سایر منابع:
سایر خبرها
اغفال زنان و دستبرد به حساب بانکی آن ها
که بعد از مرگ پدر و مادرم، زیر چتر حمایتی خواهرم قرار گرفتم و او مرا زیر بال و پر خودش گرفت. با آن که خودم همواره شرمنده محبت های خواهرم بودم، اما در این دنیای فانی کسی را نداشتم که پشتیبانم باشد. این دختر معلول ادامه داد: روزگار به همین ترتیب سپری می شد تا این که یک روز با خواهرم تصمیم گرفتیم به شهرستان برویم و سری به اقوام و بستگان بزنیم. زمانی که به منطقه نخریسی (گاراژدارها) رسیدیم ...
سخنان دختر شیخ زکزاکی درباره روز قدس در نیجریه
دختر شیخ ابراهیم زکزاکی رهبر جنبش اسلامی نیجریه به گفتگو پرداخته است. سهیلا زکزاکی در پاسخ به سؤالی در خصوص آخرین وضعیت جسمانی شیخ زکزاکی و همسرشان گفت: در زمان حمله ارتش نیجریه در دسامبر 2015 به حسینیه زاریا و وقوع آن حادثه فجیع و هولناک که برای همگان بسیار هم معروف و مشهور است، پدر و مادرم چندین زخم بر اثر اصابت گلوله داشته اند. پدرم در اثر این حملات یک چشم خود را از دست داد و چشم ...
خدا می داند
...، اما همیشه آن ها را از من می گرفت و حتی بعد از اینکه کل زورم را زده بودم، آبشاری از آب از آن ها جاری می شد. لباس شستن در وان حمام. مادرم مشغول همین کار بود که خبر مرگ پدرم را به او دادند. ساعت 11 شب بود و همۀ خواهر و برادرانم خوابیده بودند، اما من بیدار بودم. تازه انشایم را برای کلاس ادبیات آمریکایی با موضوع نقش رئالیسم جادویی در رمان مثل آب برای شکلات تمام کرده بودم و حالا غرق در فکر ...
رد پابرهنه ها
به کرسی بنشانم . چند روز لب به غذا نزدم و پیش پدر و مادرم صبحانه یا نهار و شام نخوردم و به اصطلاح رفتم توی لک مادرم زودتر از پدرم نرم شد و با لهجه شیرین ملایری که داشت، گفت: م َ تُو نما خوای بَری. جبهه، م َ می وَرمت تو فقط اِو نِونت بُخُر . تا حدی آرام شدم امّا پدرم همچنان می گفت: تو بچه ای . روز موعود، مادرم صبح زود بیدارم کرد . ساک را آماده و پُر کرده بود از قرآن و مفاتیح ...
زن فروشنده: صاحبکارم گفت با همسرت زندگی کن ولی با هم ارتباط داشته باشیم!
رهایی از این زندگی نکبت بار مناسب دیدم تا به حکم قانون از او طلاق بگیرم اما به خاطر گریه های پسرم دچار تردید شدم و منتظر ماندم تا از زندان آزاد شود ولی آرمان بعد از آزادی نیز همان رفتارهای زشت گذشته را در پیش گرفت و با آن که در امور بنایی و کاشی کاری تبحر داشت اما باز هم سر کار نمی رفت به همین دلیل دست پسرم را گرفتم و با حالت قهر خانه را ترک کردم و به منزل پدرم رفتم اما برای آن که سربار خانواده ...
رفت و آمد معنادار خانم مهندس جوان با کارگر پدرش / پسر 22 ساله لو رفت !
آشنا شدیم و روابط ما صمیمانه تر شد اما زمانی که تصمیم به ازدواج گرفتیم با مخالفت خانواده ها روبه رو شدیم چرا که او 6 سال از من بزرگ تر بود. بعد از این ماجرا من از شیرینی فروشی آن ها بیرون آمدم و در جای دیگری مشغول کار بودم ولی روابط ما همچنان ادامه داشت این در حالی بود که آن دختر اصرار می کرد باید به اش بروم!! سماجت او مرا عصبانی کرده بود تا این که تصمیم خطرناکی گرفتم و سعی ...
