دختر 16 ساله در کافه زیرزمینی یک شیطان / او در کلانتری مشهد اعتراف کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
داستان تلخ دختر 24 ساله
درمانگاه نزدیک منزلمان برد تا انگشتم را بخیه بزنند. عصمت خانم هم طاقت نیاورد و به همراه ما آمد اما دست او هم بر اثر عجله و استرس با تیغ جراحی که روی میز بود بریده شد و من بلافاصله به کمک او رفتم تا گاز پانسمان را روی دستش بگذارم. خلاصه آن روز به خانه بازگشتیم اما از مدتی بعد تب و خستگی مفرط و ناراحتی پوستی همراه با خارش به سراغم آمد. مادرم مرا نزد بسیاری از پزشکان متخصص برد ...
اولین کار خلاف
و خراب می کردیم، همراه با قهر و آشتی که جالب بود و به قوام دوستی مان می افزود، گذشت. گهگاهی هم به مادرم کمک می کردم و هزاران بازی های مخصوص آن زمان. آرام آرام ولی ناگهان پنج ساله شدم. من را به مکتب خانه ای که توسط فردی که سجایای اخلاقی و شخصیتش مورد تایید اهالی محل بود و در یکی از ...
سیلی برادرشوهر خشم عروس را برافروخت / پسر ماست فروش با 20 میلیون اجیر زن مشهدی شد
روز خانه برادر شوهرم ناهار دعوت بودیم و شوهرم سر کار بود. بحث و جدل بین ما بالا گرفت. من ناراحت شدم که در همین هنگام برادر شوهرم بلند شد و سیلی محکمی به صورتم زد. اشک ریزان با شوهرم تماس گرفتم و ماجرا را بازگو کردم. وقتی آن جا رسید و حرف دیگران را شنید به جای این که از من حمایت کند مرا زیر مشت و لگد گرفت و به شدت کتک زد. او گفت تو به پدر و مادرم بی احترامی کرده ای و... از آن زمان برادر ...
دزد موبایل برای فروختن گوشی سرقتی، آگهی داد
فرمان بود و به محض سوار شدن؛ خودرو را روشن کرده و فرار می کرد. برای اینکه ردی از خودم به جا نگذارم؛ کارت هایی که با آن پول انتقال می دادم را از معتادان خریداری می کردم. در ادامه تحقیقات و در بازرسی از مخفیگاه مرد جوان، تعدادی گوشی سرقتی کشف شد که مأموران موفق به شناسایی صاحبان آنها شدند. اما در میان مالباختگان، دختر جوانی که تلفن همراهش در خانه متهم پیدا شده بود گفت: سارق گوشی من، این ...
آقای قاضی! چه دلیلی دارد که همسرم عکس مشترک با نامزد سابقش را ماهها پس از ازدواجمان در خانه به صورت مخفی ...
اینکه چند هفته پیش سحر به خانه مادرش رفت و من برای پیدا کردن کارت پایان خدمتم به سراغ وسایل داخل کمد رفتم. بین وسایل یک جعبه به شکل قلب پیدا کردم. کنجکاو شدم تا ببینم چه چیزی داخل جعبه است اما وقتی در آن را باز کردم با دیدن عکس های دو نفره همسرم با نامزد سابقش و همین طور دو شیشه عطر و یک گردنبند و چند نامه شوکه شدم. وقتی نامه ها را باز کردم و خواندم انگار دنیا روی سرم خراب شد و تمام آرزوهایم را نقش ...
اعتراف به قتل به خاطر بدگویی
مرتضی آشنا کرد، او گفت به خاطر مسائل ناموسی می خواهد مقتول را گوشمالی بدهد. این شد که قبول کردم. شب حادثه من نعیم را کتک زدم، اما مرتضی خودش به تنهایی مرتکب قتل شد. اردشیر نیز با تأیید این اظهارات گفت: متأهل هستم و یک دختر 9 ساله دارم. وضع مالی خوبی نداشتم به همین خاطر پیشنهاد مرتضی را قبول کردم. آن شب بعد از اینکه مرتضی مقتول را به قتل رساند، قبل از فرار از خانه ویلایی تلفن همراه مقتول را ...
