سایر منابع:
سایر خبرها
سیدهادی در برخوار اصفهان حاجت می دهد + عکس
می سوزد. گفت که نکن؛ نیا نزدیکم! فهمیدم حالش یک طور دیگر است. اصلا حال خودش را نمی فهمد. گفتم خدایا چرا اینطوری شد؟ ترسیدم و رفتم برایش شام گرم کردم و آوردم. شام را همین طور داغ داغ خورد. من گفتم این دیگر الان حالش اصلا معلوم نیست چطوری است. هیچ جایش درد نمی کند؛ چرا اینطوری است؟ مانده بودم و ترسیده بودم. همین طوری رفتم چایی برایش ریختم. چایی را توی نعلبکی نریخت و همین طور داغ خورد ...
زورآزمایی یک تولیدکننده لباس با واردات/ 30 سال برای تحقق رؤیاهایم جنگیده ام
فکر اینکه خانواده ام به کار کردن و پولی که من برایشان می فرستم احتیاج دارند سرد می شدم همین گداخته شدن ها و سرد شدن ها از من مرد میدانی ساخته بود که به این زودی ها جا نخواهد زد. سنم که به 18 سالگی رسید به خدمت سربازی رفتم همان جا هم داخل خیاط خانه پادگان مشغول شدم دیگر برای خودم یه پا خیاط شده بودم در حالی که هم دوره ای هایم دکتر و مهندس شده بودند من به توانایی هایم افتخار می کردم. ...
پیروز تنها توله یوز بازمانده ایران از مرگ بازگشت
اقتصاد24 - دقیقا از صبح 10 اردیبهشت، روزی که عکس سزارین شده ایران، تنها یوزپلنگ آسیایی در اسارت و توله هایش منتشر شد تا همین امروز که وزن تنها پسر ایران به 1070 گرم رسیده است خواب کاملی به چشم علیرضا شهرداری پناه، تیمارگر داوطلب یوز ها نیامده است. این توله امروز (دوشنبه) 50 روزه می شود و در این مدت بار ها و بار ها تا دم مرگ رفته و بازگشته است، اما با کمک تیمارگری که بیش از 20 سال تجربه تیمارگری حیات وحش ر ...
پسری که سهم دختر مورد علاقه اش از دزدی را پرداخت نکرد، توسط او لو رفت
دستبرد به صندوق امانات بانکی منتشر شد و سر و صدایی زیادی کرد. از آن پس دچار اضطراب شدیدی شدم و وحشت به جانم افتاده بود. با خواندن اخبار در فضای مجازی وحشتم روزبه روز بیشتر می شد و با خود می گفتم چطور سارقان وارد بانک شدند و این سرقت بزرگ را رقم زدند. مدام نگران این بودم که مبادا سرمایه ام از دستم برود و با خودم کلنجار می رفتم تا اینکه تصمیم گرفتم اموال ارزشمندی را که در صندوق امانات بانک داشتم ...
سارق بدشانس در دام پلیس افتاد
هم جدی نمی گرفت چرا که پدر و مادر خودش نیز معتاد بودند و او دوست داشت هر چه زودتر ازدواج کند. بالاخره بدون توجه به حرف های دیگران من و شهین در حالی ازدواج کردیم که من به او قول دادم اعتیادم را ترک خواهم کرد ولی خودم می دانستم که قول یک آدم معتاد هیچ اعتباری ندارد! البته همین طور شد و من به مصرف مواد ادامه دادم حالا دیگر بیکار هم بودم و باید مخارج زندگی را نیز تامین می کردم بنابراین ...
روایت امضای سرخ؛ روحانیِ شهیدی که برای دخترش رجعت کرد
مدرسه به سمت خانه برگردم، در حالی که دیگر برگه امضاشده پیش من نبود، گریه می کردم و با خودم می گفتم: الان وقتی به خانه برسم، در خصوص برنامه امتحانات و امضای پدر، به مادرم که از خوانسار برگشته، چه توضیحی بدهم؟ در همین حال و هوا بودم که به خانه رسید م. مادرم و شاید حدود 100 نفر در منزل ما حضور داشتند و منتظر بودند تا من از مدرسه برگردم و قضیه امضا را خودم تعریف کنم و این کار را هم انجام ...
