حکایت نخستین شهید روحانی مدافع حرم کرمان/طلبه ای در خط مقدم نبرد با داعش
سایر منابع:
سایر خبرها
اتهام بی پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس
: بله مامان؛ تازه شروع شده، من نروم؟... رفت و دیگر نیامد تا یک سال بعد. بچه کوچکش که به دنیا آمد برگشت. یعنی مأموریت دومش یک سال طول کشید؟ پدر شهید: مرخصی می آمد اما کلا آنجا بود. گویا همسرشان را هم به سوریه بردند... پدر شهید: بعد از چهار سال خانمش را هم بُرد. چهار سال اینجا بودند و در شهرک الماسی می نشستند. مادر شهید: من می گفتم سه تا بچه داری و ...
رونمایی از 8 کتاب شهدای خان طومان در ساری
10 سال اسارت را از یاد بردم زیرا این درد مرا از پا درآورد. او می گفت: همسرم تعریف می کرد دخترمان هر روز چندین بار سراغ پدر را می گرفت و من بعد از کلافگی گفتم پدر در ماموریت کاری است و یکسال بعد می آید. شب هنگام وقتی دخترمان خواب بود بالای سرش رفتم تا رویش را بپوشانم دیدم دسته ای از گیس دختر 4 ساله مان سفید شده است! به گزارش فارس، در این مراسم از نویسندگان، پژوهشگران و خانواده های شهدای خان طومان تجلیل شد. انتهای پیام/86006/ ...
حکایت شهادت دو برادر غیور سیستانی
شاهد دعوایی بود، از حیطه ادب خارج نمی شد. همیشه با ادب و به زیبایی سخن می گفت. سر بریده در طبق! آن سال ها منزل ما دو قسمت بود؛ قسمتی باغ بود و قسمتی هم اتاق ها. خوب یادم هست که سال 60 بود، یک روز بعد از شهادت برادرم ابراهیم. خواهر بزرگم که فرزند ارشد خانواده است، سر حوض مشغول کار بود که ناگهان جیغ زد و بیهوش شد. او را به خانه آوردیم. صبح آن روز در حالی که همه خانواده دور سفره ...
مجتهدزاده: فالانژها از قبل منتظر متوسلیان و موسوی بودند
کمی راحت شدیم. او می گفت : تازه شروع ماجراست. ما آن زمان فقط با یک رژیمی که فسادش مشخص بود در مبارزه بودیم لکن از این به بعد مطمئن باش ابرقدرت ها نمی گذارند یک زندگی راحتی داشته باشیم. محسن قبل از انقلاب هر روز به من می گفت: احتمال دارد این روز آخری باشد که من را می بینی چون ممکن است ساواک من را اعدام کند. گوشمان از اینجور حرف ها پرشده بود و وقتی که انقلاب پیروز شد به او گفتم خدا را شکر این سختی ...
خانواده ام را به خط آورده ام که زیاد به مرخصی نروم
شهید روز پنجشنبه در حال گفت وگو بودیم که شهید را در کجا دفن کنیم. مردم بسیاری آمده بودند خانه ما که خانمی آمد کنارم. نمی شناختمش. پرسید: می خواهید شهید را کجا دفن کنید؟ گفتم: خود شهید وصیت کرده است که هر جا پدرم دوست دارد. گفت: حیف این شهید نیست که او را جایی غیر از حرم امام رضا (ع) دفن کنید؟ بعد از شنیدن حرف های آن خانم از جا بلند شدم و رفتم داخل حیاط و به پدر شهید گفتم: خواهش می کنم احمد ...
روایت 33 شهید یک محل در دانه های تسبیح / خاطره سردار جباری از تدفین سردار سلیمانی
دست اندرکاران برنامه با توجه به این موضوع حسن سلطانی مجری پیشکسوت رادیو و تلویزیون را برای این آیین برگزیدند تا در حین برنامه یادی هم از شهید جمشید سلطانی توسط سردار جباری به میان آید که این شهید سرافراز بیست و سوم اسفندماه سال 63 در جزیره مجنون، تا اوج آسمان ها پرواز کرد. بعد از صحبت های ابتدایی مجری حالا نوبت مهدی سلحشوری رسیده که به جبهه، جنگ، انقلاب و شهدا فارغ از قطعه معروفش در ...
