ماجرای خواندنی شناسایی پیکر شهید ستار یکه زارع
سایر خبرها
قتل مادر و پسر در ممسنی با شلیک پدر
حادثه 24 - وقتی درگیری میان پدر و پسری در شهرستان ممسنی بالا گرفت، پدر لوله اسلحه را به طرف پسرش گرفت، اما پیش از شلیک گلوله مادر خانواده میان آنها پرید و فاجعه ای دردناک رقم خورد. چند روز پیش به مأموران پلیس شهرستان ممسنی در استان فارس خبر رسید که از خانه ای در این شهر صدای شلیک گلوله شنیده شده است. تیمی از مأموران راهی محل حادثه شدند و پس از ورود به داخل خانه، با اجساد غرق در خون زنی ...
خانه داری و بچه داری به روایت مردان در قرنطینه/جمعی از پدرها:خانه داری و بچه داری خیلی سخت تر از تصورمان ...
ء بزرگی برای به خصوص پسرم ایجاد شده بود و من همه سعی خودم را می کردم برای پسرم هم مادر باشم و هم پدر. همسرم هفته ای یک عدد میوه هم نمی توانست بخورد. بوی غذا بسیار حالش را بد می کرد. برای همین من روی پشت بام پیک نیک گذاشته بودم و هر نوع غذایی را که می توانستم می پختم. بیشتر سعی می کردم کباب درست کنم. غافل از اینکه بوی کباب سمت خانه خودمان می رفت و همسرم هم آزار می دید! اصلا هم متوجه این موضوع نبودم ...
روح احمد در بین الحرمین منتظر ما بود!
روزی بود که به مرخصی آمده بود. بعد از 10 روز رفت جبهه. چند روزی مانده بود که مجدداً به مرخصی بیاید شهید شد. 11 آذر 1366 در شلمچه به شهادت رسید. خبر شهادتش را هم از طرف کمیته به ما اطلاع دادند. ساعت 2 بعد از ظهر بود آمدند در خانه و از من خواستند همراهشان به منزل مادرم بروم، گفتند حال مادرم خوب نیست ولی من خودم فهمیدم گفتم چنین چیزی نمی شود که شما بیایید دنبال من و بگویید که مادر من مریض ...
اخبار حوادث روز 99/12/25
شکایتی خواهان مجازات و دریافت دیه از مرد همسایه شد. رسیدگی به این پرونده از اسفند سال 98 با شکایت مردی آغاز شد که مدعی بود در جریان درگیری پسرش با مرهمسایه او دچار نقص عضو شده است. وی در تشریح ماجرا گفت: روز حادثه پسرم رضا ترقه ای در دستش بود که همسایه ما به نام حسن به او اعتراض و سپس او را دنبال کرد و باعث شد پسرم از ترس فرار کند در حین فرار پسرم زمین خورد و در جریان آن هم ترقه در دستش ...
از روحانیت متعهد پشتیبانی نمائید
: حسین واقعاً یک مالک اشتر بود؛ خستگی ناپذیر و پرتلاش. او در دفاع از اسلام و عمل به وظیفه، هیچ گاه رفاقت و مسائل خانوادگی را دخالت نمی داد. سال 1362 که با عنوان طرح لبیک به منطقه دهلران رفته بودیم، او فرمانده تیپ بود. من خدمت سردار الیاسی در گردان دیگر بودم. وقتی قبل از شروع عملیات رفتم حسین علی را ببینم، در جلسه بود. با این که می دانست که برادرش هستم و بعد از ماه ها آمده ام که او را ببینم، اما جلسه ...
جزئیات قتل زن بابا در گلبهار
...، با صدایی ظریف گفتم: من حمام هستم! با این جمله همسایه رفت و من هم با کلیدهای مقتول از خانه بیرون آمدم و در را قفل کردم. بعد هم خودم را به گلبهار رساندم و در اندیشه فرار به شهر دیگری بودم که کارآگاهان رسیدند و مرا دستگیر کردند. با اعترافات جواد (متهم به قتل 58 ساله) قاضی زرقانی با صدور قرار بازداشت موقت، او را در اختیار کارآگاهان اداره جنایی گذاشت تا زوایای پنهان دیگر این پرونده جنایی ...
