سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای ساخت نخستین فیلم عصر انقلاب در قم/ مردم یواشکی سینما می آمدند/ دستگاه سانسورم خیلی خوب بود/ می ...
، خودم خیلی پیگیر و جدی بودم. *در همه این سال ها مسئولان کدام دوره اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی قم بیشترین همکاری را با شما داشتند؟ آن اوایل که اداره ارشادی وجود نداشت اما شهرداری از ابتدا موافقت هایی با ما داشت. بقیه نهادها هم کاره ای نبودند که دخالت کنند و خود من هم آدمی نبودم که اجازه بدهم کسی دخالت کند. خیلی جدی بودم، حتی همان سینمای شهر قیام هم یک عده مخالفت می کردند اما ...
خاطرات کارگردان اربعین با نادر طالب زاده/ بودجه مستندسازی ناچیز است
بزرگ خادمی اضافه کنید. من سال 94 نتیجه این مشاهده و تجربه را در فیلمی به نام بیعت اربعین تصویر کردم. یازرلو افزود: همان زمان متوجه شدم، کسی که وارد این فضا می شود باید تربیت درونی داشته باشد، نسبت به گفتار، رفتار و سلوکش باید بازنگری کند. سال 96 در سفر بعدی، ادامه فیلم را ساختم. دوستانم جانبازان جنگ و همرزمان سال های دفاع مقدس بودند، به نظر رسید دوران دفاع مقدس و فضای اربعین بهم نزدیک ...
موکب داری امام حسین(ع) سعادت بزرگی است
الحرمین دیدم و هر چه صدایت کردم مرا نگاه نکردی، هر چه به او می گفتم من در کربلا نبودم باورش نمی شد می گفت من خودم تو را دیدم، در حالی که من در موکب امام حسین(ع) بودم و دلم در آنجا بود. بازگشتی معجزه آسا به زندگی فرزند شهید قاسم حیدری که در طول سال نیز به عنوان مسئول کاروان زائرانی را به حرم مطهر امام حسین(ع) و ائمه اطهار در عراق می برد، از خاطرات خود چنین می گوید: جانباز 70 درصدی داشتیم ...
28 سال در انتظار آمدن یک شهید
. حمید رفته بود و چند نفر را راضی کرده بود که برگردند و پیکرها را دفن کنند. با اصرار، دو - سه نفری را آورده بود، تا در کار دفن کمکش کنند. بعد از آن شروع می کنند به جمع آوری پیکرِ مردمی را که در خانه شان زیر آوار مانده یا شهید شده بودند. صبح تا شب، همشهری های خودش که زیر شلیک توپ، شهید شده بودند را جمع کرده و از تکه های لباسی که از پیکرهایشان باقی بوده، استفاده می کردند تا شهید را بعداً ثبت و ...
قصه برادران عادل ، داوران قدیمی مشهد
بازی کردم. فوروارد بازی می کردم. در سال 1345 کاپیتان تیم فوتبال بجنورد بودم. در آن زمان فوتبال به شکل امروزی نبود و لیگ و باشگاهی نداشت. هر شهری برای خودش یک تیمی داشت که کلونی نامیده می شد. بعد از فوتبال مربیگری کردم تا زمانی که ارتش مرا به کلاس های ورزشی فرستاد و آنجا با داوری آشنا و وارد این عرصه شدم. فکر می کنم سال 1355 بود که به سمت داوری رفتم و کلاس داوری ارتش را دیدم. ■ ابوالفضل ...
رویای بزرگ جوان عاشق ادبیات به اسیدپاشی ختم شد
هم سوخته بودم. وقتی اسید را پاشیدم از درد و سوزش آن با خودم گفتم چه اشتباهی کردم. مرتب می گفتم غلط کردم. بلافاصله سوار موتور شدم و در خیابان ها گشتم تا شاید دردش کمتر شود، اما هنگامی که داشتم با سرعت زیاد می رفتم، ماموران کلانتری مرا دستگیر کردند. اعتیاد داری؟ بله شیشه و گل می کشم. لحظه حادثه هم مواد کشیده بودِی؟ بله شیشه کشیده بودم و توهم داشتم. برای ...
