قند در دلم آب می شود، وقتی از فرزند شهیدم حرف می زنم
سایر منابع:
سایر خبرها
رشادت شهید نوجوان در شکار تانک های دشمن/ روایت مادر شهید مسگر تهرانی از غیرتمندی پسرش
. خدا هم خواست که مجید برگردد. وی افزود: چند وقت پیش در ایام کرونا، یکی از دخترانم به رحمت خدا رفت و بستگان به من گفتند: خواهر مجید به آنجا رفته و به مجید گفته است: مادر منتظر تو است. برای همین مجید آمده است تا شما را از دلتنگی درآورد. مادر شهید گفت: من سوره عصر را می خوانم و غسل صبر می کنم؛ به همین خاطر صبرم در مشکلات زیاد است. خاطرات مجید از پول تو جیبی ...
لو رفتن رابطه شرم آور مرد پلید با همسر دوستش!
. خیلی وقت ها با بابک درد دل می کردم و او همیشه به حرف هایم گوش می داد. یک روز به او گفتم: من ساعات زیادی سرکارم و دل نگران تنهایی سمانه هستم. نمی دانم باید چه کار کنم؟ بابک کمی فکر کرد و گفت: سمانه را خانه ما بیاور. هم خیالت راحت می شود و هم بچه تنها نمی ماند. راستش آن موقع خیلی خوشحال شدم، چون می دانستم به خاطرعلاقه ای که زن بابک به من دارد از دخترم خوب مراقبت می کند، اما حتی نمی ...
هزینه دوره باریستا در آکادمی کافی پارس با مدرک بین المللی
عشق کار کردن نه تنها شما رو خسته نمی کنه بلکه انرژی شما رو بیشتر هم می کنه و از کارتون هم لذت می برید و تو روحیه خوب داشتنتون هم موثره و همه اینا رو وقتی فهمیدم که دارم تو یه کافی شاپ با علاقه تمام قهوه درست می کنم و با ذوق لاته آرت می زنم تا مشتری ها رو شگفت زده کنم. وقتی فهمیدم که شغل آینده ام رو پیدا کردم رفتم سراغ پیدا کردن یه آموزشگاه معتبر که مدرک بین المللی هم در نهایت بهم بده ...
حکایت پول توجیبی های جهادگر دهه نودی/ سنگ حرم حضرت زینب برایم یادگاری خوبی است
...> دلم برای مردم زلزله زده می سوزد پرسیدم درباره سوریه چیزی می دانی؟ پاسخ داد: وقتی می بینم در تلویزیون از زلزله سوریه سخن می گویند خیلی ناراحت می شوم و برای همین تصمیم گرفتم به کودکان و مردم بی گناهی که در زلزله همه چیز خود را از دست داده اند، کمک کنم. گفتم، سنگ حرم حضرت زینب(س) را برای چه می خواهی؟ گفت: من به این چیزها علاقه دارم، به سوریه نرفته ام اما این سنگ می تواند یک ...
مردی که تنها آرزویش خواندن است ...در وطن ...
که شعرهای خوبی ندارد، حرف های مبتذلی دارد آن ها را دوست ندارم ولی طرفدار جوان ها هستم ... سال هاست در عرصه موسیقی فعالیت نکردید اما مردم هنوز خاطره کارهای شاد شما را در ذهن دارند، مردم برای شما وهنرتان احترامی بسیار قائل اند ... (بغض می کند ... چشم هایش تر می شود.)دلم برای مردم تنگ شده ...می خواهم یک بار هم که شده ببینمشان. این روزها دلم گرفته. اگر خدا یاری کند می خواهم حال مردم را خوب کنم ... 57247 منبع: khabaronline-1732842 ...
روایت یک مبارز از زندان طاغوت
. البته در مدرسه نماز خانه نداشتیم و باید روزنامه پهن می کردیم. بعد از مدرسه رفتم در خانه مصطفی که پدرش تا مرا دید گفت محمود فرار کن برو، دیشب مصطفی را گرفتند. فوری برگشتم خانه و با پدرم خانه را پاک سازی کردیم. یک سری کتاب و رساله امام را کارتن کردیم و از خانه بردیم بیرون. گفتم دوستم را گرفتند. پدرم دورادور از کارهای من با خبر بود، گفت: حلالت نمی کنم اگر با سواک همکاری کنی، از شلاق نترس، تو پسر من ...
