سایر منابع:
سایر خبرها
دختر دانش آموز: اعتماد بیجا زندگی ام را تباه کرد/ به جای آن پسر جذاب و پولدار، با مردی غول پیکر با ...
. چطور می توانستم با خانواده ام روبه رو شوم. مطمئن بودم پدر و مادرم با دیدن من در این وضعیت دق می کردند. تنها راه را فرار از این شهر می دیدم. برای همین با اندک پولی که داشتم بلیت اتوبوس گرفتم اما قبل از سوار شدن به اتوبوس از حال رفتم. ظاهراً خانواده ای که مرا بی هوش در ترمینال دیده بودند با پلیس تماس گرفته و مرا به کلانتری منتقل کرده بودند حالم که بهتر شد، از من شماره تماس پدرم را گرفتند و ...
اولین کار خلاف
و خراب می کردیم، همراه با قهر و آشتی که جالب بود و به قوام دوستی مان می افزود، گذشت. گهگاهی هم به مادرم کمک می کردم و هزاران بازی های مخصوص آن زمان. آرام آرام ولی ناگهان پنج ساله شدم. من را به مکتب خانه ای که توسط فردی که سجایای اخلاقی و شخصیتش مورد تایید اهالی محل بود و در یکی از ...
آتش سوزی خانه برادرشوهر با همدستی معشوقه!
آمدم ولی زمانی که متوجه شدم آن ها دروغ می گویند به پدرشوهرم گلایه کردم. به همین دلیل پدر شوهر و مادر شوهرم به مشهد آمدند تا مشکل ما را حل کنند... آن روز خانه برادر شوهرم ناهار دعوت بودیم و شوهرم سر کار بود. بحث و جدل بین ما بالا گرفت. من ناراحت شدم که در همین هنگام برادر شوهرم بلند شد و سیلی محکمی به صورتم زد. اشک ریزان با شوهرم تماس گرفتم و ماجرا را بازگو کردم. وقتی آن جا رسید و حرف دیگران ...
دزد موبایل برای فروختن گوشی سرقتی، آگهی داد
فرمان بود و به محض سوار شدن؛ خودرو را روشن کرده و فرار می کرد. برای اینکه ردی از خودم به جا نگذارم؛ کارت هایی که با آن پول انتقال می دادم را از معتادان خریداری می کردم. در ادامه تحقیقات و در بازرسی از مخفیگاه مرد جوان، تعدادی گوشی سرقتی کشف شد که مأموران موفق به شناسایی صاحبان آنها شدند. اما در میان مالباختگان، دختر جوانی که تلفن همراهش در خانه متهم پیدا شده بود گفت: سارق گوشی من، این ...
آقای قاضی! چه دلیلی دارد که همسرم عکس مشترک با نامزد سابقش را ماهها پس از ازدواجمان در خانه به صورت مخفی ...
اینکه چند هفته پیش سحر به خانه مادرش رفت و من برای پیدا کردن کارت پایان خدمتم به سراغ وسایل داخل کمد رفتم. بین وسایل یک جعبه به شکل قلب پیدا کردم. کنجکاو شدم تا ببینم چه چیزی داخل جعبه است اما وقتی در آن را باز کردم با دیدن عکس های دو نفره همسرم با نامزد سابقش و همین طور دو شیشه عطر و یک گردنبند و چند نامه شوکه شدم. وقتی نامه ها را باز کردم و خواندم انگار دنیا روی سرم خراب شد و تمام آرزوهایم را نقش ...
اعتراف به قتل به خاطر بدگویی
مرتضی آشنا کرد، او گفت به خاطر مسائل ناموسی می خواهد مقتول را گوشمالی بدهد. این شد که قبول کردم. شب حادثه من نعیم را کتک زدم، اما مرتضی خودش به تنهایی مرتکب قتل شد. اردشیر نیز با تأیید این اظهارات گفت: متأهل هستم و یک دختر 9 ساله دارم. وضع مالی خوبی نداشتم به همین خاطر پیشنهاد مرتضی را قبول کردم. آن شب بعد از اینکه مرتضی مقتول را به قتل رساند، قبل از فرار از خانه ویلایی تلفن همراه مقتول را ...
