفتم : کاری با او نداشته باشید به گفته من دونفر به سرعت مسیر خود را تغییر دادند و گفتم ما با او کاری نداریم ،از نوجوانی که دچار ترس بود پرسیدم که چه اتفاقی افتاده است، سرش پایین بود ولی پاسخی نداد ،که ...
زخم هایی که بر کمال شهید بیضایی افزودند
کلاسی می رفتی، هنوز هم آن کلاس را می روی؟ منظورش کلاس مکالمه عربی بود که می رفتم و با محمودرضا قبلا درباره اش صحبت کرده بودم. او از محمودرضا شنیده بود. تماس آن برادر با من غیره منتظره بود. چیزی در دلم گذشت. یادم افتاد که به محمودرضا گفته بودم شماره تماسم را به یکی از بچه های خودشان در تهران بدهد. یقین کردم این همان تماس است، اما با اینهمه حرفی از محمودرضا نبود. بعد از گپ کوتاهی قطع کردم ...
بهزاد فراهانی: برای دیدن ملک مطیعی از دیوار مدرسه پایین پریدم + فیلم
بچه خوان تعزیه های پدرم بودم. پسر حر را خوانده ام، طفلان مسلم و کم کم علی اکبر خوانی کردم. او با مرور سال های کودکی اش ادامه می دهد: هشت ساله بودم که از مکتب خانه مذهبی ده به تهران آمدم و در مدرسه باباطاهر در شرق تهران با رفیقانی آشنا شدم که تئاتر را دوست داشتند؛ کسانی مانند بهمن مفید، بهرام وطن پرست، مرتضی عقیلی ، رضا مینویی و ... با بزرگان هنر همچون خانواده مفید بویژه بیژن و پدرشان ...
افتخار و آبروی محله است
سر وقت در دوره ها شرکت می کردم. حدود هزار و 400 نفر در گردان ما ثبت نام شده بودند که هرچه جلو می رفتیم نیروها ریزش می کردند. تقریباً 400 نفر ماندیم. بچه ها آمادگی خوبی پیدا کرده بودند. قبل از اجرا همه نیروها دور هم جمع شدیم و به امام حسین(ع) توسل کردیم. ما را تأیید کردند و بعد وارد لیست اعزامی ها شدیم. کسب رضایت با توسل به سیدعبدالکریم(ع) گوشی همراه را در بالاترین نقطه خانه گذاشتم ...
حاج قاسم نوشته بود: اگر خاک پای عمار شوم، افتخار می کنم / آغاز پویش کتابخوانی شمسه
مراسم با اشاره به چرایی نوشتن این کتاب گفت: زمانی که کتاب عمار حل را در سال 95 شروع کردم، تنها هدفم نوشتن این کتاب بود و تصورم تنها 60، 70 صفحه در خصوص زندگینامه شهید بود اما وقتی وارد این عرصه شدم شاهد قطره ای از دریا بودم و کم کم فهمیدم که شهید محمدخانی در سوریه به عنوان عمار حلب شناخته می شده و حتی حاج قاسم نیز برای سلامتی او صدقه می داد . وی گفت: حاج قاسم برای شهید محمد خانی جملات ...
زیباترین حدیث به روایت یک تازه مسلمان
همان ها را برای بچه ها تعریف می کردم، به جز زندگی پیامبر اسلام درباره خلفای چهارگانه، نیز داستان های متعددی در کتب اهل سنت دیده بودم که البته درباره حضرت علی(ع) داستان ها کمتر و منابع محدودتری وجود داشت و من مجبور بودم برای پیداکردن منابع موثق همه جا را بگردم. آن موقع شیخی یمنی بود که کتاب ها و منابع اسلامی را به من معرفی می کرد و من با کمک او داستان های اسلامی را برای بچه های مدرسه تهیه ...
روایت مالک اشتر لشکر حاج قاسم در کربلای 5
شد و از همه مهمتر فکر می کردم شهادت ایشان تاثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای 5 بگذارد. هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمی توانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه های لشکر ثارالله سخت نبود، حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادر یا پسرش را از دست داده بود، عزادار شهید میرحسینی بود. ...