ربودن تلفن همراه توسط کودک 11ساله!
در کوچه بازی کنم چرا که مادرم تا شب سر کار بود و من به تنهایی نمی توانستم خودم را سرگرم کنم. در این میان با سعید که در همسایگی ما زندگی می کرد بیشتر دوست بودم و با او برای بازی با دیگر دوستان مان به پارک می رفتیم. پدر و مادر سعید با یکدیگر اختلاف داشتند. آن ها همیشه با هم دعوا می کردند و کاری به سعید نداشتند. به همین دلیل من و سعید خیلی با هم صمیمی بودیم تا این که دو روز قبل سعید دنبال من آمد تا ...
حسرت دیدار با حاج قاسم/ بعد از شهادت وحید چندسال پیرتر شدم
های خانم زهرا غفاری همسر پاسدار شهید وحید زمانی نیا نشستیم. جوان ترین همراه حاج قاسم که تازه دو ماه قبل از شهادت رخت دامادی بر تن کرده و با وجود چند سال حضور در میدان مبارزه با تکفیری ها و بعد از آن توفیق همراهی حاج قاسم، تنها بیست و هشت بهار از زندگی اش را سپری کرده بود. گفتنی های خانم غفاری از شهید زمانی نیا اگرچه به اندازه فرصت کوتاهشان برای همراهی با شهید محدود است، اما بدون شک خالی از لطف نیست ...
دلخوش به قضاوت تاریخم
شروع به تحصیل کردم و یادم نمی رود که در همان پایان سال اول، بازدیدی از تحریریه و چاپخانه مؤسسه کیهان داشتیم. آدم هایی آنجا پشت ماشین تایپ نشسته بودند و تلفن ها دائم زنگ می خورد و جنب وجوش و تحرک و پویایی خاصی داشت. با خودم می گفتم یعنی می شود من هم روزی در گوشه ای از این تحریریه مشغول به کار شوم... یک سال بعد از این بازدید، تجربه های بیشتری داشتم. دو سفر دانشجویی با حمایت کیهان از طرف ...
3 روایت از روز ترور سعیدحجاریان/ نواری که در آن حجاریان را مرتد خوانده بودند
بین می رفت. خاطرم هست وقتی دستگیر شدم در اخبار گفتند حکیمی پور را به علت احتمال فرار و ازبین بردن اسناد و مدارک و بیم تبانی دستگیر کرده اند! در دادگاه نیز من را حتی به عنوان مطلع هم نخواستند و در نهایت حکم برائت صادر شد. نکته جالب برایم این است که خبر رساندن حجاریان توسط من به بیمارستان در حال جعل بود و هرچه گفتم من این کار را کردم عده ای توجه نمی کردند؛ چون بردن حجاریان به بیمارستان سینا توسط من ...
سرنوشت کودکی که پدرش تصمیم به قتل او گرفت
او بود. اما وقتی پای حضانت را پیش کشید تصمیم گرفتم دخترم را با خودم ببرم. می خواستم به این بهانه از همسرم پول بگیرم چون مشکلات مالی فراوانی داشتم. از سوی دیگر مجددا ازدواج کرده بودم و باید خرج زندگی را تهیه می کردم. وی ادامه داد: همسر جدیدم اما با دخترم زینب سازگاری نداشت. وقتی دیدم مادر زینب اصرار دارد که بچه را پیش خودش ببرد به او گفتم باید پول تهیه کنی و به من بدهی تا حضانت را به تو ...
خیرین گمنام امید کودکانی که یک ساعت هم رنگ آزادی را ندیدند
.... این خانم ها انگار از یک خانواده بودند و حتی در زندان هم تقسیم وظایف داشتند. نذر هشتم ایده ای است که محمد مهدی حاج محمدی بعد از اینکه به ریاست سازمان ها زندان ها منسوب شد برای آزادی زندانیان مطرح کرد، در این طرح که هشتم هر ماه برگزار می شود 8 زندانی جرایم غیرعمد آزاد می شوند و حالا نوبت به زندان زنان رسیده بود و قرار بود تا با حضور مسئولان زندان و چند تن از نمایندگان مجلس 8 زندانی ز ...
