سایر منابع:
سایر خبرها
خیلی بی بی ته دسِّ کم گرفتیه!
حالا چطور میخواین این غذا رو ببرین خونه... می بینین که غذاها تو ظرفه، اونام ظرفای تالارن... بی بی پوزخندی زد... اَی دخترررر خیلی بی بی ته دسِّ کم گرفتیه! دستش را برد سمت کیفش که حسابی باد کرده بود و قابلمه ای را آورد بیرون... - وااااای بی بی این چیه؟ تورو خدا بیارینش پایین آبرومون رفت. - خیلِ خو دختر تو دیه نیخوا بری من اَدِی باکَلاسا رِ در ...
با فیلترشکن ببینید 1400/10/19
این پیشرفته یا پسرفت! با توجه به توییت بالا پسرفت! قشنگ سیکل هشت ساله هست قفل های زمان خاتمی، برای احمدی نژاد باز شد قفل های زمان احمدی نژاد، برای روحانی باز شد حالا هم قفل های زمان روحانی ، برای رئیسی باز می شه پشت این رنگ ها رنگی خوابیده است که به صورت مردم زده شد و مردم را رنگ کردند! زمان فقط پرتفوی مردم رو تو منفی اصلاح میکنه ...
دسته بندی های مختلف در پهنه ایران دشمن شادمان می کند
بیا من منتظرتم می برمت خونه. تا الان 40 سال گذشته واز این به بعدشم پلکی بزنی گذشته وقت نداری. سر انگشتات، تو کله ت، تو مغزت تو قلبت خیلی شعرها خیلی حرف ها داری که هنوز نگفتی دست بجنبون پسر. گفت و گو درامای رخ به رخ کاری از گروه اجتماعی فرهنگی شبکه دو به تهیه کنندگی مهدی بابایی، اجرای امیرعلی دانایی، کارگردانی حسین فاطمیان و نگارش یاسر حقیقی پور است که جمعه ها حوالی ساعت 23:00 روی آنتن شبکه دو سیما می رود. بازپخش این برنامه یکشنبه ساعت 14:00 است. انتهای پیام/ ...
این زن قرار نبود بمیرد | شوهرش را کُشت؛ 4بار خودکشی کرد اما باز زنده ماند!
: بار سوم تصمیم گرفتم رگ دستم را بزنم، دچار خونریزی شدم اما همچنان زنده بودم. انگار مرگ مرا پس می زد و قسمت نبود زندگیم به نقطه پایانی برسد. من به خاطر قتل شوهرم عذاب وجدان داشتم و آخرین تلاشم برای پایان دادن به زندگیم این بود که خودم را از بالکن به پایین پرتاب کنم. هرچند از ارتفاع به شدت می ترسیدم اما به سمت بالکن رفتم تا خودم را به پایین پرت کنم که به دلیل خون زیادی که از دستم رفته بود از حال ...
اظهارات عجیب زن مشهدی در خصوص ارتباط همسرش با اجنه
، با مشکلات زیادی روبه رو بودیم تا اینکه 9 سال قبل پدرم به مشهد مهاجرت کرد و من هم به تحصیلاتم ادامه دادم. زن جوان ادامه داد: در مقطع دبیرستان با دختری به نام فهیمه آشنا شدم و ارتباطی صمیمانه بین ما به وجود آمد. در همین اثنا فهیمه ازدواج کرد و من هم وارد دانشگاه شدم اما هنوز امتحانات ترم اول تمام نشده بود که روزی فهیمه به دیدارم آمد و پسرعمه اش را برای ازدواج به من معرفی کرد. من هم که ...
خط فقر، 4میلیون تومان؟ چه شوخی مضحکی!
چیزی می دانی و نه از فشار مضاعف تورم بر خانواده و نه از خط فقر چرا فضایی حرف می زنید؟ مگر شما در این کشور زندگی نمی کنید؟ چرا فرار رو به جلو می کنید؟ ، یعنی اگه به خودش این حقوق را بدهند می تواند زندگی کند؟ ، بسیار حرف عجیبی است. 4 میلیون برای گذران زندگی یک فرد تنها هم سخته. چقدر اجاره بده چقدر بخوره؟ ، الان کرایه یک خونه 40 متری 5 تومانه. بعد چطور با 4 میلیون میشه زندگی کرد؟ ، خط فقر دو نفره وزندگی ساده ماهی ده، دوازده میلیونه ، یعنی فتوسنتز هم کنی چهارتومن جواب نمیده ، آقا این دیگه یقینا خط مرگ است نه خط فقر! یعنی هر نفر روزی 1/4 دلار! احتمالا مزاح می فرمایند . ...
