سایر منابع:
سایر خبرها
خدا می داند؛ پدر چطور بدون درختان زیتون جان داد
بیاد و شما رو تا بیمارستان بیاره؟ رمال گفت بله! رمال بالا دوید و به من گفت که با عمه ام که یک محله آن طرف تر زندگی می کرد، تماس بگیرم. عمه ام چند ثانیه بعد جلوی در خانۀ ما بود. رمال مرا در آغوش گرفت و گفت اینال، مراقب بچه ها باش. نذار بیدار شن. حواست بهشون باشه . روسری اش را سفت کرد و از پله های باریک رفت پایین. مادرم را قبل از رفتن ندیدم، اما از پنجره بیرون را نگاه کردم و رفتن پلیس و عمه ام را ...
مقطعی از تاریخ را نوشتم که به چشم دیده بودم
وزارت خارجه تماس گرفتند، ولی کسی که پاسخ شان را داده بود، گفته بود حتماً خبرنگارتان دیشب یا خواب نما شده یا صبح حشیش کشیده است! خلاصه حرفم را قبول نکردند؛ لذا مجبور شدم چند روز بعد به تهران برگردم. برگشت من مصادف با 31 شهریور 1359 بود. آن روز پرواز ما از آبادان لغو شد و گفتند کسانی که بلیت دارند بروند از اهواز پرواز کنند. در فرودگاه اهواز ساعت 2 بعد از ظهر در پرواز شماره 228 بودم که فرودگاه اهواز را ...
ناشنوایان در روزهای کرونایی با خلاء اطلاع رسانی مواجه هستند
روزها که همه به دنبال اطلاعات مربوط به ویروس کرونا هستند، متاسفانه افراد ناشنوا با خلاء اطلاع رسانی در این زمینه مواجه هستند. *بعد از انتخابم در المپیک، پدرم نظرش عوض شد و تشویقم کرد در ادامه برنامه مسعود فراهانی درباره علت ناشنوایی خود گفت: من مادرزادی ناشنوا بودم. زمانیکه به سن 6 سالگی رسیدم متوجه شدم که صداهای اطرافم را نمی شنوم و تمرکزم فقط از طریق چشمانم است. فکر می ...
رد پابرهنه ها
به کرسی بنشانم . چند روز لب به غذا نزدم و پیش پدر و مادرم صبحانه یا نهار و شام نخوردم و به اصطلاح رفتم توی لک مادرم زودتر از پدرم نرم شد و با لهجه شیرین ملایری که داشت، گفت: م َ تُو نما خوای بَری. جبهه، م َ می وَرمت تو فقط اِو نِونت بُخُر . تا حدی آرام شدم امّا پدرم همچنان می گفت: تو بچه ای . روز موعود، مادرم صبح زود بیدارم کرد . ساک را آماده و پُر کرده بود از قرآن و مفاتیح ...
خانواده زندانی، مجرم نیستند
سال و نیم از محکومیت اش باقی مانده بود؛ ستاره گفت: وقتی 6 ساله بودم پدر و مادرم از هم جدا شدند. سه خواهر بودیم. 15 ساله که بودم عاشق شدم. بعد از 7 سال متوجه شدم همه این ها عادت بوده نه عشق! او باعث شد پای من به زندان باز شود. اشتباه کردم و جرم شوهر مواد فروشم را وقتی مامورها به خانه آمدند گردن گرفتم. زندان شرایط بسیار سختی دارد. قبل از رفتن به زندان خیلی از کارهای خلاف را بلد نبودم اما آنجا یاد ...
پناهجویی که در نیمه نهایی لیگ اروپا بازی کرد
سال پیش در حالی که پدر و مادرش همراهش نبودند در 14 سالگی به تنهایی از گامبیا به ایتالیا رفت. داربوئه که از یک کمپ پناهندگان در لیبی به ایتالیا رفته بود، بلافاصله پس از پیاده شدن از کشتی تحت پوشش برنامه اسکان پناهندگان ایتالیا قرار گرفت و یک مددکار اجتماعی که توسط دادگاه مشخص شده بود، پیگیری وضعیت او را بر عهده گرفت. سپس سرپرستی او به خانواده ای ایتالیایی که در شهر ریتی در ...