کویر ابری نسرین
هایش شکوفه های ظریف صورتی رنگی گلدوزی شده بود، شکوفه هایی که من می توانستم عطر ملایم و گرمشان را حس کنم. آن شکوفه ها در زمینه براق مشکی، خودنمایی می کرد و وسط زمستان، بهار را تداعی می کرد. نسرین گفت برای بیوه شدنش هنوز خیلی زود بود و بعد بغض کرد. حسین برای او، خانه ای کوچک به جا گذاشته و آب باریکه ای که اداره بیمه آخر هر ماه به حسابش می ریزد. همه این ها شکر خدا دارد، اما نسرین بی کس و ...
وقتی همسر سردار تهدید شد!
آنجا رفتی باید مثل آنها کار کنی و سر تشت بنشینی و رخت بشوئی. حاج حمید گفت نه، این چه حرفی است؟ چرا به خود من نگفت. من قول می دهم که همه کارها را خودم بکنم و لباس هایت را خودم بشورم. در جلسه خواستگاری هم به پدرت گفتم که این جوری است. آن بنده خدا هم که دید خسرو خیلی موافق است و تلاش می کند و پدرم هم به حرف خسرو تسلیم شده، او هم تسلیم شد، ولی اوایل سرسختی نشان می داد. **: الان این آقای ...
خبر نداشتم!؛ ادامه روایت دومین جلسه دادگاه حادثه تروریستی شاهچراغ
.... غیر مسلح هستن. عبدالله گفت: به تو ربطی نداره، آدم بی گناه و زن و بچه آسیبی نمی بینند، خیلی تاکید کردم اما عبدالله سعید قبول نکرد. قاضی ابرویی بالا انداخت و گفت: یعنی جرأت داشتی توی روی رئیست بایستی؟ _اینقدر حاکم نبود. عبدالله به حامد هم گفت با افراد بی گناه کاری نداشته باشه. صدای قاضی کمی بالا رفت، مگه مسئولی اونجا بود؟ مگه مقر حکومتی بوده که عبدالله به حامد ...
جواد یساری، با مجوز یا بی مجوز او خواننده محبوب دلهاست
های کوچه بازاری شعرهای عاشقانه ای بود که پیام های اخلاقی و معنایی در آنها وجود داشت، جواد یساری خود گفته است: همیشه گفتم شعر و ترانه در موسیقی حرف اول را می زند به همین دلیل حواسم جمع بود که کار بی معنا نخوانم. برای مثال در بخشی از شعر آهنگ همکلاس جواد یساری می گوید: همدمم تو مدرسه با همکلاس مدرسه بی همکلاس یه غم سراس آخه عادت کرده با هم دل ما دوست خوب تو دنیا ...
وقتی همسر سردار تهدید شد!
روستا از تو توقع کار دارند و فردا که به آنجا رفتی باید مثل آنها کار کنی و سر تشت بنشینی و رخت بشوئی. حاج حمید گفت نه، این چه حرفی است؟ چرا به خود من نگفت. من قول می دهم که همه کارها را خودم بکنم و لباس هایت را خودم بشورم. در جلسه خواستگاری هم به پدرت گفتم که این جوری است. آن بنده خدا هم که دید خسرو خیلی موافق است و تلاش می کند و پدرم هم به حرف خسرو تسلیم شده، او هم تسلیم شد، ولی اوایل سرسختی نشان می ...
میزبانی آرمان از میهمانان مبعث/جشنی باصفا در گلزار شهدا
یک پسر بچه 9 ساله، چه حاجت هایی دارد؟ شاید مهم ترینش گرفتن نمره های خوب باشد و مثلا برنده شدن و خاک کردن رقیبش در مسابقات گل کوچک و از این جور چیزها. اما نه! حسین آقای 9 ساله ما دلش بیشتر از اینها می خواهد. او می خواهد به آرمانش بگوید: هر وقت به هیئت ها و پیش امام ها رفتی بگو من خیلی حاجت دارم. و اما یک حاجت بزرگ تر که از شنیدنش مو به بدن آدم راست می شود! دومین حاجتم این است که می خواهم شهید شوم ...
