افشاگری جدید | خیانت عجیب دکتر علنی شد | سر از یک پارتی در آورد | ماجرا ...
سایر منابع:
سایر خبرها
شوهرم می گفت دختران دبیرستانی را به خانه بیاور
مادر مرا مدام به رخم می کشید و مرا دختری سیاه بخت و درمانده می خواند. پدر و مادر فرشید هم با یک حالت دلسوزی و ترحم گونه می گفتند تو در یک خانواده فقیر به دنیا آمده ای و پدر و مادری هم نداشتی که تو را به طور صحیح تربیت کنند با این تحقیرها و سرزنش ها آن قدر سرشکسته می شدم که فقط اشک هایم با من همراهی می کردند. اکنون نیز مدتی است همسرم مرا به باد کتک می گیرد و از من می خواهد تا تعدادی از ...
خوابیدن دختر15ساله در کنار پنج مرد جوان
هم او مبلغ ورودی مرا پرداخت اما روز بعد زمانی که با ابوطالب در خیابان قدم می زدیم توسط ماموران دستگیر شدم و آن ها مرا تحویل خانواده ام دادند. اگرچه بعد از این ماجرا باز هم به صورت تلفنی با ابوطالب ارتباط داشتم ولی او دیگر حاضر نبود به صورت حضوری یکدیگر را ملاقات کنیم، این درحالی بود که اختلافات من و پدرم شدت می گرفت و نمی توانستم رفتارهای او را تحمل کنم به همین دلیل باز هم برای دومین بار از خانه ...
اسیدپاشی وحشتناک مرد میانسال روی همسر، داماد و پسرش+ عکس
فرزندانم را کتک زده بود اما ما در این سالها سکوت کردیم. حتی 10 سال قبل که از کرمانشاه برای زندگی به تهران آمدیم از او شکایت کرده بودم و تعهد داده بود دیگر ما را کتک نزند. اما آخرین بار در خانه مان در مارلیک مرا به شدت کتک زد .آنقدر سر مرا به زمین کوبیده بود که بیهوش شدم. من وقتی به هوش آمدم همراه دختر و پسرم به بیمارستان رفتم. اما وقتی به خانه بازگشتیم شوهرم در را به رویمان باز نکرد و ما را به خانه ...
اسیدپاشی تکان دهنده مرد خشمگین روی خانواده / جمجمه پسرش سوراخ شد
.... نزدیک به یک ماه و نیم قبل از حادثه او یک روز دوباره به من حمله کرد و مرا به شدت کتک زد. آن قدر سرم را به زمین کوبید که بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم که در بیمارستان بودم. نزدیک به دو هفته در بیمارستان بستری بودم و بعد که به خانه آمدم شوهرم در را باز نکرد. به خانه دخترم رفتم. من، پسرم، دخترم و دامادم با هم زندگی می کردیم. 40 روز در خانه دخترم بودم، در این مدت شکایت کردم و پزشکی قانونی هم ...
پریناز ایزدیار با لباس اسپورت تنگ در دل جنگل + عکس
اصطلاح روح باعث شد چهره و توانایی هایش نسبت به قبل برای ایرانیان شناخته تر و ملموس تر شود. در دوران کودکی به شدت شیطان بودم. اغلب اوقات خرابکاری می کردم و روی در و دیوار نقاشی می کشیدم و اصولا کوچه را برای بازی انتخاب می کردم تا به خانه آوردن من، امری مشکل برای خانواده محسوب شود. چون تمام مدت، در حال حرکت بودم و به همراه برادرم فوتبال بازی می کردم. به یاد دارم، در آن زمان ...
تروریست ها عمدا محمدطاها را هدف گرفتند | اظهارات خانواده شهدای حملات تروریستی گروهک حرکت النضال | هیچ ...