هیچ دری به رویم بسته نیست
.... شب ها سرقت می کردی؟ نه قبل از غروب. شب که بروی همه به رفتارت شک می کنند اما روز کسی شک نمی کند. تو از دیوار بالا می رفتی، کسی شک نمی کرد؟ مثل قدیم نیست که همسایه، همسایه اش را بشناسد. بعد وقتی در روز با خیال راحت و خونسرد از دیوار بالا بروی کسی شک نمی کند که دزدی و فکر می کنند کلید جا گذاشته ای. مردم فکر می کنند اگر شب کسی از دیوار خانه مردم بالا رفت، دزد است ...
سرنوشت دختری که از طریق پدرش معتاد شد / پدرم هم مرا نپذیرفت و آواره خیابان ها شدم
به گزارش رکنا، سمیرا هستم، در یک خانواده 5 نفره به دنیا آمدم و فرزند آخر هستم. دو خواهر بزرگتر از خودم دارم، پدرم بازنشسته و مادرم 6 سال پیش فوت کرده است. از کودکی خانه ما محل رفت و آمد افراد معتاد بود و ما بالاخره تربیت و بزرگ شدیم. پدر و مادرم افرادی سهل گیر بودند و هیچگونه نظارتی بر تربیت ما نداشتند. خواهرانم به دلیل پدر و مادرم و بدهی مالی آنها تن به ازدواج دادند. وقتی ...
احمد مدرس زاده: آقای شیخ عبدالحسین اعتصامی گفت کِلِکو چه کرده ای؟ / در زندان کریم خانی، دکتر صدیقی، دکتر ...
. رفتم خانه عمه آن استواری که من را معرفی کرده بود. حدود 15 روز در جهرم بودم و بعد رفتم لار. یک ماه هم در لار بودم. از آن جا به همراه یک گروهان سرباز رفتم به سمت بندر لنگه. وقتی رسیدیم بندر خمیر، هوا خیلی گرم بود. رفتیم در مسجد برای استراحت. ظهر که مردم آمدند برای نماز، سروانی که مسوول بود به نام سروان سیروس ، اجازه برگزاری نماز نداد و گفت بروید یک جای دیگر و مردم در محوطه مسجد در آفتاب نماز خوانند ...
اعتراف تکان دهنده مرد سنگدل به قتل همسر دوم
...! از سوی دیگر هم به پلیس آگاهی رفتم و گم شدن الهام را گزارش دادم تا کسی به من مشکوک نشود. به نیروهای انتظامی گفتم: همسرم برای درمان به مطب پزشک رفته بود. من هم به محل کارم در بنگاه خرید و فروش خودرو رفتم ولی ظهر که به خانه بازگشتم همسرم را ندیدم و پسرم به تنهایی در خانه بود! محمد-ط ادامه داد: بعد از این ماجرا چند بار به پلیس آگاهی احضار شدم اما هر بار گفته های قبل را تکرار کردم تا ...
اعتراف مرد به قتل همسر دوم/ اول به او عشق ورزیدم،بعدا داروی بیهوشی دادم و آخرش با طناب خفه اش کردم
بنگاه خرید و فروش خودرو رفتم ولی ظهر که به خانه بازگشتم همسرم را ندیدم و پسرم به تنهایی در خانه بود! محمد-ط ادامه داد: بعد از این ماجرا چند بار به پلیس آگاهی احضار شدم اما هر بار گفته های قبل را تکرار کردم تا این که بالاخره قاضی دستور بازداشت مرا صادر کرد و من تازه فهمیدم که دیگر همه چیز لو رفته است. به ناچار ماجرا را بازگو کردم ولی از ترس مجازات، ارتکاب قتل را به گردن حسن انداختم ولی بعد ...
نقش آفرینی دختران در اقتصاد را دست کم نگیریم !
