دو سال بعد؛ تو به خاک افتادی و کمر عشق شکست
سایر منابع:
سایر خبرها
با فیلترشکن ببینید 1400/10/19
این پیشرفته یا پسرفت! با توجه به توییت بالا پسرفت! قشنگ سیکل هشت ساله هست قفل های زمان خاتمی، برای احمدی نژاد باز شد قفل های زمان احمدی نژاد، برای روحانی باز شد حالا هم قفل های زمان روحانی ، برای رئیسی باز می شه پشت این رنگ ها رنگی خوابیده است که به صورت مردم زده شد و مردم را رنگ کردند! زمان فقط پرتفوی مردم رو تو منفی اصلاح میکنه ...
این زن قرار نبود بمیرد | شوهرش را کُشت؛ 4بار خودکشی کرد اما باز زنده ماند!
: بار سوم تصمیم گرفتم رگ دستم را بزنم، دچار خونریزی شدم اما همچنان زنده بودم. انگار مرگ مرا پس می زد و قسمت نبود زندگیم به نقطه پایانی برسد. من به خاطر قتل شوهرم عذاب وجدان داشتم و آخرین تلاشم برای پایان دادن به زندگیم این بود که خودم را از بالکن به پایین پرتاب کنم. هرچند از ارتفاع به شدت می ترسیدم اما به سمت بالکن رفتم تا خودم را به پایین پرت کنم که به دلیل خون زیادی که از دستم رفته بود از حال ...
اظهارات عجیب زن مشهدی در خصوص ارتباط همسرش با اجنه
، با مشکلات زیادی روبه رو بودیم تا اینکه 9 سال قبل پدرم به مشهد مهاجرت کرد و من هم به تحصیلاتم ادامه دادم. زن جوان ادامه داد: در مقطع دبیرستان با دختری به نام فهیمه آشنا شدم و ارتباطی صمیمانه بین ما به وجود آمد. در همین اثنا فهیمه ازدواج کرد و من هم وارد دانشگاه شدم اما هنوز امتحانات ترم اول تمام نشده بود که روزی فهیمه به دیدارم آمد و پسرعمه اش را برای ازدواج به من معرفی کرد. من هم که ...
بفرمایید رختشوی خانه!
هستند که تو از عهده درک شان برآیی. در حوض خون ، زندگی فراموش نمی شود و اصلا جنگ در بستر زندگی با همه جزئیاتش روایت می شود. برخی خاطرات دفاع مقدس، سراسر جنگند، انگار زندگی اهمیتش را در جنگ از دست می دهد، اما در حوض خون چنین نیست. شاید این ویژگی به دلیل آن است که زن ها نگاه جزیی پردازانه دارند، برای همین، این روایت ها مملو از جزئیات زندگی روزمره است؛ از نگرانی برای بچه شش ماهه ای که در خانه ...
دست هر بچه ای یک تیزی است
یه تیزی هست. دروغ چرا، فروشنده فکر سودشه نه فکر کاسبی حلال. اون کاری نداره چیزی که می فروشه بعدا می تونه شکم آدمی رو سفره کنه یا خون یکی رو بریزه یا دست و بال یکی رو خراش بزنه، همین 2سال پیش 50متر بالاتر از مغازه ما یک جوون با قمه زد هم محلی اش رو کشت که خبرش مثل توپ همه جا رو پرکرد اما همون روز فروش قمه تو این مغازه بالا رفت. می گوید مجبور است که در این کار بماند، کار دیگری بلد نیست؛ قبلا فقط ...
چگونه با مرگ پدر مواجه شدم
...، مونیکا پِرِل | درست وقتی من و خواهرانم داشتیم از درِ جلویی آسایشگاه در والنسیای کالیفرنیا می رفتیم تو، پدر، درحالی که دو پرستار از پشتِ سر دنبالش بودند، دوید و از میز پذیرش گذشت. پدرم، با شلوار جین آبی و پیراهن پشمی پیچازی اش، خیلی شبیه دونده ها به نظر نمی رسید، اما از گام های بلندش می شد دونده بودنش را فهمید. پدرم، از وقتی که به یاد دارم، دونده بود. بچه که بودم دویدن او را در مسابقه ها تماشا می کردم و بالاخره، بزرگ تر که شدم، دوِ آهسته را با او شروع کردم. می توا ...