بمان، برمی گردم برگزیده جایزه ادبی داستان کوتاه یوسف
می دوختی به پنجره! بی انصاف بودی که چشمهات همیشه از من دریغ می شد، اما عادت کرده بودم به دریوزگی، به اینکه مدام دنبال سایه ات توی آفتاب بدوم و جای پاهایت را در برف دنبال کنم. درسم تمام که شد رفتم حجره دم دست آقام. آقام، چرتکه می انداخت و من از کیسه های برنج سیاهه بر می داشتم.تابستان خانه را سیاه پوش کردیم که مادرم روضه محرمش را برپا کند.به لطف همسایگی با مادرت آمده بودی برای کمک. همراه ...
تن فروشی افسانه با فرار از دست ناپدری پلید+فیلم
به گزارش رکنا، او دل پردردی دارد از آرزویش که ازدواج است و حسرت هایش می گوید از روزی که وقتی تنها شده است توسط زنی معروف به خاله خانم در اختیار مردان قرار گرفته و فروخته شده است و حالا با دل بستن به پسری بیشتر در منجلاب فرو رفته است. "از دست کتک های پدرم، بعد از 20سال به خانه مادرم گریختم اما شوهر مادرم مرا بیرون کرد و از آنجا بود که آواره جاده ، تهران و شوش و سیاهی ها شدم ..." ...
درباره خانواده محمودیان با 3 نسل سابقه معلمی | عشق موروثی
پرورش درآمده و در کسوت معلمی در تعلیم وتربیت دانش آموزان محروم این مناطق می کوشد. من هم به دلیل شغل پدرم به معلمی علاقه مند شدم و بعد از گرفتن دیپلم به صورت حق التدریسی چند سالی را در منطقه محروم سرخس و نواحی اطراف آن مشغول به کاربودم. در سال 1366 وارد آموزش و پرورش شدم و بعد از سال ها تدریس درسال 1389 بازنشسته شدم. حتی به تغذیه دانش آموزان اهمیت می دادیم حشمت السادات هاشمی بعد از ...
جنایت هولناک قاتل شکاک
. در زیرزمین خانه کارگاه مبل سازی داشتم و امروز در آنجا مشغول کار بودم که خواهر پنج ساله ام هراسان به کارگاه آمد و از درگیری پدر و مادرم خبر داد. به طبقه اول آمدم با جسد حلق آویز پدرم روبه رو شدم. پیکر بی جان مادرم غرق در خون در حمام افتاده بود. پیکر نیمه جان خواهرم هم در گوشه حمام بود. او به سختی نفس می کشید. برای نجات او با اورژانس تماس گرفتم و بعد ماجرا را به پلیس خبر دادم. در ادامه ...
روایت مسلمان شدن دختر برزیلی و سفرش به ایران در شهر زیبا + فیلم
.... ولی به خاطر مادرم که دوست داشت فرزندانش انسان های معتقدی باشند، به کلیسا می رفتم. تا اینکه مادرم بیماری سختی گرفت و در بیمارستان بود و من نتوانستم ایشان را به مدت یک سال ببینم. به علت این اتفاق همیشه می گفتم چرا خدا با من این کار را کرد، من که گناهی نکرده بودم. وی افزود: مدتی گذشت و من با فردی لبنانی آشنا شدم و کتابی به من داد به نام اسلام پیامبر اهل بیت. فقط به خاطر کنجکاوی بود ...
شاعر پاره وقت نبودم
چاپ ایمیل توضیحات بخش: یادداشت مجموعه : فرهنگی هنری پدرم لُر بود، از روستای دارِ بلوط، نزدیکیِ خرم آباد در جوانی از پی کار و معاش به اهواز آمد، کارگر راه آهن بود و بعد که به سربازی رفت، در ارتش ماند و تا آخر نظامی بود. همیشه به مأموریت و مانور، و اردوهای طولانی می گذشت. و روزگارش در پادگان، غَرقِ سلاح بزرگ و کوچک، همیشه یک کُلت کالیبر 45 بر کمر داشت، و من همیشه محو هیبتِ آن ...