دست هر بچه ای یک تیزی است
یه تیزی هست. دروغ چرا، فروشنده فکر سودشه نه فکر کاسبی حلال. اون کاری نداره چیزی که می فروشه بعدا می تونه شکم آدمی رو سفره کنه یا خون یکی رو بریزه یا دست و بال یکی رو خراش بزنه، همین 2سال پیش 50متر بالاتر از مغازه ما یک جوون با قمه زد هم محلی اش رو کشت که خبرش مثل توپ همه جا رو پرکرد اما همون روز فروش قمه تو این مغازه بالا رفت. می گوید مجبور است که در این کار بماند، کار دیگری بلد نیست؛ قبلا فقط ...
بفرمایید رختشوی خانه!
هستند که تو از عهده درک شان برآیی. در حوض خون ، زندگی فراموش نمی شود و اصلا جنگ در بستر زندگی با همه جزئیاتش روایت می شود. برخی خاطرات دفاع مقدس، سراسر جنگند، انگار زندگی اهمیتش را در جنگ از دست می دهد، اما در حوض خون چنین نیست. شاید این ویژگی به دلیل آن است که زن ها نگاه جزیی پردازانه دارند، برای همین، این روایت ها مملو از جزئیات زندگی روزمره است؛ از نگرانی برای بچه شش ماهه ای که در خانه ...
تأکید قرآن بر انجام حق کارها + مسابقه
وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُم (بقره/ 21)، تو را آفریدم، نیاکانت را آفریدم، پدر و مادرت را آفریدم، این را می گویند نماز شکر، می گوید نماز بخوان، تشکّر از نعمت. یا این آیه إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ (کوثر/ 1)، بعد می گوید: فَصَلِّ (کوثر/ 2)، من به تو خیر زیاد دادم، به شکرانه ی خیر زیاد، پس نماز بخوان. این را می گویند نماز شکر، نماز می خوانم برای تشکّر. تو قرآن هم صدها آیه ...
پنهان کردن مجروح جنگی در بیمارستان لقمان الدوله! +عکس
هم حلالش. دیگر آقارضا گذاشت و رفت؛ دَم دَم های عید سال 64بود. عملیات بدر بود. عملیات خیلی شلوغی بود و هیچ خبری هم از حاج آقا نبود. تقریبا دو سه روز بعد از عید بود. در ایام عید، قبل از سیزده بِدَر، زنگ زد. در را باز کردم دیدم با لباس بیمارستان آمده. گفتم چی شده؟ چه خبر است؟ سینه شان ترکش خورده بود؛ برده بودند بیمارستان شیراز بستری اش کرده بودند. هر کار هم کرده بودند که به خانواده اطلاع بدهند، اجازه ...
عرض ارادت شاعرانه به محضر حضرت فاطمه زهرا (س)
...، دستی نمانده است در زیر بار درد، شکسته ست شانه اش چون دید تربتش، سند غربت علی ست پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه اش صبر علی تمام شد، آن لحظه ای که دید باید به دست خاک سپارد شبانه اش شب های بی ستاره علی را به یاد داشت و آن کودکان کوچکِ از پی روانه اش شب ها که لب به ذکر و مناجات می گشود جز مرغ حق نبود ...
زندگینامه شهید مهدی صابری
آمد با هم به مشهد رفتیم. بعد از اینکه زیارت کردیم در صحن سقاخانه دیدم ایستاده و می خندد! به مهدی گفتم چیه مادر، چرا می خندی؟ گفت مادر امضای شهادتم را از آقا امام رضا علیه السلام گرفتم. من به مهدی گفتم مادر اگر تو شهید بشوی من دیگر کسی را ندارم. مهدی دستش را به سمت آسمان برد و گفت: مادر خدا هست... متن وصیت نامه شهید مهدی صابری بدین شرح است: " امروز سه شنبه پنجم ...