کتاب پیش خودمان بماند منتشر شد
خبر داشتم؟! آن هایی که خبر نداشتند، می گفتند که چقدر خل وچل بودی باز تو. اما واقعیت را نگفتم. تقصیر را نیانداختم گردن کسی. گفتم بماند تا قیامت! بین من و خدا! همیشه می گفتم خودم دوست نداشتم. چون این جوری بهتر بود و آبروی همه حفظ می شد. حالا هم پیاده روی و سختی راه در آن هوای گرم و سوزان پیرم را در آورده بود. یکی گفت: من آن روز تو را دیده بودم. برای خودت کسی بودی! دور و اطرافت می چرخیدند مثل ...
حاجیلوئیان: باخت هایم زیاد شده بود، در جام تختی قهرمان شدم!/ سبک کشتی قاسم پور و فیروزپور را می شناسم
جهان که باختم و بعد هم دو بار در لیگ و یک بار هم در مسابقات کشوری مغلوب احمد بذری شدم. من با تیم ستارگان ساری بودم که رفت و برگشت به این کشتی گیر باختم. در تورنمنت دانکلوف هم مغلوب حریف آذربایجانی شدم. بعد در انتخابی جوانان باختم و اینها خیلی بد بود. وی در مورد اینکه چرا دعوت سرمربی تیم ملی جوانان را برای شرکت در جام شهید هاشمی نژاد رد کرده بود، ادامه داد: همه اش شده بود باخت. نمی خواستم ...
بازیگر معروف دهه شصتی: حاضرم خودم را سیاه کنم اما با تلویزیون کار نکنم!
دعوت شدم ولی وقتی نقشم را خواندم احساس کردم که تکراری است و قبول نکردم چون من کار تکراری دوست ندارم. حضور در جوکر را هم بنا به دلایل دیگری نپذیرفته: برای برنامه جوکر هم دعوت شدم و جزو مهمان های سری اول بودم که باید در مقابل امین حیایی و یوسف صیادی حضور می داشتم اما قبول نکردم چون شخصاً اینگونه برنامه ها را نمی پسندم. این برنامه از من دعوت کرد با هم صحبت کردیم و وقتی من قصه را پرسیدم ...
شکایت های سریالی از پزشک درسا کوچولو / پنچری آمبولانس راز مطب خانم دکتر را فاش کرد +عکس و جزییات
زیر دستش برود. حتی بچه ام یک لحظه چشمانش سفید شد و داشت می میرد. خیلی حالم بد شده بود. بعد از آن درمان هم دماغ و دهانش مرتب خس خس می کرد. دچار مشکل تنفسی شد. مطمئنم که اگر ادامه می دادم یک روز در میان می خواست بچه مرا ساکشن کند. می گفت باید مرتب او را به اینجا بیاوری. من هم قبول نکردم. با شوهرم از او شکایت کردیم. الان پرونده نیز در نظام پزشکی است. شنبه بود که زنگ زدم تا پیگیر پرونده ام شوم. سه شنبه درسا فوت کرد. هنوز هم باورم نمی شود. خدا به مادر درسا صبر بدهد. اگر بچه ام را دوباره پیش این پزشک برده بودم الان زنده نبود. شهروند اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید: ...
ناراحتی ژاله صامتی از چیست؟ | دعوای وحشتناک ژاله صامتی با بازیگر معروف
و زیاد بغل شان نمی کنم؛ به همین خاطر هم همه بچه ها ارتباط خیلی خوبی با من دارند چون از اینکه مرتب کسی بغل شان کند و ماچ شان کند خوش شان نمی آید. در مورد بچه های خودم هم این طور بودم. اتفاقا خواهرهایم می گفتند چطور می توانی بچه هایت را محکم بغل نکنی و نچلانی و من هم می گفتم من از تماشای شان بیشتر لذت می برم و کیف می کنم. البته نیاز اخلاقش با یاس فرق دارد و دوست دارد در آغوش من باشد ...
