مرتضی مصفا، تاریخ متحرک دندانپزشکی ایران من 68 سال پیش دندانپزشک شدم
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت شیرین زندگی زوج مازندرانی؛ اسم همسرم را قرعه کشی کردم
آنها من را تحویل نمی گرفتند بعد از مدتی به سربازی رفتم. دوران آموزشی سربازی ام در عجب شیر بود و بعد به کرمانشاه اعزام شدم زمانی که در کرمانشاه بودم برای پدرم نامه نوشتم و به او گفتم قصد ازدواج دارم او هم نام چند دختر را در جواب نامه در پاکت گذاشت و برای من فرستاد آن زمان نگفته بودم که همسرم را دوست دارم اسامی دخترانی که پدرم فرستاده بود را داخل کلاه سربازی ام گذاشتم و قرعه کشی کردم که اتفاقا اسم ...
پذیرانی مادرم از زنان خیابانی که به همراه پدرم به خانه می آمدند
. گاهی ما در طبقه دوم خانه مان میهمان داریم، ولی او شیطان های بزک کرده خیابانی را به خانه می آورد و با بی شرمی و وقاحت از مادرم می خواهد پذیرای میهمان باشد . با کوچک ترین بهانه ای بیماری مادرم را به فرق سرش می کوبد و ... . چند بار می خواستم به خاطر این مسئله با پدرم درگیر شوم. مادرم می گفت تو خودت را قاطی این ماجرا نکن . او منتظر بود ازدواج کنم ؛ بعد هم دست دو خواهرم را بگیرد و به خانه ...
واژه عمو فردوس را فرزندان شهید به من هدیه کردند
ها چه تغییراتی کرد؟ در سال 64 علی رغم اینکه مجروح شده بودم آغاز تأسیس مدارس شاهد بود که البته به سال 65 کشید و آنجا سه سال بی وقفه کار کردم تا اینکه آقای تقی پور، مدیرکل آموزش و پرورش من را بعنوان مشاور خودشان دعوت کردند تا مدرس معلمان شوم و حدود ده هزار معلم را آموزش دادم و بعد هم من را به اداره کل دعوت کردند. اما همسران شهید تحصن کردند که معلم بچه های ما را برگردانید. به این دلیل من سه روز ...
درخواست عجیب عروس 7 روزه از پلیس / سپهر شوهرم فرار کرده است !
طوری که در اوج دوران کودکی و بازیگوشی رابطه ای با همکلاسی هایم نداشتم و مسیر مدرسه تا منزل را به تنهایی طی می کردم. زندگی کسالت بارم به جایی رسید که به درس و مدرسه هم بی علاقه شدم دیگر نمرات پایین تحصیلی برایم به امری عادی تبدیل شده بود تا این که در کلاس دوم دبیرستان ترک تحصیل کردم. از آن روز به بعد دیگر از خانه بیرون نمی آمدم و مدام پشت میز رایانه به وب گردی و چت کردن با دیگران می پرداختم در این مدت ...
حجت الله علی محمدی؛ چاپچی که می خواست طبیب باشد
چاپخانه من متولد بیست و سوم فروردین ماه 1321 هستم. پدر من خیلی زود فوت کرد و مادرم مجددا ازدواج کرد. شوهر مادرم با وجود بی سوادی، مرد بسیار خوب و فهمیده ای بود. در آن سال ها رسم نبود کارگران فرزندانشان را به مدرسه بفرستند ولی پدر من با هر مکافاتی که بود من را با اصرار به مدرسه فرستاد. بعد از اینکه ششم ابتدایی را تمام کردم پدرم باز هم اصرار داشت که به دبیرستان بروم ولی در همان ...
آرزوی جوان افغانستانی بعد از حمله انتحاری /روایت قصه عشقی که برای رسیدن به هم فقط 6 ماه فرصت دارند
به گزارش برنا؛ شب گذشته شهر زیبا میزبان سید سبحان حسینی به همراه فاطمه حسینی مادرش و مریم عباسی همسرش مهمان شهر زیبا بودند. سبحان حسینی اهل کشور افغانستان است و مادرش درباره قصه زندگی خودشان گفت:سال 59 از افغانستان به ایران آمدیم و با همسرم که افغانستانی بود با هم ازدواج کردیم.سال 71 پسرم سبحان به دنیا آمد و تا اول راهنمایی در ایران درس خواند. وی افزود: بعد از چند سال تصمیم ...