ضرب و شتم بسیجیِ رزمنده به قصد کُشت + عکس
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، اسدالله ابراهیمی سال 1351 در تهران به دنیا آمد.16 سال بیشتر نداشت که برای حضور در دفاع مقدس با دستکاری شناسنامه اش راهی جبهه شد. سال ها بعد وقتی که فهمید خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده و نیاز به پیوند کلیه دارد، یک کلیه اش را به خواهرش اهدا کرد. پس از جنگ در برنامه های فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل (مهرآباد جنوبی؛ شهرک فردوس) بود ...
اسیدپاشی مرموز موتور سوار روی دختر جوان
سوخته بودم. وقتی اسید را پاشیدم از درد و سوزش آن با خودم گفتم چه اشتباهی کردم. مرتب می گفتم غلط کردم. بلافاصله سوار موتور شدم و در خیابان ها گشتم تا شاید دردش کمتر شود، اما هنگامی که داشتم با سرعت زیاد می رفتم، ماموران کلانتری مرا دستگیر کردند. اعتیاد داری؟ بله شیشه و گل می کشم. لحظه حادثه هم مواد کشیده بودِی؟ بله شیشه کشیده بودم و توهم داشتم. برای همین اصلا یادم نمی ...
جزئیات جدید از اسیدپاشی روز گذشته در تهران /اسیدپاش: دلم می خواست آمریکا بروم و شاعر باشم مطلب ویژه
انتقال یافت و تیمی از مأموران کلانتری 118 ستارخان تحقیقات برای شناسایی و دستگیری اسیدپاش را آغاز کردند. مأموران در ابتدا به سراغ دختر جوان که از ناحیه سر، صورت، دست و کمر دچار سوختگی شده بود، رفتند و به تحقیق از او پرداختند. وی گفت: برای ثبت نام به باشگاه ورزشی که در نزدیکی خانه مان بود رفتم و پس از 10دقیقه از باشگاه خارج شدم. کنار خیابان بودم که ناگهان جوانی که سوار بر موتور بود به سمتم ...
فیلم و تصاویر | مردی که بدون پا قله دماوند را فتح کرد و مثل باد می دود! | توانایی های خارق العاده این ...
که در لحظات پرالتهاب پس از تصادف به خودش امدادرسانی کرد، آنقدر به توانایی هایش ایمان داشت که فقط 14 ماه بعد از قطع شدن هر دوپایش این بار در هیبتی متفاوت بام ایران را فتح کند. ادامه قصه از زبان خودش شنیدنی تر است: خیلی زود قطع شدن پاهایم را پذیرفتم. دکترها گفتند یک سال طول می کشد که بتوانی روی پاهای مصنوعی ات بایستی. اما آنقدر دلتنگ راه رفتن بودم که فقط 6 ماه بعد از حادثه به پاهای جدیدم خود گرفتم و ...
45 روز وحشت آور همراه با قاچاقچیان انسان
مهاجرت نخبگان، یکی از مصائب کشوری به حساب می آید که امروزه با کمبود نیروی جوان و مولد دست و پنجه نرم می کند. شاید برای بسیاری از مسئولان ایرانی، نشان دادن درهای خروج به نخبگان و بی تفاوتی نسبت به رفتن آنها، اهمیتی نداشته باشد، اما زمانی که کشورهای اروپایی و آمریکایی به عنوان کشور میزبان نیروهایی را که چند صد میلیون تومان برای آنها دولت ایران هزینه کره را به شکل مجانی جذب می کند و آغوش آنها همیشه باز است، آن زمان می توان به این جمله پی برد که فرار مغزها 300برابر لطمه بالاتر از جنگ است. ...
جزئیات جدید از اسیدپاشی در طرشت تهران؛ اسیدپاش: دلم می خواست آمریکا بروم و شاعر باشم
. وی گفت: برای ثبت نام به باشگاه ورزشی که در نزدیکی خانه مان بود رفتم و پس از 10دقیقه از باشگاه خارج شدم. کنار خیابان بودم که ناگهان جوانی که سوار بر موتور بود به سمتم آمد و به روی من اسید پاشید. ابتدا تصور کردم که او به شوخی به رویم آب ریخته، اما وقتی احساس سوختگی کردم فهمیدم که محتویات ظرف، اسید بوده است. وی ادامه داد: پسر جوان را نمی شناختم و نمی دانم انگیزه او چه بوده است ...
