سایر خبرها
برادرکشی مقابل چشمان مادر
اوایل هفته گذشته مأموران پلیس از وقوع قتلی در یکی از خانه های منطقه شاهین ویلای کرج با خبر شدند. مأموران با حضور در محل با جسد پسری جوان رو به رو شدند که با ضربه چاقو به قتل رسیده بود. به دستور بازپرس بهمن آبیار از شعبه دوم دادسرای جنایی البرز جسد پسر جوان به پزشکی قانونی منتقل شد. کارآگاهان در تحقیقات اولیه دریافتند خانه متعلق به مقتول و برادرش است که در آن مجردی زندگی می کردند. مادر و خواهر ...
پسر نخبه در دادگاه: نمی خواستم دوستم را بکشم
؟ متهم گفت: آن لحظه برای خریدن سیگار به مغازه سر خیابان رفته بودم و وقتی برگشتم متوجه شدم او حدود10 سی سی از محلول را خورده است. بعد از آن چند دقیقه ای به سؤالات درسی که یکی از دوستانش فرستاده بود پاسخ داد و دقایقی بعد حالش بد شد و روی زمین افتاد. قاضی پرسید: خودت چقدر مصرف می کردی؟ متهم جواب داد: من به اندازه ای که حالت مستی بگیرم می خوردم. قاضی سؤال کرد: چرا پاهای دوستت را ...
ببینید | لحظه وداع جانسوز مادر سجاد فراهانی با فرزندش که در اغتشاشات به شهادت رسید | هدیه ای بود که خدا ...
پیکر مطهر شهید مدافع امنیت سجاد فراهانی شب گذشته وارد اراک شد و خانواده شهید در مرکز فرهنگی موزه دفاع مقدس استان مرکزی با پیکر مطهر او دیدار کردند. لحظه وداع مادرانه با پیکر شهید مدافع وطن را ببینید.
زنگ تاریخ دختران دهه هشتادی/ مادرانه ای برای دانش آموزان نسل جدید
شهیدی که معروف بود به شهید رسانه گیلان. مادر شروع کرد به تعریف خاطرات آقا سید محمد، از اول کودکی تا قبولی در دانشگاه، بچه ها پرسیدن مادر جان شهید اسحاقی در دانشگاه چه رشته ای می خواند؟ مادر گفت: پسرم دانشجوی تاریخ بود و اهل کار خبر و رسانه بچه ها تا اسم تاریخ را شنیدند چشم های شان به هم خیره شد و سکوت معنا داری کردند و با هم گفتند تاریخ! مادرگفت: پسرم اهل درس بود و تحقیق اهل ...
کاری که با آرمان کردند اوج شقاوت بود/ همدلی مادران شهدا با مادر شهید علی وردی + عکس
انتخاب کردند/ کاش مادر آرمان فیلم شهادت پسرش را نبیند مادر شهید محمد مهدی رضوان از شهدای امنیت نیز در این دیدار اظهار داشت: به منزل شهید آرمان آمدم تا بگویم حال دلتان را به خوبی درک می کنم. لحظه ای که فیلم آرمان را دیدم یاد شهادت پسرم افتادم و تنها حرفی که زدم گفتم الهی که هیچ وقت مادرش فیلم را نبیند. این شهدا در شهر خودشان، در حالی که چند خیابان با خانه خودش فاصله داشته اند توسط کسانی که ...
تصادف جانخراش یک مدافع حرم! + عکس
.... آن روز که این بچه سوم حالش بد شده بود، همه ش در ذهنم بود و با تمام وجودم احساس می کردم که اتفاقی برای محمد رضا افتاده و یا در شُرُف افتادن است و قرار است اسمش روی بچه سومم بیاید که بیست و چهار روز بود اسم نداشت! **: و این، نگرانی تان را بیشتر کرده بود... مادر شهید: دقیقا... خلاصه همان شب، ساعت 10 از بیمارستان به خانه زنگ زدم و با هیچکدامشان نتوانستم صحبت کنم. آن شب ...