به پسرم شلیک کرد. پدر شهید ارتشی است، اما روز حادثه در محل نبود و خبر حمله به مراسم را خیلی زود شنید و خود را به بیمارستان رساند. اقدامی آن روز را خوب به یاد می آورد: وقتی شنیدم به رژه نیروهای مسلح حمله شده است فوری خودم را به بیمارستانی که مجروحان را آنجا برده بودند، رساندم. فهمیدم پسر و همسرم گلوله خورده اند. وضعیت پسرم وخیم بود و گلوله از لگن وارد بدن نحیفش شده بود. پزشکان 2ساعت ...
نقشه زن مطلقه برای یک زندگی مرفه
پدرم فقط قصد داشت ما را شوهر بدهد و بدون جهیزیه روانه خانه بخت کند . من هم در همان سن نوجوانی با جوان معتادی ازدواج کردم اما زندگی مشترک ما دوامی نداشت و من درحالی از او طلاق گرفتم که خودم نیز معتاد شده بودم. در این شرایط و برای آن که هزینه های اعتیادم را تامین کنم برای قاچاقچیان محله خرده فروشی می کردم تا این که یک بار دستگیر و و روانه زندان شدم اما به دلیل این که سابقه کیفری نداشتم ...
قتل پسر دایی با چاقویی که خودش هدیه داد/ قاتل 16ساله: زمان جنایت مست بودم!
خواهر دیگر دارم که یکی از من بزرگ تر و دیگری کوچک تر است. چرا دست به چنین جنایتی زدی؟ مست بودم! به دلیل مصرف مشروبات الکلی رفتارم دست خودم نبود یعنی چیزی نمی فهمیدم! فکر می کنی مصرف مشروب تو را به چنین مخمصه ای انداخت؟ بله، اگر عرق نمی خوردم، می توانستم خودم را کنترل کنم و این حادثه رخ نمی داد. پسر دایی ات چه کار می کرد؟ او خدمت سربازی را به تازگی تمام کرده بود. ...
شمع هایی که سر چهارراه فوت شد/ کودکان کار مهمان ویژه یک جشن تولد!
همسرم گفتم برگردیم انگار قسمت نیست. در مسیر خانه بودیم. توی حال و هوای خودم بودم که همسرم توقف کرد. نگاهش کردم چرا ایستادی؟! با دست آن طرف خیابان را نشانم داد و گفت: آنجا را نگاه کن روبه روی میدان سرکی کشیدم و با نگاهم مسیری را که نشان می داد دنبال کردم. 10 یا 12 پسربچه نشسته بودند توی پیاده روی عریضی که روبه روی خیابان بود. ذوق چشمانم را که دید گفت برویم تولدت را بگیریم؟! کیک ...
متهم: به خاطر بی تابی های مادرم مرا ببخشید
مهتاب آشنا شدم. فکر می کردم مجرد است تا بعد از مدتی فهمیدم ازدواج کرده و یک پسر خردسال دارد. می خواستم این رابطه را به هم بزنم، اما به او علاقه مند شده بودم، به همین خاطر از او خواستم از شوهرش طلاق بگیرد تا بتوانیم با هم ازدواج کنیم. متهم ادامه داد: مهتاب نه تنها پیشنهادم را قبول نکرد، بلکه با حرف هایش مرا هم تحقیر می کرد. این شرایط ادامه داشت تا اینکه بین ما اختلاف پیش آمد و چند بار با هم ...
تاوان سنگین قتل زن جوان در پی رابطه ممنوعه
دیگر جواب تلفن من را نمی دهند چون مرا مقصر مرگ پدرم و وضعیت مادرم می دانند. من خیلی تنها هستم و کسی پیگیر کارم نیست. در زندان ظرف زندانی ها را می شویم تا به اندازه کارت تلفن پول دربیاورم و بتوانم با مادرم صحبت کنم. آقای قاضی، من صد برابر یک مرگ در این سال ها تاوان پس داده ام. اولیای دم فکر می کنند من چون آن زن را کشتم به آنها ضربه زدم در حالی که ضربه اصلی به من خورده است. خانواده ام به طور کامل ...
قتل زن خائن توسط مرد خائن / پسر 7 ساله صحنه قتل مادر را دید !
