سایر منابع:
سایر خبرها
بگو که اسماعیلم هنوز نفس می کشد!
شهید اسماعیل غلامی یاراحمدی شیرمردی از خطه لرستان بود که سال 1359 در خرم آباد به دنیا آمد. وی در خانواده ای مذهبی رشد کرد و با علاقه ای که به کسوت پاسداری داشت، عضو نیروی قدس سپاه شد. بار ها به همسرش گفته بود اگر هزاران بار بمیرم و زنده شوم باز شغل پاسداری را انتخاب می کنم. شهید غلامی از آغاز فتنه داعش و تکفیری ها در مرز های جغرافیایی اسلام برای حفظ اسلام و ایران، در جبهه مقاومت اسلامی حضور یافت تا سرانجام در آبان 1398 با زبان روزه به خیل شهدای مدافع حرم پیوست. آنچه می خوانید حاصل همکلامی ما با خواهر و همسر شهید مدافع حرم اسماعیل غلامی یاراحمدی است. ...
ریاضیدان افغانستانی که در المپیاد درخشید: ریاضی مثل زندگی است/ هیچگاه احساس نکردم تبعه خارجی هستم
. برای رسیدن به موفقیت باید معادلات و مجهولات زیادی را حل کنی و جلو بروی. من ریاضی را با معادلات خطی شروع کردم و به معادلات درجه 2 و 3 و بعد هم مثلثی رسیدم. طالبان مسیر زندگی خانواده مرا تغییر داد و باعث شد به ایران پناهنده شوند. پدرم در یک مغازه پوشاک فروشنده است و خودم هم از مقطع راهنمایی در کارگاه منبت کار می کردم. دوست داشتم با درس خواندن و موفقیت محبت پدر و مادرم را جبران کنم. ...
دختر 14ساله: از نیت پدرم آگاه بودم و او نیمه شب داخل اتاقم شد
بردباری رفتارهای خشن پدرم را تحمل می کرد و می گفت: دخترم وقتی بزرگ شدی از پدرت طلاق می گیرم و در کنار هم زندگی خوب و آرامی را می سازیم. من هم روزها و ماه ها را می شمردم تا زودتر بزرگ شوم و بتوانم در کنار مادرم زندگی آرامی داشته باشم. گاهی وقت ها که اشک های مادرم را می دیدم احساس عذاب وجدان داشتم و دست های کوچکم را رو به آسمان بلند می کردم و از خدا می خواستم که این روزها زودتر سپری شوند. هفته قبل ...
نفیسه روشن برای بار دوم ازدواج کرد؟ + عکس
نبودنش در لحظه هایی است که من انتظار دارم کنار من باشد.خیلی از مراسم و زمان هایی که من دوست دارم کنارم باشد، نیست. از سوی دیگر اگر از بهنام بپرسند زندگی با یک بازیگر چطور است، جواب می دهد خیلی سخت! خیلی وقت ها او هست و من نیستم و ماجرای یکی بود، یکی نبود داستان زندگی من و بهنام است. چطور این مشکلات را مدیریت می کنید؟ - خدا را شکر هر دوی ما عاشق کار هم هستیم. همانقدر که او ...
فالگیر به من گفت شوهرت به تو خیانت کرده/200میلیون تومان به یک آدمکش دادم تا او را بکشد اما نمرد
تا حد مرگ زد. بعد هم 30 میلیون تومان پول، 5 سکه طلا، مقداری دلار، 2 گوشی تلفن همراه و اسناد و مدارکی را که خیلی با ارزش بودند به سرقت برد. با شکایت مرد جوان تحقیقات به دستور بازپرس شعبه هفتم بازپرسی دادسرای ویژه سرقت آغاز شد. بررسی ها ادامه داشت اما هیچ رد و سرنخی از متهم متواری به دست نیامد تا اینکه چند روز قبل، مرد جوان با مراجعه به پلیس راز یک توطئه شوم علیه خودش را فاش کرد. ...