چند خاطره و یک اشتباه در عملیات والفجر 8
.... تو بی شعوری؟ کدام ارتش دنیا از این رودخانه عبور می کند؟! رزمندگان، یک فرمانده تیپ عراقی ر ا به اسارت گرفته بودند. در بازجویی هایی که از او کرده بودند، گفته بود: من به فرمانده لشکر گفتم که احساس می کنم ایرانی ها حرکت های مشکوکی در اطراف آب انجام می دهند. فرمانده گفت: تو بی شعوری. اگر عقل نظامی داشتی، این حرف را نمی زدی. کدام ارتش دنیا هست که بتواند از این رودخانه عبور ...
گفت وگوی احمد زیدآبادی و رضا کیانیان/ با محوریت شرایط فعلی جامعه و سیاست ایران
مدام نوشتم و نوشتم. خب تو شلوغش می کنی بیا پاسخ بده که من این را قبول ندارم و آن را قبول دارم. یک منتقد منصف بود که به من در جایی پاسخ داد و من هم مقاله ای مفصل نه در ردش بلکه در جوابش نوشتم و او گفت که تو مرا خراب کردی، گفتم به خدا خرابت نکردم من خوشحال شدم که تو این را گفتی تا بتوانم این حرف ها را بزنم، خب هیچ اتفاقی نیفتاد. در نتیجه من هم حساسیت های خودم را نسبت به این ماجرا از دست دادم و دیگر ...
دیداری از بزرگ ترین شهرستان استان بوشهر
، چهار بار رفتم آن طرف آب. اما با همه اینها حتی یک بار هم نامه ای از بنیاد نگرفتم. فرزندم گفت اگر یک نامه ایثارگری برای من بگیری در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته می شوم. گفتم بابا تو که نفر اول کلاس بودی. گفت بله، ولی واقعا سخت است. گفتم نه. تو وقت داری 8 ماه دیگر تلاش کنی و وارد صنعتی شریف شوی. ولی من برایت نامه نمی گیرم. گفت خودم می روم نامه را می گیرم. گفتم تو حق نداری چنین کاری کنی. هر سه فرزندم در ...
20 جمله که هرگز نباید به بچه ها بگویید
این حرفها رو نه به دختربچه ها بگید نه به پسربچه ها 1- نباید گریه کنی 2- هر کاری برایت انجام می دهم 3- کارت خوب بود اما بهتر هم می توانست باشد 4- آن را نخور و گر نه چاق می شوی 5- آنقدرها هم چیز مهمی نیست که بزرگش می کنی یا مثل بچه رفتار نکن! 6- باید 100 بار این را تکرار کنم؟ 7- دختر/پسر بزرگ که این کارها را نمی کند 8- این کار، فقط کار پسرها/دخترها است 9- از تو ناامید شدم 10- بهتر است هر کاری که من ...
روایت هایی از ساکنان و خادمان بزرگ ترین آسایشگاه معلولان کشور | راه هایی که ما را به هم رساند
نگهداری معلولان جسمی حرکتی شهیدفیاض بخش نیز تفاوت داشته باشد. دعای مادر و شفای آقا می دانست که در روستا پشت سرش چه حرف ها می زنند. دل می سوزانند برای او که از نگاه دیگران، یک دختر اسیر صندلی چرخ دار و خانه نشین بود. مادرم هر وقت از نیشابور به مشهد می آمد، می رفت حرم تا شفای من را از آقا بگیرد. در روستا حس تبعیض داشتم و از مقایسه بین خودم و بقیه بدم می آمد. سوم دبیرستان را به ...
هفت صحنه از زندگی در محله | رعایت نکن، آشغال بریز!
