سایر منابع:
سایر خبرها
بازیگری که دوست دارد حضرت زینب شود
) من از خدا پسر می خواهم و از زندگی در شهر غریب (کرمان) خسته شده ام. دلم می خواهد تا سال دیگر این موقع در شهر خودم باشم. خانه هم نداشتیم و گفتم یا امام حسین (ع) خانه هم می خواهم. نذر کردم اگر حاجت روا شوم، روز تاسوعا خورش قیمه درست کنم. باورتان نمی شود سال بعد امام حسین (ع) هر سه آرزوی من را برآورده کرد. یعنی هم خانه خریدیم، هم دوقلو پسردار شدم و هم در شهر خودم بودم. خانه ی ما آپارتمان بود و به همین ...
2600 کیلومتر، پیاده تا بهشت/ روایت هم قدم شدن بچه محله های امام رضا(ع) با جابر
بود و صدای التماس دعا گفتن رهگذران بلند بود. لباس های سفید به تن داشتند همه ردیف از کنار جاده روان بودند به سمت نقطه ای از دنیا که مرکز عالم بود. تمام سال را برنامه ریزی می کنند تا این موقع سال اینجا باشند اما کربلایی براتعلی همان پیرمردی که حالا فهمیدم مسن ترین زائر کاروان است می گوید این ها همه حرف است اگر دعوت باشی خودش میبرتت. کربلایی براتعلی می گفت یه روزی می ...
امیر تتلو در شب تولدش روی استیج کنسرت خودکشی خواهد کرد؟ + ماجرا چیست؟
... تتلو همچنین گفت: می نویسم امضا می کنم، ویدئو می گیرم میدم به خودش و خانواده ش که این کار با رضایت خودمه که هیچ مشکلی هم براش پیش نیاد بعد از مرگِ ما. او بارها به پروژه تفنگ طلایی خود اشاره کرد و گفت: پروژه تفنگ طلایی شوخی و بچه بازی نیست! با دقت تصمیم بگیرین! من اهل لب و دهن نیستم! تصمیمتون اجرا میشه! با دقت تصمیم بگیرین! فقط هم امروزو فردا وقت دارین. این دفعه وقتی رای میدین باید ...
خودکشی امیر تتلو روی استیج در روز تولدش!
؟ تتلو همچنین گفت: می نویسم امضا می کنم، ویدئو می گیرم میدم به خودش و خانواده ش که این کار با رضایت خودمه که هیچ مشکلی هم براش پیش نیاد بعد از مرگِ ما. او بارها به پروژه تفنگ طلایی خود اشاره کرد و گفت: پروژه تفنگ طلایی شوخی و بچه بازی نیست! با دقت تصمیم بگیرین! من اهل لب و دهن نیستم! تصمیمتون اجرا میشه! با دقت تصمیم بگیرین! فقط هم امروزو فردا وقت دارین. این دفعه وقتی رای ...
وقتِ اضافه جنگ
...> در عملیات های زیادی شرکت کرده بود، اما به قول خودش از دوستانش جا مانده بود. خبر هجوم منافقین را که شنید، ساکش را بست و خودش را به کرمانشاه رساند. چند روز بعد خبر آوردند که شهید شده. مرصاد، وقت اضافه جنگ بود، برای آنهایی که جا مانده بودند. *** شهید مظاهری را دیدم، شاد بود و می خندید. گفتم: چی شده آقامهدی ؟ خیلی خوشحالی. ...
ساکت الهامی: خدا کند اشتباهات داوری برای همه باشد؛ گرانترین تیم ایران ما هستیم!
سرمربی تیم فوتبال هوادار گفت: در تیم مان واقعاً مثل یک خانواده شده ایم، خانواده ای که همه برای هم جان می دهند. به گزارش طرفداری، ساکت الهامی در نشست خبری پیش از دیدار تیم فوتبال هوادار برابر صنعت نفت آبادان اظهار داشت: تیم ما شرایط خیلی خوبی دارد و رفته رفته به هماهنگی که دلم می خواهد نزدیک می شویم. روز به روز پیشرفت را در بچه ها می بینم و مایه افتخار است که با این مجموعه و ...
خاطراتی از مهدی اخوان ثالث از زبان یارانش | شعرش بیان آدمیت بود
دریغا که جدی تر از آن سخنی نشنیده بودم! دو روز دیگر آن شد که گفته بود. دیدار ما فقط در مجامع روشنفکری اتفاق می افتاد؛ یا مثلا وقتی که برای خرید شیرینی به قنادی فردوسی (کافه سبیل) می رفتم او را در آنجا می دیدم: از دور -به قول خودش- درودی و بدرود بعد ها هم که برای رادیو ترانه می ساختم، او را هم که برنامه هایی برای آنجا تنظیم می کرد در اداره رادیو می دیدم. یک روز به او گفتم: اگر اشک ...