یزدانی: مقصر اتفاقاتی که برای من اتفاد باشگاه استقلال بود/ فرهاد مجیدی در حق من بد کرد/ آجورلو قول داده ...
. من آمدم و رفتم پیش آقای فکری در جلسه گفتم شما نباید جلوی بچه ها با من اینطور صحبت کنید. من به خاطر تیم و به خاطر شما آمده بودم. آقای فکری بعد از بازگشت از اصفهان من را اخراج کرد. به جای اینکه مربی پشت بازیکنش را بگیرد و بگوید چرا به او پول ندادید و او برای ما مصدوم شده است پشت من را خالی کرد و من را از تمرینات اخراج کرد. من هم می رفتم سر تمرین یک ربع تمرین می کردم و به رختکن می رفتم. می گفت کجا می ...
ثابت شد زیر پای سرمربی استقلال را خالی کردند/ ماجرای کم کاری چند آبی پوش در بازی برابر سپاهان
برای شما مصدوم شدم. کجای دنیا این رفتار صورت می گیرد؟ خیلی ناراحت شدم و قلبم شکست. چمدانم را برداشتم و مستقیم به تهران آمدم و آقای عمران زاده به من زنگ زد و صدایم روی بلندگو بود آقای فکری یک حرف زشتی به من زد جلوی بچه ها و گفت هرجا هست بگویید بلند شود و بیاید. من آمدم و رفتم پیش آقای فکری در جلسه گفتم شما نباید جلوی بچه ها با من اینطور صحبت کنید. من به خاطر تیم و به خاطر شما ...
اذان صبح که تمام شد، برادرم به شهادت رسید!
...؛ یک پایش زخمی است؛ بعد گفتند عید قربان می آید. داداشم عید قربان به دنیا آمده بود عید قربان هم به شهادت رسید. دوم محرم از خانه بیرون شد و دوم محرم به خاک سپرده شد. سه روز بعدش پسرخاله مان را گرفتیم و گفتم بگو چه خبر؟ گفت که یک دستش قطع شده. بعد خیلی نگران شدیم. یک هوای دیگری داشتم اصلا. خیلی خالم بد بود. هر چه بهم می گفتند اصلا آرامش نداشتم. شش سال از هم دور بودیم، دیگه خیلی نگران ...
شهادت ابتدای راه توست
حرف بزنند، کم کم محبتی از روحانیت در دلت نشست. شبی که همه دور هم نشسته بودیم؛ سر صحبت را باز کردی و گفتی که می خواهی بروی حوزه علمیه رستم کلا. کسی مانعت نشد. نور سیمای امام خمینی رحمه الله به هیچ یک از ما که روحیۀ مذهبی داشتیم، اجازه مخالفت با تصمیم تو را نمی داد. رفتی و یک سال بعد راهی شدی سمت قم. سال 63 بود و تو میان روزهای پرتلاطم جنگ داشتی به میدان جهاد فکر می کردی یک ...
پرواز با بال عشق و ایمان (حدیث دشت عشق)
امروز هشتمین سالگرد شهادت خلبان شهید مدافع حرم کمال شیرخانی است. وی اولین روز سال 1355 متولد شد. در همان دوران کودکی، عشق و علاقه خود به کلام وحی را نشان داد. به گونه ای که عاشق آموختن قرآن، احکام و مداحی بود و در این زمینه اهتمام می ورزید. او جوان با غیرتی بار آمد طوری که در همان نخستین روزهایی که تکفیری ها، حرم آل الله در منطقه را تهدید کردند، داوطلبانه لباس رزم پوشید و به نبرد با آنها رفت. وی ...