مادر شوهرم زمان بچه دار شدنم را تعیین کرد ! / طلاق از شوهر بی اراده
به گزارش رکنا، زن 35 ساله که به امید یافتن راهکاری برای طلاق از همسرش وارد کلانتری شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 15 سال بیشتر نداشتم که در سوگ مادرم سیاه پوش شدم. او بر اثر ایست قلبی فوت کرد و من و دو برادر کوچکم را تنها گذاشت. یک سال بعد از این ماجرا، پدرم نیز ازدواج کرد و مسئولیت من که فرزند بزرگ خانواده بودم، خیلی بیشتر شد ولی سعی می کردم از ...
سال ها پیش از شهادت حاج قاسم درباره او تئاتر ساختم/ خط کشی ها بین هنرمندان و مدیران فاصله انداخته است
شهرستان سیرجان برگزار شد، نیز شرکت کردیم که البته این بخش از جشنواره به صورت غیر رقابتی بود و ما در بخش نمایش نامه نویسی که به صورت رقابتی بود، شرکت کردیم و مقام دوم این جشنواره را به دست آوردیم. وی با بیان اینکه موضوع نمایش موج برگرفته از چند موضوع واقعی بود که به شخصیت والای سردار سلیمانی ربط داشت، عنوان کرد: من در سال 1388 نمایش نامه ای را به نام حاج قاسم نوشتم و با این نمایش نامه در ...
روایت مالک اشتر لشکر حاج قاسم در کربلای 5
ایشان تاثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای 5 بگذارد. ستون لشکر سردار سلیمانی در کربلای 5 چه کسی بود؟ هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمی توانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه های لشکر ثارالله سخت نبود، حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادر یا پسرش را از دست داده بود، عزادار شهید میرحسینی بود. ...
اعترافات مردی که 13 سال پیش همسر خود را کشت
را به قتل رساندم. متهم در ادامه گفت: روز حادثه با مریم جرو بحث کردیم و این طور شد که من با وارد کردن ضربات چاقو او را به قتل رساندم و بعد جسد را رها و فرار کردم. بلافاصله از مرز خارج شدم و به افغانستان رفتم. می دانستم پلیس ایران دست بردار نیست و اگر در ایران باشم دستگیرم می کند؛ به همین خاطر هم فرار کردم و رفتم. 10 سال از این ماجرا گذشته بود و من تصور می کردم دیگر همه چیز تمام شده است. دوباره به ...
2 روایت خواندنی از فرمانده مشهدی نیروی قدس
مانند نمازخواندن و غذاخوردن در کنار بچه ها بود به نحوی که خیلی از بچه ها را به اسم می شناخت. او یادآور می شود: چند روز پیش یکی از برادران به من گفت: چهار یا پنج سال پیش سردار قاآنی را در حرم رضوی دیدم من را بغل کرد و برایم جالب بود که هنوز نام من را یادش بود و به همان اسم صدایم می زد و می گفت چه طوری حسین جان اول شما باید جایگاه فرمانده لشکر را بدانید تا متوجه شوید این صمیمیت چه معنایی ...
روایتی از زندگی یک هنرمند افغانستانی | با هنر دنیا قشنگ تر می شود
خوابم برد تا اینکه روز بعد دایی ام به ما خبر داد پدرم را گاز گرفته و فوت کرده است. خبر فوت او حال همه را خراب کرد. یادم هست همان سال تمام احساساتم را به صورت داستان کوتاه نوشتم. آن زمان دختر بچه بودم و هر روز در راه مدرسه تصور می کردم زمانی که به خانه برسم می گویند پدر زنده است و همه خاطرات و حرف های آن شب و روز بعدش دروغ بوده است، هر روز یک داستان جدید برای خودم درست می کردم و در آن پدرم زنده بود ...
لطفا مردها نخوانند؛ زن ها هم نخوانند بهتر است!!!
کلنجار رفتن، با توجه به این که در خانه منزوی شده بودم و اهل خانه به من بی توجه بودند و به شدت احساس کمبود محبت می کردم، به شرطی که موضوع ازدواجمان محرمانه بماند پیشنهادش را قبول کردم! هر شب ساعت 8 به خانه همسر جدیدم می رفتم و صبح ساعت 6 به خانه خودمان بر می گشتم و به همسر اول و بچه هایم می گفتم کار پیدا کرده ام و نگهبانی یک شرکت را پذیرفته ام!!! خلاصه از آن تاریخ تاکنون هر صبح که ...