به شعر به عنوان عشق به فلسفه ی زیستن نگاه می کنم
...، آنجا هم اتاق من مهدی فرجی بود صحبت کردیم و نوشتن خوشایند بنده آمد بیشتر و بیشتر، اما چه شد که به شرکت در کنگره ها علاقمند شدم. روز های اول تجربه ی شعری دنبال محفلی بودم که در آن آثار بظاهر شعر آزاد و اشعار کلاسیک خود را ارائه دهم، آن زمان بواسطه ی شغلی در خراسان شمالی بودم، روزی به انجمن ادبی رفتم و نوشته هایم را خواندم، از خوش اقبالی یا بد اقبالی صدا و سیما حضور داشت و فیلم برداری ...
تصمیم داشت بزرگ ترین نقاشی عمرش را پیشکش به محضر او کند
مشغول کار دیگری شد. دست و پایم را گم کردم. درهم شکسته بازگشتم و به گوشه ای خزیدم. دلیل چنین برخورد سردی چه بود؟ واقعا مرا به جا آورد؟ در سرم بی امان فکر و خیال می پختم. نمی دانم چقدر گذشت که استاد از دفتر آموزش بیرون آمد. از جا برخاستم. خوش نداشتم این پایان ماجرای دیدارم با کسی چون او باشد. از سویی برای باز کردن دوبارۀ سر صحبت، دل در دلم نبود و از سوی دیگر، دل قدم پیش گذاشتن هم نداشتم. ...
طلبه 35 ساله ای که 5 فرزند دارد؛ سه بچه خیلی کم است | همسرم 8 سال است با فرزندآوری مجاهدت می کند؛ لیسانس ...
فرزند آوری زیاد را ابراز می کردم. همسرم در ابتدا دو سه فرزند را مد نظر داشت. شاید در ذهنشان نبود که پنج فرزند داشته باشیم، ولی من چون از همان ابتدا مطرح کردم، ایشان هم با توجه به صحبت ها و دلایل بنده، قبول کردند. ما در خصوص همه چیز این موضوع صحبت می کردیم و ایشان هم در این مورد راضی بودند. فاصله سنی فرزندانتان چقدر است و اولین فرزندتان در سال چندم ازدواج شما متولد شد؟ آقای کریم ...
ابراهیم هادی کیست؟
...> *عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است. ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده ب ...
وقتی مهربانی با کیف می رود
است برایتان وسایل بیاوریم، تا روزی بین شان توزیع می کردم، هر روز و هر ساعت بلکه هر ثانیه، بچه ها از بنده سوال می کردند: چی برامون میاری؟ یا کی وسایل ها به دستمون می رسه؟ خیلی خوشحال و با امیدی تازه تر به کارهای روزمره شأن ادامه می دادند. وقتی وسایل ها را توزیع می کردم بچه ها خیلی پر انرژی تر از قبل شادی می کردند. بهترین حس این بود که بچه ها بالا و پایین می پریدند و از قبل بیشتر به حرف والدین شان گوش ...
قصه نا تمام بانوی مهاجر
به خانم بابایی شناختی نداشتم و نمی دانستم که در ایران زندگی می کنند. اما وقتی دیدم شان برخورد خیلی خوبی داشتند و اگر بخواهم در یک کلمه رفتارشان را توصیف کنم دقیقا مثل یک مادر مهربان بودند و با ما مثل فرزندان خودشان برخورد می کردند. یعنی خودشان می گفتند همه کسانی که اینجا زحمت می کشند شبیه بچه های خودم هستند. ما هم متقابلا حس خوبی داشتیم. بعد از مسابقه فینال و با تمام خستگی هایی که داشتیم و مقاومت ...
پای درددل طلبه ای که همسرش 9 سال است برای فرزندآوری مجاهدت می کند
بودم که درسشان خوب بود و من در این دوران خیلی جستجو گر و به دنبال پاسخ به سؤالاتی بودم که در ذهن داشتم. به هر حال راهی قم شدم. من شش سال در قم بودم. در شش سال اولی که تهران بودم، خیلی میل داشتم که چند سال را جهشی بخوانم. چون احساس می کردم که وقتم دارد تلف می شود؛ ولی شرایطی که داشتم اجازه نداد که محقق شود. وقتی آمدم قم، هم درس خارج، هم درس سطوح عالی و هم بحث دانشگاهی را با هم پیش بردم و ...