داستان زوج چاقی که 180 کیلوگرم در کنار هم کم کرده و بچه دار شدند
داستین و راکل هال زوجی هستند که با انگیزه دادن به یکدیگر سعی کردند تا 180 کیلوگرم از وزن خود را کم کنند. داستین در هنگام تولد در 37 سال گذشته، 5 کیلوگرم بوده است. او می گوید یک نوزاد بسیار بزرگ بوده و پرستاران در هنگام تولد او را بخاطر اندازه بزرگش خپل توصیف کرده اند. او می گوید به یاد دارد که هنگام مدرسه رفتن مردم رهگذر از ماشین هایشان به سمت او داد می زدند و می گفتند که ای پسر چاق وزنت را کم کن ...
داستان ابرقهرمان منظومه شمسی را در کتاب استینک بخوانید
دیدن بچه های مدرسه ای رفتیه بودم پایم را که گذاشتم توی کلاس بچه ها یک صدا گفتند استینک استینک استینک همان وقت بود که فهمیدم استینک خودش میتواند کتاب بشود . مگان تا امروز بیش از 40 کتاب برای کودکان نوشته که ماجرای اغب آن ها را از خاطرات کودکی هایش الهام گرفته است. انتهای پیام/
نامه هایی که بوی تن آدم ها را می داد
را در زیرزمین خانه مقصودیه پنهان کرده و گاهی به بهانه تیمم، می رود بویش می کند. تمام عطرهای نسترن های جهان با توست. یا آن نامه های قیامت سهراب به رفقا و خواهرجان که مرورشان هنوز صفایی به روح آدم می دهد. و در نقطه مقابل شان نیز نامه های وحشتناک غربت (از ساعدی و کاظمیه) که تن آدمی را می لرزاند. برای امروز صدها جمع کرده بودم اما جا نیست و بچه، تر است! جمع خوانی نامه ها گاهی شعر ...
هر کام مرگ 30 هزار تومان!
خانه دار است؟ بله! مخارج اعتیادش را چه کسی می دهد؟ پدرم هزینه های زندگی و اعتیاد را تامین می کند. شما از چه زمانی به مصرف مواد مخدر آلوده شدی؟ من زمانی که به دنیا آمدم در واقع معتاد بودم چراکه مادرم در آن زمان اعتیاد شدیدی داشت و پزشکان تشخیص داده بودند که من هم معتاد هستم. یعنی از نوزادی مواد مصرف می کردی؟ بله! ولی مدتی بعد مادرم مرا در مراکز درمانی بستری کرد و درمان ...
طلبه جوانی که کلیه اش را به لبخند کودک بیمار بخشید
مجبور به فروش ماشین شخصی خود شدم. خدا رو شکر بعد از پیوند تمام این صداها خاموش شد و امروز خوشحالم که سجاد دوباره به مدرسه باز می گردد و می تواند مثل همه بچه ها تحصیل کند. . هرکسی به جای من بود، این کار را انجام می داد. امروز سجاد می خندد و دردی ندارد همین برای من کافیست. حاج آقا کمیل همچنین درباره دوستانی که در حوزه هنر و موسیقی وی را در این راه همراهی می کنند گفت: دوستان بسیاری در این حوزه ...
روایت جالب خواستگاری و عقد حاج حسین یکتا
حاج حسین یکتاست را خواند. حاج حسین در ادامه بیان کرد: عملیات والفجر 8 بود که در آن حضور داشتم و با اصابت خمپاره و ترکش یکی از چشمان خود را از دست دادم زمانی که من مجروح شدم پدر و مادرم در سوریه بودند هنگامی که برگشتند در بیمارستان لبافی نژاد با چشم تخلیه شده بودم. در تمام سال هایی که ما در جبهه بودیم غصه و غم به دل مادر پدرها، همسرها و بچه های شهید بود. در بخش دیگر، مجری ...