آغاز فصل شیرین زندگی با توسل به ائمه اطهار (ع)/ وقتی امام رضا (ع) واسطه ازدواج می شود
،خانواده دوست پدرم بازنشسته و مادر پر مهرم خانه دار، برادر ارشدم مهندس برق و برادر کوچک کارشناس مدیریت بازرگانی و یگانه خواهرم مهندس AT ،خواهر و برادرهایم ازدواج کرده بودند و من با پدر و مادرم زندگی میکردم. هر وقت صحبت از ازدواج میشد من میگفتم کار رو باید به کاردانش سپرد، سال 93 به صورت کاملا غیر منتظره و باور نکردنی به کربلا مشرف شدم یادم هست وقتی وارد حرم حضرت ابالفضل شدم بعد از دعا برای ...
نقش آفرینی زنان در انقلاب و دفاع مقدس | گفتاری از اولین خبرنگار زن دوران دفاع مقدس
خبرگزاری حوزه - تهران/ شیرزنان انقلاب و دفاع مقدس نشان دادند که الگوی سوم، زن نه شرقی، نه غربی است. زن مسلمان ایرانی تاریخ جدیدی را پیش چشم زنان جهان گشود و ثابت کرد که می توان زن بود، عفیف بود، محجبه و شریف بود و درعین حال، در متن و مرکز بود. 1391/12/15 ریحانه ؛ بخش زن، خانواده و سبک زندگی رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت چهلمین روز درگذشت سرکار خانم مریم کاظم زاده، خبرنگار و عکاس هشت سال ...
ناگفته هایی از مادر شهید قوچانی به روایت همسر شهید خیزاب
، دوست دارم منزل را شبیه به منزل ایشان درست کنید. من فکر می کنم ایشان الگوی خیلی خوب برای این نسل هستند و من تجربیاتی که از ایشان می شنوم را مثل یک گنجینه می دانم و واقعا این مادر شهید دربین تمامی مادران شهید گل سرسبد هستند. همسر شهید خیزاب با اشاره به اینکه در مباحث خبری کمتر به شهدای دفاع مقدس و خانواده آنان پرداخته می شود، عنوان کرد: متاسفانه درباره خیلی از شهدای دفاع مقدس صحبت نمی ...
شالی که محمد برای همه آورد
. روز پنجم دائم می رفت کوچه و برمی گشت. با خودم گفتم این بچه می خواهد چیزی به من بگوید و نمی گوید! در همین فکر بودم که محمد رفت و مشغول شستن ظرف ها شد. کنارش ایستادم و گفتم محمدجان می خواهی چیزی بگویی، اما نمی گویی. نکند درباره جبهه می خواهی با من صحبت کنی؟ اگر درمورد جبهه است من آماده شنیدنش هستم. محمد تا این جمله را شنید آنقدر خوشحال شد که در پوست خود نمی گنجید. گفت باشد شب با هم صحبت می کنیم ...
شهیدی که از ریاست شرکت استعفا داد
چندین بار از طریق جهاد به جبهه های نبرد اعزام شد و در خطوط مقدم جبهه ها جنگید. شهادت در لاوین حسین فرمانده گردان مسلم بن عقیل شد. در 31 اردیبهشت سال 64 با همسنگرش حاج سلیمان ابوالفتحی و همراه با اکیپ نقشه برداری به حومه سردشت می روند و پس از صحبت و بررسی مبنی بر زدن پل نظامی روی رودخانه لاوین ، برادر حاج سلیمان ابوالفتحی که راننده بولدوزر بود و شهید ناصر نعیمی با هم درخصوص عمق ...
جامانده ای که به پرواز 655 شهادت رسید+تصاویر
باشیم و با همه شوخی کنیم که روحیه مبارزه داشته باشند.یک موضوع مهمی که بر روی آن تاکید داشت, امنیت مملکت و انقلاب بود که چه کنیم تا جامعه راحت تر زندگی کند. سعی می کرد خودش را بسازد و ارتقا دهد/یک سوم حقوقش را برای خردی اسباب بازی برای یکی از فرزندان شهدا خرج کرد سید حمید در سال 62 وارد سپاه شد و در پادگان مقداد مشغول به کار شد. همان جا برای سرکشی خانواده شهدا می رفت. مثلا یکبار ...