سنگرهای خالی از جوانان
.... خانه سالمندان دوستی می گفت برای اینکه نوجوانی اهل مسجد شود، باید سر نردبان را بدهی دستش. ماجرا هم ازاین قرار بود که خودش وقتی نوجوان بود و همه فکر و ذکرش بازی با هم سن وسال هایش در کوچه بود. یک بار مردی از او خواهش می کند سر نردبان را بگیرد و با او به مسجد برساند. وقتی وارد مسجد می شوند، شلوغی و جذابیت اتفاقات مسجد، پسر نوجوان را جذب خود می کند و او هم می شود بچه مسجدی ...
ز کعبه عزم سفر کن به این دیار بیا چو عطر غنچه نهان تا کی؟ آشکار بیا(چشم به راه سپیده)
نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مُرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مُرد. خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است؛ ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی؛ برسد کاش صدایم به صدایی... عصر یک جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس ...
فرزندم؛ عزت زیاد!
و همه جانبه خود پر کنید. محبت کردن باعث می شود کودک حس کند دارای شان است. روی مهارت خودکنترلی فرزندتان کار کنید یکی از مهارت هایی که عزت نفس را در فرد تقویت می کند، مهارت خویشتن داری یا خودکنترلی است. برای اینکه این مهارت در بچه ها تقویت شود، نیازهای بچه ها را سریع برطرف نکنید. تا قبل از دو سالگی نیازهای کودکان فوری باید برطرف شوند؛ چون از بدو تولد تا 24 ماهگی، دوران شکل گیری اعتماد و ...
واکاوی تربیت دینی در خانواده شهدا
لحظه پدرش از راه رسید، به پدرش گفتم: ببین پسرت چه می گوید؟ گفت: چه می گوید؟ گفتم: می گوید شما و بابا بهترین مادر و پدرید. گفت: چطور؟ محمدرضا گفت: امروز در بسیج بودم. یکی از بچه ها گفت: محمدرضا! بابات آمده بود ببیند تو واقعاً هر شب به مسجد میایی یا نه؟ در دلم به گدرم آفرین گفتم که دورادور مواظب بچه هایش است تا خدای ناکرده راه خطا نروند. 6. محیط مدرسه و جامعه هر چند تربیت اسلامی ...
کای هاورتس: لوتار ماتئوس گفته است که روزی توپ طلا می گیرم؟ هنوز راه درازی تا کسب آن دارم
آنتونیو کونته گفت: عالی بود. در داخل زمین متوجه این دعوا شدیم. وقتی می بینید مربی شما بیرون از زمین برای بردن بازی از هیچ عملی دریغ نمی کند، این به شما بازیکنان در داخل زمین هم سرایت می کند. این تحرکات به بازیکنان در زمین هم تلنگری می زند تا بهترین بازی خود را کنند و حس کنند در یک بازی خاص حضور دارند. کای هاورتس در مورد پیش بینی لوتار ماتئوس در سال 2019 که گفته بود کای هاورتس ...
مطهری: در بازی سپاهان احساس خفگی می کردم
...: ابتدا باید بگویم که قول در فوتبال حرفه ای نیست. خوشحالم که در استان مازندران حضور دارم. این تجربه دوم حضورم در نساجی مازندران است. در رابطه با زمین البته باید بگویم که بعد از این همه مدت انتظار بیشتری از کیفیت زمین داشتم. اما این موضوع را بزرگ نکنید تا بازیکنانم نگران باشند. به نظرم یک جاهایی کم کاری شده اما امروز جای گله گذاری نیست. با این بودجه ای که رئیس جمهور اختصاص دادند توقع داشتم کیفیت ا ...
مطهری: در بازی سپاهان احساس خفگی می کردم
سرمربی نساجی با همان ادبیات خاص خود، به استقبال جدال با ملوان رفته و از هواداران قائمشهری خواست با حمایت ویژه شان در راستای اهداف این تیم برای موفقیت کمک کنند.
اولین های عزیز زندگی
و هنوز وقتی یاد دیدن استخری به آن بزرگی می افتم، کیف می کنم. من هنوز آن شبی که باران می بارید و برای اولین بار در کوچه شهید علی وکیلی دوچرخه سواری را یاد گرفتم به یاد دارم و از یادآوری آن شب عزیز حالم خوب می شود. هنوز وقتی یاد اولین باری که دندان پزشکی رفتم می افتم همه وجودم را ترس از آن آمپول استیل بی ریخت در بر می گیرد. این اولین بار ها به خصوص آن هایی که برای ما حس و حال خوبی با خود ...
لطفا کتابفروشی را شعبه نکنید!
