سایر خبرها
لحظه به لحظه با پدرکشی 2 برادر در مشهد / جسد را سوزاندند + عکس بازسازی صحنه قتل
روی جسد انداختیم تا دفن شد و اثری باقی نماند. در همین حال قسمتی از دستم نیز سوخت ولی به آن اهمیت ندادم . سپس برادرم را به خانه رساندم و خودم نیز به منزلم رفتم تا این که مدتی بعد دستگیر شدم. احسان متهم به قتل 21 ساله نیز با تایید اعترافات برادرش به نقش خود در ارتکاب این جنایت معترف شد و گفت: من بعد از صرف شام به طبقه بالا رفتم ولی منتظر بودم تا پدرم به خواب برود . وقتی پایین آمدم و ...
پوتین از پدرم می ترسد!+عکس
... برای حضور در پارلمان اروپا از پدرم پرسیدم که چه تصمیمی بگیرم. او برایم نوشت: "تو خود درک می کنی و می توانی تصمیم بگیری". برایش نوشتم: "لطفا کمک ام کن! این درباره پارلمان اروپاست من تنها 20 سال سن دارم و این تصمیمی بزرگ برای من است من تاکنون چنین سخنرانی ای را انجام نداده ام". او در پاسخ نوشت: "با قلب خود صحبت کن"! این مشاوره ای عالی بود! من هرگز سخنرانی اعضای پارلمان را ندیده بودم ...
ناگفته های خانواده دختر محبوس شده در خانه وحشت
، جایی برای زندگی نداشتم. یک سال سرگردان بودم. در پارک ها می خوابیدم. پاتوق افراد خلافکار را پیدا می کردم و پیش آنها می ماندم. تا اینکه سعید را در پارک دیدم و به او اعتماد کردم. چون به مواد اعتیاد پیدا کرده بودم، سعید گفت که می تواند مرا ترک دهد. به همین علت به خانه اش رفتم. او کمک کرد که ترک کنم. ولی بعد از آن شروع کرد به آزار و اذیت من. به من تجاوز می کرد. کتکم می زد و مرا در اتاقی حبس می کرد ...
جلال پیشواییان: وطنم جایی است که مرا بپذیرند
پیشواییان که در سال 86 گفتگوی با جواد طوسی منتقد داشته است، گفته است: متولد 1309 و بچه سنگلج هستم. بعد از اینکه سنگلج خراب شد به خیابان "سرسبیل" رفتیم. او یادآور می شد: خیلی سینما می رفتیم، عاشق سینما بودم. فیلم اکشن خیلی دوست داشتیم، به همین دلیل وقتی در سینما هم کارم را شروع کردم، بیشتر نقش های منفی بازی کردم و نقش های مثبت را قبول نکردم. او که در فیلم های ساموئل خاچیکیان بازی ...
مایکل اوون: شکنجه ای که بدنم به من داد
دانستم که مصدومیت ها تا چه حد به من ضربه خواهد زد. اما وقتی به آن روزها نگاه می کنم، از این که با چینن سرعتی بدوم می ترسم. باور دارم که از 10 تا 17 سالگی کسی در دنیا به این اندازه خوب نبود. در 18 سالگی گلزنی در جام جهانی را تجربه کردم. در 21 سالگی توپ طلا بردم. اما صادقانه در 19 سالگی بهتر بودم. در آن زمان بود که اولین بار مصدوم شدم و همه چیز از همان جا شروع شد. این ستاره سابق لیورپول ...
خاطره جالب نادر مشایخی از جمشید مشایخی/ پدرم گفت سینما یا موسیقی!
آشنا شدم، واقعاً نگاه ها و ایده های ایشان بیشتر مرا جذب کرد و انگیزه ساخت فیلم شد. حاصلی بیان کرد: آقای مشایخی خودش می گوید که در دوران نوجوانی عاشق سینما بودم و با حمید تمجیدی یک فیلم کوتاه هم ساختم. همان شب پدرم چند نفری را دعوت کرد و فیلم را دیدیم، مرا به اتاقی برد و گفت نادر فردا صبح که از اتاق بیرون آمدی به من می گویی موسیقی یا سینما. وی افزود: او موسیقی را انتخاب و از همان ...