"صدام" شیوه اعدام خود را انتخاب کرد
15 سال قبل، صدام که با خفت از پناهگاهی در زیر زمین بیرون کشیده شده بود، در حال محاکمه بود و خود را در یک قدمی مرگ می دید. دیکتاتور عراق که می دانست حکم او اعدام خواهد بود، می کوشید دستکم نوع مرگش را خود انتخاب کند که البته در نهایت هم نتوانست و چند ماه بعد از انتشار این خبر با چوبه دار اعدام شد. همراه بخش "15 سال با عصر ایران" باشید برای مرور خبرها و تحلیل هایی که طی یک و نیم دهه ...
آزمون: کسی که به کشورم توهین کرد را فراموش نمی کنم/ بازی رفت به ما خندیدند من هم امروز به آنها خندیدم
خندیدند و من هم امروز با آن ها می خندیدم، جایی ایستاده بودم که به آن ها می خندیدم که یک نفر به من گفت چرا می خندی گفتم دوست دارم، می خندم. مهاجم تیم ملی فوتبال ایران درباره عملکرد خوب تیم ملی در این مسابقه گفت: به این تیم واقعاً افتخار کرده و کیف می کنم کنار این بچه ها هستم. همگی با استعداد هستند خوشبختانه اکنون هم همه چیز روبه راه است و تیم ما شرایط خوبی دارد. آزمون درباره ...
با انجام این تست متوجه می شوید دیگران درباره شما چه فکری می کنند
ناخودآگاه شما آن ها را انتخاب کرده است تا به دیگران نشان بدهید و تصویری خاص از شما در نظر دیگران بسازد. اما این تصویر درباره شما چگونه است؟ تست زیر را مطالعه کرده و به هر یک از سوالات زیر یکی از این 3 پاسخ را بدهید و امتیاز مقابل هر پاسخ را جمع کنید تا امتیاز نهایی بدست بیاید. در نهایت در مطلبی که فردا منتشر خواهد شد نتیجه آزمون خود را مطالعه کنید. الف) همیشه - یک امتیاز ...
یادی از شهید جهانگیر نارنجی کاهو، فرمانده گردان مهندسی رزمی ستاد پشتیبانی جنگ جهادسازندگی خراسان
مشکل مادی من مطلع بود. در هنگام خدمت بدون اینکه آدرسی به او داده باشم یا سؤال و تلفنی بکند، مرا پیدا کرد و چند هزار تومان پول گذاشت مقابلم. گفت: هر چه دوست داری بردار. مبلغ کمی برداشتم، خودش اصرار داشت بیشتر از اندازه ای که لازم دارم بردارم. پس از شهادتش آن مبلغ را به خانواده اش باز گرداندم. می دانم که وی آن پول را به عنوان قرض به من نداده بود و خیلی به فکر بیچاره ها بود. افرادی مثل شهید ...
زن 25ساله: شوهرم از رابطه من و شاگرد نانوا خبر نداشت
حتی مهر مادری را از یاد بردم و با خوردن مقداری قرص دست به خودکشی زدم. همسرم که متوجه وضعیت وخیم من شده بود، بلافاصله مرا به بیمارستان رساند اما من که بیهوش بودم چیزی نمی فهمیدم. چند روز بعد که به هوش آمدم تازه فهمیدم که پزشکان با تلاش زیاد و استفاده از شوک های الکتریکی مرا از مرگ حتمی نجات دادند. حالا هم به جرم خودم اعتراف می کنم . ...
معرفی کتاب/ تپه کرجی ها
. پنجشنبه هر هفته از بهشت زهرا به منزل خواهرم در خیابان آذری می رفتم، آنجا می خوابیدم و جمعه پس از نماز جمعه به کرج می رفتم. گاه پیش می آمد که روز جمعه هم در منزل خواهرم می ماندم. به یاد دارم روز شنبه 29 آذر 1359 به میدان آزادی رفتم اما به جای اینکه به کرج بروم حسی مرا به جماران کشاند. پرسان پرسان ساعت 10 صبح به جماران رسیدم. یک راست پیش بچه های محافظ رفتم و گفتم: برادر می خواهم امام خمینی را ...