کفاشیان: جهانگیری می خواست کی روش بماند/ دایی انتخاب علی آبادی بود!
.... سال 1354 دانشجو بودم که ورزش دوومیدانی را شروع کردم. نمی خواهم بگویم استعداد زیادی داشتم اما بعد از مدت کوتاهی به علت کمبود قهرمان در دوری 110 و 400 با مانع وارد تیم ملی شدم و نتایجی را هم کسب کردم. با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57، از اردوی تیم ملی برای بازی های آسیایی در تایلند بیرون آمدم. گفتم همه مبارزه می کنند و اگر من در اردو باشم چندان جالب نیست. البته آن مسابقات هم لغو شد. در سال 1359 ...
سینماگران عشق
نویسنده می خواهند معرفی نشوند. آقا هم اصراری نکردند.... در آن جلسه، شهید آوینی برای همان گمنامی که خدمت تان گفتم، در ردیف دوم نشست و صحبتی نکرد.... مجموعه مستندهای روایت فتحِ اول، پس از جنگ متوقف شد. البته به صورت پراکنده مستندهایی مثل با من سخن بگو دوکوهه در همان سال های 67 یا 68 کار می شد، ولی دیگر در تلویزیون مثل گذشته، خبری از برنامه های منظم روایت فتح نبود.... در ...
جمع آوری خاطرات برادران شهیدم مغفول مانده است
قدرت ساوری شموشکی، ایثارگر هشت سال دفاع مقدس از اهالی گلستان در گفت وگو با ایکنا از گلستان با مرور خاطرات سه برادر شهید خود، اظهار کرد: من به همراه پنج برادر و دو خواهر در خانواده ای مذهبی و در محله اقتصاد شهر گرگان زندگی ساده و بی آلایش داشتیم. وی ادامه داد: از آنجایی که از برادرانم بزرگ تر بودم در دوران قبل از انقلاب به همراه آنها در فعالیت های سیاسی و پخش اعلامیه و تظاهرات علیه رژی ...
روایت غواص گردان یونس از شب کربلای 4/ نمی دانستم به سمت دوست شنا می کنم یا دشمن
شریفی می گوید: خداحافظی کردم و به ناحیه سپاه اصفهان رفتم و متوجه شدم عازم جبهه هستیم؛ پیش خودم گفتم چه بهتر! دیگه کسی به خاطر دستم ایراد نمی گیره! اتوبوس ها ما را به پادگان 15 خرداد بردند؛ شب را همانجا خوابیدیم؛ فردا صبح ما را به میدان امام بردند؛ رزمندگانی هم که مرخصی شان تمام شده برای اعزام دوباره به میدان امام آمده بودند؛ جمعیت زیادی برای بدرقه رزمندگان در میدان جمع شده بودند. ...
علی کفاشیان: وقتی کی روش اذیتم می کرد، من هم با اسدی او را اذیت می کردم
نژاد گفته بود شما یک به فوتبال بدهید چیزی بدهید و ما به بودجه شما کمک می کنیم. سه، چهار میلیارد برای شروع دادند و هر سال افزایش دادیم تا به 20 میلیارد تومان رسید. می خواستیم به اصل قضیه برسیم چرا که من حساس بودم که حق پخش واقعی داده نمی شود. صداوسیما هزارها میلیارد تومان از پخش مسابقات سود می برد اما چیزی را به فوتبال نمی دهد و یک ظلم به فوتبال کشور است. در همان زمان بحث کردیم و جلسه گذاشتیم و گفتم ...
جزئیات مرگ شلیر در مریوان/ همسر شلیر: گوران باید اعدام شود
من از 2 روز قبل از حادثه برای کار به عراق رفته بودم. صبح همان روزی که همسرم از پنجره خانه همسایه مان به پایین سقوط کرد، بیدار شده بودم برای نماز. تازه وضو گرفته بودم که برادرزنم گفت باید برگردیم مریوان. تعجب کردم و گفتم چی شده؟ که گفت شلیر افتاده و پایش شکسته. همان لحظه فهمیدم که اتفاق تلخی رخ داده و قسمش دادم که راستش را بگوید. پس از آن بود که ماجرا را برایم تعریف کرد و دنیا روی سرم خراب شد. ...