فاطمه در ادامه تعریف می کند اما هیچ شباهتی با این پیش بینی های کلیشه ای ندارد: درست است مدرسه مرا قبول نکرد، اما اینطور نبود که در خانه بنشینم و کاری نکنم. مادرم وقتی دید مرغ خانم مدیر یک پا دارد و می گوید: تا من اینجا هستم، اجازه نمی دهم این دختر به مدرسه بیاید ، مرا با خودش به کلاس نهضت سوادآموزی روستایمان برد. راستش را بگویم، شاید اگر با خودم بود، هیچ وقت به نهضت نمی رفتم اما مادرم هرطور بود ...
زهر چشم گرفتن مسلحانه از پدرزن!
درباره ماجرای قدرت نمایی با سلاح و ایجاد ترس و وحشت برای اهالی محل گفت: از حدود دو سال قبل اختلافاتی بین من و همسرم شروع شد که ریشه آن به دخالت های خانواده او در زندگی من بازمی گردد. این جوان مسلح ادامه داد: صبح روز حادثه پدر زنم به من زنگ زد و با من به مشاجره پرداخت و سپس گفت الان می آیم تا حساب تو را برسم! من هم قبل از آن که او بیاید اسلحه ام را برداشتم و به طرف منزل او رفتم. چون مشروبات ...
احمد مدرس زاده:پاسپورت قطری داشتم ولی توسط ایران تحت تعقیب بودم/به واسطه یاسر عرفات امام خمینی راملاقات ...
بمانم و می خواهم برگردم. من هم رفتم آن شرکت که آگهی داده بود؛ آن جا روزی 4 روپیه می دادند و جای خواب و غذا هم بود. من را برای آشپزخانه استخدام کردند و من مشغول کار شدم. 2 ساعت صبح و 2 ساعت بعد از ظهر. من 4 3 روز رفتم و بعد رفتم در اتاق مدیرعامل. سلام و علیکی کردم و گفتم من اینجا دو ساعت صبح و دو ساعت هم بعد از ظهر کار دارم، خواهش می کنم کار دیگری هم به من بدهید، نه حقوق آن را می خواهم و نه اضافه کار و ...
فوق لیسانسه های غسال!
از اموات و نگاه کردن به آنها بود. خانه ما در باقرشهر نزدیک بهشت زهرا است. یک روز به سالن تطهیر رفتم و متوجه شدم در بهشت زهرا گروه تطهیرکنندگان داوطلب وجود دارد. تصمیم گرفتم تطهیرکننده داوطلب شوم. فرم ها را پر کردم و منتظر ماندم. بعد از گذراندن دوره آموزشی نوبت حضور در سالن تطهیر شد. *متفاوت ترین لحظه غسالخانه برای تطهیرکننده جوان حرف های زهرا؛ دختر جوان غسال به دل می نشیند ...
پروازی دیگر
.... گفتم: شبیه کی! گفت: یک خلبانی هست مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشند. عباس نریمانی گفت: این ها پسرعمو هستند. از آن به بعد هر وقت من با لباس پرواز می رفتم، نانوا می گفت: به حاج آقا سلام برسان. هر وقت با لباس روحانیت می رفتم، می گفت: به جناب سروان سلام ما را برسان. تا اینکه بالاخره یک روز نریمانی به او گفت: این هر دوتای آن هاست. ما را گذاشته سرکار. نانوا کلی خندید و گفت: تو را که نه، تو من را ...
فرزند کوه لیلی
روستایی است که نامش را از همین کوه دو هزار متری سرسبز و زیبای کناری وام گرفته است. زندگی و کودکی در لیلی داغی چطور گذشت؟ سخت. سه ساله بودم که پدرم از دنیا رفت. از لیلی داغی به میاندوآب کوچ کردیم. مادرم ازدواج کرد. درآمد ناپدری، کفاف زندگی را نمی داد. به ناچار از هفت، هشت سالگی دستفروش شدم. اوایل دهه چهل، کودک کار شدید؟ بله. چه می فروختید؟ لبو، نخود ...
روایت جشن روز دختر با چاشنی طنز/ برگزاری جشن عروسی با حضور بالغ بر 5 هزار میهمان!