...> گفت: هنوز که نگرفتن گفت: حاجیت روزی صد هزار چوق کاسبه. گفتم: چطوری گفت: چراغ قرمز و طرح و لایی کشی و بوق و سوت و همه جور عشق و حال. هنوز نگفته بودم حرف آخر را که جیغ لاستیک روی آسفالت پیچید تو گوش خیابان. بعد هم بوق شیپوری و بنزی را با هم زد و رفت: بی خی خی عشقی حال می ده... ساعت 9 و 21 دقیقه صبح است و اینجا درست سر چهارراه اول، دوازده سیزده من زباله کوت شده است روی هم. عزیزان همشهری و ...
زن جوان دخترش را 8 سال مخفی کرد / دیدار پدر و کودکش پس از سالها دلتنگی !
برترین ها عکس بهاره رهنما با کت و شلوار مردانه در خیابان | بهاره رهنما با این لباس عجیب همه رو مات کرد استوری دردناک پژمان بازغی برای دخترش | دلیل گریه های پژمان بازغی چیست؟ سلفی عاشقانه یکتا ناصر همه را مات کرد | لباس عجیب یکتا ناصر تو این سن همه رو شوکه کرد لباس عجیب لیلا اوتادی در خیابان همه را خیره کرد | لیلا اوتادی با این لباس حسابی خودشو سر زبونا انداخت پایگاه خبری تحلیلی مثلث ...
گلایه پدر یک شهید از دسته بندی شهدا
... این پدر شهید در بخشی از سخنانش می گوید: چرا بنیاد شهید، شهدا را دسته بندی کرده است؟ شهدا از لحاظ مقام و منزلت نزد خدا و جامعه یکسان هستند. بچه 17 ساله ای که برای این مملکت شهید شده، پدر و مادر ندارد؟! چرا خانواده این بچه 17 ساله باید از مزایایی که به بقیه شهدا داده اید، محروم باشند؟ شما شهید 20 ساله را بعد از گذشت 30 سال از شهادتش بازنشسته نکرده اید و به او حق سنوات بازنشستگی داده اید و به ...
ناگفته های یک بانو ایرانی از اسارت درزندان های آمریکا
کردند به زندانی های دیگر و سیاه پوستان بی گناه از اسلام گفتیم، از آزادی واقعی که در دین مان است. خواستیم با ما همراه شوند و ذکر خدا را بگویند. الله اکبر گفتم و یک زندان پشت سرم تکرار کردند. ماموران زندان تا این صحنه را دیدند. متفرق مان کردند و با کتک به سلول هایمان بازگرداندن مان. 10 روز اعتصاب غذا برای آزادی! دلم می خواهد بیشتر از آن روزها و خاطراتش بدانم اما هر بار که یاد آن ...
آمده ام؛ تو به داد دلم برسی/ مرا بشنو، حضرت شمس الشموس، شاه انیس النفوس
ساعت قسمتم شد و بعد با نسخه و مرهم، لندینگ کردم؛ قشنگ پایین پای حضرت. هنوز هم سوا بودم و گاه و بی گاهی با کلام خادمان خانم که برگرفته از محبت حضرتی بود به خود می آمدم و دوباره غرق در عظمت امام می شدم. پایین پای امام رئوف دست حلقه کردم به پنجره های مشبک و پیشانی چسباندم، بغض وحشی گلویم را فریاد کردم و گفتم آمده ام تو به داد دلم برسی. بی قرارتر از قبل، از ضریح جدایم کردند و ...
علیرضا محمودی؛ رزمنده نوجوانی که طاقت دوری رفیق شهیدش را نداشت
...: علیرضا کاملا خوب نشده بود. حتی روی بینی اش اثر زخم ترکش مانده بود اما اصرار داشت که باز هم به جبهه برود. او داغ رفیق اش را بر دل داشت و نمی توانست مسیری که باهم رفته بودند را رها کند. بعد از شهادت رضا، پسرم بی تابی می کرد و گریه می کرد و می گفت: رضا، رضای جانم، معلم قرآنم. بالاخره علیرضا دی ماه 61 گفت: می خواهم بروم جبهه. اما بخاطر من گریه نکنی. گفتم: راضی ام اما جگرم می سوزد. به همراه همس ...