در اوین تعهد ندادم ولی فهمیدم که باید بروم
قضیه برسیم چرا که من حساس بودم که حق پخش واقعی داده نمی شود. صداوسیما هزارها میلیارد تومان از پخش مسابقات سود می برد اما چیزی را به فوتبال نمی دهد و یک ظلم به فوتبال کشور است. در همان زمان بحث کردیم و جلسه گذاشتیم و گفتم نظرم این است که جلوی این جریان بایستیم. بعد از این سرافراز، رئیس وقت صداوسیما جلوی همین 20 میلیارد تومان را هم گرفت و چیزی به ما ندادند و چیزی هم حالیشان نبود. ما هم گفتیم که پس ...
اولین زیارت کربلای یک زخم خورده از جنگ ایران و عراق
گروه زندگی: زندگی هر کدام از ما پر از داستان است. همین داستان ها در بستر عمر، می شود تمام زندگی ما. این، داستان افتادن شوق زیارت در جان یک جوان است که به لطف امام حسین علیه السلام تا امروز ادامه داشته است... پردهٔ اول چهار پنج سالی می شد که بر مطالعهٔ خاطرات شهدای دفاع مقدس و مستندات جنگ ایران و عراق متمرکز بودم. بعد از درس و کارهای روزانه می نشستم پای تماشای مستندهای جنگ و ...
کارت هدیه 99 هزارتومانی برای تقدیر از قهرمان پرورش اندام ایران!
رفتیم و بماند که چه برخورد بدی شد مثلا صبح روز اول نگذاشتند از در ویژه ورزشکاران و پیشکسوتان وارد شویم و گفتند بلیت تهیه کنید و وارد شوید که بی احترامی شد. او افزود: تا ساعت چهار بعد از ظهر اسم من را نخوانده بودند و من رفتم خودم پرسیدم که خواندند یا نه؟ تا من را دیدند یک لوح تقدیر بدون قاب و یک کارت هدیه دادند. تشکر کردم و با خودم گفتم حداقل 1 میلیون و خرده ای تا 2 میلیون داخل کارت است و ...
هذیان های دن کیشوت
. کله هایمان را دزدیدیم و آن دوتا نامرد فلنگ را بستند به سمت خانه هایشان. من هم از پله ها دویدم بالا، رفتم طبقه پنجم. مادرم توی طبقه بود. وقتی من را دید گفت ها! باز چیکار کردی؟ خیلی طبیعی شانه بالا انداختم و گفتم که داشتم توی پله ها ورجه ورجه می کردم. شب صدای قضیه درآمد و معلوم شد یکی از آن نخاله ها من را لو داده. یک کتک از مادرم خوردم و دوتا از پدرم. این طوری بود که شب چپ وراستم ...
روایت معلم مشهدی که عاشق آسمان شد
بچه ها صورت های فلکی را نشان می دادم. آن قدر در این موضوع همت داشتم که بین بچه ها به خانم نجومی معروف شده بودم. بچه ها هم تمایل داشتند و ترم سوم دانشگاه که بودم، برای رصد خورشیدگرفتگی سال 74 یک برنامه سفر به بیرجند گذاشتم و از قزوین برای رصد خورشیدگرفتگی تا بیرجند آمدیم. زمان دانشجویی برنامه های جمعی نجومی زیاد داشتیم. همان سال اولین گردهمایی نجوم دانشجویان کشور را راه انداختیم و از ...
داستان کوتاه/ مشق شب *
های من تا نیمه های شب حرف زدیم. -امروز آموزگار در مورد مشق هات گفت و من ماجرا را براش بازگو کردم. -چه گفتی؟ -گفتم بعضی از شب ها هنگام نوشتن مشق کنار چراغ موشی خوابت میبره و من چون نمی تونم نگرانی تو رو به دلیل نداشتن مشق تاب بیارم کمکت می کنم. از طرف تو به آموزگار قول دادم که هر غروب مشق هات رو خودت بنویسی. من هم در برابر خوش قولی تو هر وقت بخوای برات قصه میگم. ...