هیچ دری به رویم بسته نیست
.... شب ها سرقت می کردی؟ نه قبل از غروب. شب که بروی همه به رفتارت شک می کنند اما روز کسی شک نمی کند. تو از دیوار بالا می رفتی، کسی شک نمی کرد؟ مثل قدیم نیست که همسایه، همسایه اش را بشناسد. بعد وقتی در روز با خیال راحت و خونسرد از دیوار بالا بروی کسی شک نمی کند که دزدی و فکر می کنند کلید جا گذاشته ای. مردم فکر می کنند اگر شب کسی از دیوار خانه مردم بالا رفت، دزد است ...
سرنوشت دختری که از طریق پدرش معتاد شد / پدرم هم مرا نپذیرفت و آواره خیابان ها شدم
به گزارش رکنا، سمیرا هستم، در یک خانواده 5 نفره به دنیا آمدم و فرزند آخر هستم. دو خواهر بزرگتر از خودم دارم، پدرم بازنشسته و مادرم 6 سال پیش فوت کرده است. از کودکی خانه ما محل رفت و آمد افراد معتاد بود و ما بالاخره تربیت و بزرگ شدیم. پدر و مادرم افرادی سهل گیر بودند و هیچگونه نظارتی بر تربیت ما نداشتند. خواهرانم به دلیل پدر و مادرم و بدهی مالی آنها تن به ازدواج دادند. وقتی ...
نقش آفرینی دختران در اقتصاد را دست کم نگیریم !
فاطمه در ادامه تعریف می کند اما هیچ شباهتی با این پیش بینی های کلیشه ای ندارد: درست است مدرسه مرا قبول نکرد، اما اینطور نبود که در خانه بنشینم و کاری نکنم. مادرم وقتی دید مرغ خانم مدیر یک پا دارد و می گوید: تا من اینجا هستم، اجازه نمی دهم این دختر به مدرسه بیاید ، مرا با خودش به کلاس نهضت سوادآموزی روستایمان برد. راستش را بگویم، شاید اگر با خودم بود، هیچ وقت به نهضت نمی رفتم اما مادرم هرطور بود ...
احمد مدرس زاده:پاسپورت قطری داشتم ولی توسط ایران تحت تعقیب بودم/به واسطه یاسر عرفات امام خمینی راملاقات ...
بمانم و می خواهم برگردم. من هم رفتم آن شرکت که آگهی داده بود؛ آن جا روزی 4 روپیه می دادند و جای خواب و غذا هم بود. من را برای آشپزخانه استخدام کردند و من مشغول کار شدم. 2 ساعت صبح و 2 ساعت بعد از ظهر. من 4 3 روز رفتم و بعد رفتم در اتاق مدیرعامل. سلام و علیکی کردم و گفتم من اینجا دو ساعت صبح و دو ساعت هم بعد از ظهر کار دارم، خواهش می کنم کار دیگری هم به من بدهید، نه حقوق آن را می خواهم و نه اضافه کار و ...
پروازی دیگر
.... گفتم: شبیه کی! گفت: یک خلبانی هست مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشند. عباس نریمانی گفت: این ها پسرعمو هستند. از آن به بعد هر وقت من با لباس پرواز می رفتم، نانوا می گفت: به حاج آقا سلام برسان. هر وقت با لباس روحانیت می رفتم، می گفت: به جناب سروان سلام ما را برسان. تا اینکه بالاخره یک روز نریمانی به او گفت: این هر دوتای آن هاست. ما را گذاشته سرکار. نانوا کلی خندید و گفت: تو را که نه، تو من را ...
قدرت نمایی داماد مسلح برای پدرزن!
