روایتی از زندگی یک پاکبان مشهدی | پشت قلب یک نارنجی پوش
سایر منابع:
سایر خبرها
لحظه آزادی پدر زندانی در برنامه مثل ماه و ذوق زدگی دخترش + فیلم
به گزارش خبرنگار حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان ، برنامه مثل ماه با اجرای رسالت بوذری روز گذشته میزبان خانم گودرزی و خانواده اش بود. گودرزی درباره شرایط زندگی اش گفت: پنج سالگی تب شدید می کنم، از آنجا که واکسن فلج اطفال را نزده بودم کل بدنم فلج می شود. اما بعد از مدتی که زیر نظر پزشکان بودم فقط پای چپم ده سانت کوتاه می شود و لنگ می زند و موقع راه رفتن مشکل دارم ...
راز رفت و آمد مردان غریبه به خانه این زن در تهران فاش شد
، تصمیم گرفتم برای کسب درآمد در محله یوسف آباد شروع به تهیه و توزیع مواد مخدر کنم. مرد سرایدار ادامه داد: برای سریعتر انجام شدن بسته بندی موادمخدر مجبور به استفاده از همسر و 2 کودکم شدم. روز های اول کار همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه همسایه ها به رفت و آمد های مردان غریبه به خانه ام مشکوک شدند. مرد خلافکار در پایان گفت : یک روز که طبق معمول در حال بسته بندی و توزیع موادمخدر بودم، توسط ماموران پلیس همراه با خانواده ام بازداشت شدم. در حال حاضر پشیمانم. بنا بر این گزارش متهمان جهت سیر مراحل قانونی به مرجع قضایی ارجاع شد. حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید: ...
مردی که دو زنش را بخاطر اینستاگرام طلاق داد!
همیشه پایان دادم. چند ماه شوکه بودم و دلم نمی خواست کسی را ببینم. از شبکه های مجازی متنفر شدم. یک گوشی ساده خریدم تا خودم هم نتوانم شبکه ای را روی گوشی ام نصب کنم. بعد از گذشت چند سال تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم. این مرد ادامه داد: وقتی با همسر دومم آشنا شدم، همه داستان زندگی خود را برایش تعریف کردم و به او گفتم چقدر از این شبکه ها بیزار هستم و اگر می خواهد همسرم ...
این مرد تهرانی به زن خودش هم رحم نکرد / برای غریبه ها تاکسی اینترنتی نگیرید
لوازم داخل انباری ساختمان ها را سرقت می کردم اما لحظه ای که از رهگذران با جواب منفی رو به رو می شدم با حساب همسرم درخواست خودرو می کردم. سارق وسایل انباری درباره آخرین خود که منجر به بازداشتش شد گفت: لحظه ای که دیدم در پارکینگ خانه ای در محله یوسف آباد باز است به داخل خانه رفتم و لوازم انباری یک واحد را سرقت کردم و با حساب همسرم تاکسی اینترنتی سفارش دادم و لوازم سرقتی را به خانه منتقل ...
ناشنوایان در روزهای کرونایی با خلاء اطلاع رسانی مواجه هستند
روزها که همه به دنبال اطلاعات مربوط به ویروس کرونا هستند، متاسفانه افراد ناشنوا با خلاء اطلاع رسانی در این زمینه مواجه هستند. *بعد از انتخابم در المپیک، پدرم نظرش عوض شد و تشویقم کرد در ادامه برنامه مسعود فراهانی درباره علت ناشنوایی خود گفت: من مادرزادی ناشنوا بودم. زمانیکه به سن 6 سالگی رسیدم متوجه شدم که صداهای اطرافم را نمی شنوم و تمرکزم فقط از طریق چشمانم است. فکر می ...