ناشنوایان در روزهای کرونایی با خلاء اطلاع رسانی مواجه هستند
روزها که همه به دنبال اطلاعات مربوط به ویروس کرونا هستند، متاسفانه افراد ناشنوا با خلاء اطلاع رسانی در این زمینه مواجه هستند. *بعد از انتخابم در المپیک، پدرم نظرش عوض شد و تشویقم کرد در ادامه برنامه مسعود فراهانی درباره علت ناشنوایی خود گفت: من مادرزادی ناشنوا بودم. زمانیکه به سن 6 سالگی رسیدم متوجه شدم که صداهای اطرافم را نمی شنوم و تمرکزم فقط از طریق چشمانم است. فکر می ...
بمان، برمی گردم برگزیده جایزه ادبی داستان کوتاه یوسف
؛ شبیه یوسف من است. با همان اسم صدایم می کردند. ته چاه بودم انگار و صدای بال کبوتری از دور مرا به زندگی می خواند.نکند پدرم از بوی پیراهنم مدهوش شده بود که این چنین فراموش شده خودم را در تکه آینه ی زنگار گرفته اردوگاه نمی شناختم. دستهام می لرزید و پیرمرد، ریش های یوسف اش را می تراشید و با جیره ی آب حمام اردوگاه، حمام ام می کرد. نای ایستادن نداشتم، مدام بین درمانگاه و اردوگاه در رفت وآمد ...
جنایت هولناک قاتل شکاک
. در زیرزمین خانه کارگاه مبل سازی داشتم و امروز در آنجا مشغول کار بودم که خواهر پنج ساله ام هراسان به کارگاه آمد و از درگیری پدر و مادرم خبر داد. به طبقه اول آمدم با جسد حلق آویز پدرم روبه رو شدم. پیکر بی جان مادرم غرق در خون در حمام افتاده بود. پیکر نیمه جان خواهرم هم در گوشه حمام بود. او به سختی نفس می کشید. برای نجات او با اورژانس تماس گرفتم و بعد ماجرا را به پلیس خبر دادم. در ادامه ...
ثبت موقوفه 15 هزار میلیاردی به نیت ایتام
اما بخشی از آن مسکونی شده است که تلاش می کنیم خارج کنیم. این موقوفه در زمینی به متراژ662 هکتار قرار دارد که سه دانگ آن 331 هکتار به نام من بود که آن را برای کمک به نیازمندان وقف کردم. معروفی کارهای خیرخواهانه پدرش در زمان حیات را انگیزه ای برای این اقدام دانست و گفت: در خانواده ای پزرگ شدم که مادرم همواره جلسات قرآنی برگزار می کرد و در این جلسات به نیازمندان کمک جمع اوری می شد. پدرم هم در زمان ...
روایت مسلمان شدن دختر برزیلی و سفرش به ایران در شهر زیبا + فیلم
به نام اسلام پیامبر اهل بیت. فقط به خاطر کنجکاوی بود که کتاب را گرفتم و خواندم. وقتی در مورد خداوند خواندم با مفهوم خدا در اسلام آشنا شدم. سلستینو توضیح داد: در نتیجه شش ماه به طور دقیق و مفصل درباره اسلام تحقیق کردم و کتاب خواندم تا اینکه برای مسلمان شدن آماده شدم و به مسجد محمد رسول الله سان پائولو رفتم و شهادتین را گفتم و رسما مسلمان شدم. کد ویدیو دانلود ...
