اسم سوریه را که شنیدم بی هوش شدم!
سایر منابع:
سایر خبرها
زندگی به روایت مسعود دیانی
، رو به حرم و دعا خواندن. به فاطمه گفتم کاش می شد مشهد بمانیم. روزها. ماه ها. مطمئن بودم اگر آزمایش دو روز قبل را آن روز انجام می دادیم دیگر نه خبری از توده ی چنگ زده به معده بود، نه توده ی ریشه کرده در کبد و نه درگیری غده های لنفاوی. خوب بودم. شفا پیدا کرده بودم. غذا می خوردم. تا غروب نخوابیدم. عصر دلم بستنی هم خواست. بابای فاطمه خرید. چندتا تلفن جواب دادم. با نفس و گرم. آیه را بغل نمی توانستم بکنم ...
دستگیری و کشتن مشروطه خواهان
. 4تومان ماند برای من. پسرش گفت فقط امشب باید شما را از این خانه نجات بدهیم. حالا آمدیم بیرون و سر یک تون حمام تا صبح خوابیدیم. صبح پا شدم و نشستم دم در خانه که یک بقالی بود و با پیرمرد بقال حرف زدم. پسر آن پیرمرد بقال آمد و گفت چرا اینجا نشستی؟ و رفت به پاسبان ها گفت دوتا پاسبان آمدند. من هم شروع کرده بودم به قرآن خواندن اما پاسبان ها من را گرفتند و یکی از آنها دست مرا می کشید و می برد ...
اصلن من کوچیک همه هسم!!
بی بی گفت: - ووووی ننه، روم سیا، چیطو دره میشه؟ دوره آخرالزمونه، سال به سال قربون پارسال، اصن انگار نه انگار که شو عیده، خیاوونا خلوت خلوت، هر کی ام خو می نی دره می ناله اَ ای گیرونی. رفتم بازار یَی کیلو تخمک هندونه میگن دیویست هزار تومن، حالا او هیچی، تخمک روزگردون که هیشکه جزء آدم حسابُش نی کرد، صد و چل هزار تومن! ینی آدم چارِی ندره کلشه بوکوبه تو دیوار! چی بگم والا بی بی؟ حق ...
اعتراف عضو کمیته داوران در خصوص داور بازی پرسپولیس – سپاهان/ واکنش به استوری بحث برانگیز و تعیین نتیجه ...
ام چطور بود که در جواب او گفتم اصلا خوب نبودی و باید بیشتر اخطار می دادی و نباید اجازه بدهی سمت تو بیایند و او گفت ابتدای بازی بود که من گفتم اول یا آخر بازی ندارد. کاری به این ندارم که اخراج کردی یا که آفساید بوده یا نبوده. باید باور کنید در کمیته داوران صحنه ای که آنالیز می کنیم سر آن با هم خیلی دعوا می کنیم که حقی از کسی تضعیف نشود، آن وقت ما می آییم یک نتیجه تعیین کنیم؟ خسروی ادامه ...
فرازی از وصیت نامه عارف 16 ساله گردان حمزه
هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می خورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد ... تو با دست های خودت، اشک های مرا پاک کنی.. مولای من؛ سرم را به سینه ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی ...
شهید کریم رجب پور: خدابا مرا بمیران با شهادت، در راهت و برای دینت
سوی خودت برای جهانیان فرو فرستادی. به بهشت و دوزخ که حق است و برای اجر نیکوکاران و عذاب بدکاران مهیا کرده ای و به حق روز جزا که در چنین روزی همه انسان ها را زنده خواهی کرد، قَسمت می دهم ای خدا اول مرا ببخش و بعد بمیران با شهادت در راهت و برای دینت. ای خدایی که مقامت بس بلند، غضبت شدید، نیرویت بالاتر از هر نیرو، تو که از مخلوقات خویش مستغنی هستی و در کبریا و عظمت فرا گیر، به آنچه بخواهی توانا، رحمتت ...
