سایر منابع:
سایر خبرها
چهارکیلومتر از جاده عقب نشینی بعثی ها چگونه به آتش کشیده شد
... * امکان بازگشت ندارد. بله. البته نگوییم امکان بازگشت ندارد! پروازی بود که مثل پروازهای دیگر، همه چیزش بسته به خواست خدا بود. بعد از صحبت های اولیه، پورفرزانه به من گفت حسین، یک ذره از این خاک تربت ات را بده! من می خواهم شهید شوم! * با این که رزروِ مأموریت بود؟ بله. گفتم برو بچه! این چیزها دست خداست! دست تو نیست که! گفت نه! به جون حسین! فقط یک ...
پدر و مادر ، جای بچه ها زندگی نکنید!
بازیشان را بکنند. اینطور خسته می شوند از این همه بکن و نکن! بعد از گفته من چهره اش در هم رفت و با بغض نشست. احساس کردم او را ناراحت کردم ، بنابراین عذرخواهی کردم و گفتم: ببخشید، ببین من که آدم بزرگ هستم از این فرمایشات تو خسته شدم، چرا اجازه نمی دهی، بچه ها راحت باشند و بازی شان را بکنند. نگاه کن مثل جوجه از این دستورات تو می ترسند و تکان نمی خورند. او هم حرف هایم را تایید کرد و گفت: می ...
گفتگو با نویسنده رمان کوه مرگی ؛ ادبیات باید چراغی را روشن کند
...، داشتم. به تمام نقاط مرز سر زدم. یک سفر یک هفته ای هم باز با گروه دیگری از نویسنده ها به مناطق جنگی جنوب داشتم. عکسی توی موزه جنگ خرمشهر دیدم که باورش برایم سخت بود. عراقی ها بعد از چپاول خانه های خرمشهر، به جز ردیفی نعل مانند که بعنوان سنگر نگه داشته بودند، همه خانه ها را با برای رفت و آمد تانک هایشان با لودر صاف کرده بودند. خب مردان را کشتند. شهر را گرفتند. وسایل را بردند، خانه را خراب کردند ...
تو می روی به سلامت، سلام ما برسانی
.... شب عملیات، همه بچه های گردان امام حسین زده بودیم به دل دشمن برای فتح قله مهران شلوغ بود گم می کردیم همدیگر را هرچقدر هم می خواستی حواست باشد، نمی شد عاقبت به قله رسیدیم هرچه گشتم، حسن نبود پرسان پرسان سراغش را گرفتم از این و آن. بالاخره یکی پیدا شد که خبر آورد؛ حسن از یک ساعت پیش، دیگر با ما نبود خودش انگار دست به کار شده بود برای رساندن سلام، خبر را که شنیدم این بیت در نظرم آمد: من ای صفا رهِ رفتن به کوی دوست ندانم تو می روی به سلامت، سلام ما برسانی چند روز بعد خاک بهشت زهرا میزبان جسم خونین حسن شد. ...
ماجرای هاجری که نذرش ذبح اسماعیل بود!
تمام جوان های این دو شهر را کشته اند، و وقتی دیدم بچه ها علف ها را در دیگ می جوشانند و می خورند خیلی گریه کردم، احساس می کردم وقت ادای نذرم رسیده، آخر من سی سال پشت دسته ی آقا امام حسین (ع) پا برهنه دویده بودم و جوابی نمی گرفتم. نگاهش کردم، با عشق، با حسرت، با وداع، با رأفت و گفتم: به خدا توکل کن مامان، هرچه خواست خدا باشد همان می شود. از آن روز شروع به آماده کردن من کرد، هر ...
هفت خاطره ی رهبر معظم انقلاب اسلامی از دوران دفاع مقدس
عاشقان کربلا در ساری 1374/07/22 روزهای غمگین خرمشهر و آبادان در اهواز آن روزهای اول جنگ و هفته های اول جنگ بعد از آنی که خرمشهر بوسیله ی دشمنان اشغال شده بود و آبادان در محاصره بود، و سرتاسر جزیره ی آبادان زیر آتش دشمن بود، بنده وقتی نگاه می کردم به نقشه ی جزیره ی آبادان و شهر خرمشهر مثل این که یک دست قوی، یک پنجه ی قوی این قلب من را به شدت می فشرد. توی اتاق کار ...