، این جشن توانسته بود باعث شادی بسیاری از مردم شود. در بدو ورود به سالن تعدادی دختر نوجوان ایستاده بودند. به سراغ شان رفتم تا گپ و گفتی را با آنها داشته باشم بعد از اینکه روز شان تبریک گفتم شروع به صحبت کردیم. اولین سوالی که از آنها پرسیدم این بود که آیا دلشان می خواست دختر نبودند؟ که همه با هم به اتفاق فریاد کشیدند نه! ما اگر نبودیم زندگی شیرینی اش را از دست می داد و همه باهم ...
دختر نوجوان مانه و سملقانی از باشگاه رزمی تا حفظ قرآن: حجاب هیچ گونه مانعی برای فعالیت هایم نبوده است
آشخانه ای با اشاره به اینکه علاوه بر درس و ورزش، آموزش حفظ قرآن را در منزل به همراه مادرم انجام می دادم، افزود: همچنین در باشگاه انجمن قرآنی که داشتیم، مربی همراهی کرد و قرآن را به همراه معنی حفظ کردم و در مسابقات قرآنی که در انجمن توآ بخش بانوان برگزار شد، در بخش حفظ جز سی موفق به مقام سوم کشور شدم. نرگس از پوشش حجاب و چادرش گفت: پدر بزرگم روحانی است و درباره شهدا ائمه و پیامبرا زیاد ...
شرط بندی بر سر سرقت از خانه خانم دکتر
کنم و آن روز در خانه را قفل کردم و به همراه راننده از تهران خارج شدم اما غروب که بازگشتم با صحنه عجیبی مواجه شدم. حفاظ در باز بود و وقتی وارد خانه شدم، همه اثاثیه به هم ریخته بود. پس از جست وجو داخل اتاق ها متوجه شدم زمانی که من در خانه نبودم دزدان وارد آنجا شده و به راحتی توانسته بودند گاوصندوق را که داخل آن پول، دلار، یورو، درهم و طلا و جواهرات بود خالی کنند. آنها علاوه بر این تمام ...
برادر کوچکم، پدرِ خانواده ما بود
شهر بادرود (استان اصفهان). وقتی پدر و مادرم همین اصفهان هم که بودیم در رهنان می نشستیم. پدرم که آنجا مریض شد و فوت کرد بعد آوردیمش باغ رضوان و دوباره رفتیم بادرود. چند وقتی آنجا بودیم تا مادرم دو سال بعدش، فوت کرد. من آنجا درس خواندم، پنجم را در بادرود درس خواندم که مادرم آنجا فوت کرد. وقتی مادرم فوت کردند، مزارشان همان بادرود است که نزدیک نطنز می شود. دوباره رفتیم؛ برادر بزرگم مشهد بودند و رفتم ...
قصاص برای عامل قتل در یکی از بوستان های کرج/ درگیری مرگبار به بهانه مزاحمت برای یک دختر
چاقویی که همراه داشت یکی از پسرها را به قتل رساند و فرار کرد. با اعلام این خبر به پلیس بلافاصله تیم جنایی به بررسی ماجرا پرداخت و مشخص شد متهم به یکی از روستاهای اطراف چالوس فرار کرده و در یک کلبه جنگلی مخفی شده است. بنابراین ردیابی ها ادامه یافت و سرانجام پس از 10 روز کارآگاهان موفق به دستگیری متهم شدند. وی که نخست منکر ارتکاب قتل بود وقتی خود را در برابر مدارک و شواهد پلیسی ...
شهاب حسینی بازی در فیلم موهن عنکبوت مقدس را رد کرد؟
/ shahaab_hosseini شهاب حسینی 2 پسر به نام های محمد امین که 13 سال دارد و امیرعلی که 6 سال دارد است. نوزاد نیمه شب زمستان متولد زمستان هستم. درست بعد از 9 ماه متولد شدم، حین تولد 3 کیلو و 700 گرم وزن داشتم. ساعت به دنیا آمدنم هم 3 و 30 دقیقه نیمه شب بود. پدر و مادرم در جوانی ازدواج کردند، آنها وقتی مرا به دنیا آوردند که سرگرم جمع و جور کردن زندگی شان بودند. شهاب حسینی و ...