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم/ زیارت سید الشهدا در حرم سید الکریم
.... آشوبم. پاهایم از خودم نیست. حتی دست هایم. نه دلم می خواهد پشت میز بنشینم و نه دستم می رود برای نوشتن. در اسفندی ترین روز زمستان، تبدیل شده ام به یک خبرنگار بی دست و پا که هیچ حرفی برای گفتن ندارد؛ با داراییِ صفحه های وورد باز شده ای که خالی از کلمه ، بسته و ذخیره شده اند. هر کجا غیر از این جا دنبال بادی ام که به کله ام بخورد؛ یا شاید هم اتفاقی که قلمم را از ...
خدایا ! وقتی اسلام و انقلاب در خطر باشد، دیگر این سینه را نمی خواهم
... وی دانشجوی رشته کامپیوتر بوده و در سال 1390به عنوان فرمانده ی پایگاه بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی باغملک انتخاب شد. وصیت نامه شهید حجت الله رحیمی مداومت به نماز اول وقت شهید حجت الله رحیمی بسیار به نماز اول وقت مداومت داشت و ایشان در اقامه ی نماز اول وقت، شهره ی خاص و عام بود. علاقه و تعصب خاص ایشان به خانم فاطمه زهرا ایشان علاقه و ...
عشق به فوتبال مرا سارق کرد
من آموزش داده است. یک روز داخل قهوه خانه بودم و یکی از سارقان برای دیگری تعریف می کرد و من با شنیدن یاد گرفتم. بعد از آن مدام به قهوه خانه می رفتم و شگردها و چندوچون های سرقت را با شنیدن آموزش می دیدم. چه شد که سارق شدی؟ انگیزه های من برای سرقت خیلی زیاد بود، اول دوست داشتم یک ماشین مدل بالا داشته باشم. آخر سر موفق شدم با پول دزدی یک پراید سرقتی صفر بخرم. اما دلیل دومم شاید از دلیل اول مهم تر بود، دلم می خواست دوبلور معروفی شوم. من خیلی استعداد دارم، می خواستم پولدار شوم و به این هنر ادامه بدهم اما نشد. ...
کتاب تن های محجر روایت خاطرات آزاده ایرانی قدمعلی اسحاقیان
خوشی بود. بیش از چهل ساعت با هم حرف زدیم. از همان اول، با صمیمیت و سادگی به سؤال هایم جواب داد. وقتی پرسیدم توی این چهل سال رزمندگی دنبال چه بوده است، با همان آرامش خاص خودش گفت: شهادت . برایم عجیب بود که مردی با این همه سال رشادت و جنگ هنوز به آرزویش نرسیده است . برشی از کتاب مهمان دیگر و همیشگی سلولم، یک هزارپا بود. آن قدر بزرگ بود که واقعا فکر می کردم هزارتا پا ...
روایت یک مرگ آگاهی
سرم نشست. دو روز بود به ایران برگشته بودند. از بس من جان نداشتم چندان حرف نزده بودیم. دیوان حافظ آورد. حمد خواند. صلوات فرستاد و گفت نیتش این است که جناب حافظ در این شرایط با من حرف بزند. به مقتضای حالم. بسم الله. مادرم فالم را نپسندید. به نظرش تلخ آمده بود. چندبار خواست صدای پدرم را ببرد؛ که ادامه ندهد. نگذاشتم. گفتم پدر بخواند: گر از این منزل ویران به سوی خانه روم / دگر آن جا که روم عاقل و ...
پورحیدری پدر استقلال نبود!
ضربه خوردم، بهترین دکتر ایران زرکش بود.صدمه دیدم بودم و راه نمی توانستم بروم. دکتر زرکش آخرین حرفی که زد، چون متخصص پا هم بود، گفت فوتبال را کنار بگذار. گفت تو نمی توانی. من در خانه گریه می کردم و مادرم دنبال کارهایم بود. این دیده بود من در تمرینات نیستم به خانه ما آمد و پرسید چه شده و من با گریه همه چیز را گفتم. گفت فردا برویم استخر. حدود 10 روز من در آب می رفتم ولی شنا نمی توانستم بکنم. یک دقیقه در ...