مادر کور و فرزند کشته شد! هولناکترین ماجرای اسیدپاشی / عکس
باید من را ببیند.من هم با او قرار گذاشتم اما فکرش را هم نمی کردم که قصد دارد چه بگوید.اول کمی مقدمه چینی کرد و مثال هایی از افراد دیگر زد.یکدفعه بحث را سمت خودش کشاند و گفت تو جوانی و اگر با من ازدواج کنی سرپناهی داری.به او گفتم اصلا دلم نمی خواهد به این حرف ادامه دهد.گفتم همسر تو با من دوست است و سختی زیادی در زندگی کشیده است. جاری من سال ها در روستا زندگی کرده بود و به سختی پا به پای برادرشوهرم ...
بعد از شهادتش همه فهمیدند حسین که بود و چه کرد؟
پدرمان می گفت باباجان بیشتر بگذار، بچه های دوروبرم گناه دارند می خواهم اینها را در جبهه با آنها تقسیم کنم. پدر و مادرتان نگران فعالیت ها و کارهای حسین نمی شدند که مبادا اتفاقی برایش بیفتد؟ چرا، خیلی نگران می شدیم. پدرم به حسین می گفت درست را ادامه بده و من دوست دارم دکترایت را بگیری، حسین هم می گفت سرنوشت من این طوری نوشته شده و من درسم را هم می خوانم. با این حال باز تمام وقتش را در ...
رتبه 918 کنکور برای اسدالله قصاب! + عکس
حرفه ای دنبال می کرد و در محله هم کسی حریف اسد نبود. روزی در باشگاه با یکی از بچه های مسجد بنام عبدالله غیاثوند مبارزه کرد. عبدالله با اولین ضربه نقش زمین می شود و از هوش رفت. اسدالله ضرباتش خیلی سنگین و کاری بود! شب به خانه آمد، ناراحت و بی حال بود. گفت: امروز حین مبارزه عبدالله غیاثوند را بیهوش کردم! خیلی اعصابم بهم ریخت. از اینکه دوست صمیمی اش حین مبارزه آسیب ...
آزمون: کسی که به کشورم توهین کرد را فراموش نمی کنم/ بازی رفت به ما خندیدند من هم امروز به آنها خندیدم
خندیدند و من هم امروز به آنها می خندیدم، جایی ایستاده بودم که به آنها می خندیدم که یک نفر به من گفت چرا می خندی گفتم دوست دارم می خندم. مهاجم تیم ملی فوتبال ایران درباره عملکرد خوب خود در مسابقه گفت: به این تیم واقعاً افتخار کرده و کیف می کنم کنار این بچه ها بازی می کنم. همگی با استعداد و باکیفیت هستند. خوشبختانه اکنون هم همه چیز روبه راه و منظم است و ان شالله همه چیز مرتب باشد.. ...
کتاب زندگی 68 شهید محله را نوشته ام
حلیا به سال 1396 بر می گردد یعنی زمانی که تنها 16 سال داشت. خود درباره اینکه چگونه تصمیم به نوشتن گرفته است به همشهری محله می گوید: نوشتن را از همان ابتدا دوست داشتم، اما شروع کار و جرقه نوشتن نخستین کتابم از درس انشاء و در مدرسه بود. موضوع انشاء داستان نویسی بود. برای نوشتن این انشاء خودم را جای همسر یک شهید قراردادم و داستانم را نوشتم. وقتی به خانه برگشتم و نوشته ام را مرور کردم، به ...
فیلم محمد رسول الله مدرسه دوبله است/ مدیر دوبلاژ اعلی حضرت بود!