زن تهرانی یک هفته با جسد دختر 81 روزه اش زندگی کرد
به هتل رفتم و یک اتاق گرفتم. به همراه دختر فوت شده ام یک هفته در هتل بودم و با جسد او زندگی کردم و در این مدت هر روز به او خیره می شدم و گریه می کردم. در این 7 روز چندبار تصمیم گرفتم به زندگی خودم پایان دهم اما هر بار که به سمت ساحل رفتم نتوانستم وارد دریا شوم. درنهایت روز هفتم خودم را به اداره پلیس رساندم و هر آنچه در این چند روز اتفاق افتاده بود را بازگو کردم و جسد دخترم تحویل پزشکی قانونی شد. وی ...
خوب عزیز من درست غذا بخور!
...، دوران کودکی پرشروشوری داشته و مانند بسیاری از قدیمی ها آموختن را از مکتب خانه شروع کرد و سرانجام با تحصیل در رشته تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به پایان رساند. وی همچنین در نوجوانی به ورزش، به ویژه به فوتبال علاقه زیادی داشت. خود در این باره تعریف می کند: خیلی زود در سن ده سالگی آلوده ورزش به خصوص فوتبال شدم. توی زمین بازی به من لقب اصغرسیاه داده بودند. در آن دوران، فوتبال با نام پله زنده بود و همه فوتبال را با نام پله می شناختند. اگرچه همت در سریال ها و فیلم های زیادی بازی کرده، اما یکی از به یادماندنی ترین نقش های او به سریال امام علی (ع) و ایفای نقش مروان بن حکم مربوط می شود. او درباره پذیرش این نقش در مصاحبه ای گفته است: روزی آقای بهزاد فراهانی من را جلوی تئاتر شهر دید و گفت که اسمم را در فهرست بازیگران مدنظر برای سریال امام علی (ع) دیده و به زودی مرا خبر می کنند. راستش من سابقه ذهنی خوبی درباره تولید سریال های مذهبی نداشتم و فکر کردم این سریال هم مثل کارهای دیگری است که در این حوزه ساخته شده اند؛ اما وقتی متن را خواندم که بسیار هم مفصل بود، دیدم چه کار باکیفیت و پرمحتوایی است. ابتدا قرار بود من نقش حرث یکی از برادران قطام را بازی کنم، اما یک روز که با آقای میرباقری صحبت می کردم، گفتم این نقش انتظارات مرا برآورده نمی کن ...
روایت های بازیکن سابق استقلال که هرگز اخراج نشد/ هیچ مشکلی با تماشاگران پرسپولیس نداشتم/ دوست داشتم ...
خبرورزشی – بهتاش فریبا، مهاجم و پیشکسوت استقلال در برنامه چهل تیکه گفت: متن گفت وگوی فریبا در برنامه چهل تیکه به شرح زیر است: من متولد 22 بهمن 1334 در تهران هستم. فوتبال را از تیم البرز شروع کردم و بعد به راه آهن رفتم. سال 1356 از راه آهن به پاس و بعد از آن به استقلال رفتم. اولین گل ملی من در بازی های جوانان بود. جامی در شیراز و اهواز برگزار شد که خیلی از تیم های ...
ماجرای فوتبالیست یاغی و قمه کش/ مردی که از مرداب زندگی، گلستان ساخت
ساعت ها منتظر می ماندیم. او ادامه می دهد: پدرم حصیر می بافت، از این رو اکثر روزهای سال را در مناطق گرمسیری به سر می برد و مادرم نیز در بافت حصیر به او کمک می کرد و برخی کارهای دیگر از جمله رخت شویی، سبزی پاک کنی انجام می داد تا بلکه خرج خانه مان در بیاید. عاشق ساندویچ بربری های 3 تومنی مدرسه بودم اما هیچ وقت پولش را نداشتم به اینجای حرف هایش که می رسد، آهی کشید و ...