فرازهایی از وصیت نامه شهید مهدی نوروزی + تصاویر
می کرد محمدهادی سرباز ولایت باشد. پس لباس رزم بهترین لباس بود. روز دیدار همه مان که پنج، شش خانواده شهید می شدیم در اتاقی منتظر رهبر بودیم. حضرت آقا که وارد اتاق شدند، اول از همه با ما مواجه شدند. بعد از نماز ظهر و عصر پنج دقیقه ای از منزلت شهدای مدافع حرم صحبت کردند و خانواده ها یکی یکی بلند می شدند و خدمت آقا می رفتند. نوبت ما که رسید رهبری بلند و شمرده اسم من را گفتند ...
وصیت نامه محرمانه سردار به همسرش
پرسیدم حاج حمید! مگر کسی چیزی به تو گفته و اعتراضی کرده؟ می گفت نه، فقط دوست دارم بدانی که آن زمان چرا این اتفاق افتاد. **: در واقع زیر بال و پر پدر و مادر را می گرفته یا کمک هزینه ای به آنها می داده... همسر شهید: تا آن ساختمان تمام شد. من پرسیدم این حرف ها برای چیست؟ چرا این چیزها را می گویی؟ می گفت دلم می خواهد بدانی. بعد از شهادتش حس کردم می خواست حرف نگفته ای نماند و همه ...
اسماعیل نژاد مقصد مورد علاقه اش را فاش کرد
برایم پر از اتفاق نبود. قبل از اینکه فصل شروع شود، فدراسیون قول داد که کارم درست می شود و می توانم در تیمی غیرنظامی بازی کنم. قرار بود به پیکان بروم. باشگاه پیکان هم سر اینکه من نتوانستم به این تیم بروم، اذیت شد. تا نیم فصل اینطور گذشت. بعدش هم مجبور شدم فکرم را عوض کنم و به باشگاه پاس بروم. به هر حال من بازیکن حرفه ای هستم و باید خودم را با شرایط وفق می دادم. *از شرایط شاکی بودید و استوری ...
همسر شهید امرالله آورنده در گفتگو با حیات مطرح کرد؛ شهید آورنده می گفت انقلاب به خاطر اسلام زنده است
می گذاشت بالاخره عکس آخر را کنار خانواده گرفت. اگر شهید شدم برایم گریه نکنید همسر شهید آورنده با اشاره به قسمت هایی از وصیت نامه شهید گفت: همسرم در قسمتی از وصیت نامه اش گفته بود: برای دفاع از وطن به جنگ علیه دشمن می روم، اگر شهید شدم برایم گریه نکنید که دشمن شاد نشویم. من بچه ها را به دست تو سپردم و دوست دارم همین راهی که رفته ام را بچه هایم نیز ادامه دهند خداراشکر از همه فرزندانم راضی هستم. ...
متن کامل دعای کمیل به همراه ترجمه | فایل صوتی و تصویری دعای کمیل با آوای دلنشین
گذار با پاسخ نیکویت و لغزشم را نادیده انگار و گناهم را ببخش، زیرا تو بندگانت را به بندگی فرمان دادی و به دعا و درخواست از خود امر کردی و اجابت دعا را برای آنان ضامن شدی، پس ای پروردگار من تنها روی به سوی تو داشتم و دستم را تنها به جانب تو دراز کردم، پس تو را به عزّتت سوگند میدهم که دعایم را اجابت کنی و مرا به آرزویم برسانی، و امیدم را از فضلت ناامید نکنی، و شرّ دشمنانم را از پری و آدمی از من کفایت ...
