سایر منابع:
سایر خبرها
تصمیم عجیب پارک نشین مشهدی برای نجات جان انسان ها/ پایان شیرین قصه تلخ یک زندگی
مقدمه ی عاشق شدن من بود. او می افزاید: شب قبل از عقد، گذشته ی خودم را مرور کردم همان موقع بود که با خودم گفتم من به خاطر شیطنت ها، شغل دردسر ساز و دعوای زیاد نمی توانم همسر خوبی برای دختر مورد علاقه ام باشم و مراسم عقد را به هم زدم، هر چند اگر کسی به من می گفت که با ازدواج سر به راه می شوم حتما ازدواج می کردم. آقا رضا ادامه می دهد: بعد از انقلاب به خاطر قمار بازی و دعوا به مدت ...
تجاوز آرش به فهیمه 18 ساله در خلوت سیاه
تا مبادا دست از پا خطا کنیم و زحمات او را به باد دهیم .من هم خیلی مراقب بودم که یک وقت خطایی نکنم و بیشتر حواسم روی درس خواندن باشد. تازه داشتم خودم را برای کنکور آماده می کردم که ... یک روز که با یکی از دوستانم برای خرید به مرکز شهر می رفتیم ، سوار یک تاکسی آژانس شدیم که راننده اش مرد جوانی بود، در مسیر متوجه نگاه های معنادارش شدم. ابتدا توجهی نکردم ولی او چشم بر نمی داشت و سؤال های بی ربط ...
زن 31 ساله: با قاتل بردارم زندگی می کنم
رساند و روانه زندان شد. از آن روز به بعد سختی ها و بدبختی های من نیز شکل جدیدی به خود گرفت چرا که از یک سو داغ برادر دیده بودم و از سوی دیگر از فرزندانم مراقبت می کردم. با وجود این، پدرم مخارج زندگی من و فرزندانم را به عهده گرفت تا این که حکم قصاص شوهرم صادر شد. شبی که قرار شد حکم قانون اجرا شود، همسرم پای چوبه دار رفت و از ترس طوری به خودش می لرزید که شلوارش را خیس کرد. در این هنگام پدرم به خاطر ...
بدون تعارف با نابغه ایرانی؛ از ناسا تا روستایی در اصفهان
...: مجری: چند سالتونه مهمان: من 70 سالمه. هر روز هم ورزش می کنم مجری: اهل کجایید مهمان: من اهل چرمهین هستم از توابع لنجان استان اصفهان مجری: از بچه گیتون کار کردید مهمان: بله من 24 ساعته کمک پدرم می کردم در کشاورزی تا اونجایی که می تونستم تابستان ها کار می کردم مخارج تحصیل خودم را در بیارم بنایی می کردم با برادم مجری: آرزوی دوران بچه گی شما چی بود. ...
من و فرزند و زن و زندگی ام!
اخلاقیاتش را تائید می کردم. نه اینکه چه مبلغی است، کدام مستحق. اگر بیشتر از این به خصوصیات فرشته گونه اش بپردازم، دلخور و شاکی می شود، زمانی که چند سال پیش قوزک پایم از دو طرف شکست، پزشک ارتوپد خبره شهرمان، قوزک پایم را پیچ و رول پلاک کرد. چند ماه زمینگیر شدم. همسرم سنگ تمام گذاشت؛ به نحوی که دوستان متأهلم می گفتند همسر ما چنین کاری برای ما نمی کند. البته خوب است این را هم بگویم که ...
