سایر منابع:
سایر خبرها
بالاخره دلشوره های نجیبه تمام شد +عکس
حضرت زینب! من به امید تو بچه ام را فرستادم. ساعت شش و نیم پرواز داشتیم. تقریبا ساعت هشت و نیم رسیدیم آنجا. در فرودگاه دمشق، ماشین آماده بود و رفتیم سمت هتل؛ وقتی که به هتل رسیدم از ماشین پیاده شدم و دیدم احمدم آنجا ایستاده. آمد نزدیکم و سلام داد. همیشه موقعی که می آمد یا جایی می رفتیم و سلام می داد، اول دستم را می بوسید. من موقعی که گردنش را بغل کردم، گریه ام گرفت. من نمی دانم چرا همه اش دلم پر ...
حاج قاسم با لبخند گفت از قبل برایت آماده باش زده بودم!
، تو در زمین دشمن می توانی خودت را پیدا کنی و من تکلیف می کنم و اگر اتفاقی هم افتاد به پای من است. فرهنگ توجه به توانمندی ها یکی از فرهنگ هایی که در جبهه و جنگ بود؛ توجه به توانمندی ها بود. مثلاً هنگامی که من فرمانده بودم فردی را به نام علی رضا اختراعی به من معرفی کردند. او نامه ای داشت که مشخص می کرد از تاریخ درج شده روی آن نیروی من بود. وقتی او را دیدم؛ شخصیت فرماندهی را در کلام ...
اس ام اس عاشقانه 1401 با مضمون زیبا و دلنشین
را قافیه چینی! می دانم.... زبان هم را نمی فهمیم.... اما مهم نیستِ.. من دوست دارم! ******** قرارمان یک شب کنار اسکله ناز چشمانت تو نگران بی قراری های دلم من دلواپسِ بی تابی های آغوشت حالا برای چند دقیقه ابراز دلتنگی برای چند دقیقه ابراز بی قراری و به اندازه ی یک دوستت دارم مثل پیچک بپیچ به جانم که من تو را بی ...
روایتی از شهادت فرمانده تخریب در عملیات شناسایی یک پل استراتژیک
: کجا بیام ما که دوتایی تو چاله جا نمی شیم. یه کم جا به جا شد و جایی رو برای من خالی کرد و از آن چاله خیز برداشت به سمت سنگر کوچکی که کنار یک پی ام پی بود. همین که بلند شد، رو به من گفت بیا و خودش حرکت کرد که در همین لحظه از رو به رو او را با تیر زدند. من با سرعت دویدم به سمت او و خودم را داخل چاله ای که خسرونژاد داخلش افتاده بود انداختم. خسرونژاد را بلند کردم، نمی توانست حرف بزند، به ...
واکنش رامبد جوان به انتقادها/ انگار گوش هایتان را گرفته اید!
می توانی کاری را که می خواهی در لحظه انجام دهی، می دهی خوشحال باش و یاد بگیر که با چیزهایی کوچک خودت را خوشحال کنی. جوان افزود: من به همه این ها، هر چه جلوتر رفتیم، به واسطه واکنش مخاطبان خندوانه ، مطمئن تر شدم و فهمیدم همین حرف ها چه تاثیری می تواند بگذارد. همین حرف ها که من آن روز امیدوار بودم... ، من آن روز آرزو داشتم... و این الان اتفاق افتاده است. این برای هر نوجوان، جوان، سالمندی ...
متن هایی برای حال خوب شما
باش که دنبال تو باشد اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت منت نکش از غیر و پر و بال خودت باش صد سال اگر زنده بمانی گذرانی پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش ... گریه و افسوس فیلسوفی لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند بعد از چندلحظه او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند او ...
دروازه رو نشانم دادی و گفتی شوت کن اونجا، نه اینجا! | چشم همه به تپش های قلب مهربان توست
...، کجا بازی کنید پس!؟ . . بازی کنید بابا و بچه ها خودشان ادامه می دادند: ولی بی جیغ و داد! محمدآقا... تا همیشه قهرمان من! فاصله سن شما با من ده سال هم نبود، پس چرا اون روز که از خونه زدی بیرون و به من که دل تو دلم نبود که توپ را شوت کرده بودم روی پنجره خانه شما، اما فرار نکرده بودم، دروازه رو نشانم دادی و گفتی شوت کن اونجا، نه اینجا! و توپ را دادی دست من و برگشتی به داخل خانه ...