تاج ثانی از سال ها آوازخوانی اش می گوید
بودم که چگونه این صدا را برای هشت صبح آماده کنم! رفتم به شاه عبدالعظیم، خانۀ پسرعمه ام که باغبان شهرداری بود. اینها در شهرداری باغی داشتند که آن را در آن موقع (اواخر آذر) به حالت گلخانه درآورده بودند و برای اینکه بذرهایی که برای شب عید کاشته بودند به موقع سبز شود، بخاری های آنجا را هم روشن کرده بودند. من شب خوابیدم و ساعت را روی پنج صبح گذاشتم. وقتی بیدار شدم، چرخ پسرعمه را برداشتم و رفتم به آن ...
ماجرای تلخ آوارگی بازیگر پیشکسوت
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین ، فرج الله گل سفیدی بازیگر پیشکسوت درباره دوران کودکی دشوار خود گفت: کودکی سختی را پشت سر گذاشتم. شاید باور نکنید کسی اندازه من عذاب نکشیده است. من از بی جایی زیرِ ماشین می خوابیدم. مادرم وصیت کرده بود به پسرعموی مادریم که از من نگهداری کند. او مرا آورد، 6 ماه هم نگه داشت و دیگر همسرش قبول نکرد و سرگردان بودم. بگذارید از جزئیاتش نگویم ناراحت می شوم. هیچ کس تحویلم نمی ...
اعتماد زیاد زندگی ام را نابود کرد
، اما ساعاتی بعد فهمیدم مرده است که پشیمان شدم. دنبال مردی رفتم که با او در ارتباط بود، اما پیدایش نکردم. با سوارشدن به خودرویم راهی تهران شدم. در مسیر رودبار از ترس این که دستگیر شوم، درحاشیه جاده خودرو را گذاشتم و با اتوبوس به تهران آمدم. چرا تهران؟ عمه ام را از مادرم بیشتر دوست داشتم، او زن مهربانی بود. رفتم خانه اش با او حرف زدم و گفتم حلالم کند، همسرم را کشته ام. خواست ...
استایل سیدمحمد موسوی در استانبول /عکس
اردوهای تیم ملی شدم و خیلی درگیر والیبال بودم به درس اهمیتی نمی دادم و دیپلم را هم به زور گرفتم شرو شیطنت های کودکی همیشه عروسک های خواهرانم را پاره می کردم.من خودم چیزی برای از دست دادن نداشتم. بیشتر در فضای سبز جنگل دزفول زیر سنگ ها را می کندیم و عقرب در می آوردیم در کوچه خیابان با دوستان بازی می کردیم هفت سنگ و فوتبال سرمان را گرم می کرد اوقات فراغت ...
کرامتی از شهید نظرکرده حضرت زهرا(س) / حماسه شهید برونسی در عملیات خیبر چگونه رقم خورد؟
.... تا آن لحظه چنین برخوردی ازش ندیده بودم. توی شرایط بدی گیر کرده بودم. چاره ای جز انجام دستور نداشتم. دیگر لام تا کام حرفی نزدم. سینه خیز راه افتادم طرف سرستون. آن جا بلند شدم و برگشتم سمت راست. شروع کردم به شمردن قدم هام؛ یک، دو، سه، چهار... . با وجود مخدوش بودن فکر و ذهنم، سعی کردم دقیق بشمارم. سر بیست و پنج قدم، ایستادم. علامتی گذاشتم و آمدم سراغ گردان. همه را پشت سر خودم آوردم تا ...
روایت خبرنگار زن افغان از فرار چهار ماهه از دست طالبان
ها چیز بسیار باارزشی را پیدا کرده بودم. من از پنهان شدن خسته شده ام. من از اصرار دوستان و اقوام برای آن که مرا در خانه های شان پنهان کنند خسته شده ام. چهار ماه است که شبیه یک توپ فوتبال در کشور به این سو و آنسو پرتاب شده ام. من از این زندگی خسته شده ام. در زندگی خود ارزشی پیدا نمی کنم. نمی توانم برای حمایت از خود کاری کنم. من نان آور خانواده ام بودم و حالا آنان دچار گرسنگی شده اند در ...