ابوریحان بوده که کتابفروشی اسم، این عرصه را تا خیابان فلسطین امتداد داده. محمد حقی، مدیر انتشارات کتابستان معرفت بچه حزب اللهی ها همه مستأجرند! در مورد کتابفروشی اسم، در واقع همه چیز قانونی است، یعنی یک صاحب ملکی بوده که ملکش را فروخته و بانک هم آمده و آن را خریده است؛ یعنی به لحاظ قانونی هیچ حرفی نمی توانیم بزنیم. ولی مشکل اصلی در حوزه فرهنگ این است که فعالی که 1210سال می ...
فرزندان ابن سینا
از شهرهای مختلف برای درمان به مرکز طبی کودکان می آمدند و با وجود اینکه برخی از آنها ناقل کرونا بودند اما برادرم برای سرکشی به بچه ها و درمان شان به بیمارستان و کلینیک آلرژی می رفت. می گفت اگر کنار این بچه ها نباشم درد همه وجودشان را می گیرد. دوران کرونا هرگز برنامه بیمارستان را تعطیل نکرد و سه شب در هفته هم به صورت آنلاین و بدون هزینه بیماران را راهنمایی می کرد. تلاش می کرد هزینه داروهای گرانقیمت ...
مدافعان سلامت در امتداد مسیر دفاع مقدسند + صوت
بسیار خوبی در این گردان حضور داشتند و بسیاری هم شهید شده بودند، به همین دلیل دلم نمی آمد که از گردان جدا شوم و به جای دیگر بروم، تنها یک دوره کوتاه هشت ماهه در بیمارستان صحرایی حضور داشتم. ایکنا- برایمان خاطره ای از آن دوران تعریف کنید. همه روزهای دفاع مقدس خاطره بود. به یاد دارم آن تعداد نفراتی که در گردان تخریب بودیم همه هم محلی بودیم و از قبل یکدیگر را می شناختیم. به ...
تیکه سنگین ژاله صامتی به سن امین حیایی | امین حیایی از من بزرگ تر است
وقتی او را تر و خشک می کردم و شیر می دادم با خود می گفتم یعنی این بچه منه؟ و باورم نمیشد که صاحب یک دختر کوچولو شده ام. ژاله صامتی: یاس ساعت نه و نیم شب به دنیا آمد و خوب به یاد دارم همه خانم های آن بخش چون همان روز زایمان کرده بودند خواب که چه عرض کنم بیهوش بودند. (می خندد) ولی من که 48 ساعت نخوابیده بودم پس از رفتن مادر و همسرم مرتب یاس را از پتویی که در آن پیچیده شده بود در می آوردم ...
یادگاری پرمعنای یک آزاده از دوران اسارت/ پاسخ غیرانسانی صلیب سرخ به اسیر ایرانی
.... به دلیل تمام شدن مهمات، آتش ما کم شده بود، با این حال امیدوار بودیم که تا شب بتوانیم مقاومت کنیم؛ بلکه کمک از راه برسد. دوستی هم داشتم که اهل اخمقیه تبریز بود و از ناحیه هر 2 پا مجروح شده بود. داشتم او را به کناری می کشیدم که عراقی ها سر رسیدند و همه ما را گرفتند. دفاع پرس: بعد از دستگیری شما را به کجا بردند؟ معمولاً در همه واحد ها در پشت جبهه، سنگر هایی وجود داشت که به ...
ضد انقلاب برادرم را از سنندج تا تهران تعقیب کرده بود
شهر های مختلف داشتیم، شهید با آدم ها و طرز فکر های مختلف آشنا شد. عرض کردم که سال ها بعد خانواده دوباره به سنندج برگشت و اینجا ساکن شدیم. اخوی همین جا درسش را ادامه داد و به دانشگاه رفت، ولی مراوده با دیگر اقوام کار خودش را کرده بود و او نگاه بازی نسبت به فرهنگ ها و مذاهب مختلف پیدا کرده بود. بعد ها که قضیه انقلاب و فعالیت های سیاسی پیش آمد، فریدون با بچه های انقلابی دیگر شهر ها ارتباط گرفت و از ...
علاقه سیروس همتی به بازی در نقش حر/ آئین ها می توانند در سینما و تئاتر کاربردی باشند+فیلم
. در ادامه بخشی از صحبت های سیروس همتی را می خوانید. نمایشنامه هایی برگرفته از خاطرات کودکی سیروس همتی در ابتدای برنامه درمورد اولین مواجهه ی خود با امام حسین (ع) توضیح داد: عموی بزرگ من هر سال یک هیاتی داشت که 10 روز مانده بود به محرم پرچم ها را می دوخت، استکان ها را می شست و گلاب آماده می کرد. یعنی همه چیز را فراهم می کرد تا برگزاری هیات خوب پیش برود. یادم می آید یک کُتَل هم ...