پای صحبت های شنیدنی مادر شهیدان خالقی پور/ درخواست میزبانی از مقام معظم رهبری
. تا روز عقد همسرم را ندیده بودم. بعد از عروسی به تهران آمدیم وقتی به خانه رسیدیم خاله ام با من صحبت کرد که از این به بعد باید در این خانه بمانی من گریه کردم و گفتم اگر من تنها بمانم مادرم مرا دعوا می کند. خدا را شاکرم مرد بسیار دانا، عاقل و خوبی به من داده بود آن زمان متوجه نبودم من هنوز هم متوجه نمی شوم عاشقی یعنی چه! 16 سال در یک خانه با مادر شوهرم زندگی کردم. یک ماه از زندگی مشترک ما نگذشته بود ...
علی رجب پور مداح جوان محله لادن از چگونگی برگزاری مراسم مذهبی در دوران کرونا می گوید
درگیر هیئت و کلاس های مداحی. همسرم با شکیبایی و صبر از بچه ها مراقبت می کند. شب که به خانه می رسم او خسته تر از من است و وظیفه خودم می دانم که ساعتی بچه ها را از خانه بیرون ببرم تا او هم استراحت کند. هر چند در آن زمان هم با دلسوزی مادرانه اش به تکالیف حسین رسیدگی می کند. درخواست فضاسازی بیشتر در مناسبت ها رجب پور معتقد است دشمن تهاجم و شبیخون را رد کرده و به گفته رهبر به ناتوی ...
دردسر بچه دار شدن دختر 17 ساله / امیر مرا به خارج از شهر برد
ندا با ترس و وحشت و گریه های بی امان وارد مرکز مشاوره شد، پس از چند لحظه وقتی را در کنار خود دید آرام گرفت و رازش را برملا کرد. ندا هستم 17 ساله و مجرد، پدرم را در یک سالگی از دست دادم و مادرم هم بی رحمانه کودک شیرخواره اش را رها کرد و پی زندگیش رفت، از آن به بعد به پدربزرگ و عموهایم تحمیل شدم. از نظر رفاهی مشکلی نداشتم، اما عاطفه را باید از آدم های کوچه و خیابان گدایی می کردم. ...
3 ازدواج عجیب یک مرد بدشانس
به گزارش ایلنا ، دوست ندارم آن خاطره تلخ را مرور کنم. همسرم سرخود و مغرور بار آمده بود. کارمان بعد از هفده سال زندگی مشترک، به طلاق انجامید. مثل آدم های مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسیدم و در لاک تنهایی خودم فرو رفته بودم. پنج سال از بدترین روز های عمرم را سپری کردم. همسرم دوست داشت برگردد؛ اما غیرتم اجازه نمی داد. یکی از دوستانم برایم زنی پیدا کرد. می گفت ...
خواستگاری عجیب از دختر 18 ساله برای مرد 60 ساله / عروس به 110 زنگ زد
مادرم مدتی در خانه های مردم کلفتی می کرد. او بعد از تولد برادر کوچکم، دچار کمردرد و بیماری شد. به عنوان بچه بزرگ خانواده احساس مسئولیت می کردم. هر کاری از کارگری روی زمین های کشاورزی گرفته تا مغزکردن پسته و گردو و شکستن قند انجام می دادم و کمک خرج خانه بودم. ما در این شهر غریب هستیم و فامیل و آشنای درست وحسابی نداریم. وقتی خسته و کوفته از سر کار به خانه برمی گردم، با پدرومادرم خوشوبش می کن ...
دستگیری اخلالگر کلاس درس دختران در شبکه شاد!
...: روزی به همراه چند نفر از دوستانم دور هم نشسته بودیم و هر کسی از شاهکارهایش سخن می گفت. من هم که چیزی برای تعریف از خودم نداشتم ناگهان قصه ای سر هم کردم و به آنها گفتم که می توانم وارد کلاس های درس فضای مجازی شوم و دختران را اذیت کنم. اما دوستانم حرف مرا باور نکردند. من هم برای خودنمایی روی گفته ام اصرار کردم و به قول معروف با آنها شرط بستم. بعد از آن بود که به فکر چاره ای افتادم ...