زندگی مادر باردار کرونایی که پس از 26 روز از حالت کما بیرون آمد
قلب شدیدی دچار شدم، به پرستار گفتم حالم خیلی بد است می تواند کاری کند که من بتوانم برای چند ساعت بخوابم و دیگر بعد از آن لحظه چیزی به خاطر ندارم. وی افزود: آن لحظه ای که به هوش آمدم با صحنه ای مواجه شدم که تمام پرستاران بالای سرم هستند، دست می زنند و شادی می کنند. آن ها برایم توضیح دادند که به مدت 26 روز در کما بودم، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که خانواده ام در این مدت چقدر تحت ...
روایت مسلمان شدن دختر برزیلی و سفرش به ایران در شهر زیبا + فیلم
به نام اسلام پیامبر اهل بیت. فقط به خاطر کنجکاوی بود که کتاب را گرفتم و خواندم. وقتی در مورد خداوند خواندم با مفهوم خدا در اسلام آشنا شدم. سلستینو توضیح داد: در نتیجه شش ماه به طور دقیق و مفصل درباره اسلام تحقیق کردم و کتاب خواندم تا اینکه برای مسلمان شدن آماده شدم و به مسجد محمد رسول الله سان پائولو رفتم و شهادتین را گفتم و رسما مسلمان شدم. کد ویدیو دانلود ...
گپ و گفتی با پاکبان محله رضائیه که جان یک شهروند را از حادثه آتش سوزی نجات داد
زدیم تا از کار و زندگی اش بگوید. می خواهم بگویند خدا رحمتش کند مهدی مفلوک متولد 1370 است. با لباس های نارنجی اش خسته از هشت ساعت کار سر قرار می آید تا با هم گپی بزنیم. قبل از پاکبانی، جوشکاری، بنایی، خیاطی و کارگری تزریق پلاستیک کرده است. درباره شروع کار پاکبانی می گوید: شش سال است که پاکبان هستم. چهار و نیم سال در گلشهر خدمت کردم و حدود یک سال و نیم است که در ...
پای صحبت های شنیدنی مادر شهیدان خالقی پور/ درخواست میزبانی از مقام معظم رهبری
. تا روز عقد همسرم را ندیده بودم. بعد از عروسی به تهران آمدیم وقتی به خانه رسیدیم خاله ام با من صحبت کرد که از این به بعد باید در این خانه بمانی من گریه کردم و گفتم اگر من تنها بمانم مادرم مرا دعوا می کند. خدا را شاکرم مرد بسیار دانا، عاقل و خوبی به من داده بود آن زمان متوجه نبودم من هنوز هم متوجه نمی شوم عاشقی یعنی چه! 16 سال در یک خانه با مادر شوهرم زندگی کردم. یک ماه از زندگی مشترک ما نگذشته بود ...
نقشه عجیب شوهر برای فرار از پرداخت مهریه
یک آرایشگاه مشغول به کار شده بودم و می خواستم بعد از جدایی مستقل زندگی کنم و دیگر به خانه پدرم برنگردم. به همین دلیل 200سکه مهریه ام را به اجرا گذاشتم غافل از اینکه شوهرم برای فرار از پرداخت سکه ها نقشه مجرمانه ای خواهد کشید. آدم ربایی زن جوان در ادامه گفت: به تازگی در آرایشگاه محل کارم با دختری به نام پرستو آشنا شده بودم و او از مشکلات زندگی من باخبر بود. پرستو اصرار داشت که ...
پنجراه مشکلات ورزشی در محله پنج تن مشهد
نشانگر زندگی عده زیادی از مردم در این منطقه است. کوی پنجتن محله ای قدیمی در موقعیت جغرافیایی شمال شرقی شهر، واقع در منطقه 4 شهرداری مشهد و دارای 140 هزار نفر جمعیت است. این محله مزین به نام و خاطره شهدای زیادی از جمله شهید یعقوب علی سوختانلو است که در این محله به دنیا آمد و بزرگ شد و در سال های دفاع مقدس، غیرتمندانه به جبهه های نبرد علیه دشمن متجاوز شتافت. سوختانلو که کارگر کارخانه زمزم ...