لطف مکرر شما حق مسلم دیگران می شود
آدم ها به مهربانی و توجه زنده اند. آنها نیاز به همدلی دارند تا امید به زندگی به طور متناوب در وجودشان شارژ شود. همه دوست دارند به دوستان و اقوام خود تکیه کنند و در مواقع نیاز از آنها یاری بخواهند. اینکه بشود روی کمکی حساب کرد یا کسی باشد که با یاری به او حال دلمان خوب شود، اتفاق خوشایندی است. مثل خیلی از وقت ها که نمی دانیم به دیگران چگونه کمک کنیم، ولی وقتی خودشان کمک می خواهند با کمال میل انجام می دهیم. بعضی همدلی ها داوطلبانه است و انسان با رضایت قلبی انجامشان می دهد. مثل کمک به یک نیازمند یا کودک کار، ولی آدم گاهی در شرایطی قرار می گیرد که در مقابل دیگران مجبور می شود دست در جیبش کرده و به کسی کمک کند. این دیگر توأم با رضایت قلبی نیست، بلکه اسمش می شود رودربایستی؛ یعنی ما کاری را در مقابل دیگران و به خاطر رضایت آنها انجام می دهیم. خیلی از موارد این رودربایستی ها جان و آبروی افراد را حفظ کرده و باعث می شود خطایی رخ ندهد یا جلوی آشوبی گرفته شود، ولی همیشه هم این تعارفات ختم به خیر نمی شود. ...
مسی: در روزهای اول حضورم در اسپانیا دوست داشتم به کشورم باز گردم/ بخاطر قراردادم مجبور بودم ریش هایم را ...
فرق زیادی دارد ولی بعد خوش شانس بودم که ناگهان تمام اتفاقات سرعت گرفت. خیلی سریع پیشرفت کردم و با بازیکنان بزرگتر از خودم بازی می کردم و هر بار بیشتر می فهمیدم که موفق شدن ممکن است و بیشتر دلم خواست در اسپانیا بمانم و بجنگم. خوش شانس بودم که با وجود تمام سختی ها، همه چیز به سرعت پیش رفت. در سال 2000 به بارسا آمدید و در سال 2003 در تیم اصلی بودید. خیلی سریع اوج گرفتید. به ...
تایلندی ها کاری کردند که ما عصبی شده بودیم؛ با این شرایط نمی توانستیم معجزه کنیم
شرایطی که خودم داشتم، مدت طولانی از اردوها فاصله گرفته بودم. بعد از بازی های آسیایی تقریباً حدود یک سال از اردوهای قایقرانی فاصله گرفته بودم. وقتی هم که انتخاب و وارد اردوها شدم، به خاطر آسیب دیدگی نتوانستم در اولین اردو حاضر شوم. خدا را شکر توانستم خودم را به بچه ها برسانم و بهترین نفر تیم باشم و جزو نفرات اعزامی قرار بگیرم. با همه این شرایط نتیجه ای که گرفتم، نتیجه خوبی بود. رکورد خیلی خوبی در ...
2085/ شهید محمدمراد فریادرس: مبادا راه را برای نفوذ دشمن باز کنید
... امت حزب الله جبهه ها را خالی نکنید. امام را تنها نگذارید؛ مبادا راه را برای نفوذ دشمنان باز کنید. ای پدر و مادر مهربانم اگر شهید شدم در شهادت من صبر پیشه کنید که خدا با صبرکنندگان است و از شما پدر و مادرم تقاضا دارم از همه برای من حلال خواهی کنید و رضایت همه را بجا آورید. خداحافظ دیدار ما به قیامت. انتهای پیام/89001/ ...
روایت هایی از بذل بی منت جان
مختلف روی کبدم انجام شد. این بیماری همه زندگی ام را تحت تأثیر قرار داده بود و با اینکه پزشکان، تنها راه درمان را پیوند اعلام کرده و هشت ماه در فهرست انتظار پیوند بودم اما کبد مناسب من نبود. سرانجام پزشکان به خانواده ام گفتند درصورت نبود کبد پیوندی بیش از دوماه دوام نمی آورم، اما 20 روز بعد، خانواده محترم اهداکننده عضو با ایثارگری اعضای قابل پیوند عزیزشان را اهدا کردند و به لطف خداوند به من زندگی ...
