تحول فکری یک پزشک جهادگر/ همه چیز از سفر به روسیه آغاز شد
سایر منابع:
سایر خبرها
معتاد سرقتم، نمی توانم ترک کنم
بار شایدم 30 بار. اولین بار چند ساله بودی که سرقت کردی؟ 5 یا 6 سالم بود. پدرم مغازه داشت و به ما پول نمی داد، من هم از جیبش پول برمی داشتم و می رفتم برای خودم خوراکی می خریدم. یک وقتایی هم از مغازه های بقالی کیک و پفک می دزدیدم. عاشق سرقتم، آنقدر این کار را دوست داشتم که دلم می خواست بچه هایم هم مثل من سارق شوند، اما یکی از آن ها مهندس است و دیگری هم اگر اشتباه نکنم وکیل است. خبری از آن ها ...
مادرانه های جانکاه روح الله
کمی بعد از مراسم تشییع شهید سیدروح الله عجمیان که در اغتشاشات اخیر توسط داعش صفتان به شهادت رسید، راهی خانه اش شدم؛ خانه ای در یکی از کوچه پس کوچه های کمالشهر کرج. بسیار مشتاق بودم که خانواده او را از نزدیک زیارت کنم؛ خانواده ای که در این وانفسای اغتشاشات و ناآرامی ها دردانه زندگی شان را در راه دفاع از اسلام از دست داده بودند. با همراهی یکی از دوستان شهید به خانه روح الله رسیدم. در میان راه بنر های معرفی شهید را می دیدم؛ تابلو هایی که مسیر تشییع شهید را در روز های گذشته نشان می داد. اطراف خانه روح الله پر بود از بنر های تصویر شهید که افتخار خانه شده بود؛ خانه ای جمع و جور و کوچک با نمای آجری... ...
وانتش را فروخت و رفت سوریه + عکس
چیزش درست بود. هم نظمش خوب بود هم به بقیه احترام می گذاشت. همه می دیدن که بچه نمازخوان و قرآن خوان است و به خدا اعتقاد دارد. کوتاهی نمی کرد. وقتی می گفتند یک کاری بکند، همان کار را انجام می داد. * بعد از سربازی رفت سرِ کار بنایی بعد از سربازی که آمد، دو سه سال رفت سرِ کار بنایی. چند سال آنجا بود و بعدش آمد و رفت با کمک خواهرش یک وانت صفر خرید. 9 ماه هم روی این وانت کار کرد و ...
خاطره جمشید مشایخی از مواجهه با غلامرضا تختی +فیلم
خیلی دوست داشتم و از طرفی هم نمی خواستم خلوت او را بهم بزنم به هر ترتیب داخل رستوران رفتم به او سلام کردم و او با خوشرویی من را بغل کرد و دعوت کرد تا پیش او بنشینم. وقتی از او جدا شدم پیش خودم گفتم خدایا اگر روزی در کارم شهرتی پیدا کردم از تو می خواهم مانند تختی فروتن باشم. وی ادامه داد: بعد از پایان فیلم سینمایی گاو، مسعود کیمیایی از من دعوت کرد تا در فیلم قیصر حضور داشته باشم. ابتدا ...
ماجرای بخشش هزینه 24 میلیونی یک عروسی و حضور مرحوم مؤید
میدان نشدند. مؤید بصیر و اهل بصیرت بود و قلمش در خدمت امام راحل، شهدا، جنگ و جبهه بود. وی با طرح درخواستی مبنی بر اینکه نمونه های قبلی اشعار هم حفظ شود، گفت: من نوجوان بودم و به خیال خودم یک واژه را تغییر دادم که اشتباه بود و نباید تغییر در ذوق زحمت کشان ایجاد کنیم. این مداح اهل بیت خاطرنشان کرد: مؤید به تأیید مقام معظم رهبری هفته ای دو غزل در ایام دفاع مقدس می گفت و بسیاری از ...