مُسکن های کاغذی جبهه
.... کمی آرامم کرد. سه شنبه ظهر که از مدرسه به خانه ننه رسیدم، مثل همیشه به سعید رسیدگی کردم و احوالی از علی جویا شدم. هنوز لباس مدرسه به تن داشتم که نرگس خواهر کوچک ترم گفت: صبح آقایی به در خانه آمد و عکس آقا رضا را می خواست. توی دلم قیامت شد. زیر لب گفتم یا زهرای مرضیه و زدم به صورتم. صدای قلبم را می شنیدم. پاهایم سست شده بود. دستم را به دیوار گرفتم تا بلند شوم. نمی دانستم به کجا باید بروم و از ...
مجیدی قلباً دوست داشت بماند
... بهترین بازی ات کدام بود؟ بازی رفت با صنعت نفت. بهترین گلت؟ گل خوب زیاد داشتم، سخت است انتخاب کنم ولی گلی که به فولاد زدم خیلی قشنگ بود. گل به تراکتور هم عالی بود. این دو گلم خیلی خوب بودند. چرا بعد از بازی با نساجی گریه کردی؟ در جام حذفی وقتی به نساجی باختیم، خیلی ناراحت بودم و گریه کردم. این سوءتفاهم پیش آمد که به خاطر بازی بد خودم گریه کردم ولی من ...
شفای بیمار با توسل به اُمّ البنین(س)(حکایت اهل راز)
آمدم و تا حدود دوازده پشت بقیع به زیارت جامعه و استماع مداحی مدّاحان مشغول شدم. آخر شب بود و خلوت و من آرام آرام کنار قبر ام البنین(س) آمدم و به آن خانم متوسّل شدم. سرم را بر نرده های بقیع گذاشته گریه می کردم. بعد از ربع ساعتی به طرف قبر پیامبر(ص) برگشتم و پای دیوار نشستم و به درد و ناراحتی خود بسیار گریستم. گفتم: یا رسول الله! خوب می دانی که من برای خدمت به زائران شما آمده ام، حال چگونه می ...
پرده برداری هافبک گلساز از دلیل جدایی از پرسپولیس و بازگشت به جمع سرخ پوشان
صداقت برنده می شود. وقتی دفعه اول جدا شدم خیلی راحت صحبت کردم و دلیل را گفتم. دفعه دوم جدا شدم چون نظر کادر فنی در آن زمان بود. هم من صادق بودم و هم هواداران راحت برخورد کردند. می دانستند که شرایط چگونه است. همه چیز شفاف و روشن بود و این رابطه 2 طرفه باقی ماند. در این 2سه فصل هم که بازی رو در رو داشتیم و یا برخورد با هواداران داشتم سعی کردم احترام ها را حفظ کنم. وی درباره عملکرد پرسپولیس ...
روایتی از صاحب یک شغل کاملا خاص!
ای که قبول شدم را دوست نداشتم؛ دیگه سال بعد شرکت نکردم و رفتم سربازی، بعدشم دیگه رفتم دنبال کسب و کار. کسب و کار؟ خب چه شغلی؟ ببینید، بگذارید از اولش برایتان بگویم. من از زمانی که 13 یا 14 ساله بودم، کار می کردم، یعنی در مغازه های مختلف شاگردی می کردم. خب درآمدش هم بد نبود از این طریق خرج زندگی ام را تأمین می کردم و کمک حال زندگی پدرم هم بودم. ...
از شایعه تا واقعیت صحبت های همتی در کلاب هاوس در خصوص عدم محدودیت در چاپ پول توسط دولت
اینقدر بود حالا اینقدر شده ووو دنبال علت ها بودم. اواخر متوجه شدم ای بابا دولت حقوق ها را بعضاً دوبرابر کرده یعنی 100 درصد افزایش داده! چند هزار میلیارد به رفع مشکل ریزگرد ها اختصاص داد. تکمیل جاده ی بجنورد به شمال اینقدر، احیای دریاچه ارومیه N میلیارد! زنگ زدم از آقای نوبخت پرسیدم از کجا؟، گفت از محل فلان وفلان. روز چهارشنبه ای بودم رفتم سازمان برنامه وبودجه دوستانه ...
ماجرای هاجری که نذرش ذبح اسماعیل بود!
ی عاشورا که ناگهان به من الهام شد. لب هایش لرزید، و دل من نیز: چه الهامی مادر؟ از کدام ملکوت و با چه بشارتی؟ باور نمی کرد که باورش کردم، آرام لبخند زد: مثل اینکه الهامی به من شده باشد یا چیزی شبیه آن، نمی دانم؛ بعضی ها شاید اعتقاد نداشته باشند، من هم معمولا درباره ی این چیزها زیاد صحبت نمی کنم اما حالا... گهواره خوش حال بودم از شنیدن و او دل شاد بود از گفتن، صدایش ...