فاو تو را به آرزویت رساند
شکوه بیشتر انقلاب استفاده می کردی. یک روز آمدی کنار همین وانت ایستادی و گفتی که می خواهی به قم بروی داشتم شیشه ماشین را پاک می کردم همان طور با خونسردی به حرف هایت گوش می دادم گفتی می خواهی بروی بقیه دَرسَت را در حوزه قم بخوانی نمی شد به آن شور نشسته در نگاهت خیره شد و مخالفت کرد دلم به تصمیم تو قرص شد رفتی و پنج سال زندگی در حجره های مدرسه علمیه رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم و ...
"باز نشر " گفت وگو حوزه با سبا بابایی؛ روایتی از دیدار مادر شهید ژاپنی با امام خمینی(ره)/ برگزاری جلسات ...
.... درخیابان بچه ها حضور داشتند و با دخترم کوکتل مولوتف درست می کردیم و می دادیم به پسرها و تانک ها را آتش می زدند آن زمان یک پسرم مقطع راهنمایی و دیگری دبیرستانی بود. درباره دیدارتان با امام خمینی(ره) بگویید؟ بعد از شهادت پسرم در سال 62 با امام(ره) دیدار داشتم و خانواده شهدا به دست بوسی رهبر می رفتند. بار اول که رفتیم پشت سر خانواده شهید شاه آبادی بودم و دلم می خواست مثل آنها ...
هر کسی مرا می دید می گفت می میرد!
من را انداخت روی کولش، دشمن شروع به تیراندازی کرد. بیژ بیژ بیژ تیر ها از بغل گوشم می رفت. صدایش را می شنیدم، به جبار گفتم: من را زمین بذار، تو زن و بچه داری. من که کارم تمومه تو هم از بین میروی. گفت: نه من می برم قلبم از جا کنده می شد! این جانباز بزرگوار ادامه می دهد: با اصرار مکرر من، بالاخره جبار من را زمین گذاشت. گفت: فکری کردم تو رو به سمت آسمان دراز بکش تا من روی تو بیام ...
مقانلو: من نبودم؛ سه فینالیست نداشتیم/ ساعی در کارم دخالت نمی کرد/ ای کاش بهترین مربی نمی شدم
0 سال از دست رفت. چیزی به نام سکو نیست و باید نسبت به آسیایی دوره گذشته ارزیابی داشته باشیم. در آسیایی گذشته ما 12 نفر را اعزام کردیم؛ رنگ مدال ها را ببینید. در کره جنوبی سه فینالیست داشتیم و بچه ها نیز سعی خود را کردند و خیلی ها از آنها به خاطر جوانی نتیجه را واگذار کردند. روز اول می گفتم تکواندو ایران خیلی عقب است، روی کاغذ می دیدیم چه اتفاقی افتاده است، اما فکر می کنم سرعت پیشرفت ما ...
جعفر دهقان از نقش خان فادر در سریال راز بقا می گوید
.... سینما در آینده مال این بچه هاست، همیشه می گویم خدا کند سینما به دست اهلش بیفتد، بچه هایی که قدر پیش کسوتان خودشان را می دانند و به بزرگ ترهای شان در سینما احترام می گذارند. برای آقای افشاری و آقای شعبان نژاد آرزوی موفقیت می کنم، آن ها را خیلی دوست دارم، مدتی است که آنان را ندیدم و دلم برای شان تنگ شده است. *سریال راز بقا فصل دومی هم دارد؟ همان زمان صحبت هایی می شد که اگر بشود ...
روایت تهیه کننده ناخدا خورشید از جستجو در سردخانه ها
: آقا بچه من را پیدا کنید، من جنازه بچه ام را می خواهم. دکتر که سخت خسته و سنگین به نظر می رسید با مهربانی گفت: مادر چه فرق می کند؟ این دو سه روز تعداد زیادی شهید به اینجا آورده اند، همه این ها مادر دارند، این قدر بی قراری نکنید. مادر با التماس جواب داد: آقای دکتر آخر ما کلیمی هستیم. باید پسرم را با رسم و رسوم خودمان به خاک بسپاریم. پدرش شهید شدنش را قبول کرده ولی اگر جنازه ...