مدرسه ای با 100 شهید
آمد خانه و گفت: 22 سال از عمر من گذشته تا حالا تقاضایی از شما کردم؟ گفتم نه. گفتم درست است پدر تو هستم ولی تو از ایمان و از همه لحاظ از من بالاتر هستی اختیار با خودت است. بلند شد دور من بگردد که اجازه ندادم. وقتی حسن شهید شد برادر بزرگش در جبهه بود. برای همین هم خیلی زود برگشت خانه و کم کم قضیه را به ما گفت. مادر شهید زندی در ادامه گفت: هر وقت می خواست برود جبهه می آمد می زد پشتم و می گفت ...
سربازی که خود را زیر تانک بعثی انداخت تا شهر سقوط نکند
است که بعد از شنیدن خبر شهادت یوسف هرگز ناراحت نشده و به فرزندان دیگرم گفتم: پیکر برادر شهیدتان را با افتخار بر روی دستانتان تشییع نمایید، چرا که این شهید مایه افتخار خانواده و سربلندی امت ماست. پدرش نیز یوسف را چنین توصیف می کند: پسرم به علت ناراحتی پا مدتی در بیمارستان خانواده نیروی زمینی ارتش تحت درمان قرار گرفت و پس از طی دوران کوتاه استراحت پزشکی در منزل به هنگام بدرقه اش جهت ادامه ...
پسر تهرانی جنازه مادرش را دار زد !
که تنها ولی دم بود در حالی که اشک می ریخت گفت: در این دنیا فقط برادرم را دارم و به همین خاطر حاضر به قصاص او نیستم. من از خون مادرم گذشت می کنم. سپس شهریار در جایگاه ویژه ایستاد و گفت :بعد از فوت پدرم من و مادر و خواهرم با هم زندگی می کردیم .چند سالی بود به دام اعتیاد افتاده و معتاد شده بودم. به همین خاطر با مادر و خواهرم همیشه درگیر بودم. وی ادامه داد: از وقتی فهمیدم مادرم ...
اعدام مدیر عامل اسبق خبرگزاری پارس، 24 روز جهنمی/ همکاری ایرنا و CNN
...، سمینار رسیدن به حد رکود، کار خودرا آغاز کرد. کمتر از یک دقیقه از دفتر آقای جعفریان احضار شدم. آقای جعفریان با نگاه تیزی که داشت گفت: این اشتباه را شما کردید؟ به سختی گفتم بله، گفت: بفرمائید بیرون!( او مردی کم حرف بود). تا فردا عصر روزگاری بر من گذشت که توصیف ناشدنی است. عصر که به رادیو رفتم روی تابلوی اعلانات نامه ای سنجاق شده بود که 4 ماه حذف حقوق جریمه شده بودم ( این میزان ...
قصه انتظار
اما بعد از آن عملیات، خیلی ها برگشتند، زنده یا خفته در خون خود، اما مجتبی هیچ گاه برنگشت؛ نه آن وقت نه حتی سال های بعد که اسرا به وطن بازگشتند و این سرگشتگی و حیرت پدر و مادر را در آستانه میانسالی تکیده و خموده کرد؛ پدرم 2 سال بعد در تصادف کشته شد اما مادرم ماند و تنهایی این انتظار را به دوش کشید. هر پنجشنبه می رفت مزار شهدا، می نشست کنار مادران شهید، بالای سر شهدای گمنام، روبه روی قبر فرماندهان ...