درباره خانواده محمودیان با 3 نسل سابقه معلمی | عشق موروثی
پرورش درآمده و در کسوت معلمی در تعلیم وتربیت دانش آموزان محروم این مناطق می کوشد. من هم به دلیل شغل پدرم به معلمی علاقه مند شدم و بعد از گرفتن دیپلم به صورت حق التدریسی چند سالی را در منطقه محروم سرخس و نواحی اطراف آن مشغول به کاربودم. در سال 1366 وارد آموزش و پرورش شدم و بعد از سال ها تدریس درسال 1389 بازنشسته شدم. حتی به تغذیه دانش آموزان اهمیت می دادیم حشمت السادات هاشمی بعد از ...
پای صحبت های شنیدنی مادر شهیدان خالقی پور/ درخواست میزبانی از مقام معظم رهبری
. تا روز عقد همسرم را ندیده بودم. بعد از عروسی به تهران آمدیم وقتی به خانه رسیدیم خاله ام با من صحبت کرد که از این به بعد باید در این خانه بمانی من گریه کردم و گفتم اگر من تنها بمانم مادرم مرا دعوا می کند. خدا را شاکرم مرد بسیار دانا، عاقل و خوبی به من داده بود آن زمان متوجه نبودم من هنوز هم متوجه نمی شوم عاشقی یعنی چه! 16 سال در یک خانه با مادر شوهرم زندگی کردم. یک ماه از زندگی مشترک ما نگذشته بود ...
نقشه عجیب شوهر برای فرار از پرداخت مهریه
یک آرایشگاه مشغول به کار شده بودم و می خواستم بعد از جدایی مستقل زندگی کنم و دیگر به خانه پدرم برنگردم. به همین دلیل 200سکه مهریه ام را به اجرا گذاشتم غافل از اینکه شوهرم برای فرار از پرداخت سکه ها نقشه مجرمانه ای خواهد کشید. آدم ربایی زن جوان در ادامه گفت: به تازگی در آرایشگاه محل کارم با دختری به نام پرستو آشنا شده بودم و او از مشکلات زندگی من باخبر بود. پرستو اصرار داشت که ...
تن فروشی افسانه با فرار از دست ناپدری پلید+فیلم
.... فرار از خانه فساد افسانه می گوید: خیلی خسته شدم از خودم بدم می آمد تا اینکه تصمیم گرفتم از آن خرابخانه بیرون بیایم بعد با یک پسری آشنا شدم که او هم از من سوءاستفاده جنسی کرد. با او مواد می فروختم. اما این پسر هم، من را فقط برای پولم می خواست. خانه هایی که با هم می رفتیم دختر و پسر با هم قاطی و بیزینسی بودند. شیشه می کشیدند یا مواد می فروختند یا آشپزخانه داشتند. من نمی ...
شاعر پاره وقت نبودم
چاپ ایمیل توضیحات بخش: یادداشت مجموعه : فرهنگی هنری پدرم لُر بود، از روستای دارِ بلوط، نزدیکیِ خرم آباد در جوانی از پی کار و معاش به اهواز آمد، کارگر راه آهن بود و بعد که به سربازی رفت، در ارتش ماند و تا آخر نظامی بود. همیشه به مأموریت و مانور، و اردوهای طولانی می گذشت. و روزگارش در پادگان، غَرقِ سلاح بزرگ و کوچک، همیشه یک کُلت کالیبر 45 بر کمر داشت، و من همیشه محو هیبتِ آن ...
دردسر بچه دار شدن دختر 17 ساله / امیر مرا به خارج از شهر برد
ندا با ترس و وحشت و گریه های بی امان وارد مرکز مشاوره شد، پس از چند لحظه وقتی را در کنار خود دید آرام گرفت و رازش را برملا کرد. ندا هستم 17 ساله و مجرد، پدرم را در یک سالگی از دست دادم و مادرم هم بی رحمانه کودک شیرخواره اش را رها کرد و پی زندگیش رفت، از آن به بعد به پدربزرگ و عموهایم تحمیل شدم. از نظر رفاهی مشکلی نداشتم، اما عاطفه را باید از آدم های کوچه و خیابان گدایی می کردم. ...