برای نجات زندگی ام خیلی تلاش کردم
گفتم اما بعد پشیمان شدم... - ببین حمیده، ناشکری نکن! همه دخترها و نوعروس ها آرزوی چنین خانه و زندگی را دارند. شوهرهای مردم پول ندارند خانه اجاره کنند، دیر آمدن که چیزی نیست... مانده بودم سفره دلم را پیش چه کسی باز کنم. دلم خیلی پر بود تا اینکه یک شب بعد از اینکه رحیم دیر به خانه آمد دلم طاقت نیاورد و بحث مان بالا گرفت و جالب آنجا بود که رحیم آب پاکی را ریخت روی دستم و گفت ...
دزد جوان به خانه مادربزرگش هم رحم نکرد / این سارق برای فرار دست به خودکشی زد
خاطرات سرقت های شان می گفتند و من یاد می گرفتم. چرا بعد از هربار دستگیری بازهم دست به سرقت می زدی؟ من راهنما و پشتیبانی نداشتم و هربار که آزاد می شدم کسی نبود که دستم را بگیرد و شغلی به من بدهد تا دوباره به خاطر بیکاری مجبور نشوم دست به سرقت بزنم. هربار که دستگیر می شدم ، شگردم را عوض می کردم و در شاخه دیگری سرقت می کردم. پدرت کمکت نمی کرد؟ نه. از اولین ...
گزارش فکرشهر از زیر پوست یک شرکت بازاریابی شبکه ای/ وقتی زور مجوزهای رسمی به حکم حرام مراجع تقلید می چربد
نمی رفتم. تا آخرین قطره داراییتو ازت می کشن. خانم دیگری که 36 سال داشت، این طور شرح داد که: من که وارد شدم بهم قول دادن اگه نخواستم بمونم سر یک ماه پولمو بهم میدن. من خیلی رنج کشیدم. خیلی از دوستامو به خاطر همین جریان از دست دادم. سخت بود. بالاسری ها مجبورت می کردن کارهایی که دوست نداری رو انجام بدی، بعد که از شرکت میومدی بیرون بهت تهمت می زدن. مرد 23 ساله دیگری از ماجرای ...
لذت مهاجرت یک ایرانی شریف به نام آقای خاوری!
به سلامتی گذشتی/ به شکوفه ها به باران/ برسان سلامِ ما را . این شاعر در ادامه و با بیانی طنز اظهار کرد: بارها خواسته ام مهاجرت کنم، اما ملیحه جلو من را گرفته است و گفته تو رو خدا نرو، چون کرایه شو نداری و این بدبختی ما طنزنویسان است که حتی سیر انفس که می کنیم برای سیر آفاق پولی نداریم. من در تمام عمر فقط یک بار با ملیحه هجرت کردم، آن هم به همت خانه شاعران بود که ما را به ترکیه بردند ...
فال حافظ یکشنبه 19 دی ماه 1400/دست از تلاش برای خواسته ات برندار!
: فال حافظ امروز شما حکایت از این دارد که اگر چیزی را می خواهی باید برای آن تلاش کنی. در عشق ثابت قدم باش و دوست را کسی مپندار که تو را تحسین می کند. به نصیحت بزرگان توجه داشته باش تا به سعادت برسی. در کارهایت زیاد دست به دست مکن. دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور از دست غیبت تو شکایت نمی کنم تا نیست غیبتی نبود ...
مردی که امام(ره) آرزو داشت با او محشور شود
گفتند خداحافظ. می دانستند. همسر امام از راهی که از خانه شان به بیمارستان باز بود رفت و آمد داشتند. پس از ملاقات با امام در حال بازگشت به خانه شان بودند که امام دوباره دست شان را به سینه شان گرفتند و بلند گفتند خانم خداحافظ شما! انگار می دانستند که دیگر برنمی گردند. ساعت ده شب سیزدهم خردادماه 1378 بود که حاج احمد آقا آمد و به من گفت: پاشو بیا من در بیمارستانم . وقتی به اتاق امام رسیدم ...
فال روز یکشنبه 19 دی 1400
.... به راحتی می توان رابطه ای را قطع کرد اما به دشواری می توان دوباره آن را ساخت. پس حفظ روابط از هر چیز مهمتر است. قبول یک پیشنهاد جدید از یک دوست، می تواند این حالت یکنواخت را از بین برده و تو را با طراوت و بانشاط کند. هر از گاهی باید به فکر ایده یا ابتکار جدیدی برای تغییر شرایط زندگی خود و اطرافیان بود و روح تازه ای به زندگی تزریق کرد. مراقب سلامتی ات باش. دست به کاری ...