معمای ناپدیدشدن مرموز یک خواهر و برادر خردسال
شوهرش تا صبح روز پنجشنبه تمام خیابان ها را زیر پا گذاشتند و وقتی هیچ آثاری از کودکان شان پیدا نکردند، به پلیس مراجعه کردند. ناپدیدشدن مرموز یک خواهر و برادر این زن در توضیح ماجرا گفت: در خانه مان در جنوب تهران نشسته بودم. عصر بود. زنگ در خانه را زدند. در را باز کردم و دو زن جوان را مقابلم دیدم. آن ها گفتند که خیر هستند. از وضعیت مالی ما سوال پرسیدند. به آن ها گفتم که با چه سختی ...
قصاص زن بدهکار به جرم قتل پیرزن
حکم قصاص ، شلاق و حبس زن جوانی که پیرزنی را با انگیزه سرقت طلاهایش به قتل رسانده است از سوی قضات دیوان عالی کشور صادر شد. مهرماه سال 98 زنی با مراجعه به پلیس از کشف جسد مادرش در خانه خبر داد. وقتی مأموران به خانه پیرزن رفتند، دخترش درباره این حادثه گفت: مادرم در خانه اش تنها زندگی می کرد و به خاطر آسایش او تصمیم گرفتیم برایش پرستار بگیریم. از یک سال قبل تا کنون هم زنی به عنوان پرستار در خانه مادرم کار می کرد. اما از صبح خبری از مادرم نبود، ...
این نخبه در 12 سالگی لیسانس گرفت/ قول و قرار دانش آموز اردبیلی با رهبر انقلاب چه بود؟
.... حتی شیر را هم به سختی می خورد. از شدت ضعف گاهی چشمانش سفیدی می رفت. نابینا بودن پسرمان یک طرف، دیگر تحمل این مشکلات را نداشتیم. هر کاری که فکرش را بکنید انجام دادیم، اسباب بازی می خریدیم، بیرون می بردیمش. اما هادی غذا نمی خورد که نمی خورد. یک روز سرکار بودم و خانمم به گوشی من زنگ زد. با خوشحالی گفت هادی غذا خورد. این را گفت و گوشی را قطع کرد. آنقدر در این مدت به ما فشار وارد شده بود که خبرغذا ...
روایتی از لحظه حمله تروریستی در شاهچراغ(ع)
بامن بودند، خانم مرادی را به خانه بردند و سه روز میزبان آنها بودند تا خانواده از همدان بیایند و کارهای اداری را انجام بدهند و پدر شهید و مادر بیمارشان را ببرند. همان شب خانواده آنها راه افتادند به سمت شیراز خانم صادقی هم به خانم گفته بودند همسرشان فقط زخمی شدند. حتی به خانواده شأن در حرم گفتیم زخمی شدند که در راه تصادف نکنند. دامادها و برادرشان آمده بودند. او اضافه کرد: خداتوفیق داد و ...
جوانی که در بحبوبه حادثه حرم شاهچراغ، حرمت تربت امام حسین را حفظ کرد
فیض شهادت نائل شدند. داماد خانواده خوب درخصوص چگونگی اطلاع از شهادت این دو شهید گفت: مادر خانمم بعد از خروج از حرم با همسر و پسرش تماس گرفته بود و آن ها جواب ندادند، بلافاصله با من تماس گرفت و گفت صدای تیر اندازی می آمد و از همسر و پسرم بی خبر هستم. ویسی نژاد بیان کرد: بعد از شنیدن این خبر من مرتب به گوشی امید زنگ زدم تا بالاخره یکی جواب داد و گفت موبایل را در صحن حرم پیدا کرده ...
روایتی از بسیجی مجروح آبیکی که به دست اغتشاشگران به کما رفت
آبیک اظهار می کند: حدود ساعت هشت و نیم شب چهارشنبه بود که اطلاع دادند شهر توسط اغتشاشگران شلوغ شده است. با موتور شخصی، خود را به بلوار رساندم. موتور را در جایی پارک کردم و داخل جمعیت رفتم و به بسیجیان دیگر ملحق شدم. وی می افزاید: داخل جمعیت بودم که از بالای پاساژ آزادی نارنجک زیر پایم پرتاب کردند که کلاهم افتاد و کاملا بیهوش شدم و دیگر متوجه چیزی نشدم. این بسیجی ادامه می دهد ...