برادر شهیدم، زنده است! + عکس
آوردند من اصلا طاقت نمی آوردم. فقط خودم نبودم؛ نگران حاجی و نگران خواهرم رعنا بودم. اینها ناراحتی قلبی و گوارشی و همه چیز داشتند؛ گفتم اگر پیکر را به خانه بیاورند آدم دیگر طاقت نمی آورد. طاقتش را نداشتیم. گفتم نه، نمی خواهد بیاورید؛ یک طورهایی هم پشیمانم که چرا گفتم نیاورید؛ یک طرف هم به خاطر اینها گفتم که نیاورند. در دو راهی مانده بودم؛ آخر هم گفتم نیاورید. **: شما خودتان رفتید برای ...
امیرحسین حسین زاده: فرهاد مجیدی قلبا دوست داشت بماند / با استقلال قرارداد دارم
امیرحسین حسین زاده ستاره فصل گذشته استقلال از دلایل رفتن مجیدی بعد از قهرمانی گفت. به گزارش طرفداری، مصاحبه امیرحسین حسین زاده را می خوانید: در لیگ امسال تعداد کمی از بازیکنان جوان توانستند خودی نشان بدهند اما تو از همان بازی اول که در ترکیب استقلال قرار گرفتی، توانستی خودت را به عنوان یک بازیکن آینده دار معرفی کنی. من در طول زندگی ام هر جا فوتبال بازی کرده ام، چه ...
بیماری خاص امیر نوری علنی شد | حال وخیم امیر نوری در بیمارستان
: من با بچه ها در کوچه بازی می نمودم، که یک گروه فیلمبرداری به آنجا آمدند. چند کودک را آورده بودند تا برای آنها در فیلم ایفای نقش کنند. فردا دوباره همان تیم فیلمبرداری به آنجا آمدند من به یکی از بچه ها گفتم مگه شما به مدرسه نمی روید؟ واو گفت برای ما مرخصی گرفته اند! بسیار خوشحال شدم و تصمیم گرفتم هنرپیشه بشوم و به آقای حسن پور گفتم اگر برای من نیز از مدرسه ...
توفیق جنگیدن با ضد انقلاب به روایت سردار شهید برونسی
شهدای ایران : سیدکاظم حسینی، همرزم سردار شهید عبدالحسین برونسی در نقل خاطرات شهید، در کتاب خاک های نرم کوشک از اعتقاد خاص شهید برونسی گفته است: جریان خلق کُرد و حمله به شهر پاوه تازه پیش آمده بود همان روزها اولین نیروها را می خواستند اعزام کنند کردستان از مشهد. میان بچه های عملیات سپاه شور و هیجان دیگری بود شادی و خوشحالی توی نگاه همه موج می زد هیچکس صحبت از ماندن نمی کرد همه بدون استثنا حرف از ...
وقتی پدر شهید از گرسنگی از حال رفت +عکس
چیزی از وسائلم نیست. یک روز وسائل کار نداشتم و پولی هم نداشتم که بروم و وسائل کفاشی مثل قوطی واکس و دو تا فرچه بخرم. جلوی در مسجد امام حسین می خوابیدم. یک روز آنجا بودم و دیدم هیچ پولی ندارم. نمی دانستم چه کار بکنم. همانجا خوابیدم و گفتم تا فردا صبح، خدا بزرگ است. من 24 ساعت جلوی مسجد خوابیدم اما یکی نیامد بگوید تو کی هستی؟ این بچه ی چه کسی است؟ هیچ کس نیامد از من سئوالی بپرسد. این همه مردمی که می ...
زمینِ گرم...
...! عرق از پیشانیِ بلندم سرریز می شد روی گونه هایم سُر می خورد می آمد پایین. گرما امانم را برده بود، به اوّلین مغازه که رسیدم به خیالم گفتم: تو این جا بمان تا یک بستنی مهمانت کنم، ماند. رفتم توی مغازه، هنوز سلام نکرده فروشنده گفت: این چه کلاهی است؟! درِ فریزر را باز نکرده بودم ادامه داد مالِ یهودی هاست، مگر یهودی هستی؟! بستنی را برداشتم ، بی آن که پاسخی بدهم حساب ...