تأکید قرآن بر انجام حق کارها + مسابقه
وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُم (بقره/ 21)، تو را آفریدم، نیاکانت را آفریدم، پدر و مادرت را آفریدم، این را می گویند نماز شکر، می گوید نماز بخوان، تشکّر از نعمت. یا این آیه إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ (کوثر/ 1)، بعد می گوید: فَصَلِّ (کوثر/ 2)، من به تو خیر زیاد دادم، به شکرانه ی خیر زیاد، پس نماز بخوان. این را می گویند نماز شکر، نماز می خوانم برای تشکّر. تو قرآن هم صدها آیه ...
پنهان کردن مجروح جنگی در بیمارستان لقمان الدوله! +عکس
هم حلالش. دیگر آقارضا گذاشت و رفت؛ دَم دَم های عید سال 64بود. عملیات بدر بود. عملیات خیلی شلوغی بود و هیچ خبری هم از حاج آقا نبود. تقریبا دو سه روز بعد از عید بود. در ایام عید، قبل از سیزده بِدَر، زنگ زد. در را باز کردم دیدم با لباس بیمارستان آمده. گفتم چی شده؟ چه خبر است؟ سینه شان ترکش خورده بود؛ برده بودند بیمارستان شیراز بستری اش کرده بودند. هر کار هم کرده بودند که به خانواده اطلاع بدهند، اجازه ...
عرض ارادت شاعرانه به محضر حضرت فاطمه زهرا (س)
...، دستی نمانده است در زیر بار درد، شکسته ست شانه اش چون دید تربتش، سند غربت علی ست پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه اش صبر علی تمام شد، آن لحظه ای که دید باید به دست خاک سپارد شبانه اش شب های بی ستاره علی را به یاد داشت و آن کودکان کوچکِ از پی روانه اش شب ها که لب به ذکر و مناجات می گشود جز مرغ حق نبود ...
برای نجات زندگی ام خیلی تلاش کردم
گفتم اما بعد پشیمان شدم... - ببین حمیده، ناشکری نکن! همه دخترها و نوعروس ها آرزوی چنین خانه و زندگی را دارند. شوهرهای مردم پول ندارند خانه اجاره کنند، دیر آمدن که چیزی نیست... مانده بودم سفره دلم را پیش چه کسی باز کنم. دلم خیلی پر بود تا اینکه یک شب بعد از اینکه رحیم دیر به خانه آمد دلم طاقت نیاورد و بحث مان بالا گرفت و جالب آنجا بود که رحیم آب پاکی را ریخت روی دستم و گفت ...
زندگینامه شهید مهدی صابری
آمد با هم به مشهد رفتیم. بعد از اینکه زیارت کردیم در صحن سقاخانه دیدم ایستاده و می خندد! به مهدی گفتم چیه مادر، چرا می خندی؟ گفت مادر امضای شهادتم را از آقا امام رضا علیه السلام گرفتم. من به مهدی گفتم مادر اگر تو شهید بشوی من دیگر کسی را ندارم. مهدی دستش را به سمت آسمان برد و گفت: مادر خدا هست... متن وصیت نامه شهید مهدی صابری بدین شرح است: " امروز سه شنبه پنجم ...
دزد جوان به خانه مادربزرگش هم رحم نکرد / این سارق برای فرار دست به خودکشی زد
خاطرات سرقت های شان می گفتند و من یاد می گرفتم. چرا بعد از هربار دستگیری بازهم دست به سرقت می زدی؟ من راهنما و پشتیبانی نداشتم و هربار که آزاد می شدم کسی نبود که دستم را بگیرد و شغلی به من بدهد تا دوباره به خاطر بیکاری مجبور نشوم دست به سرقت بزنم. هربار که دستگیر می شدم ، شگردم را عوض می کردم و در شاخه دیگری سرقت می کردم. پدرت کمکت نمی کرد؟ نه. از اولین ...
شب رحلت امام(ره) از زبان عیسای روح الله/ مردی که امام(ره) آرزو داشت با او محشور شود
: چطور؟ گفت: همیشه فنجان ها رو می گذاشتند تا من بشویم اما این دفعه خودشون شستند. بعد هم شیشه مشروب رو توی زباله ها دیدیم . گفتم خب مادر خانه ای که در آن گناه بشه، نمی مانیم. من و همسر در این امر اتفاق نظر داشتیم و عزم رفتن کردیم. همان موقع به خانمش گفتیم و خداحافظی کردیم. هرچه التماس کرد، نماندیم. ... شوهرش آمد بیرون و گفت: حالا تو برای من پیغمبر شدی؟ گفتم: آره، چطور؟ بلافاصله ما را با یک لگد محکم ...