سالهایی که رفته بودم
، با این که مسلح بودم اما این کار را نکردم و به پایگاه رفتم و اطلاع دادم و همراه یکی از معتمدین محله مان عمو کاظم و سید حسین موسوی که در آن جا مستقر بودند به محل تجمع برگشتم. نگران روشنایی کاذبی بودم که به راه انداخته بودند ، مردم در ساعات خاموشی حتی یک شمع هم روشن نمی کردند و به زیرزمین خانه ها و یا جای امن می رفتند و این از خدا بی خبرها در چنین اوضاع و احوال مملکت که امکان بمباران های ...
قتل ناخواسته دوست صمیمی با اسلحه
حالی که عکس شوهرش را در دست گرفته بود، با اشاره به متهم گفت: این مرد با همسرم همکار بود. آن ها هر دو در زمینه تأسیسات ساختمانی کار می کردند. من صاحب یک دختر چهار ساله و یک پسر هشت ساله هستم. ما سال ها در تهرانپارس مستأجر بودیم و فقط شش ماه بود که در رودهن خانه خریده و به آنجا رفته بودیم تا اینکه این مرد بی رحمانه شوهرم را کشت. او ادامه داد: خسرو هم به تازگی همراه همسر و سه ...
راز مرگ دبیر اول سفارت سوئیس لو رفت
خانه وی را دارم و معمولا هر روزساعت 8 صبح با وارد کردن رمز وارد آپارتمان او می شدم و کارهایش را انجام می دادم. گاهی پیش می آمد که خانم، سر کار باشد یا گاهی در اتاقش خواب باشد. معمولا هر روز صبح سر کارم حاضر می شدم و کار های مربوط به خانه را چه خانم در خانه حضور داشت چه حضور نداشت انجام می دادم. امروز هم طبق معمول همیشه 8 صبح پا در خانه خانم گذاشتم. فکر کردم او به سرکارش رفته است، اما یک ساعت بعد ...
روایتی از شبی متفاوت در زندان/ از شروری که با استخاره توبه کرد تا ناگفته های مسئول فرهنگی از تجربه 22 ...
را گرفت و پیش همان زندانی با دست های خالکوبی شده رفتیم. وکیل بند به او گفت: جواد جان؛ با او همکاری کن، بخاطر ما در این شب به اینجا آمده؛ پس از آن جواد جز چشم چیزی نگفت. شرط عقد، تحمل حبس به جواد گفتم: چرا اینجایی؟ گفت: بخاطر مشارکت در سرقت؛ البته 12 سال فراری بودم، اما بالاخره آمدم و خودم را معرفی کردم. گفتم: چه شد که بعد از 12 سال تصمیم گرفتی خودت را معرفی کنی؟ گفت: عاشق ...
نقشه بد زن بیوه برای تازه داماد ساعتی پس از شب عروسی !
.... در این هنگام بود که سیلی محکمی به گوشم نواخت و به قول خودش گربه را دم حجله کشت! آن روز همه حرف ها و نصیحت های پدر و مادرم را در ذهن مرور کردم ولی مجبور به سکوت بودم و نمی توانستم هیچ عکس العملی نشان بدهم. از همان روز به بعد به مردی زن ذلیل تبدیل شدم که تنها خواسته های همسرم را اجرا می کردم او نیز هر کاری را که اراده می کرد انجام می داد تا این که در میان استرس ها و این شرایط زندگی خداوند ...
حاج قاسم گفت چرا هنوز بسیجی هستی/ ماجرای یاران شمالی سلیمانی
ایرانشهر بروم، گفتم اگر پدر و مادرم اجازه دهد حتماً با تو می آیم. رضایت پدر و مادر را جلب کردم و به اتفاق رفقایم به عنوان بسیج ویژه به سپاه ایرانشهر پیوستم. چند روزی در ایرانشهر بودم. من را به یکی از محلات ایرانشهر به نام دلگان که این روز ها شهر شده، فرستادند. بعد از مدتی هم ما را تقسیم کردند، در آن ایام کار رزمی برای مقابله با اشرار انجام می دادیم و در اوقات فراغت به کار فرهنگی مثل کلاس آموزش ...