نمی دانستم آن افتخاری که مهدی می گفت شهادت بود
ایم که زندگی کنیم و تعالی پیدا کنیم. باید گوش به فرمان خدا و قرآن باشیم. من هم گفتم یک دختر و پسر دیگر هم دارم، آن ها هم فدای انقلاب و رهبر. ما باید ثمری برای انقلاب داشته باشیم. گفت نه من این کار را نمی کنم. بچه هایم خیلی برایم عزیز هستند. من بچه هایم را فدای قرآن هم نمی کنم. گفت برای چه بچه ات را کشتی؟ خیلی از حرف هایش بهم ریختم. از او خواستم که ماشین را نگه دارد. کرایه اش را پرداخت کردم و از ...
شروع یک زندگی عاشقانه از گلزار شهدا
! وقتی آمدند، کل صحبت ما 9 دقیقه طول کشید. برای خودم عجیب بود که برای گفتگو درباره آینده به 9 دقیقه رضایت داده بودم. حالم جور دیگری بود. انگار این بار دلم به نه گفتن فوری راضی نبود. از طرفی برای بله گفتن هم تردید داشتم. قرار شد گفت وگوهایمان ادامه پیدا کند. آن روز ها توسلم به برادر شهیدم و دیگر شهدای مدافع حرم بود. چندباری به گلزار شهدای فاطمیون رفتم و از شهدا خواستم کمکم کنند. همه چیز به ...
تجاوز به دختر 22 ساله در ویلای بستگان
... از آن روز به بعد من برای حس آرامش، سیگار می کشیدم و از درون احساس پوچی می کردم! تا جایی که تصمیم به خودکشی گرفتم اما یکی از همان پسرهایی که در فضای مجازی با او آشنا شده بودم، مرا از این کار منصرف کرد. هوشنگ بعد از مصرف مواد مخدر سیگار را با سیگار روشن می کرد اما من تنها او را می شناختم. بعد از این ماجرا، با پسری تبعه خارجی آشنا شدم که بیش از حد به من محبت می کرد و من هم به او ...
گفتگو با شهروندی که در سایت های شرط بندی فوتبال، خانه و خودرو لوکس خود را از دست داد
. وقتی حسابم به 50 میلیون تومان رسید، ناگهان تمام پولم را از دست دادم. از اینجا به بعد، من دیگر همان فرد قبلی نبودم و باید باختم را جبران می کردم. هرچه پول داشتم، حتی 800 میلیون سرمایه ای که با یک نفر دیگر در زمینه لوازم یدکی شریک بودم، بیرون کشیدم و همه را از دست دادم. پولم تمام شده بود، اما با خودم می گفتم نباید صحنه را خالی کنم و همین شد که اول خانه 170 متری ام را در خیابان یاران به ...
روایتی از قتل عام مردم اندیمشک در راه آهن توسط صدام
. درویش عالی توی راه آهن خواسته رزمنده ها رو پناه بده که خودش شهید می شه. جلوی چشم هایم سیاه شد با بغض خداحافظی کردم و زدم زیر گریه. یک لحظه تمام خاطراتم با آقاممد عین فیلمی از جلوی چشمم رد شد. همه اش محبت بود و خوبی. خیلی دوست داشتم بروم جایی را که شوهرم شهید شده ببینم. هرچه اصرار کردم بچه ها اجازه ندادند. چون 4 آذر 65 میدان راه آهن شده بود قتلگاه و تا چند روز جوی ها پر از خون بودند ...
منوچهر، سارق کهنه کار که 40 بار دستگیر شده: به دزدی معتادم!