انداختم تا همسایگان متوجه رفتارشان باشند و قدرت مرا بدانند! در این هنگام یکی از اهالی که عصبانیت و خشم مرا دیده بود با ترس جلو آمد و با بیان این که شما الان عصبانی هستی، اسلحه مرا گرفت تا شلیک نکنم! وقتی آرام تر شدم او اسلحه را به من بازگرداند و من هم به خانه رفتم ولی طولی نکشید که پدرزنم آمد و به من توهین کرد. به همین دلیل دوباره اسلحه را مسلح کردم و از خانه بیرون پریدم که او با دیدن این وضعیت پا به فرار گذاشت و بعد هم با تماس اهالی محل، توسط نیروهای انتظامی دستگیر شدم. با معرفی این جوان مسلح به مراجع قضایی بررسی های پلیسی در این باره ادامه یافت. ...
احمد مدرس زاده: آقای شیخ عبدالحسین اعتصامی گفت کِلِکو چه کرده ای؟ / در زندان کریم خانی، دکتر صدیقی، دکتر ...
. رفتم خانه عمه آن استواری که من را معرفی کرده بود. حدود 15 روز در جهرم بودم و بعد رفتم لار. یک ماه هم در لار بودم. از آن جا به همراه یک گروهان سرباز رفتم به سمت بندر لنگه. وقتی رسیدیم بندر خمیر، هوا خیلی گرم بود. رفتیم در مسجد برای استراحت. ظهر که مردم آمدند برای نماز، سروانی که مسوول بود به نام سروان سیروس ، اجازه برگزاری نماز نداد و گفت بروید یک جای دیگر و مردم در محوطه مسجد در آفتاب نماز خوانند ...
رؤیایی که ظاهر را به شام کشاند!
بوسه های پدرانه ما سه خواهر و دو برادر بودیم. پدر و مادرم افغانستان ازدواج کردند. ظاهر متولد افغانستان بود. حدود 30 سالی می شود که به ایران آمدیم. ابتدا به مشهد رفتیم. منبع درآمد خانواده از راه کارگری بود. همه اهل خانه تأکید زیادی به تأمین رزق حلال داشتند. پدر صبح می رفت و شب به خانه برمی گشت. با همان حال خستگی وقتی از راه می رسید صورت ما را می بوسید و می گفت: راه درست این است، دنبال مال ...
دسیسه ای که هوش از سر مال باختگان می پراند
محمد جواد ابوعطا | شهرآرانیوز؛ مرد جوان با پدر و مادرش از شهری دور آمده بودند. آن ها برای سفر به مشهد دو هدف داشتند، هم زیارت و هم درمان. بنا به تشخیص پزشکان باید مدتی در مشهد می ماندند، همین شد که در یک مرکز اقامتی ساکن شدند. او باید هر روز یا یک روز در میان، پدر و مادرش را برای انجام امور درمانی به نقاط مختلف مشهد می برد. رفت و آمد های زیاد آن ها، موجب شد تا با افرادی آشنا شوند. در ...
رقص شعله های مرگ در کابوس آتش !
جوانی که در یک جنایت تکان دهنده، واحد آپارتمانی را به همراه سه عضو یک خانواده به آتش کشیده بود، در حالی سپیده دم روز گذشته در زندان مرکزی مشهد به دار مجازات آویخته شد که رقص شعله های مرگ در کابوس آتش نیز به پایان رسید. حدود ساعت 3:30 بامداد بیست و سوم اسفند سال 95 بود که اهالی بولوار سازمان آب با مشاهده دود غلیظ و شعله های آتش که از یک ساختمان آپارتمانی در خیابان شهید اسفندیانی 12 ...
شرط بندی بر سر سرقت از خانه خانم دکتر | دزدی که مدرک فوق لیسانس داشت
به گزارش همشهری آنلاین، چند روز قبل زنی میانسال نزد مأموران پلیس رفت و خبر از دستبرد میلیاردی دزدان به خانه اش داد. خانم دکتر در توضیح ماجرا گفت: حوالی ظهر راننده شخصی ام به دنبالم آمد تا برای انجام کارهای اداری به دماوند برویم. من در خانه ای ویلایی در شمال پایتخت زندگی می کنم و آن روز در خانه را قفل کردم و به همراه راننده از تهران خارج شدم اما غروب که بازگشتم با صحنه عجیبی مواجه شدم. ...