یک خانواده آفریقانی نام فرزند خود را قاسم سلیمانی گذاشتند + عکس
. سردار سلیمانی تا کنون منزل شهدای مدافع حرم در شهر های مختلف رفته، اما تا به حال به خانه هیچ یک از شهدای استان البرز نیامده است. از او خواستم پیام مرا به حاج قاسم برساند. مدتی گذشت تا اینکه 8 فروردین سال 98 مردی با خانه ما تماس گرفت و گفت قرار است فردا سردار سلیمانی به منزل شما بیایند. باورم نمی شد و بسیار هیجان زده و خوشحال بودم. به فرزندانم و عروس ها و داماد ها زنگ زدم و گفتم فردا چنین ...
دردسر های زن صیغه ای برای مهندس پولدار
او طولانی مدت بود تصمیم گرفتم با زنی ازدواج موقت کنم و به همین خاطر در سایت همسریابی با زنی به نام حمیرا آشنا شدم. حمیرا از همسرش جدا شده بود و همراه دختر خردسالش در آپارتمانی در بزرگراه نواب زندگی می کرد که او را برای مدت معلومی با مهریه مشخص صیغه کردم. من از همان روز اول با حمیرا شرط گذاشته بودم زمانی که همسرم درمان شود ارتباطم را با او قطع می کنم که قبول کرد. به هرحال چهار سال با او ...
فرشته نجات کودک 14 ماهه/طنین دل نوازترین آهنگ حیات
، یالله گفتم و وارد حیاط خونه شدم، به سمت دری که باز بود رفتم، وارد اتاقی شدم که چند کودک گریان سرپا بودند و یک خانم در حالی که نوزادی در بغل داشت روی مبل نشسته بود و اشک می ریخت . کودک بیحال، بی حرکت و چهره اش کبود شده بود، سریع کیف کمک های اولیه را روی زمین انداختم، کودک را از دست مادرش گرفتم، در حالیکه علائم کودک رو می گرفتم از مادرش پرسیدم: چه اتفاقی افتاده؟ مادر کودک گفت که دخترم ...
روایت یک تشییع باشکوه یک سال بعد از شهادت حاج قاسم / از حضور با پای شکسته تا نشستن زیر برف
منهما الاخیرا" همین یک جمله کافی بود تا بغض گلویم باز شود اما انگار من تنها نبودم، بغض جمعیت هم شکست. همه ما آخرین بار این جمله را در تشییع حاج قاسم شنیده بودیم و یکسال با صدای رهبری که آن را گریان خوانده بود، گریستیم. حالا درست یکسال بعد باید همان را می خواندیم و می شکستیم. نماز تمام شد. جمعیت، که حالا به بالای 1500 نفر رسیده بود، هرکدام به گوشه ای متفرق شدند. من هم گوشه ای نشستم به ...
اعتراف در شب بارانی
اما ساعتی بعد به همراه مهمانشان که یک زن جوان بود وارد خانه شدند. موبایلم را خاموش کردم و پشت پرده ضخیم خانه، پنهان شدم. تا صبح همانجا ماندم و با روشن شدن هوا، ابتدا مهمان لاله و بعد بچه هایش برای رفتن به مدرسه خانه را ترک کردند. بعد از رفتن آنها از مخفیگاهم بیرون آمدم. لاله روی تختش دراز کشیده بود و وقتی مطمئن شدم که خوابش برده، چوب بیسبال و چاقویی از داخل آشپزخانه برداشتم و خودم را بالای سرش ...
خسرو سینایی: تاریخ ما یا گم شده است یا تحریف!
1337 دیپلم گرفتم و طبق روال مرسوم که جوان ها زیاد به خارج می رفتند، تصمیم گرفتم به اتریش بروم. اکتبر 1958 وارد این کشور و شهر وین شدم و همزمان با درس معماری، موسیقی هم خواندم که سه سال طول کشید. روزی به استاد آهنگسازی ام گفتم تحصیل همزمان دو رشته با یکدیگر برایم سنگین شده و به نظر شما استعداد آهنگسازی دارم یا خیر؟ این استاد همیشه به طعنه مرا آقای مهندس خطاب می کرد. به من گفت تو هرگز همه هم و غم خود ...