با تیم ملی فوتبال تا دم مرگ رفتم/ خوش به حال اسکوچیچ!
مدنی چهار زمین فوتبال وجود داشت که از آنجا فوتبالم را شروع کردم. وقتی که ششم ابتدایی را پشت سر گذاشتم، آقای اکبر کیا فوتبال من را کشف کرد و مرا به تیم شاهین برد. در نوجوانان و جوانان یعنی سال 1332 و 1333 وارد باشگاه شاهین شدم. بعد از پنج سال همراه همایون بهزادی و حمید شیرزادگان به تیم بزرگان شاهین اضافه شدیم. در سال 1339 بازیکن فیکس شاهین بودم و اولین بازی من برابر تیمی از روسیه بود. در پست هافبک ...
خیانت در اوج اعتماد
مدام مرا مورد آزار و اذیت قرا می داد، برای همیشه منزل را ترک کردم و برای کار به شهر دیگری رفتم به واسطه یکی از دوستانم در شرکت صنعتی مشغول به کار شدم. چون سرمایه ای نداشتم و نمی توانستم خانه ای اجاره کنم، چند سالی را در خوابگاه شرکت ماندم. یک روز که برای خرید لباس به شهر رفته بودم با خانمی جوان و خوش سیما آشنا شدم. بعد از 7 ماه دوستی و وابستگی شدید متوجه شدم مطلقه است و یک فرزند دختر 5 ساله دارد ...
گفتگو با دختر فراری که از خانه وحشت نجات پیدا کرد | راز ارتباط شکارچی دختران فراری، با زنان و دختران ...
شکارچی دختران و در خانه وحشت بوده است. روزهای سخت بعد از فرار از خانه دختر جوان نیز گفت: وقتی از خانه فرار کردم با دوستانم در ارتباط بودم و معتاد شدم. مدتی در کوچه و خیابان سرگردان بودم و شب ها نیز در گرمخانه ها و پاتوق افراد خلافکار می خوابیدم تا اینکه در پارک با سعید(شکارچی دختران فراری) آشنا شدم. خمار بودم و سعید خودش را مأمور مخفی پلیس معرفی کرد و گفت که حاضر است به من ...
اثر انگشت، تنها سرنخ از مقتول خانه وحشت
سرگردان بودم و شب ها نیز در گرمخانه ها و پاتوق افراد خلافکار می خوابیدم تا اینکه در پارک با سعید(شکارچی دختران فراری) آشنا شدم. خمار بودم و سعید خودش را مأمور مخفی پلیس معرفی کرد و گفت که حاضر است به من جای خواب بدهد و کمکم کند تا ترک کنم. او مرا به خانه اش برد و پس از آن دیگر اجازه نداد که خارج شوم. او درباره جسد کشف شده در خانه وحشت نیز گفت: چند ماه پیش دختری به نام مینا به خانه سعید ...
32 بار شهید شده ام! | گپ وگفتی خودمانی با آقا معلم سختگیر محله نواب
با هم به من پیشنهاد شود که یکی پشت خاکریز باشد و یکی در خانه، پشت خاکریز را می پذیرم. چون من 8 سال در جبهه بودم و بهترین خاطراتم مربوط به آن دوران است. احساس می کنم دِین به بچه های خاکریز دارم که نباید بگذارم نامشان هرگز کمرنگ یا پاک شود. بازخورد این نقش های متفاوت بین مردم چطور بوده؟ اغلب وقتی شما را می بینند از کارهایتان تعریف می کنند یا انتقاد؟ تقریباً همه برخوردها خوب بوده ...