در حیاط وقتی تنها می شدم، سعی می کردم با خودم مثل آن گوینده حرف بزنم. یک دوست خیلی صمیمی داشتم که مثل برادرم بود. یک بار به من گفت تو چرا مرتب با خودت حرف می زنی؟ دیوانه شده ای؟ نمی دانست من در چه حال و هوایی سیر می کنم. * از پدرتان و گلستان سعدی می گفتیم که به این جا رسیدیم. بله. کلاس پنجم ابتدایی بودم که پدرم گلستان را مقابلم گذاشت و گفت باید روزی سه صفحه از این کتاب را ...
به دنبال چیزی بروید که بیشترین جذابیت را برای شما دارد
سورئالیست نگران این هستید که المان های آثار شما به دوردست ها بروند و نتیجه آن هم ازدست دادن خواننده و مخاطبتان باشد؟ من همیشه به آن داستان هایی که خواننده به آن پشت می کند دوباره نگاه می کنم. گاهی متوقف می شوم و گاهی روز بعد زیرچشمی به آن نگاه می کنم تا ببینم خوب به نظر می رسند یا نه. اغلب می بینم خوب نیستند و گاه هم هستند؛ اما عمدتا انتخاب نمی کنم که یک داستان سورئال بنویسم. آن داستان یا خودش ...
سعادت: هنوز اول راه هستم
روزنامه فرهیختگان: سطح کیفی مسابقات خیلی خوب است و تقریبا همه تیم ها با نفرات کامل به این مسابقات آمدند. درباره خودم هم باید بگویم که من هنوز اول راه هستم و باید بیشتر سعی و تلاش کنم، همیشه نگاه رو به جلویی دارم و دوست دارم به اهدافی که برای خودم معین کردم، برسم. بردیا سعادت، جوان ترین ملی پوش تیم ملی بزرگسالان که این روزها در زمین والیبال لیگ ملت ها نامش را بیش از پیش بر سر زبان ها ...
نقش امام صادق در رونق عزای امام حسین/ نوحه کنید بر حسین همچون مادر بچه مرده
: یا ابن رسول اللَّه! من مدت صد سال است که به امید شما هستم می گویم: در این سال، در این ماه، در این روز (شما خروج خواهید کرد) ولی اثری از آن معلوم نیست. شما مرا ملامت می کنید که چرا گریه می کنم! امام جعفر صادق گریان شد و فرمود: ای پیرمرد! اگر آرزوی تو به تاخیر بیفتد با ما خواهی بود و اگر درباره آن تعجیل شود روز قیامت با عترت رسول خدا خواهی بود. پیرمرد گفت: هرچه بعد از این از من فوت شود باکی نخواهم ...
چرا آدم ها دیگر به هم گوش نمی دهند؟
، خودش از زمین و زمان گلایه کند. من گله ای نداشتم. یاد گرفته بودم که غم هایم را به دیوار بگویم یا حداقل این طور فکر می کردم. گاهی اما آدم دوست دارد حرف بزند، نه با دیوار که با یک دوست که فکر می کنی به تو گوش می دهد. حداقل اندازه یک دقیقه و 50 ثانیه. خنده دار است که من ادعا می کنم درد دل نمی کنم اما حالا اندازه هزار و 200 کلمه دارم با شما حرف می زنم و این حرف ها حرف های دل خودم ...
هنوز روی قولی که به علی داده ام ایستاده ام
خانه شدیم، انگار منتظر ما بودند و از همه چیز اطلاع داشتند. علی آقا دست پدر سید طاهر رو بوسید. همه اهل خانه گریه می کردند. علی آقا درحالی که بغض کرده بود به مادر سید طاهر گفت: چند روز مانده به عملیات به سید گفتم به خانه سری بزن، اما گفت: می ترسم برم و با گریه های مادرم سست شوم. تا آخر شب آنجا ماندیم. بعد از آن هر بار که مادر سید طاهر دلتنگی می کرد پیغام می فرستاد و علی آقا به ...
پول چای را بده، امضا را بگیر!