چیزی برای از دست دادن ندارم . بعد از 10سال همسرم از من طلاق گرفته و جدا شد. اما می دانم اگر شوم مادرم یک روز هم زنده نمی ماند .او امیدش به این است که هر روز از زندان با او تماس بگیرم و صحبت کنم. اما خواهر و برادرهایم مرا عامل مرگ پدر و زمین گیر شدن مادرم می دانند.من از قضات دادگاه کمک میخواهم تا به خاطر مادر پیرم به من کمک کنند. در پایان جلسه و با توجه به درخواست متهم قضات ادامه جلسه ...
برای تو می نویسم پدر؛ اشک ها اگر بگذارند
...، اما خدا می داند سهم ما همان نیش و کنایه هایی بوده و هست که دائم در همه جا نثارمان می کنند بدون اینکه بخواهند از رنج ها، مصیبت ها و سختی هایی که در نبود پدر کشیدیم، چیزی بشنوند و بپرسند و بدانند. صحبت ها، حرف ها، خاطرات، اشک ها و گلایه های این خانواده مرا به یاد حال و روز عباس انداخت، همان عباسی که قرار بود با او مهربان تر باشیم، الان متوجه می شوم منظور و حرف دل شهید سیف الله حسین پور ...
حال خوش مژده لواسانی /مژده لواسانی در باغی بکر
ترسم گویا بچه که بودم، یک بار گربه روی کالسکه ام پریده است ، هنوز هم کابوس های شب من گربه است آشپزی ، سوسک و لوس ! این خیلی بد است که بگویم آشپزی بلد نیستم ، از سوسک نمیترسد ولی میگوید اهل مطالعه کتاب است و پدر و مادرم خیلی سخت گرفتند که لوس نباشم و نیستم پوشش چادری برای من به لحاظ سبک و سیاق خانواده ام چادر چیز غریبی نبود همیشه چادر را دوست ...
واکاوی علل گرایش برخی بانوان به فال و ترویج خرافات | سراب های پشت فال
متأسفانه تجربه بدی از این خوردنی ها دارد. او که به شوهرش شک می کند، به پیشنهاد خواهرش راهی خانه رمالی در پایین خیابان می شود. به شوهرم شک کرده بودم. جواب تلفن هایش را نمی داد. شب ها دیر خانه می آمد و جواب درستی به من نمی داد. خواهرم راه خانه آقایی در پایین خیابان را نشانم داد تا بروم آنجا و بینم ماجرا چیست. نمی دانم چرا وقتی راهی خانه این آقا شدم، با خودم فکر نکردم وقتی من زنش هستم و نمی دانم هم خانه ...
مارسلو: احساس نمی کنم که مادرید را ترک می کنم / با سری بالا می روم
کاپیتان سابق رئال مادرید می گوید با افتخارات و خاطرات بزرگی از این تیم جدا می شود. به گزارش ایلنا، مارسلو در مراسم خداحافظی از رئال مادرید پس از 16 سال اظهار داشت: "می خواهم از همسرم تشکر کنم که فرزندانم را به من داده است، بچه های فوق العاده. زمانی که برزیل را ترک کردم، در فکر بازی در یک تیم بزرگ و بازی در لیگ قهرمانان اروپا بودم. وقتی با مادرید قرارداد بستم، در ذهنم فکر می کردم که می ...
حمله و خفت گیری با قمه به کارگردان سینما در روز روشن!
طلبشان را وصول کنند. گویی از هیچ چیز و هیچ کس و از پایان ماجرا واهمه ای نداشتند. خنده زنان رجز می خواندند من به وسط اتوبان رسیده بودم ماشین ها با سرعت از کنارم رد می شدند و چاره ای جز داد و فریاد کردن نداشتم. هنوز هم نمی دانم ماشین ها حق داشتند بی تفاوت باشند یا نه! صدای آرام پسرک که قدم به قدم به من نزدیک می شد در گوشم هست. یک نگاهم به ماشین ها بود و نگاه دیگرم به او. اما آن ها فقط و فقط با ...