چهره عجیب “شهرزاد کمال زاده”/ عکس
باشد که حامی حیوانات بوده و عضو تیم فوتبال هنرمندان است و آرزو دارد تمام دنیا را بتواند ببیند. از کودکی به بازیگری علاقه داشتم ولی پدرم علاقه ای نداشت که وارد این حرفه شوم اما از 16 سالگی بطوری آهسته و پیوسته وارد این حرفه شدم در 17 سالگی به دانشگاه رفتم و در رشته مهندسی کامپیوتر ادامه تحصیل دادم اولین بار سال 1381 وقتی هفده ساله بود با سریال هزاران چشم به کارگرانی ...
کرونا، سوهان روح دانش آموزان در قرنطینه
...، می ترسیدم و می رفتم داخل اتاقم و گریه می کردم. نگران همه بودم. به پدرم می گفتم اگر مامان برایش اتفاقی بیفتد چکار باید بکنیم. یادآوری آن روزها برایش آنقدر سخت است که بغض می کند و بعد آرام و شمرده حرفش را ادامه می دهد: چقدر روزهای بیخودی داریم. چندباری که مادرم حالش بد شد و به بیمارستان رفت، هیچ کس نبود تا برایش حرف بزنم. من با خواهر و برادرهایم تنها بودیم. کم کم حال مادرم خوب شد اما ...
زندگی تلخ زنی که پی عشق تازه ای رفت
...> در ابتدا سعی کردم که او را به آرامش دعوت کنم،. بعد از گدشت مدتی آرام شد و از او خواستم موضوع را تعریف کند. شیدا ماجرای زندگی اش را اینگونه آغاز کرد: در یک خانواده نسبتا مذهبی به دنیا آمدم، فرزند چهارم خانواده بودم، پدرم بسیار سختگیر بود و رفتار او روی مادرم هم تاثیر گداشته بود، هیج صمیمیتی بین خانواده ما نبود حتی با خواهر و برادرهایم هم نمی توانستم راحت گفتگو کنم. در خانه ما ...
عکس/ همایون شجریان و مادر بعد از واکسن کرونا
فرخنده گل افشان همسر اول استاد شجریان واکسن دریافت کرد. امروز در دومین روز واکسیناسیون عمومی با اولویت افراد بالای 80 سال، خانم فرخنده گل افشان همسر اول استاد شجریان نیز واکسن دریافت کردند. همایون شجریان نیز در کنار مادر حضور داشت. فرخنده گل افشان متولد خرداد 1317 در تهران است. با معلمی در مدرسه شروع کرد سپس با محمدرضا شجریان ازدواج کرد و مدت ها به هنر گلسازی ...
مثل کشیدن همه دندان ها
. مدرسه مان قوانین خاصی داشت. مرخصی آخرهفته خیلی سخت می دادند، چه برسد وسط هفته. ما در یکی از شهرستان های استان کرمان حوزه می رفتیم و خانه عمه ام بم بود. پدرم آمد به حجره و گفت برویم. گفتیم کجا؟ و پدرم گفت بم.نشستیم در ماشین و تا بم فقط در سکوت بودیم. هیچ وقت پدرم را این جوری ندیده بودم. به بم رسیدیم. خانه عمه ام شلوغ بود. پارچه نویسی های سیاه با عبارت های مزخرف مصیبت وارده را به شما و ... را چند مرد ...
ازدواج امام خمینی | داستان ازدواج، جشن عروسی و خاطرات
به آقای هندی می گوید و می پرسد: حقوقش چقدر است و آیا ازدواج کرده یا نه؟ آنان می گویند: زن و بچه ندارد و حتی صیغه هم نکرده است و ما هم چیزی در این مورد نشینده ایم. بودجۀ او ماهی سی تومان است که از ارث پدر دارد. وقتی آقا سیداحمد می آید، ماجرا را به پدرم می گوید. او هم جواب می دهد: خوب اگر پنج تومان کرایه بدهد مسأله ای نیست. و رضایت می دهد. بعد هم که من آن خواب را دیدم. عروسی ما در ماه مبارک رمضان بود ...