پیکِ فرمانده
آن داشت تا خود را به آن سوی خط دشمن رسانده و جنگی سخت با آنان داشته باشد و انتقام سالها مظلومیت ائمه اطهار(ع) و دین اسلام را از آنان بستاند. در همان ساعات اولیه عملیات همراه با دیگر رزمندگان پای به خاک شهر فاو گذاشت و به عنوان پیک و پیغام رسان فرمانده، مرتب دستورات و اخبار و اطلاعات را از سمتی به سمت دیگر و از جانب فرمانده ای به فرمانده دیگر منتقل می کرد. هنگامی که خبر پاکسازی ...
می ترسید پسرش سر نداشته باشد!
به شما قول دادم و عهد کردم که بعد از دو سال که نذرم تمام شد، دیگر نمی روم سوریه، این بار آخر است. با خنده گفت مادر! این آخرین دفعه است. قبلا هر موقع می رفت خیلی ناراحت بودم، خیلی دل نگران بودم، خیلی هراسان بودم، خیلی از پشتش دعا می کردم، این بار که رفت اتفاقا خیلی راحت بودم، یک طوری خوشحال بودم چون قبلا باهاش حرف زده بودم در مورد ازدواج و اینها، گفتم دیگر ازدواج کن و سر خانه و زندگی ات ...
مهاجرت، به روایت های مختلف
دست و پا کردی، خانواده ای تشکیل دادی و ناحیه امنی داری و... اما وقتی مهاجرت می کنید یعنی چند سطح از چیزی که در کشور خودت بودی پایین تر میایی. این حرف به این معنی نیست که شما جنس دوم هستید و یا پَست هستید و یا اینکه رفتار مردم کشور میزبان تبعیض آمیز است و... نه! اصلاً این طور نیست. من فکر می کنم که طبیعت مهاجرت این است. چون شما همه چیز را باید از اول بسازید و کسی شما را نمی شناسد. زبان شان با شما یکی ...
روح اثر باعث ماندگاری آن می شود
... سال ها روز و شب کنارش باش در تب و لرزهای پر تب و تاب ناخنش را بگیر با دقت صورتش را بشور با آداب میوه ای پوست کن برای حسین قاچ کن در دهان او بگذار ذره ذره جوانی ات را خورد ناله های مدام پرتکرار هیجده سال آزگار چطور پای تختش دوام آوردی زخم بستر چه بر سرت آورد؟ چه کشیدی کنار هر دردی؟ من همیشه به خویش می گفتم مادری لذت جهان من است تو از امروز قهرمان منی مادری رسم قهرمان من است خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم، خبرگزاری کتاب ایران ...
یادکرد شهید سید حمیدرضا شمس حجتی، مسئول اطلاعات و عملیات لشکر 5 نصر
درگیری های کردستان به همراه برادر مرحوم کافی، خطیب شهیر مشهدی، عازم دیواندره شد و در آنجا به عضویت سپاه در آمد. طی چندین ماه مبارزه با ضدانقلاب کردستان، به عنوان مسئول واحد لشکر 5 نصر، نقش مهمی در عملیات ها داشت تا اینکه هنگام پاک سازی یکی از روستا های سنندج مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکر این شهید بیست و یک ساله پس از تشییع روی دستان مردم انقلابی مشهد، در گلزار شهدای بهشت ...
پیرمردِ نرگس زار/ غلام رضایی که عطر قدم های امام رضا(ع) مجنونش کرد
... همان طور که از شر سرما به بخار هیتر پناه می بردم چای را به جان نعلبکی انداختم، عطر هِل می داد و مهربانی؛ حاج آقای خادمی نرگس ها را توی گلدان چپ و راست کرد: هشتاد سال پیش بود، بله، پنج ساله بودم که گفتن با بچه ها باید بری مکتب؛ اون موقعم مثل الآن نبود که مدرسه ها ناز و ادا داشته باشه، اونی که درسشو نمیخوند حسابش با تَرکه بود اما من دلم همیشه پی نرگس ها بود، خب اسمت غلامرضا باشه و مجنون نرگس ...
شبی که عزت شاهی را در زندان کمیته مشترک به صلیب کشیدند
کردند و به پشت بند بردند. حدود 24 ساعت آنجا افتاده بودم. در شب 19 ماه رمضان آمدند و دوباره مرا بردند. دو – سه بازجوی غریبه هم در اتاق بازجو بودند. برخوردها تغییر کرده، خوش رفتاری می کردند. دست و پایم زخمی و پانسمان شده بود. قادر به حرکت نبودم. روی زمین سر می خوردم. چند سوالی کردند که مختصر جوابشان گفتم... حسینی در اول برنامه آن شب نبود. تلفنی او را خبر کردند که بیاید. 20 دقیقه طول ...