ماجرای دزدی که عاشق دختر پولدار شد!
) متولد شدم و اکنون نیز در آن جا سکونت دارم. اعتیاد داری؟ بله مدت 14 سال است که معتادم. چگونه معتاد شدی؟ بعد از این که ترک تحصیل کردم نزد یکی از دوستان پدرم که خرید و فروش مواد مخدر انجام می داد، مشغول کار خلاف شدم او مواد مخدر را بسته بندی می کرد و من آن ها را به فروش می رساندم. به 11 سالگی که رسیدم روزی از سر کنجکاوی یکی از بسته های مواد مخدر را باز و استعمال کردم و بدین ...
حاج عیسی شاهد اسرار پنهانی امام خمینی بود
نمی دانستم امام را بردند اما در ازدحام جمعیت کفن بازشده بود دوباره بادلی غمگین امام را کفن کردم بازهم پیکر در میان جمعیت بود، شهدا می خواستند امام پیش آن ها بماند حاج احمد به من زنگ زد و گفت پیکر امام در میان جمعیت است گفتم امام را همان جا دفن کنید امام می خواست پیش شهدا باشد و همان طور که شهدا عاشق امام بودند، امام دیگر برای همیشه از میان ما رفته بود... انتهای پیام/ ...
ماجرای دسیسه مرد همسایه برای عقد موقت زن جوان مشهدی
به گزارش مشهد فوری ، زن 32 ساله به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد اظهار کرد: اگرچه مرد همسایه حدود 50 میلیون تومان از من طلبکار است اما اکنون 200 میلیون تومان سفته ای را که بابت پشتوانه بدهکاری ام به او داده بودم به اجرا گذاشته است تا از این طریق مرا تحت فشار قرار دهد که به عقد موقت او در بیایم.این ها بخشی از اظهارات زن 32 ساله ای است که به اتهام کلاهبرداری توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده بود. این زن جوان در حالی که بیان می کرد با دیدن شاکی شوکه شده ام، درباره ماجرای بدهکاری اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: از روزی که چشم با ...
لزوم ثبت ملی خانه جهانگیر سرتیپ پور در رشت
های قدیمی و حتی پیانوی قدیمی گوشه کافه و بشقاب هایی که به دیوار نصب شده است و یا تابلوی کوبلند دوزی توی راه پله. از آن خانه بزرگ، تنها همین 2 اتاق تودرتو و یک بالکن کوچک در طبقه دوم رو به خیابان بیستون باز بود. با یک راه پله مفروش و دربی که به حیاط باز می شد و حالا سالهاست که بسته است و من تصویری از این خانه ندارم، جز نقل روایت کسانی که به این خانه رفت و آمد داشتند. آن هم به گاه جوانی ...
پدیده مشهد یک _ پرسپولیس یک/ تساوی در روز گل به خودی تیم ها
ید آقایی (دقیقه 89) کارت قرمز: پدیده: مسعود زائر (دقیقه 90) گل ها: پرسپولیس: مسعود زائر گل به خود بازیکن پدیده (دقیقه 31) پدیده: وحید امیری گل به خودی بازیکن پرسپولیس (دقیقه 45) شرح بازی: سید جلال حسینی در ترکیب اصلی پرسپولیس حضور ندارد. پرسپولیس دو تغییر و پدیده چهار تغییر در ترکیب خود نسبت به بازی قبل دارند. تا دقیقه 10 پرسپولیس ت ...
روایتی از نخستین لحظات سقوط هواپیمای اوکراینی +عکس
چشمان عروس در عکس های پخش شده روی زمین، می خندید. زمین، هم رنگ آن رژلب قرمز شده بود و آسمان مثل آن خط چشم ، سیاه بود. باید گریه می کردم؟ باید می ماندم؟ باید می رفتم؟ باید خبر فاجعه را می دادم؟ راه ارتباطی بین چشم و مغزم را از دست داده بودم. هیچ چیز منطقی نبود. چرا باید کلاه یک نوزاد اینجا باشد؟ این کفش بچگانه قرمز وسط این ناکجا آباد چه می کند؟ صورت عروسک فیل آبی ...