آنقدر موضوع داغ و ملموس است که نیازی به مقدمه چینی نیست. مطمئنم تمام مخاطبان این صفحه حداقل یک بار گذرشان به این واژه ها افتاده و در دو راهی انتخاب قرار گرفته اند. رشوه یعنی شما چیزی خلاف قرار عرف به کسی بدهی تا در ازای آن به شما خدمتی ارائه کند. آن ها اسمش را می گذارند هدیه، ولی درستش رشوه است. آن ها می گویند معاملات زیرمیزی، ولی شما بخوانید همان رشوه! همان که حرام است و اسلام ما را از دادن یا گرفتنش منع کرده است. ...
با احتیاط برای کودکان خود حد و مرز تعیین کنید!
بی قاعده دوام نمی آورد، امّا موضوع مهم، نحوه قانون گذاری و اصل اول، فهم این نکته است که ما چگونه می توانیم برای انسانی که حق انتخاب دارد قواعدی را تعریف کنیم و از او بخواهیم به آن احترام بگذارد؟ این جامعه شناس تصریح کرد: ما دو نوع قانون گذاری داریم. نوع اول، این است که به طور واضح در یک جمع صمیمی، قانون خانه را مطرح می کنیم و از خود بچه ها برای تعیین این قانون ها کمک می گیریم، درست مثل ...
مدال شجاعت علی هاشمی
بچه های مردم دست ماست. پدر، فرزند و برادر های مردم دست ما هستند. آن بچه ای که مادرش چندین سال با زجر و بدبختی بزرگش کرده و حالا تحویل من داده، نباید بیخود جانش به خطر بیفته. خیره شده بودم به حاجی. این حرف درس بزرگی برایم بود. موقعی که برای شناسایی رفتم حال و هوای خاصی داشتم. همه اش به فکر جمله حاج علی بودم که گفته بود: دلم می گوید راه هست. این جمله به من امید می داد. ...
دختر عجیبی که با چشمانش قادر است داخل بدن همه افراد را ببیند / عکس
و در این باره این گونه تعریف می کند: " یک روز با مادرم در خانه نشسته بودیم که ناگهان متوجه نوع خاصی از بینایی در خودم شدم. احساس کردم که می توانم داخل بدن مادرم را ببینم. سپس این موضوع را با او در میان گذاشتم که من می توانم اعضای داخلی بدنت را ببینم. اکنون این بینایی را در همه حال دارم و اسم آن را بینایی پزشکی گذاشته ام و در عرض چند ثانیه می توانم تصویری رنگارنگ از داخل بدن شخص را ببینم ...
شوهرم در اتاق بچه ها با مینا بود / او دوست صمیمی ام بود که برای پرستاری دو قلوهایم می آمد !
و معنوی به من توجه داشته و نیازهای من را برآورده کنند وقتی فرزند اولم بدنیا آمد مرخصی گرفتم تا وی را از محبت مادری سیراب کنم . ولی در بارداری ناخواسته ای صاحب دو فرزند دوقلوی پسر شدم و رسیدگی به سه بچه واقعا مرا درمانده کرده بود. برای همین به فکر گرفتن پرستار برای فرزندانم افتادم تا اینکه یک روز به صورت اتفاقی مینا دوست دوران دبیرستانم را دیدم. وی در رشته کودک یاری درس خوانده بود ...
شهیدی که 7 ماه مهمان حضرت زینب (س) بود
وقتی برادر بزرگ آقا نعیم خواست اسمش را برای مدافع حرم بنویسد، مادرش هراسان و گریان به دنبال او رفت و نگذاشت که پسرش مدافع حرم شود و به او گفت: تو همسر و بچه داری، کجا می خواهی بروی؟ این بار آقا نعیم جلودار شد و گفت: بگذارید من بروم، چون زن و بچه ندارم. اگر هم شهید شوم، مشکلی پیش نمی آید. برای همین آقا نعیم مدافع حرم شد و برادرش پیش مادر و خواهرانش ماند. خواب دید که طلبیده شده است ...