سیدهادی در برخوار اصفهان حاجت می دهد + عکس
. بعد رفت در اتاق خواب. من کلا ترسیده بودم و بغض گلویم را گرفته بود. گفتم خدایا چه اتفاقی برای این افتاده؟ چرا اینطوری شد؟ خب مریض فهمیده می شود یک جایش درد می کند دیگر. بعد رفتم؛ گفت نیا؛ نزدیک من نیا. بعد رفتم سرم را گذاشتم روی زانویش؛ خیلی بغض گلویم را گرفته بود؛ گریه کردم و گفتم تو را به خدا سید بیا برویم امامزاده. خب هر اتفاقی می افتد ما باید برویم به امامزاده. گفتم سید بیا برویم ...
در سرود سلام فرمانده یک برکت و اخلاصی وجود دارد
. شما دقت کنید مثلا خواننده هایی، چون حامد همایون، بهنام بانی، و... موسیقی عامه پسند داشتند و به یک موج تبدیل شدند، اما کارکرد این سرود نباید به موج تبدیل شود. گفتمان انقلاب باید پایدار باشد. خجسته در تکمیل گفته های بیچرانلو افزود: ما در دوران جنگ هم از این نمونه ها داشتیم. مثل: ای لشگر صاحب زمان آماده باش یا بعد از فتح خرمشهر ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته... این اواخر هم کار خوبی درباره افتتاح ...
شفای بیمار با توسل به اُمّ البنین(س)(حکایت اهل راز)
! سپس گونی گربه ها را روی دستان پدرم رها می کند و می رود. پدرم به خانه برمی گردد و بسیار منقلب می شود و به شدّت گریه می کند و می گوید: خدایا! آن قدر به من بچه ندادی که همسایه ها احساس دلسوزی کرده، برایم گربه می آورند. بعد از آن برمی خیزد و چند قالی کاشان را که همه دارایی اش بوده، می فروشد و (حدود شصت سال قبل) عازم سفر حج می شود. وقتی به کعبه می رسد، پشت مقام ابراهیم، ایستاده، عرض ...
مدافعان حرم؛ سیگاریا رو سوریه نمی برن
، ناگهانی و بی دلیل کنده شده، تعجب کرده. دلش می لرزد اما نمی خواهد به دلش بد راه بدهد. محمد سیگاری روشن می کند و از سفره فاصله می گیرد. مادر می گوید: بیا غذا رو تموم کن. _ نمیخوام دیگه. محمد پُکی به سیگار می زند و خیره می شود به جای خالی میخ و قفسِ روی دیوار. روز بعد، شایعه ای توی شهر می پیچد. چیزی که همه از مادر و بابا پنهان می کنند. می گویند: "احتمالأ چند نفر دیگر از آغاجاری، روز قبل در سوریه زخمی شده اند یا شاید هم شهید شده باشند. اسم علی اکبر هم بین اسامی است." انتهای پیام/ ...
عامل پنچر کردن چرخ آمبولانس دستگیر شد
...، آن را برگرداند و حالت خفگی به او دست بدهد. پزشک متخصص اطفال که کودک، پیش از این 3مرتبه به مطب او رفته، اما روز حادثه حالش وخیم شده بود، می گوید: قبل از ساعت 12روز سه شنبه بود که پدر و مادر کودک به من زنگ زدند و گفتند حال دخترشان بد است. به آنها گفتم اگر می خواهند، می توانند بچه را به مطب من بیاورند و یا به بیمارستان بروند. زمانی که آنها با من تماس گرفتند، در خانه ام بودم و گفتند می خواهند بچه ...