قربانی اسید پاشی: صورتم زشت نیست
این حرف ها را می شنوم. تازه از بیمارستان مرخص شده بودم و صورتم مثل الانم نبود، خیلی بدتر بود تا باندها را از روی صورتم برداشتم. برادرم گفت تو دیگر فقط به درد بازی توی فیلم های ترسناک می خوری، این صورت دیگر به چه دردی می خورد؟ نمی دانید چه حالی شدم. این حرف ها را یک غریبه به من نگفت، یک خودی و پاره تنم به من گفت. یا خواهرانم که بارها جلوی من از زیبایی صورت شان حرف می زنند و صورت مرا مسخره می کنند ...
چرا برای محرومیت از آخرت ناراحت نمی شویم؟
؛ می توانستم دو رکعت نماز بخوانم و هر تسبیحی که می گفتم چقدر ثواب داشت؛ می توانستم صلوات بفرستم، و هر کدام از این ها چقدر برای من ثواب اخروی داشت؛ ثوابی که تمام شدنی نیست. ما وقتی مثلاً یک صلوات می فرستیم یک درخت در بهشت برای ما سبز می شود. این صلوات ما فقط چند ثانیه طول کشید، اما درختی که آن جا سبز می شود، دیگر خشک نمی شود. ما در این جا با صرف کردن چند ثانیه، نتیجه ای ابدی می گیریم، ولی هیچ وقت ...
وقتی زائر کوی نور شدم/ از کربلای ایران تا معبری به آسمان
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، دو سال است که بلای زمینی کرونا، راه سفر به آسمان و راهی نور شدن را بر عاشقان بسته است و شکر در گاهش که امسال، دوباره فرصتی برای همراهی با کاروان های راهیان سرزمین های نور و حماسه پدیدار گشته است. چند صباحی بود که از استشمام عطر سرزمین شقایق ها دور افتاده بودم. دلم برای چند روز زیستن در مشهد لاله ها تنگ شده بود. هرگاه با راهیان نور عزم سفر می کردم، مسافت ...
شاعر کم حرف می زند اما بسیار می گوید
با من فاصله زیادی دارد منتقل کنند، علاوه بر اینکه زمان زیادی از این شعر گذشته و خواننده موردنظر اصلاً سوژه ی مورد نظر مرا نمی دانست و خب این یک شوق درونی به من داد که می شود به این وسیله کاری کرد که دیگران هم تحت تأثیر قرار بگیرند و حرف هم را بفهمند و اینکه می شود یک طور هایی با شعر، با دیگران به هم فهمی و همدلی رسید و این همدلی خیلی خوب است. - آثار کدام شاعران را می پسندید؟ حافظ و ...
نامه متفاوت یک شهید مدافع حرم به همسرش
گروه فرهنگی - رجانیوز: نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطه ای ایستاده ایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است. به گزارش رجانیوز ، شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی نگاهی ویژه به مسئله انتظار و وجود مقدس امام زمان(عج) داشت. در نامه ای که شهید بیضایی در شب شهادت امیرالمؤمنین(ع) در ماه مبارک رمضان در فضای ملکوتی بین الحرمین ...
ناگفته های محمدرضا طالقانی از غفوری فرد؛ او در ورزش رنسانس ایجاد کرد
شود و تاریخ در مورد محمدرضا طالقانی قضاوت خواهد کرد ؛ امروز واقعاً در مورد خیلی از کارهایی که در دوره ریاست شما انجام شد، می شود قضاوت کرد که چه اقداماتی انجام شد و مدیران بعدی نتوانستند شبیه به آنها را انجام دهند. چند روز قبل در مراسم تولد حسین معاونیان، 90-80 کشتی گیر حضور داشتند و هر کدام شان یک حرفی زدند. در آخر مجبور شدم نیم ساعت حرف بزنم و دیدم برخی از آنها گریه شان گرفته و مرا ...
اینجا خانه ما| غائله سلام فرمانده!