دخترم نوزاد ی 40 روزه بود که فرزند شهید شد
شهید فصیحی با اخلاق، مهربان و صبور بود. از آن مرد هایی نبود که زودباور باشد و حرف های بیهوده را گوش کند. در مورد هر چیزی تحقیق می کرد تا به درک برسد. به طور کلی انسانی فهمیده بود و در زندگی باعث ناراحتی دیگران نمی شد. توجهش به خدا بود. این را هم بگویم که خیلی به کسب روزی حلال توجه داشت و مراقب بود که مال کسی وارد زندگی ما نشود. حالا که به آن روز ها توجه بیشتری می کنم، می بینم با وجود اینکه سن کمی داشت، مرد زندگی بود و زندگی خداپسندانه ای را انتخاب کرده بود. هرچند زندگی طولانی نداشت، اما حیات او بابرکت بود. ...
کارمند داروخانه، قاتل خانم دکتر
آن را خارج کنم که دستگیر شدم. بعد از قتل هم از گوشی خانم دکتر برای خودم پیام فرستادم با این مضمون که باید به کانادا بروم. خانم دکتر می خواست برای دیدن بچه هایش به آنجا برود و خانواده اش این موضوع را می دانستند برای همین این ترفند را به کار بردم و بعد هم به دروغ ماجرای 800 هزار دلار را گفتم تا مطمئن شوند که او به خارج رفته و بهانه ای برای حضورم در خانه داشته باشم. سرهنگ کارآگاه ...
مجازات مردی که قتل همسرش را انکار می کند
اورژانس تماس گرفت و گزارش داد حال همسرش بد است. وقتی زن جوان را به بیمارستان رساندند، او فوت کرده بود. با حضور مأموران پلیس از شوهر این زن تحقیق شد. او گفت همسرش از پله ها به پایین پرت شده است. چند روز بعد از این حادثه، پدر و مادر مقتول علیه دامادشان شکایت کردند و مدعی شدند او دخترشان را به پایین پرت کرده است. آنها گفتند: دختر و دامادمان با هم اختلاف داشتند. آنها چندین بار با هم ...
ناگفته های پایان عمر تختی و مسئله خودکشی یا قتل!
ندارم در شلوغی باشم. هیچ وقت نمی رفتم که باعث دردسر کسی شوم. در جبهه و جنگ چطور؟ من اول جبهه که پدرم یک سال رفت و بعد من رفتم و من هر ماه 10 روز از طرف راه آهن آنجا بودم. آقای چمران یک دنیا بود، خدا رحمتشان کند و هیچ وقت ایشان را فراموش نمی کنم. یکسری ناگفته درباره آقای تختی دارید. آقای مشایخی در این برنامه آمد خیلی داغ شد که آقای تختی خودکشی کردند یا رژیم پهلوی ایشان ...
اسرار قتل خانم دکتر پیش از سفر به کانادا
مسائل کاری، رفت وآمد زیادی به خانه خانم دکتر داشتم و روز حادثه به آنجا رفته بودم که درخصوص مسائل کاری صحبت کنیم. اما او ماجرای بدهی مرا پیش کشید و من که توان پرداخت آن را نداشتم در یک لحظه تصمیم گرفتم وی را به قتل برسانم. متهم ادامه داد: او را غافلگیر و خفه کردم و جسدش را داخل چمدان قرار دادم. می خواستم آن را از خانه خارج کنم اما فرصت نشد. بعد از قتل تصمیم گرفتم صحنه سازی کنم و از گوشی ...
همه دارایی یک مادر از دو فرزندش
فضلی آمد. تا چشمم به ایشان افتاد، گفتم حاجی فضلی من هستم خواهرت بیا. ایشان هم آمد و گفت مادر سهیلی چه شده؟ گفتم دو تا وانت آوردیم، اجازه نمی دهند اقلام را تحویل دهیم. حاجی فضلی به ما گفت وسایل را بدهید به ما و شما برگردید. شماره تماس هم داد و گفت من با شما کار دارم. اقلام را تحویل حاج علی فضلی دادیم و برگشتیم منزل خواهرشوهرم. فردای آن روز به سمت دوکوهه رفتم تا پسرم عباسعلی را که در جبهه بود ...