این ترک پارسی گوی ؛ شعر شهریار از زبان منزوی/ قطعه ای از شهریار که اشک سایه را درآورد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها (به گریه می افتد) او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت اقوامش آمدند پی سرسلامتی یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند لطف شما زیاد (به گریه می افتد) اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت: این حرف ها برای تو مادر نمی شود منزوی در نقد و بررسی این قطعه، ای وای مادرم را جوشش دیوانه وار و بی مهار ...
فرزند شهید: پدرم را از عکس ها و بوی پیراهنش می شناسم
تشریح می کند: در دوران نامزدی ما جنگ شروع شد و خواهر همسرم به دیدن من آمد و گفت 'عبدالحسین قصد رفتن به جبهه دارد' که من هیچ نگفتم ولی بی اختیار اشک از چشمانم همچون سیل جاری شد؛ وقتی این رفتار من به گوش همسرم رسید بار دیگر از طریق خواهرش پیام داد که گفته بودم 'اگر جنگ شود خواهم رفت' و من در پاسخ گفتم: من با رفتن شما به جبهه مشکلی ندارم فقط مرا با لباس سفید به خانه خود ببر تا با لباس سفید از در آن خانه ...
همسرم به خاطر اینکه پنیر در یخچال نبوده می خواهد طلاقم بدهد
محل اقامت دچار اختلاف شدیم. لطفعلی دوست داشت در تهران بماند و در آن جا کار کند، اما من حاضر نبودم از خانواده ام جدا شوم به همین دلیل وقتی پسرم به دنیا آمد لطفعلی او را برداشت و با خودش به تهران برد به طوری که من حتی نتوانستم چهره فرزندم را ببینم. از آن روز به بعد خیلی به دنبال پسرم گشتم، ولی نتوانستم او را پیدا کنم. در همین حال همسرم مرا طلاق داد و من به ناچار به خانه پدرم بازگشتم. وی ...
ادعای عجیب خانم پرستار خانگی در قتل مرد پیرمرد / او قصد آزار مرا داشت! + عکس
خودم واقعیت را به آنها گفتم . این زن ادامه داد: چون او آن روز حالش بد بود و مدام می کرد و حتی به همسایه ها هم فحش میداد قرص ها را به او دادم. وی در پاسخ به اینکه چرا تعداد زیادی قرص خواب آور همراه داشته گفت: من قبل از این ماجرا معتاد بودم و وقتی مواد را ترک کردم و در کمپ بستری شدم تعدادی قرص خواب آور مصرف میکردم. به همین خاطر همیشه چند بسته قرص همراه داشتم و آن روز هم برای آرام کردن پیرمرد قرص ها را به او خواندم .من پشیمانم و از خانواده فریبرز تقاضا دارم مرا ببخشند. در پایان جلسه قضات وارد شور شدند تا رای صادر کنند. اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید: ...
تباهیدردناک یک دختر توسط خانواده اش ! + نظر کارشناس
خسته و ناتوان شده ام همیشه از سمت خانواده مورد سرزنش و مقایسه قرار می گرفتم. دو برادر دارم وخودم فرزند دوم خانواده هستم. با توجه به طرز تفکر خانواده و پسر دوست بودن خانواده ام، هیچ وقت من مورد توجه قرار نگرفتم و همیشه از سمت خانواده مورد سرزنش و مقایسه قرار می گرفتم و طرد شده بودم . زمانی که وارد کلاس هشتم شدم حسی به من می گفت برای جلب توجه و اثبات خودم به خانواده ...
فارس من| آیا خسارت روانی کودکان در فضای مجازی جبران پذیر است؟
اول انکار کردم اما بعد که یواشکی سر گوشی او رفتم متوجه شدم که همینطور است. بعد هم که سعی کردم با دعوا و ناراحتی و قهر گوشی را از او بگیرم، موفق نشدم چرا که بشدت یاغی شده بود و اصلا چنین اجازه ای به من نمی داد و مدام مرا که مادرش بودم تهدید می کرد. من هم که به همسرم می گفتم او به من می گفت خودت کردی و باید درستش کنی! الان دو سال است که سهیل را نزد یک روانشناس می برم، او هم تشخیص داده که ...