پزشکی که در فقر بزرگ شد، اما آرزوی پولدار شدن نداشت/ خاطره خواننده “بخواب دنیا” از دعوا با نانوای محل
. حتی یک بار راننده کامیون معدن ما را سوار کرد وقتی رسیدیم گفت کرایه بدهید گفتیم پول نداریم، دوباره ما را به محل اول برگرداند. وی درباره خاطرات خود از زمان دانشگاه بیان کرد: به هرحال ما که در محیط روستایی بزرگ شده بودیم تفاوت هایی با بچه های دیگر داشتیم، دانشجو های دیگر حداقل یک گوشی موبایل و یک ماشین داشتند، اما من ترم 2 بودم که پولی تهیه و با آن موبایل خریدم. یا در کلاس کامپیوتر همه بچه ...
امامزاده سیدحسین(ع) آشیانه عقاب تیزپرواز آسمان ایران
سرویس : مازندران - زمان : شناسه خبر : 1051947 خبرگزاری شبستان - مازندران؛شهید علی اکبرقربان شیرودی در دی ماه 1334 از مادری سادات در روستای بالاشیرود تنکابن چشم به جهان گشود. هنگامی که شهید شیرودی طفلی بیش نبود پدرش تحت تاثیر خوابی که دیده بود در تعلیم قرآن به فرزند همت گمارد. همزمان با تحصیل دردبستان به مکتب خانه ای در بالاشیرود می رفت تا قرائت قرآن بیاموزد. در دوران دبستان ...
ریختن نور روی شاخه های پایین ؛ اکبر میرجعفری؛ نشر شهرستان ادب لذت بردن از تماشای لحظه های زندگی
پیری دستم را بگیرد. تنها چیزی که فکر می کنم خدا به خاطر آن محمدم را از من گرفت، این بود که من به او دل بسته بودم. خدا می خواست فقط به خودش توکل کنم. یه بچه همراهمونه تاکسی خطی ترمینال-شوش منتظر مسافر بود. من هم صندلی عقب همان تاکسی نشسته بودم. دو پسر بچة شش-هفت ساله سرشان را داخل ماشین آوردند و از راننده پرسیدند: - میشه از ما نفری پونزده تومن بگیرید؟ آن زمان کرایة ...
شهدای روحانی آذربایجان شرقی(16): گذری بر زندگی نامه طلبه شهید ابراهیم طلعت
اساتید در آن مدرسه و عزم پیشرفت و ترقی او را به تهران و مدرسه علمیه شیخ عبدالحسین کشاند. در راستای کلام امام مبنی بر حضور جوانان در جبهه های حق علیه باطل، بی درنگ عازم جبهه های جنوب شد. او سال های نوجوانی را در پایگاه های بسیج گذرانده و سال ها در مدارس علمیه به جهاد اکبر پرداخته بود. با رفتن به جبهه در همان اعزام نخستین همانگونه که خود پیشاپیش گفته بود، به فیض شهادت رسید. ...
لحظه زیبای مراسم عقد در برنامه مثل ماه/ روایت خانواده ای که زندگیشان با اعتیاد به هم خورد+فیلم
از هم جدا شدند. سال 97 که ازدواج کردم هیچ کدام در مراسم من حضور نداشتند. وی ادامه داد: پدرم اعتیاد داشت و من زخم خورده اعتیاد هستم. مادر خانواده گفت: 31 سال پیش عقد کردیم آن روز ها پنجم ابتدایی بودم و هیچ تصویری از زندگی مشترک نداشتم. خدادادیان عنوان کرد: در قوچان زندگی می کردیم و بیشتر مشغول کشاورزی و چوپانی بودم، تا اینکه بچه ها بزرگ تر شدند، تصمیم گرفتیم راهی ...
استاد پیشکسوت دانشگاه علوم پزشکی تهران درگذشت
اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در آن شهر گذراند. در سال 1322 در دانشکده دندانپزشکی پذیرفته و در سال 1326 فارغ التحصیل شد. بعد از اتمام خدمت نظام وظیفه، در سال 1328 به عنوان هیئت علمی به استخدام دانشکده دندانپزشکی درآمد. ایشان در پست هایی همچون ریاست درمانگاه و ریاست بخش پروتز خدمات ارزنده ای ارائه کرد. مقالات متعددی در مجله دندانپزشکی به چاپ رسانده و کتابی درباره پروتز پارسیل، حاصل کار وی است. دکتر مصفا، بعد از طی مرحله دانشیاری، به کسب مقام استادی نایل آمد. سرانجام در سال 1354 بازنشسته شد ولی ارتباط خود را با دانشکده دندانپزشکی قطع نکرد. انتهای پیام ...