سجایای اخلاقی شهید آقایی دوست از زبان مادرش
...، شهید رشید آقایی دوست است که با زهرا مهتابی مادر شهید چند کلامی هم سخن شدیم که را به مطالعه آن فرامی خوانیم. شهید رشید آقایی دوست 22 آبان 1349 به دنیا آمد و در محله نازی آباد تهران زندگی می کرد و 17 آبان 1370 به شهادت رسید. اراذل پسرم را شهید کردند رشید در نیروی دریایی سپاه کار می کرد. یک سری اراذل اوباش قمارخانه داشتند و کار های مبتذل می کردند. پسرم رفت ...
یادکردی از شهید حسن ترک / یوسف لشکر انصارالحسین(ع)
به عنوان "شهید شاخص استان" معرفی شد. دعای مادر عامل شهادتش شد آن روز سه شنبه بود داستان زندگی سردار شهید حسن ترک است در قالب خاطرات کوتاه به روایت خانواده، دوستان و همرزمان و به قلم بهناز ضرابی زاده. در خاطرات مادرش از سردار شهید حسن ترک آمده است: زیر زمین خانه جای عبادت او بود. نصف شب بلند می شدم و می دیدم که توی رختخوابش نیست. سراغش می رفتم. می دیدم داخل زیر ...
مهربان ترین مادری که روایتش را نوشتم
که به نحوی با این خانواده آشنایی و ارتباط داشتند، به صورت تلفنی و غیرمستقیم انجام می دادم. مصاحبه ها با حاج خانم چطور بود؟ خاطره انگیز و فراموش نشدنی بود. ایشان در کارهایش خیلی دقیق و منظم است. من هر هفته یک شنبه ها ساعت 9 صبح منزل ایشان می رفتم تا مصاحبه کنم، اگر چند دقیقه دیر می رسیدم، بلافاصله زنگ می زد که مادر کجایی، دلم شور افتاد یا موقع ورود به خانه با اینکه سن بالایی دارند و ...
اقدام بی شرمانه سه مرد شیطان صفت با دختر جوان/ تجاوز در مقابل چشمان نامزدش+جزییات
و پس از چند ساعت به خانه مان برگشتم که در میان راه متوجه شدم ریموت در خانه پدرم را در خانه همسرم جا گذاشته ام به خاطر همین دوباره به آنجا برگشتم و می خواستم شب را آنجا بمانم. هنوز چند لحظه از ورودم به خانه نگذشته بود که این جوان همراه دو مرد دیگر وارد خانه شدند و با تهدید چاقو و قمه من را زخمی و نامزدم را مورد تعرض قرار دادند. در ادامه، نسرین که شرایط روحی سختی را می گذراند در حالی که اشک می ...
شهیدی که یک ماه مانده به عروسی اش به آرزویش رسید/ داماد بدون یارش راهی بزمی بهتر شد
...، یادم هست خانواده همسرش هم خانه ما بودند، اما مهدی حاضر نشد آن را بر تن کند و وقتی اصرار خواهرش برای پوشیدن لباس عروسی را دید گفت:"قرار است کت و شلوار سفید بپوشم." ولی ما متوجه منظورش نشدیم! پدر شهید جودکی در خصوص روز شهادت مهدی بیان می کند: مهدی جزو یگان تکاوری صابرین سپاه بود، روزی که به شهادت رسید من برای کاری به قزوین رفته بودم، ساعت 2:30 شب بود با صدای پیامک گوشی از خواب بیدار ...
شعر کلامی زنجانی درباره اغتشاشات اخیر/ هُش دار ای جوان نشوی منحرف ز راه
...> چقدَر کودکان، یتیم شدند از دل جنگ تا دفاع حرم ایل ما آبدیده شد، پسرم! فصل غوغای فتنه کوب رسید تازه، قصه به جای خوب رسید اهل جان از حصار تن رفتند بهر آرامش وطن رفتند زخم خوردند تا "تو" غم نخوری حیله ی خصم بدقدم نخوری شب شکستن شده گناه چراغ شاهدم: زخم های شاه چراغ در دلت گرچه داغ مادر توست دست شاهِ چراغ بر سر توست آه ...