نجات عامل جنایت خانوادگی از چوبه دار
خانه پدری او گفت: پدر و مادرم اختلافات طولانی داشتند و به همین دلیل چند سال قبل جدا شدند. بعد از آن من با پدرم زندگی می کردم و مادرم هم به خانه مادر خودش رفت. من با مشکلات مالی زیادی مواجه بودم. این در حالی بود که مادرم از نظر مالی وضع بدی نداشت و می توانست به من کمک کند به همین دلیل مشکلم را با او در میان گذاشتم. مادرم گفت اگر از خانه پدرم بیرون بیایم و همراه او زندگی کنم از من ...
نقشه بد زن بیوه برای تازه داماد ساعتی پس از شب عروسی !
رسیدن به شیما تهدید به کردم به طوری که تا سرحد مرگ پیش رفتم. پدرم که چاره ای جز موافقت نمی دید لباس دامادی ام را خرید و این گونه مراسم ازدواج من و شیما برگزار شد. روز عروسی سعی کردم این مراسم هیچ کم و کاستی نداشته باشد تا مورد سرزنش قرار نگیرم. ولی چهره واقعی شیما روز بعد از ازدواجمان زمانی نمایان شد که به منزل پدرم دعوت شدیم. شیما برای مخالفت با رفتن به منزل پدرم سر و صدایی به راه ...
ماجرای همرزم شمالی سردار سلیمانی
شدم به ایرانشهر بروم، گفتم اگر پدر و مادرم اجازه دهد حتماً با تو می آیم. رضایت پدر و مادر را جلب کردم و به اتفاق رفقایم به عنوان بسیج ویژه به سپاه ایرانشهر پیوستم. چند روزی در ایرانشهر بودم. من را به یکی از محلات ایرانشهر به نام دلگان که این روز ها شهر شده، فرستادند. بعد از مدتی هم ما را تقسیم کردند، در آن ایام کار رزمی برای مقابله با اشرار انجام می دادیم و در اوقات فراغت به کار فرهنگی مثل کلاس ...
یک خاطره از اسارت
به گزارش ایسنا، حجت الاسلام شاکری از جمله آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس به شمار می آید که در دوران اسارت انواع و اقسام شنکجه ها را تحمل کرده است. شاکری درباره حضورش در جبهه و اسارت روایت می کند: سال 1359 وارد جبهه شدم و قبل از اسارت در حال تحصیل در حوزه بودم. در سن 18 سالگی به اسارت درآمدم. در عملیاتی برای آزادسازی مناطق خودمان به فکه رفتیم و به همراه تعدادی از دوستانم مجروح شدیم و ...
روی قبرم بنویسید فدایی ولایت(حدیث دشت عشق)
وسایل را از کیف خارج کنند اجازه ندادند؛ مهر نمازی که خواستند از کیف بردارند اجازه ندادند و تاکید کردند این مهر باشد و تا خون من با این تربت آغشته شود. در این نبرد (خان طومان) یک تیر هم به جایی که مهرشان بود اصابت کرد. پدرم برای بار دوم که در شلمچه اعزام شد حال و هوای دیگری داشت و از خانواده می خواست تا دعا کنیم که شهادت نصیبشان شود و از خدا خواسته بودم یک روزی با پسرشان هم لباس و همرزم جلوی دشمن ...
قتل هولناک مینا و دختر نوجوانش با تبر
حلق آویز کرد. در این پرونده پسرجوان و دو خواهرش که تنها بازماندگان این جنایت خانوادگی بودند بعد از 2 سال درخواست دریافت دیه از صندوق بیت المال کردند. پسرجوان گفت: پدرم چند سال بود که از مشکلات اعصاب و روان رنج می برد. او به همه بدبین بود. بار ها او را پیش پزشک بردیم، اما بی فایده بود. رفتار های پدرم باعث شده بود همیشه با مادرم درگیر باشد. سال 98 من بیرون از خانه بودم که زن ...
فراز و نشیب معلمی در کلاس اول/ در را که باز کردم 26 پسربچه با چشمان براق به من زل زدند!