آمده بود تا با دلم بازی قشنگی کند!
وجودم بود، اما سال ها از آن ها دور افتاده بودم. شهید یک بار به من گفت تو مثل جواهری هستی که در خاکستر افتاده بودی. او گوهر وجودم را کشف کرد و این گوهر را به من نشان داد. وقتی پی به ارزش این گوهر وجودی بردم، دیگر با دل و جان از آن مراقبت کردم. تغییر حجابتان در همان دوران زندگی دو ساله با شهید احمدی رخ داد؟ جالب است بدانید که من بعد از شهادت همسرم حجاب چادر را انتخاب کردم. شهید ...
باغ ملک؛ توقفگاه مطالعه رایگان 54 هزار عنوان کتاب
کتابخانه باغ ملک و قفسه های کتاب با چند هزار جلد کتاب گذری ها را نیز به خواندن کتاب دعوت می کند. _ چندین هزار جلد کتاب، اینجا جلوی مغازه داخل پاساژ گذاشتیم و مردم تا ساعت 12 شب که پاساژ بسته می شود، می توانند از این کتاب ها استفاده کنند. حتی در ساعاتی که حضور نداریم مردم می توانند تا 12 شب کتاب ببرند و بخوانند. صبح روز بعد از ساعت 7 صبح، افراد می توانند از کتاب های بیرون مغازه استفاده کنند ...
ماجرای رقابت جالب مدیران تا شکستن صندلی های سینماهای مشهد توسط مردم در دهه 50
انقلاب در این سه سینما مشغول بودم نیز این بود که صاحبان آن ها 2 برادر بودند و به صورت چرخشی محل کار ما را در سینماها تغییر می دادند اما در سال 1359 که سینماها توسط بنیاد مستضعفان تصرف شد، فعالیت در سینماهای مختلف مشهد از متروپل، کریستال، سعدی، هویزه و شهر فرنگ یا همان آفریقا را تجربه کردم. وی با اشاره به سینماهای فعال مشهد در دهه 50 افزود: در آن روزها 12 سینما از جمله سینماهای سانترال ...
پرچمی که زنان برافراشتند!/ نگاهی متفاوت به پیاده روی اربعین
...: یکی از فصل هایی که خودم خیلی به آن علاقه دارم فصل نهم کتاب است که راوی پرچمی است که آن 90 دختر پشت آن پرچم حرکت کرده و به پیاده روی اربعین رفته اند. در این فصل آمده است: من بیشتر از همه کاروانیان اینجا را می شناسم. موکبی با پنجره های آبی و دیوارهای نقره ای. موکبی که همه خرج هایش مستقیم از حرم حضرت عباس تأمین می شود. همان حرمی که من روزگاری مهمان گنبدش بودم. هنوز پای ما به کربلا نرسیده علمدار ...
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه میدانی؟!
پنجره ای که شلوغی جمعیت از پشتش زار می زند بگیری عکست هنری تر می افتد با خوشحالی سر تکان داد و عکس استوری اش را گرفت، بعد ماسکش را بالا آورد: خیلی شلوغ است، ننه بفهمد کله ام را می کند. با خنده به شانه اش زدم: پس پیچاندی ابروهایش را بالا داد و لب گزید: پیچانده ام بدجور؛ گفتم می روم راهیان نور! من و خواهر و مادرم تنها زندگی می کنیم، در واقع مادرم ننه ی ماست، یعنی چطور بگویم، پنج ساله که بودم ...
نماهنگ شهید مدافع حرم مصطفی عارفی / شهدا بسیار آدم های محاسبه گری هستند
را قطع کرد. به یکی از آشناها که می دونستم جواب رو میده به من ولی به خاطر کمی امید به اون تماس گرفتم. ایشون هم گفت به تکلیفت عمل کن یعنی نمی تونم برات کاری کنم. باز مثل همیشه که همه درها به روم بسته شد، دلم هوای امام رضا (ع) رو کرد. بغض گلومُ فشار می داد ولی نمی خواستم زن و بچم این درموندگی مو ببینن، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. مثل معمول دنبال چند نفر دیگه هم رفتم تا تنها حرم نریم. تو راه یکباره ...