جزئیات تجاوز به خانم سوپراستار در 19 سالگی
هفته ها مریض بودم. متوجه شدم دقیقا همان دردی بود که بعد از تجاوز و رها کردنم گوشه خیابان، نزدیک خانه پدر و مادرم، داشتم. آن موقع باردار بودم و مدام استفراغ می کردم. چون ماه ها در استودیو حبس و تحت آزار بودم. گاگا گفت که بهبودی اش دو سال و نیم طول کشیده است، اما با کوچک ترین تحریک ، آن درد های جسمی و روانی باز می گردند. گاگا یکی از چند چهره شناخته شده ای است که در مجموعه منی ...
اتفاقات تلخی که پشت نقاب مسافربرهای شخصی رقم می خورد
تماس بگیرد. با حال روحی بد و در حالی که گریه می کردم از ماشین آن فرد غریبه پیاده شدم و کرایه را دادم، اتفاق خاصی هم نیفتاد، ولی چند روز بعد از آن یک مزاحم مرتب با شماره جدیدم تماس می گرفت و قطع می کرد و یا اینکه پیام های خیلی بدی می داد. حسابی به این قضیه مشکوک شده بودم چون کسی شماره جدید من را نداشت، کلافه شده بودم برای همین تا مدتی به او جواب نمی دادم، اما این مزاحم انگار دست ...
یکی بود، هنوز هم هست...
. هرچند همه خانه هم از یاسمن پُر است، از قاب عکس های یاسمن؛ طوری که هرطرف را که نگاه کنی، قاب عکسی است یادآور او. یاسمن تک فرزند آقای داوود نیک پور بود. 17 سال و سه ماه داشت. 12 مرداد ماه سال 1397 ساعت شش بعد از ظهر در اتوبان آزادگان به همراه دوستش و همسر دوستش تصادف کرد. ماشین شان با یک خاور شهرداری برخورد کرده بود، ماشین چند بار معلق زده بود و در آخرین معلق با اینکه یاسمن کمربند ایمنی ...
متخصصان بیهوشی سربازان گمنام عرصه سلامت( قسمت دوم)
قائل هستم و خودم را مدیون زحمات و محبت های ایشان می دانم؛ اگرچه سال 1390 از دنیا رفت، ولی همیشه تأثیر مثبت رفتار و راهنمایی های ایشان به عنوان یک فرهنگی، همیشه در گوش من است و درسی که هیچ گاه کهنه نمی شود. ادب و فروتنی چیزی است که مادرم به من یاد داد و اینکه انسان هرچه به لحاظ علمی و اجتماعی بالاتر می رود، باید فروتن و افتاده تر باشد. دقیقاً همان طور که در استادانم می بینم و هرچه در درجه بالاتر ...
سیزده برداشت با بانوی قیام و قلم
خیابان ایستادیم و حرف زدیم و خندیدیم و بهم گفت چقدر خوبه که اینقدر روحیه ات شاده، انگار نه انگار مامانِ دو تا بچّه ای. برداشتِ نُه: همین اواخر بود. یک شب خواب دیدم خانم امیری فوت شده. توی خواب انقدر گریه کردم که وقتی بیدار شدم سرم درد می کرد. از آن روز به بعد مدام بهش زنگ می زدم. معمولا خودش نمی توانست حرف بزند و خواهرش تلفنش را جواب می داد. بس که صداهایشان شبیهِ هم بود، من هر بار اشتباه ...
کشف جسد در اتاق
وسایل خودم نیز در این خانه بود و گهگاهی برای سرکشی به اینجا می آمدم. امروز که به خانه آمدم هر چه در زدم کسی باز نکرد به ناچار با کلید خودم در را باز کردم و وارد شدم اما جسد رسول را پیدا کردم. با اعلام این خبر تحقیقات به دستور محمد وهابی آغاز شد. با حضور تیم جنایی در محل حادثه که خانه ای یک طبقه بود آنها با آثار خون روی راه پله ها و جسد مرد 62 ساله در یکی از اتاق ها مواجه شدند. ...