بیوگرافی رضا مرادخانی بوکسوری که تیر خورد + تصاویر
...> همین که دیدم رضا تیر خورده، من هم خودم را که مأمور ها من را گرفته بودند، رها کردم و بدو بدو به سمتشان رفتم. دیدم مأمور بالای سر رضا رفت و کُلت هم دستش بود؛ ناگهان خودم را روی مرد (که روی همسرم روی زمین بود) پرت کردم و او را هل دادم و او هم به زمین خورد. زمین که خورد، دستم را مقابل لوله تفنگش گذاشته بودم. با خودم می گفتم اگر به دستم تیر بزند که نمی میرم؛ ولی حداقل تیری به سر یا قلب رضا برخورد نکند ...
رقص فرح پهلوی در در جشن تولد شرم آور ! / واکنش شاه چه بود ؟!
... شب مهتابی بود و ترتیبی داده بودم که نوازندگان محلی در سراسر مسیر به نواختن مشغول باشند و برای خود ضیافت متجاوز از 50 چادر زده بودم. در مقابل هرکدام آتشی افروخته بودیم و محلی ها در اطراف آتش به رقص و پایکوبی مشغول بودند. کل ماجرا به قدری هیجان انگیز بود که شهبانو از جا جست و در رقص زنان محلی شرکت کرد. بعد از او یکی یکی فرزندان شاه و سپس خودم به آنها ملحق شدیم. شبی افسانه ای و خاطره انگیز بود. بعد هم استقبال بی نظیری که اهالی بیرجند از ولیعهد به عمل آوردند؛ حقیقتا اشک مرا در آورد. منبع: جهان نیوز اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید: ...
روایت دردناک یک مادر از حادثه متروپل؛ 9 قدم برداشتم، دخترانم زیر آوار ماندند
آنجا وجود داشت، نمی دانم چرا درست دست گذاشتند روی همان آبمیوه فروشی معروف. وقتی به آبمیوه فروشی رفتید، خانواده جلیلیان را هم دیدید؟ بله. درست یادم می آید که پسر کوچک شان آمد و از ما سفارش گرفت. به من می گفت خاله؛ خیلی شیرین زبان و مودب بود. همگی آب هویج بستنی سفارش دادیم. ملیکا و میترا خیلی خوشحال بودند. می خواستیم بخوریم که از مطب با جاری ام تماس گرفتند و گفتند که کار دخترش تمام ...
حرف های مادر ملیکا و میترا که دخترانش جلوی چشمانش زیر آوار متروپل دفن شدند / اشک تان در می آید
فقط می خواهیم به دندانپزشکی برویم و زود برمی گردیم، فایده ای نداشت. اصرار کردند. درنهایت من هم قبول کردم. از طرفی پسر 4 ساله ام محمدمهدی هم اصرار کرد که همراه مان بیاید. درنهایت شوهرم با خودرو ما را به آنجا برد. جاری ام خیلی نمی توانست خوب فارسی صحبت کند. برای همین بیشتر جاهایی که می رفت من هم همراهش می رفتم. در واقع وقت دخترش برای روز پنجشنبه بود. اما منشی یکشنبه با آنها تماس می گیرد ...
شلیک مأمور گشت ارشاد به قهرمان بوکس و همسرش!
را از پشت به من زد. فاصله تان چقدر بود؟ رضا: حدود دو متر. وقتی تیر خوردم و جایی را نمی دیدم در شوک بودم که باز هم شلیک کرد و یک تیر دیگر هم به پایم خورد. همین که دیدم رضا تیر خورده، من هم خودم را که مأمور ها من را گرفته بودند، رها کردم و بدو بدو به سمتشان رفتم. دیدم مأمور بالای سر رضا رفت و کُلت هم دستش بود؛ ناگهان خودم را روی مرد (که روی همسرم روی زمین بود) پرت کردم و ...