حسین چهار سال رنج عوارض ناشی از شیمیایی را تحمل کرد
به گزارش نوید شاهد سمنان : شهید حسین نمازی (کرک آبادی) فرزند روح الله، بیستم تیر 1343 در روستای بیابانک از توابع شهرستان سرخه، در یک خانواده مذهبی متولد شد. هفت ماهه بود که سایه پدر را از دست داد. از این پس مادر برای شان هم پدر بود و هم مادر. همه بچه ها را دوست داشت، ولی حسین ته تغاری و عزیز کرده اش بود. هر جا مادرش می رفت حسین پشت سرش بود. رفت مدرسه. سوم راهنمایی را هم خواند که نداشتن دبیرستا ...
ماجرای مادر شهید ژاپنی چیست؟
می کند. فرزندی که به تعبیر او جزو سربازان در گهواره امام خمینی(ره) درآن روزهای سخت سال 42بوده ولی سال ها بعد در جبهه ها به ایفای نقش واقعی خود پرداخته بود؛ نکته ای که این مادر شهید از آن به خوبی یاد می کرد. هرچند کونیکا ژاپنی الاصل بود اما با فرهنگ ایرانی اسلامی و انقلابی رابطه ای عمیق و ریشه ای داشت؛ از حجاب با چادر گرفته تا تسلط اش به برخی آیات قرآن کریم. او می گفت:"خانواده شهدا و ...
نقاش 2 هزار پرتره شهدا را بشناسیم
...> بعد از شهادت حسین، تریلی را تحویل کمیته دادیم و بعد هم در ترابری سپاه از آن استفاده شد. و اما جانبازی یادگاری از سال های حضور او در عملیات هاست؛ چندین بار با اصابت گلوله از ناحیه سر، زانو و ران مجروح شدم. شش و ریه ام آسیب دید، اما با مجروحیت و حتی بعد از شهادت حسین، اراده ام برای رفتن دوباره به جبهه جدی تر می شد. کار خدا بود که زنده بمانم. بعد از جنگ، اسلحه من قلم شد تا بتوانم هنرم را در راه خدمت ...
توصیه شهید جوجو به ملت ایران
فرج متقیان امام عصر (عج) به امید طول عمر امام عزیز و به امید پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر جهانی. چند کلمه ای صحبت با پدر و مادر و خانواده ام بعد از کشته شدن من در راه خدا نمی دانم از کجا شروع کنم و کجا پایان دهم؛ سفارش از رسول اکرم (ص) که می فرماید بهترین عمل مومن جهاد در راه خداست من آن طور که باید جهاد نکردم، ولی تا خون در بدن داشتم و از دستم می آمد در راه خدا کوتاهی نکردم امیدوارم خداوند از ما ...
خاطره ای از تلاش یک شهید برای ورود به سنگر اسطوره ها!
آبادی رزمنده لشکر 10 سیدالشهدا (ع) در خاطره ای از روز های دفاع مقدس و علی مرآتی تعریف می کند: در تقسیم نیرو ها ملاحظاتی بود و حاج عبدالله به بهم خوردن روحیات و سن و سال بچه ها توجه داشت. در این تقسیم بندی ها من به چادر شهید علی ممقانی رفتم. چادر آنها معروف به چادر اسطوره ها بود، خصوصا که ممقانی خیلی اهل شوخی و خنده بود و همه دورش جمع می شدند. مسوول چادر که سن بیشتری نسبت به بقیه داشت می گفت ما ...
شهدا و خانواده های معزز آنها میراث عظیمی برای کشور هستند
که محبت الهی بالاتری دارند را بیشتر به امتحانات مبتلا می کند. شهدای ما در امتحاناتی که خداوند برایشان فراهم کرد سرافراز بیرون آمدند. واقعاً انسان نگاهی به شهدا از دوستان و همشهری ها و سایر شهدا که می اندازد، می فهمد که شهدا گلچین شده بودند و خداوند به اخلاص ایشان، آنان را برگزید. دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی با یادکردی از شهید حاج قاسم سلیمانی که عمری در جهاد و عشق به شهادت گذراند ...