...> دلم می خواهد با یک نمی دانم خودم را راحت کنم که سجاد به دادم می رسد. - چقدر حرف می زنین؟ من که اصلا نشنیدم . مامان از اول بذار! - دیگه حرف نمی زنیم پسرم. زهرا از آهنگ سرود سر ذوق آمده و دلش می خواهد خودش را به گوشی برساند و خوب لیسش بزند! حیف که گوشی روی میز است. لابد با خودش می گوید دست ما کوتاه و خرما بر نخیل! پیاله های حریره ی پسرها را روی میز می گذارم و با دو ...
لازمه شهادت خدایی شدن است
ت دارم. مادرم می دانم که آرزو داشتی که دامادی مرا ببینی و من هم این را می دانستم. من از تو جدا نشدم مگر برای خدا، من شهید شدم که اسلام و امام زنده بمانند، من شهید شدم که دشمن در خون من غرق و نابود شود، من شهید شدم که شهادت وصلِ عبد با معبود شود، من شهید شدم که شهادت وصلِ عاشق با معشوق شود و من شهید شدم و به آرزویم رسیدم. خوشبختی من در این بود و خدا مصلحت دانِ ماست و خدا این را ...
امروز با حافظ : فاش می گویم و از گفتهٔ خود دلشادم
؟ حرفِ دِگَر یاد نداد استادم کوکبِ بختِ مرا هیچ مُنَجِّم نشناخت یا رب از مادرِ گیتی به چه طالع زادم؟ تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم می خورد خونِ دلم مردمک دیده، سزاست که چرا دل به جگرگوشهٔ مردم دادم پاک کن چهرهٔ حافظ به سرِ زلف ز اشک ور نه این سیلِ دَمادَم بِبَرَد بنیادم ...
تقویت معرفت نسبت به امام زمان(عج) + مسابقه
، باقی هم مال کشورهای دیگر و طبقه همکفش خیابان، فروشگاه بود، طبقه دوم غذاخوری بود، از دوّم به بالا مسافر. ما طبق معمول رفتیم طبقه دوّم که شام بخوریم. همین طور که داشتم شام می خوردم، گفتم: آقای قرائتی نیمه شعبان تو نمی خواهی یک کاری بکنی؟! گفتم: چه کنم؟ گفتم: بالأخره سخنرانی که نداریم، سخنرانی بود، می رفتیم حرف می زدیم برای مردم. برو همین مغازه های پایین، طبقه پایین، چند تا پیراهن، زیرپیراهنی، ساعت ...
تروریست ها همسرم را در راه آبرسانی به محرومان شهید کردند
از چه سالی همراه و همسر یک شهید شدید؟ من و اکبرآقا سال 1382 ازدواج کردیم و ماحصل زندگی مشترک مان هم سه فرزند است. همسرم سال 1393 به عنوان فرمانده گردان به جنوب شرق کشور اعزام شد که در 7 دی 1393 در درگیری با اشرار مسلح به شهادت رسید. من متولد سال 1361 و هفت سال از شهید کوچک تر بودم. اگر بخواهم دقیق تر بگویم، من و همسرم شهریور سال 1379 عقد و سال 1382 به طور رسمی ازدواج کردیم. اکبرآقا از 10 سالگی پدرشان را از دست داده بود. مرحوم پدرشوهرم یک کارگر ساده بود. خان ...
برای مسعود دیانی و خاطره ای کاری/ مخاطب خاص همین! های او شده بودم
بالا ببریم؟ ... من در واکنش به تلفن او که گفته بود: دستور بده یادداشت را بردارند گفتم مسئولیت الفیا با من نیست، با این حال صحبت می کنم. هر چه کردم نشد. گفتند: چرا به تو زنگ زده؟ مگر تو مسئول الفیا هستی!؟ تکلیف اعتبار حرف من هم نزد سردبیری که روز نخست، تنها رای منفی خود را از من داشت، روشن بود. مطلب را برداشتند. خاطرم نیست دلیل برداشتن مطلب از الفیا چه بود ...