دل نوشته دخترک افغانستانی در مورد حاج قاسم
نگاه می کند. آن روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پدرم نشسته به تلویزیون نگاه می کند و نوشته های آن را می خواند. سردار! من وقتی ناراحت می شوم زود گریه می کنم، اما پدرم گریه نمی کند و می گوید مردها نباید گریه کنند. اما آن روز وقتی به تلویزیون نگاه می کرد، اشک ها از گوشه چشمش آرام آرام پایین می آمد، انگار غم سنگینی بر شانه هایش نشسته بود. با مادرم که صحبت ...
رازهای خانه داری؛ عسل شکرک زده خوبه؟
کریستالی بشن. مثل ذرات مومی که در عسل باقی مونده. حالا اگه عسل ما شکرک زد چیکار کنیم؟ اگه عسل شکرک زد، نیازی نیست کاری انجام بدیم. چون درواقع اتفاق خاصی نیفتاده. نه خراب شده و نه مضر (همون عسل خودمونه بابا فقط از مایع به جامد تبدیل شده). اما خب از اونجایی که ظاهر آدما مهمه و همه عقلشون به چشمشونه، واسه این قضیه راه حل داریم: یه قابلمه رو آب می کنیم و می ذاریم روی شعله ...
من همان برادرتم که کولم کردی!
شرمندگی سر بلند کنه من همونم که چندین کیلومتر مرا روی پشتت کول کردی با خودت آوردی. چطور در اون سالها منو از یاد بردین اگر یادتان اومد من دوازده سال بیکارم به جان بچه ام چند سال نتوانستم نیم کیلو گوشت بخرم چندماه برنج ندارم بزارم جلوی بچه ام فکر میکنی اگر ده سال دیگر هم همینطور بمانم تو بیشتر گیرت بیاد به کجا خواهی رسید؟ من همونم که بعداز چهارده روز گرسنگی خواب هندوانه رو دیده بودم من همونم که از تشنگی روز 21 تیر 67 داشتم میمردم یا علی... ممد نبودی ببینی الان کجای بیبنی که از یاد بردن ما رو .. شهیدان کاش میشد بیاید ما رو هم با خودتان ببرید ...
با عروس مارها مدیر دوبلاژ شدم
...! و این کار را کردم. جراح زاده فردا صبح بیدار و عصبانی، آماده انجام کار شد، اما تصاویر که جلوتر رفت قیافه درهمش به لبخند باز شد و گفت: خیلی خوبه، اما به کسی نگو که کار تو بوده. منوچهر نوذری همان روز، وقت ناهار من را صدا زد و گفت می دانم این کار صدای تو بود. من البته مدام انکار کردم تا اینکه او گفت می خواهم کاری به تو پیشنهاد بدهم و حق رد کردن آن را نداری. من هم بله را گفتم و شدم مدیر دوبلاژ ...
ادعای جنجالی احمدی نژاد درباره فردین و بهروز وثوقی
...... خیلی مشهور بود ولی مانند بقیه مردم محل زندگی می کرد. مردم اصلا حس نمی کردند او تافته جدا بافته است یا او فکر کند مردم پایین تر از او هستند... *چند فیلم ساخته شد که مستقیماً خطاب شان به خود من بود و نقد می کردند و من از این بابت خوشحال بودم. البته بعضی جاها بی انصافی هم می شد ولی باز هم خوشحال بودم. به من می گفتند ولی من گفتم اجازه بدهید آزادی را تنفس کنیم. *در آن فضای ...
مواظب همه باش...
تنگ شده و امراله می گوید : می آیم مادر... می آیم ولی دیگر در این دنیا به دردت نمی خورم . منظر بانو باز از خواب می پرد اینبار دلشوره هایش صدچندان شده است ، دلش برای امراله خیلی تنگ شده. پنجمین روز از سال جدید است و مادر به 72 روزی فکر می کند که از فرزندش بی خبر است، ناگهان صدای زنگ درب خانه می آید و برادر امراله به سمت در می رود و مادر انگار می داند آنکه زنگ می زند خبری از پسرش دارد ...
جایی برای آموزش کودکان در کوره های آجرپزی
. ولی اگر گوشی و موقعیت یاب نبود با خیابان ها و کوچه هایی که اسم نداشتند، آدرس سخت پیدا می شد. به جاده خاکی که رسیدم باید دنبال کوره چهارم می گشتم. کنارم تپه های زباله که روی هم ریخته شده و گوسفندانی که از این زباله ها تغذیه می کنند و رد می شوند. اولین درب بعد از کوره چهارم. این جا خانه حنیفا ! خانه بازی و آموزش، ویژه ی کودکان! زنگ کلاس های کانکسی به صدا درآمد از درب که وارد شدم ...