قتل نخبه تهرانی توسط دانشجوی دانشگاه شریف / متهم: قصد کشتن نداشتم
جنایت همزمان با این ماجرا قطع شده و من می خواهم علت این موضوع را بدانم. من از خون پسرم گذشت نمیکنم و برای سامان قصاص می خواهم. سپس متهم در جایگاه ویژه ایستاد و اتهام قتل عمدی را نپذیرفت. وی گفت: آن روز شهاب به خانه ما آمده بود تا در انجام یک پروژه به من کمک کند . من محلول را با آبمیوه مخلوط کرده و آن را در یخچال گذاشته بودم تا آن را بخورم.رنگ قهوه ای محلول به خاطر وجود آبمیوه در آن بود ...
وقتی باغ شهادت در بانک گشوده می شود
ساله و نیایش 12 ساله است. زمانی که همسرم شهید شد، ستایش پنج ساله بود و من نیایش را دو ماهه باردار بودم. آتش در بانک روز حادثه من بابت تعیین جنسیت نوبت دکتر داشتم. همسرم دو ساعت مرخصی گرفت که با هم به مطب برویم. بعد از برگشتمان گفت: عصر که بیایم، شیرینی می گیرم که هم به منزل مادر شما برویم و هم به منزل مادرم، تا خبر فرزند دوم را به آنها بدهیم. ساعت 9 سرکار رفت و ساعت دوازده این ...
رباینده پدر علم ژنتیک:پرداخت مهریه همسر دوم مرا ورشکست کرد/ دکتر آدم خیری است، فکر می کردم اگر مشکلم را ...
دکتر صحبت کنم که یک کاری برایم کند. متهم گفت: به همدستانم که بواسطه کار با آنها آشنا شده بودم گفتم که دکتر را برایم بیاورید حتی در بین راه به منشی اش زنگ زد و گفت با یکی از دوستانم داریم می رویم شمال. بعد هم رفتیم در ویلایی که شمال دارم و شب ماندم و فردا 10 صبح بود که راه افتادیم به سمت تهران. دکتر آدم خیری است می دانستم بداند که من اوضاع مالی ام بد است برایم کاری می کند. سردار ...
حکایت مرد ایرانی از محله سید نصرالدین تهران تا فرانکفورت آلمان
...> در آلمان استقبال از فرش های ایرانی چگونه است؟ متأسفانه ما قدر داشته هایمان را نمی دانیم، شما ببینید چگونه از آثار پیکاسو تعریف می کنند، شما ببینید با چند گره چگونه یک روستایی که از سواد آنچنانی هم برخوردار نیست می تواند یک اثر بسیار جالب خلق کند و فرشی را ببافد اما ما قدر آنها را نمی دانیم. زمانی که در آلمان بودم یک مشتری داشتم که پس از 3 سال یک روز آمد و گفت آقای نیکنام می ...
رباینده داریوش فرهود پدر علم ژنتیک:پرداخت مهریه همسر دوم مرا ورشکست کرد/ دکتر آدم خیری است، فکر می کردم ...
برایم انجام می دهد. ما نیت مان آدم ربایی نبود فقط می خواستم با دکتر داریوش فرهود صحبت کنم که یک کاری برایم کند. متهم گفت: به همدستانم که بواسطه کار با آنها آشنا شده بودم گفتم که دکتر را برایم بیاورید حتی در بین راه به منشی اش زنگ زد و گفت با یکی از دوستانم داریم می رویم شمال. بعد هم رفتیم در ویلایی که شمال دارم و شب ماندم و فردا 10 صبح بود که راه افتادیم به سمت تهران. دکتر آدم خیری است می ...
روایت مادر شهید طلبه آرمان علی وردی از شب شهادت فرزندش/ پیکر خون آلود فرزندم را نشناختم...