دردسر بچه دار شدن دختر 17 ساله / امیر مرا به خارج از شهر برد
...> تنها سرمایه من خانه پدری ام بود که فروختند و به حساب بلندمدت سپردند، حالا پس از گذشت 16 سال یک دختر میلیونر شده بودم، اما نمی توانستم تا 18 سالگی از آن پول استفاده کنم چون پدربزرگم قیم من بود. از طریق شبکه های اجتماعی با امیر آشنا شدم دو سالی از من بزرگتر بود وضع مالی خوبی نداشت، ولی دوستت دارم هایش آنچنان روحم را قبضه کرده بود، که به وضع مالی و تیپ و قیافه اش توجهی نمی کردم. یک سال ...
پسرم شب 23ماه رمضان سرباز بی بی زینب (س) شد
سوریه ماندیم و برای زیارت به حرم می رفتیم. من بی تاب که می شدم، به من می گفت برو حرم هر حرفی داری به حضرت زینب (س) بگو. بعد از آن با خودم می گویم کاش آن شب ها اصلاً نمی خوابیدم تا بیشتر پیشش می ماندم. بعد از سه روز، گفتم بیا با هم برگردیم. گفت پول زیارت را قسطی از من گرفته اند باید بمانم. بعد رو به من کرد و گفت مادر جان! شیرت را حلالم می کنی؟ گفتم روزی 70 بار نه روزی 100 بار حلالت می کنم، چون من ...
راز سر به مهر قتل زن باردار
مرد غریبه را شنیدند؛ اما بعد از حدود 40 دقیقه صدای داد و فریاد قطع شد. وقتی شوهر عزیزه از محل کار به خانه برگشت با جسد خونین همسرش روبه رو شد که شواهد نشان می داد با ضربه های چاقو کشته شده است. پلیس به رازگشایی جنایت پرداخت اما ردی از عامل یا عاملان جنایت به دست نیاورد. شوهر عزیزه به عنوان مظنون تحت بازجویی قرار گرفت. اثبات بی گناهی مرد جوان گفت: من و همسرم چند سال قبل از ...
رونمایی از معادل مونث باشو!
سلیمه البوبالد که اصالتی جنوبی دارد، زمانی که فقط 5 سال داشته در اثر بمباران دارخوین، زیر آوار مانده و از خانواده خود جدا مانده است. سلیمه در برنامه محاکات گفت: بعد از بمباران، وقتی به هوش آمدم خودم را در بیمارستان دیدم و به دنبالش وارد خانواده ای شدم که حتی زبان آنها را هم درست نمی فهمیدم. سلیمه ادامه داد: تا 9 سالگی در کنار همین خانواده بودم ولی بعد و به دلیل ناراحتی های ...
3 ازدواج عجیب یک مرد بدشانس
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، دوست ندارم آن خاطره تلخ را مرور کنم. همسرم سرخود و مغرور بار آمده بود. کارمان بعد از هفده سال زندگی مشترک، به طلاق انجامید. مثل آدم های مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسیدم و در لاک تنهایی خودم فرو رفته بودم. پنج سال از بدترین روز های عمرم را سپری کردم. همسرم دوست داشت برگردد؛ اما غیرتم اجازه نمی داد. یکی از دوستانم ...
روایت عاشقانه همسر شهید مدافع سلامت
بار می خواستم بچه دار شوم اما سقط می شد تا اینکه پسر دوم ما بعد از سال 1395 به دنیا آمد. دکتر در درمانگاه تامین اجتماعی و به عنوان پزشک عمومی مشغول به خدمت بود و با موج اول شیوع کرونا پر قدرت حضور داشتند و تمام بیماران را معاینه می کرد.آن روزها مردم شناختی از کرونا و اعتقادی به ماسک زدن نداشتند و شرایط بسیار سخت تر بود. وی افزود: دو سه روز قبل از بستری شدن علائمی مانند گلو ...