اگر نمی کشتم مرا می کشت چاره ای نداشتم
او گفتم که پولم را بدهد. عرشیا می دانست من آدم دارایی نیستم و دو و نیم میلیون تومان برایم پول زیادی است. گفتم به این پول نیاز دارم و او هم قول داد هرچه زودتر آن را برگرداند. چند روزی گذشت و باز خبری از عرشیا نشد. به همین خاطر سراغش رفتم و وقتی او را دیدم سوال کردم چرا به قولش عمل نکرده است. او جواب سربالا داد که ناراحت شدم و رفتم. چند ساعت بعد تلفن کرد و مرا به مغازه اش کشاند. وقتی وارد مغازه شدم ...
برادر شهیدم، زنده است! + عکس
شما هستید سپاه ندارد؟ باید می رفتید دولت آباد؟ خواهر شهید: بله؛ ما را خودشان بردند به دولت آباد. **: خودشان از طرف سپاه آمدند دنبالتان و شما رفتید دولت آباد؟ خواهر شهید: بله، بعد گفتند پیکر را می آوریم به خانه تان. من با خودم گفتم هادی شاید الان ناراحت بشود. الان پشیمان هستم که گفتم نیاوریدش. عقلم نرسید که چنین حرفی زدم. اما از یک طرف هم با خودم می گویم اگر می ...
یگانه جعفری: بعد از پایان لیگ من را از شهرداری بیرون انداختند/ فدراسیون تحقیق بیشتری در مورد تیم ها کند
بیا و برایت از طریق شورای شهر کار جور خواهم کرد. من هم به این خاطر که دنبال شغل بودم، پیشنهادش را قبول کردم که این باعث ناراحتی سرمربی وقت تیم بیمه رازی شد. به قربانی گفتم که اگر کاری در شهرداری ساری برای من پیدا شود، اصلا قراردادم را بدون ریالی می بندم و رایگان کشتی می گیرم. یگانه جعفری ادامه داد: در قرارداد من هیچ مبلغی نوشته نشد و من را به مدت سه ماه به عنوان کارگر روزمزد به شهرداری ...
داد بزن ؛ پول بگیر!
توریسم آنلاین : این روز ها با توجه به شرایط اقتصادی عده ای از راه های متفاوت مشغول کسب روزی هستند. یکی از این شغل ها داد زنی در مقابل مغازه و پاساژ ها است.
ماجرای عجیب در تولد فرزند اول شهید برونسی
شما برین برای این و اون صحبت کنین؟! خندید و گفت: شما می دونی من از کدوم مورد حرف می زدم؟ بهش حتی فکر نکرده بودم. گفتم: نه. خنده از لبش رفت. حزن و اندوه آمد توی نگاهش. آهی کشید و گفت: من از جریان دخترم فاطمه حرف می زدم. یک دفعه کنجکاوی ام تحریک شد. افتادم تو صرافت این که بدانم چی گفته. سال ها از فوت دختر کوچکمان می گذشت، خاطره اش، ولی همیشه همراه من بود ...
نامه ای برای سیدحسن؛ هنوز از تو دل نکنده ام
...، مهدی جوزدانی ، رضا کبیری یکی یکی جلوی چشمانم می آمدند، دیوانه وار داد می زدم: می کشمتون نامردا... والله، امونتون نمی دم. بی ناموس ها.... بچه ها سر من داد می زدند: بیا پایین....می زنندت....بیا پایین...... .دست خودم نبود. آن قدر به هم ریخته بودم که همین طور تیر میزدم، فریاد می کشیدم: ولم کنین.... بزار بکشم این نامسلمونا رو..... سرخی مچ پاهایم را می کشید و سرم داد می زد: عسگری ...