روایتی از زندگی یک مدافع امنیت/ هفت شاخ روایت فتح منتشر شد
بود برداشت و به سپاه رفت تا از انجا با مینی بوسی اعزام شوند. اردوی یک روزه بود و قرار بود تا شب برگردند. یکی، دو ساعت بعد از غروب به خانه برگشت. از چهره و چشمانش می شد آثار گریه را به چشم دید. بسیار متاثر بود و حال عجیبی داشت. همانطور که قطرات اشکش آرام آرام می ریختند، گفت: مادر نمیدونستم اینقدر پدرم برای ما و مردم این شهر زحمت کشیده، به خدا تا قبل از این سفر نمی توانستم چیزهایی که میگن رو درک کنم ...
این سبزه روی شیرین سخن شیرازی ما
.... همان ارتباطی که جلال ادعا کرد به قصد بچه دار شدن وارد آن شده است. آن ها بچه دار نمی شدند و جلال پس از این که به خارج از کشور رفت به خواهرم خیانت کرد و با زنی هلندی ارتباط داشت. این مسئله مدتی باعث کدورت بین آن ها شد. در این مدت که جلال خارج بود مدام نامه می نوشت و از سیمین برای درمان پول می خواست خواهرم هم بدون اطلاع از این موضوع برای او پول می فرستاد حتی بعد از این که خواهرم متوجه ...
روایت پدر و مادری که کودک مبتلا به اوتیسم را به سرپرستی گرفتند
مشکل روبرو کرده است. در بخش دوم گفت و گو حمیدرضا 24 ساله که یکی از بیماران مبتلا به اوتیسم است به همراه مادر و پدرش در استودیو برنامه حاضر شدند. قاسم نیک جو پدر حمیدرضا ماجرای زندگی وی رو اینگونه روایت کرد: در 20 سالگی ازدواج کردم و یکسال بعد از ازدواج متوجه شدم که من با مشکلی مواجه هستم و نمی توانم بچه دار شوم. با همسرم به توافق رسیدیم که از بهزیستی کودکی را به فرزندخواندگی بپذیریم. به ...
پسرم روزی حلال خورد و حلال از دنیا کوچ کرد + تصاویر
پور تاکید می کند؛ در همان مسابقه همه شرکت کنندگان کت و شلوار بر تن داشتند، ولی هادی با لباس سبز بسیجی حاضر شده بود و چفیه بر گردن داشت به او گفتم چرا نگفتی برایت کت و شلوار آماده کنم؟ گفت؛ من این لباس را دوست دارم، البته این پوشش موجب شده بود توجه حضار را به خود جلب کند، بیشتر مواقع این لباس را می پوشید و با برادرش که پنج سال از او بزرگ تر بود با اینکه زیر 10 سال سن داشت در بسیج حاضر می شد. ...
خاطره هایی از اولین اعزام به جبهه رزمندگان گردان مالک اشتر (1)
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از تهران، برادر جانباز و آزاده سعید طاحونه متولد 8 آذر 1345 فرمانده دسته گروهان سیدالشهداء (ع) گردان مالک اشتر بود که در 23 خرداد 1367 به اسارت دشمن درآمد. از این جانباز سرافراز خاطره ای از اولین اعزام به جبهه نقل شده که در زیر می خوانیم: سال 61 فکر کنم بعد از عملیات مسلم بن عقیل بود که تصمیم گر ...
سرقت قابلمه دست دوم گرفتارم کرد
ازشگرد سرقت هایت بگو؟ برای اجرای نقشه ام دو شگرد داشتم. شگرد اولم آشنایی در سایت های همسریابی بود. با سوژه ها که آشنا می شدم به بهانه ازدواج، اعتمادشان را جلب می کردم و به بهانه خواستگاری وارد خانه هایشان می شدم و در فرصتی مناسب سرقت می کردم. شگرد دوم چی بود؟ در سایت های اینترنتی فروش کالا به دنبال اجناسی می گشتم که قابل فروش باشند اما قیمت خیلی بالایی نداشته باشند. بعد با ...