کتاب "پسرم حسین"در قم رونمایی شد +برشی از کتاب
گروه قم قم تاریخ انتشار کد خبر 7695037 دانلود PDF نظر دادن به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از قم ، عصر جمعه در مراسمی با حضور مادر شهید حسین مالکی نژاد ، همرزمان و جمعی از مسئولان استانی از کتاب "پسرم حسین" در تالار شهید آوینی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی رونمایی شد. این کتاب زندگینامه شهید حسین مالکی نژاد به روایت ...
زمانی قلم و دوربین را برزمین میگذارم تا جان انسانی رانجات دهم /روزی می رسد همه به نماد صلح یکرنگ می شوند ...
نزدیکی افکار تمدن ها و فرهنگ های مشابه آن بود منتخب جشنواره خوارزمی شدم و از رئیس جمهور وقت تندیس و تقدیر نامه ام را گرفتم . در این حین ساخت فیلم های مستند را در مورد فرهنگ و هنر ایران زمین آغاز کرده بودم حاصل سه سال تلاش در حین ورودم به دانشگاه ساخت 23 فیلم مستند و همچنین نگارش او هم یک زن بود شد کتاب 1000 صفحه ای نیم قرن تلاش کتابخانه ملی تبریز را درآن زمان به سفارش معاونت وقت اداره کل فرهنگ و ...
بدون تعارف با راوی و قهرمان عصر های کریسکان
ن را برعکس به پنکه وصل کردند و پنکه می چرخید، این یکی از شکنجه هایش بود. مجری : چند وقت زندان بودید؟ میهمان : 20 ماه ، هنوزم نمی دانم چرا؟ باور کنید به حدی من را شکنجه کردند ، شاهد هم زیاد داریم آقای گلزار راغب یکی از آنها هستند، که گفتم آقا من را رها کنید من پدر و مادر و خواهر و برادرم و پاسدار هستند... مجری : زندان شبیه زندان حالا بود ؟ میهمان : نه زندان داخل دره بود، م ...
خاطره ای از زنده یاد جاسم جادری
” کاندیدای مورد نظر من که علاقمندم همانند دوم خرداد در ستادش کار کنم آقای خاتمی است؛ بلافاصله جواب داد که خاتمی کاندیدا نخواهد شد گفتم اگر خاتمی به هر دلیلی وارد رقابت انتخاباتی نشود گزینه دوم من هاشمی رفسنجانی است و گزینه آخرم روحانی. چند صباحی گذشت و زمان ثبت نام فرارسید و مرحوم آیت الله هاشمی برای ریاست جمهوری ثبت نام کرد و سپس رد صلاحیت شد. پس از آن دوباره زنگ زد و گفت کاندیدای مورد حمایتت ...
شهید وطن! واژه ها پر از سکوت اند در برابر تو...
وقتی کوچک بودم و طعم زیبای خواب های رویایی را می چشیدم، مانند پرستویی عاشق در تابستانی گرم و سوزان از کنارم کوچ کردی. چه بگویم بابا؟ اکنون سهم من از تو تنها یک قبر است و آلبومی که چند عکس از من و تو است. مهربان پدرم، وقتی به سن کودکی رسیدم و می دیدم که دوستانم پدر دارند و من بهانه تو را می گرفتم همه به من می گفتند تو به سفر رفته ای. با خودم می گفتم این چگونه سفری است که این قدر طولانی است و چرا ...
ازدواج در کودکی
استخوان رسیده ولی همچون دیگر زخم ها، تکه ای از جانش را گرفته است. می گوید: بعد این ماجراها یه روز وسایلمو جمع کرده بودم تا برم مشهد خونه مادر بزرگم که یکی از مردای فامیل که بهش عمو می گفتیم اومد خونه ما و دید من می خوام برم ترمینال. گفت من ماشین دارم می رسونمت، بابامم دید ماشین داره گفت باهاش برو، اما توی مسیر یهو رفت یه سمت دیگه و ماشینو نگه داشت، گفتم مگه ترمینال نمیری؟ اما به حرفم گوش ...