حاج عیسی شاهد اسرار پنهانی امام خمینی بود
نمی دانستم امام را بردند اما در ازدحام جمعیت کفن بازشده بود دوباره بادلی غمگین امام را کفن کردم بازهم پیکر در میان جمعیت بود، شهدا می خواستند امام پیش آن ها بماند حاج احمد به من زنگ زد و گفت پیکر امام در میان جمعیت است گفتم امام را همان جا دفن کنید امام می خواست پیش شهدا باشد و همان طور که شهدا عاشق امام بودند، امام دیگر برای همیشه از میان ما رفته بود... انتهای پیام/ ...
دل نوشته دخترک افغانستانی در مورد حاج قاسم
نگاه می کند. آن روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پدرم نشسته به تلویزیون نگاه می کند و نوشته های آن را می خواند. سردار! من وقتی ناراحت می شوم زود گریه می کنم، اما پدرم گریه نمی کند و می گوید مردها نباید گریه کنند. اما آن روز وقتی به تلویزیون نگاه می کرد، اشک ها از گوشه چشمش آرام آرام پایین می آمد، انگار غم سنگینی بر شانه هایش نشسته بود. با مادرم که صحبت ...
دستاورد رضاخانی که به حصر زنان در پستوی خانه ها کشید
، وارد خانه شد و در را پشت سر خود محکم بست! پاسبان فرومایه که دستش به او نرسید، چند بار مکرر و با صدای بلندی گفت: حیف که دستم به تو نرسید، حیف! وگرنه ... . مراسم جشن کشف حجاب در کرمان با حضور جمعی از زنان مقامات و مردم محلی در اوایل دوره پهلوی رضاخان با این ادعا که برای زنان آزادی وحقوق بیشتر می آورد، حق انتخاب را با زور و اجبار از آن ها گرفت و از همان ابتدا با ارزش های جامعه ...
مواظب همه باش...
تنگ شده و امراله می گوید : می آیم مادر... می آیم ولی دیگر در این دنیا به دردت نمی خورم . منظر بانو باز از خواب می پرد اینبار دلشوره هایش صدچندان شده است ، دلش برای امراله خیلی تنگ شده. پنجمین روز از سال جدید است و مادر به 72 روزی فکر می کند که از فرزندش بی خبر است، ناگهان صدای زنگ درب خانه می آید و برادر امراله به سمت در می رود و مادر انگار می داند آنکه زنگ می زند خبری از پسرش دارد ...
جایی برای آموزش کودکان در کوره های آجرپزی
. ولی اگر گوشی و موقعیت یاب نبود با خیابان ها و کوچه هایی که اسم نداشتند، آدرس سخت پیدا می شد. به جاده خاکی که رسیدم باید دنبال کوره چهارم می گشتم. کنارم تپه های زباله که روی هم ریخته شده و گوسفندانی که از این زباله ها تغذیه می کنند و رد می شوند. اولین درب بعد از کوره چهارم. این جا خانه حنیفا ! خانه بازی و آموزش، ویژه ی کودکان! زنگ کلاس های کانکسی به صدا درآمد از درب که وارد شدم ...
چه زود دیر می شود و باید برویم از این دیار
نمی رود حالا چه دعایی کنم که خدا من را ببخشد؟ دوباره اشک گوشه چشمم می نشیند. چقدر او را به خاطر روزمرگی های بیهوده از یاد برده بودم و به جای کمک از او چه چیز هایی جایگزین کرده بودم. خجالت می کشم بگویم بنده ات را ببخش. یک عمر تو مرا خواندی و من لبیک نگفتم ولی حالا ببخش. قبل از سوت آخر چقدر به آرامش او نیاز دارم. به توکل نام اعظمش! به اینکه لحظات پیش از خوابم را با او نجوا کنم و به جای تک تک پیام ...
هدیه کریسمسی از کوالالامپور!
شنیدیمش؛ همان روزهایی که با سندسازی و وعده های سر خر من به خیال خودمان هر سال AFC را دور می زدیم ولی زهی خیال باطل که سر به بزنگاه نمی توانیم از نگاه ریزبین کارشناسانش فرار کنیم. هر چه هست سال ها فوتبال باشگاهی ایران کاخی زیبا اما خشتی بنا کرده بود که در نهایت باید یکجا فرو می ریخت که ریخت. آواره های این کاخ اما خشت و ملاتی است که می توان از نو آن را چید یا باز ویران ترش کرد. این اتفاق ...