؟ پاسخ داد که نهار میل کرده و چون سوار بر موتور بود، صدایش واضح نبود. لحظاتی بعد مجددا با من تماس گرفت و گفت: ببخشید، سوار بر موتور بودم و صدا واضح نبود؛ کاری با من داشتید؟ گفتم: میخواستم فقط بدانم کجایی و آیا شب به خانه مادر بزرگت می آیی؟ آرمان گفت: نه کار دارم و نمی توانم... مادر این شهید بزرگوار با اشاره به دل نگرانی مستمرش برای آرمان افزود: ساعت 7 شب دوباره با آرمان تماس گرفتم اما ...
توجه به خانواده بعد از شهادت
مریم عرفانیان با شهادت علی اصغر خیلی تنها شدیم. همان ایام پسرم حامد، مریض شد و می بایست هفته ای دو بار او را برای معاینه به دکتر می بردم. همه ناراحت بودیم. مادرم می گفت: یک شب که ناراحت بودم، به عکس علی اصغر نگاه کردم و گفتم: تو که رفتی؛ ولی لااقل خبری از بچه ت بگیر. ببین چه حالی داره! یک توجهی به این بچه بکن. مادرم همان شب خواب دیده بود که علی اصغر به خانه مان آمده و حامد ...
نخبه و مدیرجهادی ای که از شاهچراغ پرکشید
: ما دوستان خانوادگی بودیم. در سال هایی که او را می شناختم و بعد از اینکه دامادم شد به جز خوبی و محبت از او هیچ ندیدم. او یک مومن مخلص بود. بیشتر از هر چیز به روزی حلال اهمیت می داد. در محل کار او را به عنوان یک مدیر خوب و شایسته می شناختند. وقتی به ماموریت رفت ساعت بازگشت او را می دانستیم. مرتب چک می کردیم که کی می رسد. اما شب که شبکه خبر حادثه شیراز را زیرنویس کرد دلشوره گرفتم. نگران شدم. به تلفن او تماس گرفتیم. جواب نداد. تا اینکه متوجه شدیم شهید شده است. ...
روایت شهادت یک زائر دهه نودی
خواهیم به مسافرت برویم. گفتم کجا؟ گفت شیراز. گفتم می روی تفریح یا زیارت؟ گفت به زیارت شاهچراغ می رویم. گفتم برایم دعا می کنی؟ گفت بله. به شوخی از او خواستم برایم سوغاتی بیاورد و شهید علی اصغر قبول کرد برای من و همکلاسی هایش سوغاتی بیاورد. بعد هم از من و همکلاسی هایش خداحافظی کرد و رفت. خبر شهادت را چه کسی داد؟ ساعت 9 صبح روز پنجشنبه بود که از آموزش و پرورش عشایر سیرجان تماس ...
زخم های صورت رنگ پریده ات گواه همه ناجوانمردی هاست
دامادی تصور کرده و برای خودش هلهله کرده بود، شاید تصورش این بود که پسر خوش قد و بالایش آن شب خسته از نامردمی ها به خانه باز می گردد و از مادر می خواهد شانه های خسته اش را نوازش کند. نمی دانم آن لحظاتی که زیر مشت ها و لگدهای نامردان به ظاهر مرد، جان می دادی، آن لحظه که پیراهنت را از تنت خارج و تن بی جانت را آماج حملات وحشیانه قرار داده بودند، مادرت چه حالی داشت؟ فقط می دانم که او یک ...
ربایندگان جسد دختر 3 ساله را بازگرداندند!
کشیدند و گفتند زمستان نزدیک است و می خواهند برای بچه هایم کفش و لباس گرم تهیه کنند. از من خواستند به داخل خانه بروم و کفش های فرزندانم را برای آن ها بیاورم تا شماره کفش ها را یادداشت کنند و بعد هم همراه آن ها به بازار بروم و برای دختر و پسرم کفش و لباس گرم بخریم. خیلی خوشحال شدم از اینکه دو زن خیر قصد کمک به ما را داشتند، به داخل خانه رفتم و با کفش های کهنه فرزندانم برگشتم، اما نه خبری از ...