امام جمعه شهرستان رودسر: بازاری ها انصاف را رعایت کنند
از چند لحظه که از آن حال خارج شدم، دیدم اباعبدالله (ع) با سر مبارک و لباس زیبایی که به تن داشتند در سمت راست من و بافاصله ای اندک به روی منبر نشسته اند و به من خیره شده اند و درحالی که لبخندی نیز به لب داشتند در عالم خواب به خود نهیبی زدم و گفتم که اگر این فرصت را از دست بدهی عمرت سراسر تباه شده است. با هر مشقت و سختی که بود کشان کشان خود را به اولین پله منبر امام حسین (ع) رساندم و پله اول منبر ...
بعد از آتش زدن مردی که به من بدهکار بود، به خودم گفتم بهتر است قبل از اینکه دستگیر شوم ایران را بگردم
فرار کردم و چند روز بعد هم از مرگ مهدی با خبر شدم. من که می دانستم پلیس در تعقیبم است و به خاطر قتل بازداشت می شوم به شهرستان محل زندگی ام رفتم و زمینی که داشتم را فروختم. با پول زمین شروع به ایرانگردی کردم، با خودم گفتم قبل از دستگیری بهتر است دیدنی های ایران را ببینم و با پایان مسافرتم به تهران آمده و در رستورانی مشغول به کار شدم. من کارخانه دار بودم و وضع مالی خوبی داشتم اما نوسانات بازار باعث شد که ورشکسته شوم و درنهایت به اینجا برسم. به دستور بازپرس جنایی، متهم در اختیار اداره آگاهی قرار گرفت و تحقیقات در این رابطه ادامه دارد. ...
ناگفته های مالک استقلال اهواز از بازداشت تا خرید این تیم با مشورت علی فتح الله زاده
شریکی بخریم که با باشگاه فولاد جلسه گذاشتیم و مقرر شد امتیاز تیم فولاد نوین را شفیع زاده به مبلغ 6 میلیارد تومان بخرد. بعد متوجه شدم هنوز امتیاز را نخریدیم، شفیع زاده حتی سرمربی و مدیر تیم را هم مشخص کرده است که من به او گفتم چطور ممکن است که نظر مالک باشگاه پرسیده نمی شود و بعد هم عنوان کردم شما من را در این جا بدبخت کرده اید و من به هیچ صورتی با شما شریک نمی شوم. بعد هم خودم یک نفر را برای شراکت ...
وقتی پدر شهید از گرسنگی از حال رفت +عکس
پول ندارم، آش هم به من ندهد. با خودم گفتم الان یک کاسه آش می گیرم و بعدا پولش را می دهم. تا آن موقع هنوز به کسی نگفته بودم کمکی به من بکند. یا حتی پولی قرض نگرفته بودم و دستم را جلوی کسی دراز نکرده بودم. بعدش به آن آش فروش گفتم یک کاسه آش می دهی؟ من فردا پولش را می دهم. الان ندارم و وضعم خراب است. گفت آره علی جان؛ بردار و بخور. یک کاسه آش پر کرد و دستم داد. کلی هم نان برداشتم و شروع کردم. گفت چقدر ...
روایت باورنکردنی یک خفت گیری و قمه کشی وسط شهر
ای گذشت و از اسنپ خبری نشد. به یکباره از پشت درختان دیدم موتوری و ترک آن دوباره با آرامش به سمتم می آیند. چه باید می کردم؟ شاید دور زده بودند و می خواستند رد شوند. جهت احتیاط دو قدمی به وسط اتوبان نزدیک شدم. از اسنپ خبری نبود و حالا دیگر موتوری ها کنارم بودند. وقتی چشم در چشم شدند با خودم گفتم هوا که روشن است و در دیدرس ماشین های عبوری ام. اصلا شاید کاری دارند. تلاش کردم به ...
داستان ازدواج اردشیر زاهدی از زبان وی با شهناز پهلوی
من داده بشود، اینجا عصبانی شدم و از آقای دادستان خواستم که روزنامه اش را توقیف کنید، بعد اعلیحضرت گفتند چرا به مردم گفتید، گفتم چون دروغ بی خود نوشته! این بود که هیچ وقت نه من در این فکر بودم، نه ایشان. در این موقعیت هم دو، سه تا خواستگاری بسیار مهم پیش آمد، یکی عرض شود برای پادشاه عراق بود ملک فیصل، جوانی بود که مذاکراتی شد نظر... ایشان در بلژیک هستند. بعد یکی از آقاخانی ها بود که آن ها روحانی ...