.... از پنج سالگی دزدی را شروع کرده و آنقدر به این کار معتاد شده که حالا در 58 سالگی نمی تواند دست از آن بکشد. کلکسیونی از سرقت های مختلف را در پرونده اش ثبت کرده و به قول خودش گاو پیشانی سفید شده است. مرد عنکبوتی صحبت های عجیبی را مطرح می کند: درست یادم می آید که حدودا پنج ساله بودم و از جیب پدرم دزدی کردم. بعد از آن به یک سوپرمارکت رفتم و خوراکی برداشتم ...
یک سال زندگی زن معتاد با جسد دختر 6ساله اش
ادامه می خوانید. باران با تو زندگی می کرد؟ سه بچه داشتم. بعد از جدایی از همسرم، پسر و دختر نوجوانم با پدرشان زندگی می کردند و باران پیش من بود. معتادی؟ شیشه و هروئین مصرف می کنم. پدر باران هم معتاد و خلافکار بود و این بدبختی را او سرم آورد. از آشنایی ات با هاشم بگو؟ هاشم سه سال از من کوچک تر است. او معتاد و قاچاقچی و رفیق شوهرم بود. درپی رفت و ...
بدلکاری باورنکردنی اصغر نقی زاده
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سیما، اصغر نقی زاده، بازیگر فیلم و سینما گفت: من اولین فیلم خود را در سال 1361 بازی کردم که در آن زمان بیست سال داشتم. در سال 68 برای اثر "مهاجر" جلوی دوربین رفتم و فعالیت حرفه ای خود را رسما آغاز کردم و تا سال 1380 کارهای مختلفی در سینما انجام دادم. از سال 1346 به بعد که از وجود سینما باخبر شدم به آن علاقه مند شدم و همیشه به سینما می رفتم تا فیلم های مختلف تماشا کنم ...
ناگفته های شاهدان و مجروحان حادثه تروریستی ایذه
بینی ام. تیرخلاص زد. مطمئن شدند که کشته شدم گاز دادن و رفتند. کشان کشان خودم را انداختم لای درخت های بلوار. درگیری خیلی شدید شده بود. صدای رگبار می آمد. نه قدرت تکان خوردن داشتم و نه اصلا زیر آن آتش می شد بلند شد. داشتم از حال می رفتم. یک ساعت و نیم مخفی شدم. درگیری که تمام شد، زنگ زدم به خانواده ام گفتم من اینجام... یوسف دو تیر در پای چپش خورده . ولی گلوله کلت ...
چند روایت شنیدنی از جمشید مشایخی و نقش هایش
یلم های مطرح آن زمان بود، “سلطان صاحبقران” و “سوته دلان” با حاتمی از کارهایی هستند که تا سال 56 بازی کردم و خیلی دوستشان دارم. چند کار تئاتر هم مثل “آوار بر سنگ”، “در گوش سالمم زمزمه کن” و “باغ وحش” داشتم که بین فیلم هایم اجرا شدند. چون با جعفر والی خیلی دوست بودم بیشتر درنمایش ها او بازی می کردم. بعد از انقلاب اسلامی کار من در بعد از انقلاب به صورت مداوم ادامه دا ...
پیرمرد عنکبوتی: از بچگی عاشق دزدی بودم
پنهانی از جیبش پول بر می داشتم و به سوپرمارکت های دیگری می رفتم و خوراکی می خریدم. برداشتن پول بدون اجازه از جیب پدرم برای من عادت شده بود و کم کم از مغازه پدرم و مغازه دیگران هم خوراکی سرقت می کردم. خیلی خوشحال بودم و فکر می کردم سوپر من هستم و ادامه می دادم تا اینکه سرقت عادت و زندگی من شد. *قصد نداری در این سن و سال سرقت را کنار بگذاری؟ نه، من عاشق سرقت هستم. سرقت با خون من ...