از کارتن خوابی تا اسارت
کوچه و خیابان سرگردان بودم و شب ها هم در گرم خانه ها و پاتوق افراد خلافکار می گذراندم تا اینکه سه سال قبل داخل پارکی با سعید آشنا شدم. من خمار بودم که سعید را دیدم و خودش را مأمور مخفی پلیس معرفی کرد و از من سؤال کرد معتادم و من هم به او گفتم بله. او گفت همراه مادر و خواهرش زندگی می کند حاضر است به من جا و مکان بدهد و کمک کند ترک کنم و بعد به جامعه بازگردم. از آنجایی که از وضعیتم ناراضی بودم و دوست ...
زورگیری با تصادف ساختگی!
عملیات شناسایی مال باخته و دستگیری سارقان طلا ها در دستور کار قرار گرفت. ساعتی بعد ماموران انتظامی با استفاده از فناوری های نوین پلیسی موفق شدند مال باخته طلا ها را شناسایی کنند. این زن جوان به افسر پرونده گفت: همه طلاهایم را نزد مادرم به امانت گذاشته بودم که اوایل آذر متوجه شدم طلا ها سرقت شده است. بلافاصله به برادرم مسعود مشکوک شدم چرا که او دارای چندین سابقه کیفری است، اما مادرم مرا ...
گفتگوی کوتاه با پیرترین جیب بر ایران
خوبی ندارد. همه عزادار عزیز از دست رفته شان بودند و اصلا حواس شان به وسایل داخل جیب هایشان نبود. همان موقع بود که فکر سرقت به سرم زد. چند روز بعد با پوشیدن لباس مشکی و کت وشلوار راهی بهشت زهرا شدم. به مقابل غسالخانه می رفتم، با شناسایی افرادی که عزادار بودند به سمتشان می رفتم و دست به جیب بری می زدم. معمولا چه وسایلی سرقت می کردی؟ از موبایل گرفته تا پول و کیف جیبی. سابقه داری ...
اثرانگشت برای رمزگشایی از هویت جنازه دخترانه در دخمه وحشت
ادامه رسیدگی به این پرونده دختری که سه سال در خانه وحشت حبس شده بود، برای تحقیقات به دادسرای امور جنایی منتقل شد و گفت: بعد از جدایی پدر و مادرم زندگی خوبی نداشتم. پدرم مرا در خانه حبس می کرد و به محل کارش می رفت، من هم در یک فرصت مناسب از خانه فرار کردم. یک سالی در پارک ها و گرمخانه ها بودم تا اینکه در یک پارکی حوالی میدان راه آهن، با سعید آشنا شدم. او خودش را سرهنگ نیروی انتظامی معرفی ...
دزدی از شوگرددی تا جیب بری پیرمرد!
...> به همین جرم چند سال پیش دستگیر شدم و مدتی زندان بودم اما پس از آزادی وسوسه شدم تا دوباره سرقت کنم. آخر با پول بازنشستگی زندگی ام نمی چرخد. تا به حال کسی مچت را هنگام دزدی نگرفته است؟ نه. آنقدر مردم حالشان بد است که اصلا حواسشان نیست که بخواهند مچ مرا بگیرند. زوجی که به تازگی با یکدیگر عقد کرده بودند برای تأمین هزینه های عروسی و اجاره کردن خانه، نقشه سرقت کشیدند. آنها در ...
زن متاهل خام حرف های پسر مجرد شد و صاحبکارش را بدبخت کرد
کار شدم و خوشحال از اینکه حداقل چند ساعت از روز را بیرون خانه و دور از آزارهای روحی و جسمی شوهرم هستم هر روز با ذوق و شوق از خانه بیرون می آمدم. توانسته بودم مقداری پس انداز کنم ، هر چند که شوهرم با کتک و اجبار، بیشتر حقوقم را از من می گیرد ولی پنهانی پس اندازی را برای خودم جمع می کردم . تا اینکه حدود سه ماه قبل در مسیر رفت و آمدم به محل کار با پسری 25 ساله که کارگر مغازه ای در نزدیکی محل کارم ...