او نشان داد روحانیون هم زبان وعظ دارند هم بازوی جهاد
.... خوش و بش کردیم. آن زمان ثبت نام مجلس خبرگان بود. گفتم تو نمی خواهی ثبت نام کنی؟ گفت من جای دیگری ثبت نام کرده ام. پرسیدم کجا؟ گفت برای اعزام به سوریه ثبت نام کرده ام. جا خوردم. گفتم چرا اینکار را کردی؟ تو کجا و سوریه کجا؟ گفت الان مجال توضیح نیست. فرودگاه تهران هستم و منتظر پرواز. فقط به تو زنگ زده ام و برادر بزرگ ترمان. چیزی به مادرمان و بچه ها نگویید. بعد هم رفت و یکی، دوباری هم که در سوریه ...
ناگفته های مالک استقلال اهواز از بازداشت تا خرید این تیم با مشورت علی فتح الله زاده
کرد؟ تیم در حال تمرین بود که دیدم همان لیدرهایی که پیش از این قدران من بودند اقدام به فحاشی کردند که متوجه یکسری مسائل پشت پرده شدم. بعد هم متوجه شدم عده ای به ملکی گفته اند که بیانیه بده که من استقلال اهواز را خریده ام که او این کار را کرد. به او گفتم مگر تو چکاره ای که این کار را کردی و مگر قرار است شریک شوی؟ که او بعد به من گفت استقلال اهواز را به من بفروش. به او گفتم تو نمی توانی ...
آشنایی با تجربیات بیش فعالی و نقص توجه
قبولی در رشته دیگری دوباره شروع کردم به درس خواندن، بعد از مدتی آن را هم بی خیال شدم و حالا تصمیم تازه ای گرفته ام. اصولا در تصمیم گیری خیلی هیجانی عمل می کنم. در یک لحظه بدون آن که کنترلی روی خودم داشته باشم، دست به عملی می زنم و بعد خودم را بابتش سرزنش می کنم. سرزنش اصلا جزئی از زندگی ام شده است؛ از وقتی یادم می آید تفاوت هایم با دیگران را یک جور نقص می دیدم و دایم به خودم می گفتم شاید واقعا خنگی ...
جهاد سازندگی نهاد محبوبی بین مردم بود
شیمیایی حلبچه انجام شد. ما که وارد حلبچه شدیم، دیدیم اصلا انسانی باقی نمانده است و همه جا پر از جسد است. بچه در بغل مادرش کشته شده یا بقال روی ترازوی مغازه اش افتاده است. یا یک خانواده همه کنار همدیگر جان باخته اند. اصلا صحنه قابل توصیف نبود و هیچوقت نمی توانم آن را فراموش کنم. دفاع پرس: شما با شهید محمدحسن کسائی هم مدت ها همکار بودید؛ ایشان چگونه شخصیتی بودند؟ از شخصیت والای ...
سردار گمنام و بی ادعا با خدمات کم نظیر در جبهه
زغال گرم می کردند. او با انبر تکه زغالی را برداشت و گذاشت پشت دست من. از خواب پریدم و دیدم دستم سوخته است. رفتم به مزار شهید و به او گفتم: حلالم کن، من فهمیدم که چه راهی را طی کردی. آن شخص هنوز زنده است و آثار سوختگی روی دستش باقی مانده است. هر شهیدی شاخصه ای داشته و به او لقبی می دادند. در مورد شهید محمدزمانی هم لقب های مختلفی شنیده ام. گاهی به او می گفتند حاج اکبر. می گفتند هر کس همراه حاج ...
وقتی خودسازی برای شهادت جواب می دهد
اینکه به گردان تخریب آمدم اولین بار 10 ماهی در گردان بودم. با توجه به اینکه از آب های آلوده استفاده کردم، دهانم زخم شد و اذیت بودم. قرار بود دو عملیات بشود که هر دو لو رفت و انجام نشد، من مایوس مرخصی گرفتم و به تهران آمدم. در تهران صحبت درباره جبهه زیاد بود و من هم از تخریب تعریف می کردم، اینکه یک فردی داریم به نام حاج عبدالله نوریان که فرمانده، کم کم همه علاقه مند شدند، سلطانعلی یک بار ...