وقتی دیپورت شدن راه شهادت را باز می کند+عکس
جواب دهید. گوشی را گرفت و به او گفتند: عباس را به اردوگاه می برند. به هر سختی بود خودم را به اردوگاه رساندم. به مأموران گفتم: بچه ام تازه به دنیا آمده و حال جسمانی ام اصلاً خوب نیست. هر چه خواهش کردم او را آزاد نکردند و به افغانستان برگرداندند. موقع رفتن یکی از مأموران علی احسان را از پنجره اتوبوس به عباس داد تا بغلش کند. وقتی او رفت. دیگر طاقت نیاوردم. مدارکم را باطل کردم و به ...
دانشجوی نخبه: من قاتل نیستم
یکدیگر شروع شد و رابطه خوبی داشتیم تا روز حادثه. وی در ادامه گفت: آخرین بار علی با من تماس گرفت و گفت قصد دارد برای تفریح و خوشگذرانی به خانه مان بیاید تا با هم مشروب بخوریم. من در دوره دبیرستان مدال نقره المپیاد شیمی را کسب کرده بودم به همین خاطر به ترکیب محلول های شیمی علاقه خاصی داشتم و مدتی قبل هم یک محلول شیمیایی اعتیاد آوری را که حاوی کلروفرم بود تهیه کرده بودم و خودم هم به آن ...
جبهه رفتن برای من آرزویی بود که با دوندگی محقق شد!
کمی که داشتم مانع رفتنم به جبهه شدند. همان سال و سال بعد هم چندین بار این کار را تکرار کردم، اما هر بار با همان جواب مواجه می شدم. آخرین بار که من را از رفتن به جبهه منع کردند، شنیدم که در شهرستان مبارکه اصفهان به نوجوانان سخت نمی گیرند. تیر ماه سال 60 یک روز صبح همراه دو نفر از دوستانم به نام های شهید محمد فصیحی و حسینعلی احمدی به مبارکه اصفهان رفتیم تا برای رفتن به جبهه ثبت نام کنیم. ظهر بود که به ...
نخبه دانشگاه به اتهام قتل محاکمه می شود
گرفتیم در مقطع فوق لیسانس من تغییر رشته دادم و در دانشگاه معتبر دیگری مشغول به تحصیل شدم. همزمان کار هم می کردم و به همین خاطر دیگر کمتر رامبد را می دیدم تا اینکه من با دختری عقد کردم. بعد شنیدم که رامبد از یک دانشگاه معتبر امریکایی در مقطع دکتری بورسیه تحصیلی گرفته و قصد دارد از ایران برود. به همین خاطر به او تلفن کردم و بعد هم قرار ملاقات گذاشتیم تا همدیگر را ببینیم. وقتی شنید من بی ...
انکار قتل و آتش زدن دختر دانشجو
چند روز بعد مأموران جسد سوخته دخترجوانی را اطراف تهران پیدا کردند. وقتی جسد برای تعیین هویت به پزشکی قانونی منتقل شده بود چند روز بعد خودروی نسیم در یکی از خیابان های شمال شهر پیدا شد. در ادامه نیز کارشناسان پزشکی قانونی تأیید کردند جسد سوخته متعلق به نسیم همان دختر دانشجوی گمشده است. بنابراین پلیس در گام بعدی به بررسی تلفن همراه مقتول پرداخت و دریافت وی آخرین بار با جوانی به ...
آرزو دارم پیاده به کربلا بروم
اینستاگرام می گویند ما از اجراهای تو انرژی می گیریم و چقدر ما انسان های ناشکری هستیم که قدر سلامت مان را نمی دانیم. من دارای 96 درصد معلولیت هستم و طی 35 سال گذشته هیچ وقت نگفتم خدایا چرا من باید اینجوری می شدم یا از خداوند بخواهم که ای کاش من هم فلان چیز را داشتم و شرایط اقتصادی مان بهتر بود. هرچند برای من که از ابتدا از لحاظ اقتصادی در رفاه بودم و همه چیز داشتم سخت است که اکنون پدر و مادرم برای ...