بیرانوند: از عملکرد حسینی مقابل ولز خوشحالم/ تیم ملی اتحاد خیلی خوبی دارد
به گزارش گروه ورزشی خبرگزاری دانشجو. علیرضا بیرانوند پس از پیروزی تیم ملی فوتبال کشورمان مقابل ولز اظهار داشت: خدا را شکر بازی خیلی خوبی بود. خیلی خوشحالم و حس خیلی خوبی دارم. همه بچه ها و فکر می کنم صددرصد مردم ایران با این برد خوشحالی کردند. وی افزود: شرایط خیلی سختی را گذراندیم. آمده بودیم به ولز نبازیم. چون می دانستیم بازی آخر خیلی بازی مهمی است. خدا را شکر حق مان برد بود. بچه ها ...
امیر عابدزاده: من به مربی نیازی ندارم، می خواهم او فقط پدرم باشد
زیرا وقتی به چیزی دست یافتم، احساس شگفت انگیزی داشتم اما وقتی به گذشته نگاه می کنم و آنچه را که از سر گذرانده ام می بینم، از ساخت آن لذت بیشتری می بردم. من باید در لحظه زندگی کنم و تمام توانم را برای هر لحظه بگذارم. همه مذاهب به نظر من یک چیز را می گویند: همه این ها عشق و (در مورد) وفق دادن خود با این روند است. شما می توانید آن را هر چیزی بنامید: خدا، جهان، انرژی یا فقط اعتقاد به اینکه ...
محکومیم به برد
، بی حرف پس و پیش، بی ادا و اطوار گروهک های ضدایرانی، فقط ایران را تشویق می کردند و همین یکی تمام کننده کار بود. بازیکن وسط زمین می فهمید از زبان تماشاگران هم امروز فقط روز ایران است. حسینی مثلا. چه روحیه ای گرفته بود. رامین، رامین. من پشت دروازه نشسته بودم و می دیدم رامین در راست زمین چه جانی می گذارد. کم نیار پسر. و رامین کم نیاورد. داد می زدم رامین باغیرت. و تماشاگران همراه من می گفتند رامین ...
هنر هنرمند، به مردم داری اوست
نیامده چون هم من چشم هایم نمی بیند و هم جوانان دیدند که در این کار درآمدی وجود ندارد. یادم است یک هنرجو داشتم که بعد از چند روز نیامد و وقتی به او زنگ زدم و گفتم چرا نمی آیی گفت بیام دو زانو بنشینم، دست و پا و چشم و کمرم از بین برود، حقوق ثابت هم ندارد! پس چرا بیایم در قلم زنی بنشینم و پدر خودم را درآورم! دیدم راست می گوید. بله متأسفانه مردم توانایی خرید صنایع دستی ندارند و هنر در سبد خرید ...
اقتصاد رمالی؛ از قتل 350هزار تومانی تا فالگیری دومیلیاردی!
تمام حرف های فالگیر درست بود. طیبه. س از تجربه خود گفت: مدتی بود آشفته بودم و دوست داشتم بدانم در آینده چه سرنوشتی در انتظارم است. به توصیه یکی از دوستان به صفحه ای در اینستاگرام مراجعه کردم. دوستم می گفت همه حرف هایی که جناب رمال به او گفته، درست از آب درآمده. وسوسه شدم و در خرداد 1401 وارد صفحه شده و درخواست فال کردم تا بدانم ازدواج می کنم یا نه. قیمت فال 160 هزارتومان بود. گفت که این خواستگار ...
عابدزاده: هیچ اعتباری به من نمی دادند چون پسر احمدرضا بودم/ تمام تلاش مان را می کنیم تا صدای مردم ایران ...
واقعاً دوست دارم اکنون، در این مرحله، او فقط پدرم باشد. وقتی به هدفی می رسم یا اشتباه می کنم، او می خواهد بیاید و نصیحتی به من بگوید، اما من فقط می خواهم از اینکه پدرم است، لذت ببرم. من مربیان خوب زیادی را ملاقات کرده ام که فکر می کنم می توانم آنچه را که نیاز دارم از آن ها بیاموزم. نمی خواهم همه چیز را به هم بزنم یا حتی یک دقیقه از آن زمان کنار هم بودن را از دست بدهم. دروازه بان تیم ملی ...