شش میلیون شهیدیهودی واقعا کجارفتند و آسیاب مرگ کجا فیلمبرداری شد؟
مرگ و میر طبیعی در سال 1944، دویست نفر در ماه بود. اما وقتی بمباران های اشباعی نظم جاده ها و حمل و نقل رایش را مختل کرد، سیستم جیره بندی غذایی و دارویی اردوگاه ها دچار اختلال شد و در نتیجه بیماری های واگیردار شیوع یافت. رفتار گاردهای اردوگاه ها با توقیف شدگان سخت تر شد و در نتیجه میزان مرگ و میر آن ها افزایش پیدا کرد. با وجود همه نقایص و کمبودها، بلسن یک اردوگاه مرگ نبود. بنابراین چرا آن را در فیل ...
بالاخره دلشوره های نجیبه تمام شد +عکس
! من به امید تو بچه ام را فرستادم. ساعت شش و نیم پرواز داشتیم. تقریبا ساعت هشت و نیم رسیدیم آنجا. در فرودگاه دمشق، ماشین آماده بود و رفتیم سمت هتل؛ وقتی که به هتل رسیدم از ماشین پیاده شدم و دیدم احمدم آنجا ایستاده. آمد نزدیکم و سلام داد. همیشه موقعی که می آمد یا جایی می رفتیم و سلام می داد، اول دستم را می بوسید. من موقعی که گردنش را بغل کردم، گریه ام گرفت. من نمی دانم چرا همه اش دلم پر بو؛ هر موقع ...
آخرین هدیه ای که شهدا به همسر و مادرشان دادند +تصاویر
.... مادر شهید حمیدرضا مهرایی مادر درباره هدیه شهید مهرایی می گوید: قدیم ها که روز مادر نمی گرفتند؛ اوایل که این قضیه مطرح شده بود، بچه ها می گفتند: مامان، پول بده برایت صابون یا جوراب بخریم! یک بار در تولد حضرت زهرا (س) حمیدرضا برای من پارچه چادری خرید و آورد؛ به او گفتم: این چیست؟ گفت: هدیه روز مادر. گفتم: تو که پول نداشتی؟ گفت: پول تو جیبی هایم را جمع کردم برای چنین روزی ...
شهیدی که صبح خبر شهادتش را شنید و ظهر شهید شد +عکس
خواب دیدم. گویی خداوند از طریق او برایم الهام کرده بود که حسینم شهید می شود. هرچند وقت یکبار که او به جبهه ها می رفت، من دلشوره می گرفتم و خواب شهادت ایشان را می دیدم. یکبار در خواب به شهید بهشتی گفتم تو را قسم به جدت در قیامت مرا شفاعت کن و او در جواب به من گفت که حسین اینجاست. یک هفته بعد خبر شهادت پسرم را به ما دادند، اما من از همان ابتدا می دانستم که سیدحسین در راه حفاظت از دین اسلام و در راه ...
((سید حسین دوستدار)) فرمانده تعاون سپاه سوم قدس
به سرعت به سردخانه رفتم. این بار با دقت بیشتری به جستجو پرداختم ولی نشانی پیدا نکردم. دوباره خوابیدم و باز همان خواب و جستجویی دیگر. تا سه بار این خواب تکرار شد. بار سوم گفتم من چیزی پیدا نمی کنم خودت شماره پلاکت را بگو. گفت: پلاکم از گردنم جدا شده و بین فانسقه و شلوارم در پشت کمرم داخل گوشتها گیر کرده . سراسیمه از خواب پریدم و به بالین پیکر شهید رفتم . پلاک در همان جایی بود که او گفته بود.(3) پایگاه خبری تحلیلی صدانیوز || واحد فنی پایگاه خبری تحلیلی صدانیوز ...
درد یتیمی کشیده بود و نمی خواست بچه های دیگر یتیم شوند
برادر و خواهرهایش مخالفت کردیم، فایده ای نداشت. بچه ها گفتند ما پدرمان را از دست دادیم، نمی خواهیم برای شما اتفاقی بیفتد، اما ایشان قبول نکرد. برای همین گفتم مجتبی جان همین یکبار را برو و مراقب خودت باش. به نظر شما چه شاخصه ای در وجود فرزندتان ایشان را به درجات تعالی رساند و شهید شد؟ شاید برجسته ترین ویژگی پسرم تواضع و ساده زیستی اش بود. همه بچه ها تحصیلکرده هستند، اما ایشان بزرگ ...