بردن استقلال برای ما پرسپولیسی ها عادی است
فینال آسیا برسد. امیدوارم پرسپولیس امسال هم قهرمان لیگ و هم قهرمان آسیا شود تا بتواند هوادارانش را خوشحال کند. تو فقط یک نیم فصل برای پرسپولیس بازی کردی و بعد از ترک این تیم هیچوقت دلیل جدایی ات را نگفتی. چه اتفاقی افتاد که از پرسپولیس جدا شدی؟ من دوران فوق العاده ای در پرسپولیس داشتم و همه می دانند چقدر به این تیم علاقه دارم. همه چیز خوب پیش می رفت ولی وقتی در اواخر فصل برانکو ...
سربازی رفتن با اصرارفروغ فرخزاد
؟ گفتی: نه... این روزها کتاب ابله را می خواند، مرا نزدیک دیده است. بعد از آن رفت... و رفت. مجید انتظامی یکی دیگر از دوستان احمدرضا احمدی هم درباره چگونگی شروع کارش گفته است: سال 1356 بود. من از خانواده ام جدا شده بودم و تنها زندگی می کردم. هنوز ازدواج نکرده بودم و هزینه هایم با خودم بود. حقوقی که آن موقع وزارت ارشاد بابت نوازندگی در ارکستر سمفونیک به ما می داد سه هزار تومان بود و کفاف ...
روایت صادق آهنگران از خواندن نوحه های حماسی در جریان آزادی خرمشهر
. گرچه مطمئن بودم او همه چیز را می بیند. بعد از آزادسازی خرمشهر، به تعلق خاطری که به این شهر داشتم، نتوانستم یک جا بنشینم. بلافاصله سوار موتورسیکلت شدم و به تنهایی به سمت خرمشهر راه افتادم. در دروازه ورودی شهر، سیدمحمد امام یکی از مداحان معروف اهواز که سابقه دوستی با او را داشتم، دیدم. او را پشت موتور سوار کردم و با هم به سمت شهر حرکت کردیم. به اولین دژبانی که رسیدیم، دژبان مانع ...
یک روز عجیب و شگفت انگیز در غسالخانه جنازه های کرونا
روزنامه اعتماد - امیر جدیدی: به مادر و پدرم دروغ گفتم. به برادرم هم. شب قبل از سفر بعد از سی و پنج روز که ندیده بودم شان - آن سی و پنج روز پیش هم توی حیاط خانه از فاصله چند متری همدیگر را در آغوش گرفتیم - میهمان خانه شان شدم. ساعت 10 شب کارم را در روزنامه جمع و جور کردم و وقتی به خانه رسیدم صاف رفتم توی حمام و خودم را پلشت زدایی کردم و از روی بند رخت لباس چروکی پوشیدم و راه افتادم. موقع شام گفتم ...
من کار می کنم پس هستم!
آزارم می داد. مدام از خودم می پرسیدم پس کی نوبت من می شود؟ کی حقوقم به اندازه ای می رسد که بتوانم فقط یک بار مادر و پدرم را به چنین رستورانی دعوت کنم؟ این بی عدالتی مدام آزارم می داد و سالن را برایم غیر قابل تحمل می کرد. ولی کم کم با خودم کنار آمدم. فهمیدم ما همه به هم نیاز داریم. همان مردی که غذای لاکچری سفارش می دهد در زندگی هزار مشکل دارد. کم کم برای خودم از مشتری ها قصه ساختم. دانستم در این ...
آگراندیسمان مهربانی ، در کلام تقی کوچک زاده
. شانزده سال داشتم و همزمان با تحصیل در رشته ی گرافیک با همان دستگاه نیز کار می کردم تا اینکه در 18 سالگی با برادرم شریک شدم و با هم دفتر تبلیغاتی تک گرافیک را راه اندازی کردیم. حوالی سال 1369 بود و من 20 سال سن داشتم که اولین دفتر تبلیغاتی ام را در میدان فردوسی ثبت کردم. بعد از آن تصمیم گرفتم از برادرم جدا شده و پیرو آن با محسن آبادیگر خواهرزاده ام شریک شدم و به صورت مجزا دفتر ...