روایت بسیجی تیرخورده ای که به پدر کیان پیرفلک گفت برگرد! | بنزین روی سرم ریختند و لختم کردند!
...> شدت آتش زیاد بود. 22نفر بودیم. من پینت بال داشتم. بقیه هم لانچر (پرتاب گاز اشک آور) و وینچستر. سرچهارراه هلال احمر داد می زدم به ماشین ها که نرید نرید... حتی به یکیشان که گوش نکرد فحش دادم! چند متری از بچه ها جدا شدم و رفتم جلوتر. یکهو گلویم سوخت. گلوله سابیده بود. از پشت افتادم. بردنم به ساختمان هلال احمر. چند متر آن طرف تر. آمبولانس نمی آمد. یک ساعت و نیم بعد، دو تا از بچه ها ...
بیرانوند: می خواستم با درد و نقاب بازی کنم اما فیفا اجازه نداد/ شانس صعود داریم
موقعیت نتوانستیم گلزنی کنیم. می توانستیم گل اول را زودتر به ثمر برسانیم، ولی از خدا و دعای خیر مردم ممنونم که این برد نصیب ایران شد و همه خوشحال شدند. وی در مورد مصدومیتش در بازی مقابل انگلیس گفت: در صحنه ای که برخورد کردم دوست داشتم ادامه دهم، چون شرایط را که دیدم و تلاش بچه ها را واقعا دوست داشتم در کنار تیم باشم. ولی وقتی از جایم بلند شدم دیدم واقعا نمی توانم. درد خیلی شدیدی در ناحیه ...
بازیگر وظیفه دارد تا به ذهنیت کارگردان عینیت ببخشد
سال 1380 کارهای مختلفی در سینما انجام دادم. از سال 1346 به بعد که از وجود سینما باخبر شدم به آن علاقه مند شدم و همیشه به سینما می رفتم تا فیلم های مختلف تماشا کنم. همچنان نیز به سینما علاقه دارم و همواره فیلم و سریال تماشا می کند. او اظهار داشت: در سکانس نسخه طولانی فیلم از کرخه تا راین علی دهکردی در کنار رودخانه ایستاده بود. کودکی توپ را به سمت او پرتاب می کند و علی دهکردی در فیلم درون ...
قاتلان نگهبان خوابگاه دختران دانشجو قصاص نشدند / زن خائن 2 مرد برای قتل شوهرش اجیر کرده بود
گفت چنان از شوهرش کینه به دل دارد که می خواهد برای کشتن او یک آدمکش اجیر کند اما کسی را پیدا نکرده است. مرد جوان ادامه داد: نرگس آنقدر توی گوشم خواند که خام شدم و قبول کردم برای گرفتن انتقام او، شوهرش را گوشمالی دهم. به او گفتم که من آدمکش نیستم اما حاضرم شوهرش را کتک بزنم. پس از آن نزد یکی از دوستانم که دانشجو است رفتم و موضوع را برایش تعریف کردم. دوستم هم قبول کردم همراهم بیاید. ...
ناصر تکمیل همایون به گستره فرهنگی ایران می اندیشید/ استادی که آثاری فراسرزمینی خلق کرد
تا کوی دوست/ راه اگر نزدیک تر داری بگو. خداوند روح این عزیز را غریق رحمت کند. وی با ذکر چند خاطره از ناصر تکمیل همایون افزود: در سال 1335 یعنی 66 سال پیش من در دانشسرای عالی تهران قبول شده بودم. در آن زمان بسیار کتاب می خواندم در این خیال که اکسیر می کنم، به همین دلیل در کتابخانه دانشسرای عالی تردد دائمی داشتم. یک روز دوستی به من گفت؛ تو که دانشسرای عالی قبول شدی یکی از رفقای من هم ...