چرا امام جماعت محله جذامی ها و غسال کرونایی ها به دعوت نیامدند؟
روی آنتن هستیم و من 20 ساعت می دوم. هفت سال است که مجری برنامه ترانه باران شبکه شما هستم. صبح ها هم رادیو سلامت هستم. تا قبل از عید مجری شبکه پنج بودم. بعد از سال تحویل آن برنامه را کنار گذاشتم. دیگر مسابقه اجرا نمی کنم. اولین سالی است که به عنوان سردبیر کنار گروه موفق دعوت هستم. پارسال به عنوان نویسنده کنارشان بودم و سیاه مشق می کردم. امسال کارم سخت تر شده است. تمام تلاشم را ...
زیباترین ترین شهید مدافع حرم
سرباز لشکر شانزده قدس سپاه شد که اتفاقا محل رفت وآمد شهدای مدافع حرم هم بود، با این فضا مانوس تر و عقاید مذهبی اش هم خیلی قوی تر شد. یعنی طوری بود که هر روز قرآن می خواند، نمازش برقرار بود و ... . یادم هست یک شب که بابک با خودرو اش مرا به خانه مان می رساند به من گفت بیا با هم به سوریه برویم. به او گفتم چون تک پسرم و پدر و مادرم به حضورم خیلی نیاز دارند، نمی توانم بیایم. بعد گفت ،این ها همه بهانه ...
گفت وگو با بانو ترانه خدامی، جانباز و همسرشهید سرگذشت خواندنی یک زوج دهه شصتی
رمی آمد. فاش نیوز: چطور مجروح شدید؟ - خاطرم هست آبان ماه سال 65 بود که در سقز مستقر شده بودیم. ابتدا همه چیز آرام بود؛ اما دی ماه بمباران هوایی شهرها توسط دشمن به شدت ادامه داشت. سقز منطقه ای بود که تا آن زمان بمباران نشده بود. یک روز قبل از حادثه، شهر سنندج به شدت بمباران شده بود و گویا رادیو عراق اعلام کرده بود که قرار است فردا سقز بمباران شود. بنابراین همه خانو ...
خاطره بازی با آموزگاری که در تدریس آنلاین هم نمونه است | آن روز انگار دنیا را به من دادند
مؤدب و درسخوانی به نام علی داشتم که حتی زنگ های تفریح به حیاط نمی رفت تا به من کمک کند. او وقتی به کلاس دوم رفت باز هم هر روز به من سر می زد و حالم را می پرسید. حتی بعد از انتقالم به مدرسه ای دیگر علی باز هم هر روز به همان کلاس می رفت تا شاید برگردم و او را ببینم. در طول این چند سال شاگردان بامحبتی مانند علی زیاد داشتم و محبت و قدرشناسی آنها به من انگیزه و انرژی می دهد که برای تدریس بهتر ساعت ها وقت ...
"شهادت" بهترین پاداش برای فداکاری های همسرم بود/ مدافعان سلامت الفبای ایثار را دیکته می کنند
زمانی همسرم در اورژانس بیمارستان بوعلی مشغول به کار بود، گاهی شب ها دنبالش می رفتم تا باهم به خانه برگردیم که یک روز وقتی در محل کارش حاضر شدم دیدم که چند بیمار بدحال هستند که همه عوامل در تلاش احیای آن ها بودند. مداح اضافه کرد: همسرم به قدری درگیر آن شرایط بحرانی و در تلاش برای کمک به بیماران بود که به هیچ عنوان متوجه حضورم نشد به طوری که چندین بار از کنارم عبور کرد اما اصلا من را ندید و ...