قانون درباره خیانت مرد و وضعیت زن چه می گوید؟
منفورترین دشمن هر مادری است و وی را زمین گیر می کند! قصه تلخی که سبب می شود برای هزاران هزار مرتبه مَثَل از ماست که بر ماست را بگوییم و بشنویم ، زمانی که در می یابی خواهر زن و دوست دوران کودکی اش به حریم او تجاوز کرده و با همدستی مذکر نامی ذلیل تر از خویش خائن به اصول تاهل و تعهد شده اند! مادر بچه ها ناله کنان گفت: منِ ساده فکر می کردم، خواهرم از سر دلسوزی برای اینکه من دست ...
ازدواج هانیه توسلی علنی شد | آیا ازدواج هانیه توسلی صحت دارد؟
نه و خشمی در دل دارد که ناشی از همه حقیر ها و تمسخر ها از گذشته تاکنون است و این خشم در جا های مختلف بروز می کند و به پرخاشگری تبدیل می شود. ساعد با بازی پدرام شریفی برای ماله کشیدن روی اشتباهات برادرش، همیشه و در همه جا حاضر می شود. هر چند قصد ساعد برای خروج از کشور و مهاجرت، یاد نقش او در فیلم شبی که ماه کامل شد را زنده می کند، اما او بازهم میانجی ای برای رابطه برادرش با همسر سابقش است و مهرشاد ...
داستان ازدواج اردشیر زاهدی از زبان وی با شهناز پهلوی
متن کامل و کتابش منتشر نشده، ماجرای ازدواجش با شهناز در سال 1336 را شرح داده که تاریخ ایرانی آن را منتشر می کند: من هیچوقت بعد از جدایی پدر و مادرم در زندگی نمی خواستم زن بگیرم، در موقعی هم که در امریکا بودم دو تا، یکی از خوشگل ترین زن های دانشگاه که حتی کووین – به قول معروفتر صحبتش شد – با من بود، با او هم شرافتمندانه گفتم که من نمی توانم با او عروسی کنم، چون من می روم به مملکتم، نه ...
نادر محمدخانی در طرفداری: مشخص بود پرسپولیس نتیجه نمی گیرد؛ نبود آرامش خیلی چیزها را تحت تاثیر قرار می ...
بگویم کاش به دور بعد راه پیدا می کردیم. بچه ها واقعا لیاقتش را داشتند. مسائلی مانع شد. مسائلی که دست خودمان بود و هنوز هم ماشهبش وجود دارد. مسائلی که می توانیم با مدیریت بهتر جمع و جورش کنیم و شرایطی به وجود بیاوریم که تیم ملی به دور بعد راه پیدا کند. خیلی تیم خوبی بود ولی قبل از بازی ها مربی عوض شد و فکر می کنم تاثیرش را گذاشت. بله تاثیر می گذارد. خود آقا جلال طالبی از نوابغ و ...
یک دکه دار: آقای زاکانی؛ وضعیت ما را ببین!
بپیوندم به تو این چه شغلیه که هر روز هفته سر کاری صبح بری شب بیای نه تفریح نه چیزی ، گفتم بابا این منطقه امام زاده داوود یک زمانی تعدادی خر داشت، سوارشان می شدی از فرحزاد تا خود امامزاده داوود می بردت. بعد موقع برگشت می دید مشتری نیست، خودش بر می گشت؛ ماهم لنگه ی همان خرهای امام زاده داوودیم! انصاف نیوز – الان وضعیت فروش روزنامه ها چطور است؟ الان مثلاً همشهری به ما 10 تا روزنامه می دهد، من پنج تایش را می فروشم. همین چندتایی هم که می دهند ملت صفحه اولش را می بینند و می روند، دیگر روزنامه نمی خرند. خبر زاکانی از ایده ی بازسازی دکه های تهران انتهای پیام ...
همسرکشی با قاتل اجاره ای
قتل برساند، من دخالتی در قتل او نداشتم. با اعترافات فرزاد بلافاصله زن جوان را هم بازداشت کردیم و او که رازش را فاش شده می دید در اعترافاتی تلخ پرده از راز قتل همسرش برداشت. ستاره در بازجویی ها مدعی شد چندین سال مخفیانه با فرزاد در ارتباط بودم و عاشق او شدم، چند بار به فرزاد گفتم که بگذار تا از همسرم طلاق بگیرم تا با تو ازدواج کنم، اما او مدعی شد هیچ وقت یک زن طلاق گرفته را به ...