خبرگزاری فارس گروه تعلیم و تربیت: اولین روزی که قرار بود سرکلاس بروم خیلی استرس داشتم؛ آخر قرار بود پایه اول دبستان را درس دهم و من احساس می کردم چیزی بلد نیستم. مدیر مدرسه خانم اشراقی بود. یک خانم مهربان و دوست داشتنی؛ گفتم: من تا حالا درس ندادم لبخندی زد و گفت: تو جوانی و قابلیتش را داری با دستپاچگی گفتم: آخه من نمی توانم. کاش از یک پایه دیگر شروع کنم و با ...
بلایی که سایت همسریابی بر سر دختر شیرازی آورد !
بعد از اینکه از نامزدم جدا شدم، دیگر میل و رغبتی به هیچ مردی نداشتم و هر چقدر که پدر و مادرم به من می گفتند که دوباره ازدواج کن، اما من گوشم به این حرف ها بدهکار نبود و خواستگارهایم را یکی یکی رد می کردم و معتقد بودم هیچ کدام آنها همسر دلخواه من نیستند. تقریباً سه سالی است که از نامزد سابقم جدا شده ام. حدود دو ماه پیش که در منزلم با اینترنت کار می کردم از سرکنجکاوی سری به یکی از سایت ...
چاره سرگردانی بهبودیافتگان از چنگال اعتیاد
گرایش پیدا خواهد کرد. رفتن به کمپ ترک اعتیاد بعد از گذشت پنج سال از اعتیاد خسته شدم، یکبار به کمپ رفتم اما پس از شش ماه دوباره دچار لغزش شدم و به مصرف موادمخدر روی آوردم، دوباره تصمیم به ترک گرفتم که این بار قطعی بود، باید گفت معتاد تا وقتی که خود تصمیم به ترک نگیرد تلاش اطرافیان برای او فایده ای ندارد، به عبارتی ترک کردن زیاد سخت نیست و در ترک ماندن مهم تر است. پس ...
دختر دبیرکل سابق حزب الله لبنان در گفت وگو با حوزه مطرح کرد: زوجی که بنای یک حوزه علمیه را در لبنان ...
ورزید و مشتاق شهدا بود و به مردم خدمت می کرد. او زخم ها را مرهم بود و برای خدا زندگی می کرد و مسئولیت امت را بر دوش می کشید و معتقد بود و ایمان داشت که تنها راه برای شکست دشمن صهیونیستی مقاومت، عشق به شهادت و شهدا است. عباس موسوی به تنهایی یک امت بود پدرم بسیار برای شهادت دعا می کرد. او تلاش می کرد تا با اخلاص و فداکاری به اهداف خود برسد و به عهد و پیمان خود با خدا وفا کرد و در ...
محمدرضا رهبری : می خواستم جواد جدید خلق کنم!
دو شیفت ثابت بودیم. گاهی چون لوکیشن دور بود همان جا می ماندم و می خوابیدم و گاهی چند روز نمی توانستم حمام بروم. آقای کاوری ریسک کردند زیرا مردم جواد جوادی را با بازیگر قبلی پذیرفته بودند و این ریسک بزرگی بود اما خدا را شکر فکر می کنم جواب داد. او با یادآوری خاطره ای از یک سکانس سریال بچه مهندس عنوان کرد: ما در سکانسی به خانه بچه های آسمانی به مشهد رفتیم. حین فیلمبرداری در آنجا دو کودک آمدند ...
روایت عاشقانه همسر شهید مدافع سلامت
همسرم اهل حلال و حرام باشد و ایشان گفت: به این مسائل پایبند هستم. صحابی عنوان کرد: بعد از ازدواج، همراه ایشان به یکی از روستاهای لارستان رفتیم و من هم طرحم را آنجا گذراندم. بعد از پایان دوره طرحم که حدود 14 ماه طول کشید، برگشتیم و بنده تخصص قلب و عروق قبول شدم. صحابی درباره حال و هوای خاص زندگیشان توضیح داد: دکتر همیشه من را تشویق به درس خواندن می کرد. آن روزها وضعیت مالی ...