حمله روشن به ساپینتو: حیوان خودتی! کی روش تو را آورد
...> هواداران استقلال ناراحت بشوند، چه کار کنم؟ حرفی نزنم؟ اگر صحبتی انجام می دهم بر اساس واقعیت است. چرا درباره امیر قلعه نویی صحبت نمی کنم؟ آیا شما می دانید که چرا حرفی درباره قلعه نویی نمی زنم؟ چون او دیگر در استقلال نیست. قلعه نویی چند سال پیش از استقلال رفت و دیدید که یک کلمه هم درباره او حرف نزدم. هر کسی سرمربی استقلال باشد، انتقاد می کنم، چه آندره آ استراماچونی، چه فرهاد مجیدی و محمود ...
فال حافظ امروز شنبه 29 بهمن ماه/ در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
تلاش به پول هم می رسید. با حرف زدن کار درست نمی شود، مرد عمل باشید. هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز روندگان طریقت ره بلا سپرند رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز تعبیر فال حافظ: تفسیر فال حافظ شما می گوید در هر حال خدا را شاکر باش حتی اگر بلا بر تو نازل شود و از فراز و نشیب زندگی خسته شده باشی. با خودت ...
قهرمان محله | پزشک هم محله ای از خاطراتش با دکتر قریب می گوید | ویزیت رایگان بیماران و پرداخت هزینه نسخه
؟ گفتم حسابدارم. گفت "تو لیسانس گرفتی که بیایی بانک کار کنی؟ با مدرک 6ابتدایی هم که می توانستی این کار را انجام بدی! " خیلی خجالت کشیدم. این حرف مرا به فکر انداخت. 2سال بعد از آن روز به دانشگاه پزشکی رفتم. بعد هم پیش همان استادم رفته و گفتم امر شما را اطاعت کردم. همزمان با کار در رشته پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شدم و ادامه تحصیل دادم. بلافاصله وارد دوره پزشکی شدم. آن موقع سه برابر ظرفیت اعلام می ...
وقتی جهادی ها دعای مستجابِ نیازمندان می شوند/ بارش مهربانی در دل برف
ایستاده بودند هول برش داشته بود که چه جوابی بدهد نکند همسایه ها گلایه کردند که هنوز برف جلوی خانه دست نخورده مانده و راه اهالی محل را سد کرده است. یکی از پسرها که هنوز پشت لبش سبز نشده بود و اندام نحیفش در بین پلیور سبز رنگش گم شده بود آهسته سلام کرد سرش را پایین انداخته بود و حرف می زد. مادر ما اعضای گروه جهادی شهدای وردنجان هستیم برای کمک آمده ایم اگر اجازه دهید بالای پشت بام برویم و برف ...
خاتم الانبیاء، پیام آور رحمت و اخلاق بود
...> در مدتی که آن زن سخنان خود را می گفت آن حضرت روی پا ایستاده بود و به حرف های او به دقت گوش می کرد و با کمال مهربانی به او جواب می داد. من در دلم گفتم: به خدا سوگند! روش این مرد، روش یک زمامدار دنیاطلب نیست. چون وارد خانه شدیم که منزلی بی پیرایه و ساده بود، در آنجا تشکی از لیف خرما داشت، آن را به روی زمین گسترد و به من فرمود: روی آن بنشین! گفتم: شما بنشینید. قبول نکرد و مرا روی آن ...
لیام نیسن: به حرفه ام که نگاه می کنم کمی پشیمان می شوم اما نه زیاد!
. وقتی بسون را دیدم به او گفتم: “ببین، لوک، مطمئنم که حتی در لیست طولانی تو نیستم، اما آیا مرا در نظر می گیری؟” به هر حال، آن نقش به من پیشنهاد شد. به یاد می آورم که فکر می کردم، “ ربوده شده به احتمال زیاد یک راست به شبکه ویدیویی خواهد رفت اما مهم نیست، این فقط یک داستان کوچک ساده است.” اما برای فیلمبرداری سه ماه در پاریس بودیم؛ این چقدر می تواند بد باشد؟! اما هر روز عصر که با این بچه های بدلکار کار می ...