سالهایی که رفته بودم
.... مرگ پدرم در این سال ها ضربه روحی بزرگی بر من وارد کرد. برای گذران خرج زندگی خود و مادر پیرم درس و مدرسه را بی خیال شده و به سراغ کار رفتم. مادرم هم یکی از اتاق هایمان را به خانواده ای اجاره داد تا کمک خرجمان باشد. در این دوران بود که شخصیت آرام من شکل گرفت. عوض شدم و به پسری متین و مودب و باوقار تبدیل شدم که باورکردنی نبود. دیگر در برابر بزرگترین توهین ها صبور، ساکت و بخشنده شده ...
نقشه بد زن بیوه برای تازه داماد ساعتی پس از شب عروسی !
.... در این هنگام بود که سیلی محکمی به گوشم نواخت و به قول خودش گربه را دم حجله کشت! آن روز همه حرف ها و نصیحت های پدر و مادرم را در ذهن مرور کردم ولی مجبور به سکوت بودم و نمی توانستم هیچ عکس العملی نشان بدهم. از همان روز به بعد به مردی زن ذلیل تبدیل شدم که تنها خواسته های همسرم را اجرا می کردم او نیز هر کاری را که اراده می کرد انجام می داد تا این که در میان استرس ها و این شرایط زندگی خداوند ...
خواستگاری عجیب از دختر 18 ساله برای مرد 60 ساله / عروس به 110 زنگ زد
و بعد هم درسم را می خوانم. در تمام این سال ها شاگرداول بوده ام و ذره ای کم نیاوردم. چادرم را هم محکم روی سرم نگه داشته ام تا کسی فکر نکند چون فرد بی اراده ای هستم و... . چندروزقبل مادرم از همسایه مان مقداری پول قرضی خواست تا هزینه ثبت نام پیش دانشگاهی ام را جور کند. زن همسایه با پررویی تمام مرا برای پدر شصت ساله اش خواستگاری کرده و می گوید: شما که سروته ندارید، شر این دختر را زودتر کم کنی ...
نجات عامل جنایت خانوادگی از چوبه دار
.... من که از شدت خشم دیگر نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم، چاقویی برداشتم و هر دو نفرشان را زدم. بعد از اینکه از مرگ مادر و مادربزرگم مطمئن شدم از خانه فرار کردم البته جایی برای مخفی شدن نداشتم و می دانستم دیر یا زود دستگیر می شوم. متهم در ادامه تحقیقات صحنه قتل را بازسازی کرد و توضیح داد ضربات مرگ بار را چگونه به مقتولان وارد کرد. سپس قرار مجرمیت و کیفرخواست علیه او صادر شد و متهم در دادگاه کیفری ...
قتل هولناک مینا و دختر نوجوانش با تبر
وحشتناکی روبه رو شدم. پدرم، مادر و خواهر نوجوانم را با ضربه های تبر در حمام خانه کشته و خودش را با چادر حلق آویز کرده بود. با گذشت 2 سال از این ماجرا هر شب کابوس می بینم و تصویر اجساد خانواده ام از مقابل چشمانم پاک نمی شود. خواهربزرگم با خیاطی زندگی مان را می گذراند و من و خواهر خردسالم در خانه هستیم. من شرایط روحی خوبی ندارم تا بتوانم کار کنم. به همین خاطر تقاضا دارم تا دیه مادر و خواهرم از صندوق بیت المال به ما پرداخت شود. در پایان جلسه قضات برای صدور رأی وارد شور شدند. ...