برادر کوچکم، پدرِ خانواده ما بود
شهر بادرود (استان اصفهان). وقتی پدر و مادرم همین اصفهان هم که بودیم در رهنان می نشستیم. پدرم که آنجا مریض شد و فوت کرد بعد آوردیمش باغ رضوان و دوباره رفتیم بادرود. چند وقتی آنجا بودیم تا مادرم دو سال بعدش، فوت کرد. من آنجا درس خواندم، پنجم را در بادرود درس خواندم که مادرم آنجا فوت کرد. وقتی مادرم فوت کردند، مزارشان همان بادرود است که نزدیک نطنز می شود. دوباره رفتیم؛ برادر بزرگم مشهد بودند و رفتم ...
خانواده مقتول رضایت ندادند؛ پسر جوان به چوبه دار رسید!
به گزارش تازه نیوز، اواسط شهریور سال 98 بود که پسر 22 ساله ای برای ملاقات با نامزدش به یکی از بوستان های شهر کرج رفت اما ناگهان چند پسر جوان راهش را سد کرده و به بهانه اینکه وی برای یک دختر مزاحمت ایجاد کرده با او درگیر شدند، اما در این درگیری پسر جوان با چاقویی که همراه داشت یکی از پسرها را به قتل رساند و فرار کرد. قتل بی رحمانه 2نفر در قزوین؛ قاتل فراری است! قاچاقچیان با تونل دود ...
از جاده ساوه تا فشم با پای پیاده | تا آخر دنیا هم با همین عصا به دیدن عباس می روم
جایی نزدیک جاده ساوه در جنوبی ترین نقطه تهران، خودش را به جاده فشم می رساند؛ جایی که وعده گاه همیشگی اش با عباس است. پیرمرد آنقدر به انتظار می نشیند تا پلک های عباس از هم باز شود و مانند همه چهارشنبه ها، پسر را در آغوش بگیرد و بر پیشانی اش بوسه بزند. عباس هم سر روی آن شانه های آشنا می گذارد و در گوش پدر زمزمه می کند؛ زمزمه های پدر و پسری که همیشه لبخند روی لب های عباس می آورد و گاهی اشک ...
قتل بخاطر عشق ممنوعه به دختر خاله متاهل / قاتل آتش افروز تهران در یک قدمی آزادی
دختر خاله ام و دختران او علاقه مند بودم. آخرین بار وقتی دختر 12 ساله آنها به من گفت پدرش او را کتک زده عصبانی شدم .من آن شب با دوستانم مشروب خورده و مست بودن که یک خودرو 206 را از نمایشگاه ماشین برداشتم و به خانه خاله ام رفتم. من به بهانه ای از بهرام خواستم تا اجازه دهد ماشین را در حیاط خانه اش پارک کنم .دقایقی بعد از او خواستم تا مرا با ماشین خودش به نزدکی خانه مان برساند. من سوار ماشین شوهردختر ...
شهاب حسینی بازی در فیلم موهن عنکبوت مقدس را رد کرد؟
/ shahaab_hosseini شهاب حسینی 2 پسر به نام های محمد امین که 13 سال دارد و امیرعلی که 6 سال دارد است. نوزاد نیمه شب زمستان متولد زمستان هستم. درست بعد از 9 ماه متولد شدم، حین تولد 3 کیلو و 700 گرم وزن داشتم. ساعت به دنیا آمدنم هم 3 و 30 دقیقه نیمه شب بود. پدر و مادرم در جوانی ازدواج کردند، آنها وقتی مرا به دنیا آوردند که سرگرم جمع و جور کردن زندگی شان بودند. شهاب حسینی و ...
اشتباه دردناک دختر 20 ساله در خانه دوستش
شعبه نهم دادسرای امور جنایی پایتخت اعلام و تحقیقات به دستور بازپرس سهرابی آغاز شد. در ادامه تحقیقات و بعد از بهبودی دختر 20 ساله، او درخصوص حادثه ای که برایش رخ داده بود، گفت: برای میهمانی به خانه یکی از دوستانم رفتم. خیلی تشنه ام شد و برای خوردن آب به آشپزخانه رفتم. روی سینک ظرفشویی، لیوانی را دیدم که داخل آن مایعی مثل آب بود. با این تصور که مایع داخل لیوان آب است آن را از شدت تشنگی سر کشیدم. اما ...