متن های زیبا و احساسی عاشقانه دلنشین
... درست مثل دیروز، یا حتّی قبل تر ...! امّا نمی دانم چرا یک روز می شود : سلام یک روز می شود : مراقب خودت باش یک روز می شود : هیچ، بگذریم _________________________________________ تو بیایی ... همه ی ثانیه ها، ساعت ها از همین روز، همین لحظه همین دم، عیدند ! ...
بهره گیری از هنر برای ترویج مکتب شهید سلیمانی
سلیمانی بودند؛ اما آنچه در این عرصه باعث شد که ما سلیمانی را بشناسیم این بود که امرِ شهادت در بین مردم هر روز کم رنگ تر می شد. سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی راه ایثار و شهادت، آرمان های آن و مکتب آن را نه تنها به کشور خودمان بلکه به دنیا نشان داد. وی افزود: همین امر باعث شد تا امروزه راه و روش سردار سلیمانی به عنوان یک مکتب در بین مردم جا افتاده و تمام دنیا آن را پذیرفته باشد. اگر کسی می ...
میهمانی در پلاک 38/ روایت مادر شهیدی که پشت سر پسرش آب نریخت تا برنگردد!
شده خانم زنگنه؟ بیا بالا، تو که حالت خوب بود گفتم نه، حال من خوش نیست شما برید؛ توی مسیر هر چند قدم یه بار می ایستادم، میدونستم اتفاقی افتاده اما چه اتفاقی، نه! دو سه بار صلوات فرستادم، به خودم دل امیدی میدادم تا اینکه وسطای راه بودم که علی زنگ زد، پسرم اون موقع خدمت سربازی بود، سلام علیک داد دیدم خیلی گرفته است، گفت سلام مامان گفتم سلام خوبی؟ گفت مامان تو خوبی! گفتم آره بعد زود قطع کرد اصلا ...
پیکری که هدیه روز مادر شد! /حکایت چند وداع مادرانه جانسوز در معراج الشهدا+فیلم
گروه زندگی: روز مادر و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها بهانه ای شد تا مادرانه هایی را برایتان بازگو کنیم که جنس متفاوتی دارند. حکایت مادرانی آشنا با شهادت که فرزند عزیزشان را برای بار آخر به آغوش گرفتند. استخوان های مجیدم سوخته ! گویی که عروسی پسرش باشد لباس سفید به تن کرده. بالای سر پیکر نشسته. گریه نمی کند کار از گریه گذشته است! استخوان های پسرش را یکی یکی از تابوت بیرون ...
آخرین هدیه روز زن همسر شهید هسته ای
.... روزت مبارک. می بوسمت. می گویم چکار کردی داریوش؟ می گویی تو که طلا دوست نداری گفتم اگر هم بگیرم فردا که بخواهیم خانه را عوض کنیم می گویی بفروش. چیزی گرفته ام که تا همیشه برایت بماند. چیزی که مطمئنم دوستش داری. بازش می کنم. سرویس یاقوت کبودی است که دیده بودمش با زینب چند هفته قبل... خیلی دوستش دارم هنوز هم به اندازه همان روز با دیدنش ذوق می کنم. این اولین و آخرین هدیه روز زن از طرف تو ...
روایتی از شهیدی که حاج قاسم سلیمانی به او نوید شهادت داد
شهادت برایمان صحبت می کرد، در نهایت پیش از سفر حاج حسن آقا به یمن هم حاج قاسم این بشارت را به ایشان دادند که تو در این سفر شهید خواهی شد. و دقیقاً چند روز پیش از شهادت، حاج حسن آقا ضمن تماس با ما به پسرم گفت: حاج قاسم در خواب به او گفته است دیگر ماندن در دنیا کافی است، منتظر شما هستیم حاج حسن. لحظه شنیدن خبر شهادت همسرتان قطعاً یکی از سخت ترین لحظات زندگی شما و خانواده بود. از آن لحظات و ...
معجزات حضرت زهرا(س) در جبهه های نبرد
شهادت حضرت زهرا است. از شما می خواهم همراه من به حسینیه بیایی. چون ایشان مادر اسلام است. مراسم شروع شد. نمی توانم برایتان توصیف کنم، اما روحم پرواز کرد. من در آن تاریکی نوری را دیدم که در اتاق چرخید و حس کردم در وجود من نشست. حالت خاصی پیدا کردم، اما متوجه نبودم چه اتفاقی افتاد.به خانه که برگشتیم، همسرم متوجه دگرگونی حالم شد و از من پرسید چه اتفاقی افتاده است. ماجرا را برایش تعریف کردم. لبخندی زد و ...