شرط بندی دختر 16 ساله مشهدی در برنامه شاد
برای تعریف از خودم نداشتم ناگهان قصه ای سر هم کردم و به آن ها گفتم که می توانم وارد کلاس های درس فضای مجازی شوم و دختران را اذیت کنم. اما دوستانم حرف مرا باور نکردند. من هم برای خودنمایی روی گفته ام اصرار کردم و به قول معروف با آن ها شرط بستم. بعد از آن بود که به فکر چاره ای افتادم تا حرفم را اثبات کنم. کم نیاوردن جلوی شاگردان به قیمت دستگیری به همین دلیل پیامک های قلابی را با ...
دختر دبیرکل سابق حزب الله لبنان در گفت وگو با حوزه مطرح کرد: زوجی که بنای یک حوزه علمیه را در لبنان ...
در خصوص ویژگی های والدین شهیدتان و فعالیت های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آنها توضیح دهید. در خصوص پدرم شهید سید عباس موسوی در شخصیت ایشان علم، تقوا، صبر، شجاعت و جهاد جمع شده بود و صاحب روحی محمدی، علوی و نورانی و در علاقه و تواضع به مردم منحصر به فرد و بدون هرگونه تکلف بود. پدرم از دردها و نگرانی های ملت آگاه بود، مساکین را دوست داشت و با فقرا مانوس بود و به مجاهدان عشق می ...
چاره سرگردانی بهبودیافتگان از چنگال اعتیاد
گرایش پیدا خواهد کرد. رفتن به کمپ ترک اعتیاد بعد از گذشت پنج سال از اعتیاد خسته شدم، یکبار به کمپ رفتم اما پس از شش ماه دوباره دچار لغزش شدم و به مصرف موادمخدر روی آوردم، دوباره تصمیم به ترک گرفتم که این بار قطعی بود، باید گفت معتاد تا وقتی که خود تصمیم به ترک نگیرد تلاش اطرافیان برای او فایده ای ندارد، به عبارتی ترک کردن زیاد سخت نیست و در ترک ماندن مهم تر است. پس ...
زندگی بانویی که به "محاکات" آمد/ سرگذشتی مشابه قهرمان فیلم "باشو غریبه کوچک"
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، سلیمه البوبالد که اصالتی جنوبی دارد، زمانی که فقط 5 سال داشته در اثر بمباران دارخوین، زیر آوار و از خانواده خود جدا مانده است. سلیمه در برنامه تلویزیونی "محاکات" این چنین روایت کرد: بعد از بمباران، وقتی به هوش آمدم خودم را در بیمارستان دیدم و به دنبالش وارد خانواده ای شدم که حتی زبان آنها را هم درست نمی فهمیدم. او گفت: تا 9 سالگی در کنار همین ...
گفت وگو با بانو ترانه خدامی، جانباز و همسرشهید سرگذشت خواندنی یک زوج دهه شصتی
درمی آمد. فاش نیوز: چطور مجروح شدید؟ - خاطرم هست آبان ماه سال 65 بود که در سقز مستقر شده بودیم. ابتدا همه چیز آرام بود؛ اما دی ماه بمباران هوایی شهرها توسط دشمن به شدت ادامه داشت. سقز منطقه ای بود که تا آن زمان بمباران نشده بود. یک روز قبل از حادثه، شهر سنندج به شدت بمباران شده بود و گویا رادیو عراق اعلام کرده بود که قرار است فردا سقز بمباران شود. بنابراین همه ...
فراز و نشیب معلمی در کلاس اول/ در را که باز کردم 26 پسربچه با چشمان براق به من زل زدند!
بروید؟ البته یک سال این کار را انجام دادم و نتیجه خیلی خوب و فوق العاده برای من و بچه های آن کلاسم بود ولی یک اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتم باز هم به پایه اول برگردم. یک روز یک مادر در حالی که خیلی عصبی بود و اشک اجازه صحبت را به راحتی به او نمی داد، به من گفت: هیچوقت نمی بخشمت. با تعجب پرسیدم: چرا؟ با غمی فراوان پاسخ داد: به خاطر تو، بچه ام را به این مدرسه آوردم و تو نیامدی کلاس اول؛ بچ ...