اشتباه دردناک دختر 20 ساله در خانه دوستش
شعبه نهم دادسرای امور جنایی پایتخت اعلام و تحقیقات به دستور بازپرس سهرابی آغاز شد. در ادامه تحقیقات و بعد از بهبودی دختر 20 ساله، او درخصوص حادثه ای که برایش رخ داده بود، گفت: برای میهمانی به خانه یکی از دوستانم رفتم. خیلی تشنه ام شد و برای خوردن آب به آشپزخانه رفتم. روی سینک ظرفشویی، لیوانی را دیدم که داخل آن مایعی مثل آب بود. با این تصور که مایع داخل لیوان آب است آن را از شدت تشنگی سر کشیدم. اما ...
برادر کوچکم، پدرِ خانواده ما بود
دوباره آمدیم شهر بادرود (استان اصفهان). وقتی پدر و مادرم همین اصفهان هم که بودیم در رهنان می نشستیم. پدرم که آنجا مریض شد و فوت کرد بعد آوردیمش باغ رضوان و دوباره رفتیم بادرود. چند وقتی آنجا بودیم تا مادرم دو سال بعدش، فوت کرد. من آنجا درس خواندم، پنجم را در بادرود درس خواندم که مادرم آنجا فوت کرد. وقتی مادرم فوت کردند، مزارشان همان بادرود است که نزدیک نطنز می شود. دوباره رفتیم؛ برادر بزرگم مشهد ...
بهترین نوشیدنی برای رفع عطش در تابستان
استعدادم هم همان جا بود، کلاس آشپزی بود! بگذریم؛ بالاخره بچه بودم و شک نداشتم که پدر و مادر، صلاح من را می خواهند و تقریبا بدون غرغر، هر کلاسی که ثبت نام می کردند، می رفتم. بدترین خاطره ها برای کلاس نقاشی بود که کوچک ترین استعدادی در آن نداشتم و حس می کردم در این رشته، یک آبروریزی تمام عیار برای خانواده ام هستم! اما در عوض، عاشق کلاس پینگ پنگ بودم. تاق-توق؛ تاق-توق! چقدر این آهنگ را ...
از جاده ساوه تا فشم با پای پیاده | تا آخر دنیا هم با همین عصا به دیدن عباس می روم
جایی نزدیک جاده ساوه در جنوبی ترین نقطه تهران، خودش را به جاده فشم می رساند؛ جایی که وعده گاه همیشگی اش با عباس است. پیرمرد آنقدر به انتظار می نشیند تا پلک های عباس از هم باز شود و مانند همه چهارشنبه ها، پسر را در آغوش بگیرد و بر پیشانی اش بوسه بزند. عباس هم سر روی آن شانه های آشنا می گذارد و در گوش پدر زمزمه می کند؛ زمزمه های پدر و پسری که همیشه لبخند روی لب های عباس می آورد و گاهی اشک ...
3 یار دبستانی همرزم جبهه های جنگ شدیم
. من سریع رفتم به همان آدرسی که آن پاسدار داده بود و عکس گرفتم بدوبدو برگشتم. مینی بوس سوار شدیم و قائمشهر رفتیم، چون جویبار تابع قائمشهر بود. از آنجا ما را به پادگان شهید برکتی بردند. چند روزی آنجا بودیم. برف زیادی باریده بود. چه زمانی خانواده تان از اعزام شما مطلع شدند؟ بعد از رفتن ما، پدرم تازه متوجه شده بود که ما به جبهه رفته ایم. با پدر سیدحسین فلاح و برادرم که ارتشی بود به ...
ازدواج عجیب و همزمان یک مرد با 9 زن! + عکس مراسم عروسی
ها را دارد، گفت: زندگی ما واقعاً سرگرم کننده و لذت بخش است. پدر یک فرزند اعتراف می کند که زندگی او اکنون بهتر از همیشه است. با این حال او می گوید وقتی به یکی از آن ها هدیه ای گرانقیمت و دیگری کوچکتر یا ارزانتر دادم، در میان آن ها حسادت ایجاد شد. آرتور درباره جدا شدن یکی از همسرانش نیز گفت: او من را برای خودش می خواست. منطقی نبود، از جدایی خیلی ناراحت شدم و بیشتر از بهانه او ...