قیمت خودرو
کاری انجام بدهم. از او خداحافظی کردم و به مسیرم ادامه دادم. بوی املت به مشام می رسید. زنی میان سال مشغول آشپزی بود که لباس زیبای محلی هم به تن داشت. نگاهش به من افتاد می شود ازت یه خواهشی بکنم مادر منتظر جواب من نماند و از درون کیفش یک اسکناس 10هزار تومانی بیرون آورد و به من داد. گفت خدا خیرت بدهد، می شود یک بسته نان لواش برایم بگیری؟ پول را نگرفتم و به سمت مغازه رفتم. دو بسته نان لواش ...
بهترین نوشیدنی برای رفع عطش در تابستان
استعدادم هم همان جا بود، کلاس آشپزی بود! بگذریم؛ بالاخره بچه بودم و شک نداشتم که پدر و مادر، صلاح من را می خواهند و تقریبا بدون غرغر، هر کلاسی که ثبت نام می کردند، می رفتم. بدترین خاطره ها برای کلاس نقاشی بود که کوچک ترین استعدادی در آن نداشتم و حس می کردم در این رشته، یک آبروریزی تمام عیار برای خانواده ام هستم! اما در عوض، عاشق کلاس پینگ پنگ بودم. تاق-توق؛ تاق-توق! چقدر این آهنگ را ...
یک مادر قاتل دخترش را بخشید؛ مجرم وسط کوچه زن جوان را به قتل رسانده بود!
بخرم و او را بکشم اما نتوانستم اسلحه پیدا کنم بنابراین به میدانی در کرج رفتم و یک چاقوی تیز خریدم. به فروشنده گفتم می خواهم با این چاقو زن مورد علاقه ام را بکشم اما او خندید و حرفم را باور نکرد. بعد به سراغ زن جوان رفتم و او را از خانه بیرون کشیدم و وسط کوچه او را با چند ضربه چاقو کشتم. پس از اعترافات متهم پرونده، وی در شعبه یکم دادگاه کیفری استان البرز پای میز محاکمه ایستاد. در جلسه ...
من دزد خون ریز هستم ! / اولین چاقوی خونین در اولین سرقت !
نوجوان 16 ساله ای که در نیروهای کلانتری سناباد و به اتهام زورگیری های خون آلود دستگیر شده است درحالی که بیان می کرد برای فرار از مجازات، ضربات چاقو را بر پیکر مال باخته فرود آوردم، به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیح داد: پدرم معتاد است و مادرم نیز در خانه های مردم کار می کند.من هم که فقط یک خواهر بزرگ تر از خودم دارم در نانوایی کار می کنم تا اندکی به امرار معاش خانواده کمک شود. اما زمانی ...
من یک دزد خون ریز هستم!
نوجوان 16 ساله ای که در عملیات ضربتی نیروهای کلانتری سناباد مشهد و به اتهام زورگیری های خون آلود دستگیر شده است درحالی که بیان می کرد برای فرار از مجازات، ضربات چاقو را بر پیکر مال باخته فرود آوردم، به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیح داد: پدرم معتاد است و مادرم نیز در خانه های مردم کار می کند.من هم که فقط یک خواهر بزرگ تر از خودم دارم در نانوایی کار می کنم تا اندکی به امرار معاش خانواده کمک شود ...
3 یار دبستانی همرزم جبهه های جنگ شدیم
. من سریع رفتم به همان آدرسی که آن پاسدار داده بود و عکس گرفتم بدوبدو برگشتم. مینی بوس سوار شدیم و قائمشهر رفتیم، چون جویبار تابع قائمشهر بود. از آنجا ما را به پادگان شهید برکتی بردند. چند روزی آنجا بودیم. برف زیادی باریده بود. چه زمانی خانواده تان از اعزام شما مطلع شدند؟ بعد از رفتن ما، پدرم تازه متوجه شده بود که ما به جبهه رفته ایم. با پدر سیدحسین فلاح و برادرم که ارتشی بود به ...