سایر منابع:
سایر خبرها
می خواستم خاتمی را با خودم منفجر کنم
فرستاده بودم را جایی در کوه در خرم آباد پنهان کرده بودم. این نامه ها را با دستگاه کپی محل خدمتم در خرم آباد آماده می کردم. البته بعد ها دادسرای نظامی 75 هزار تومان بابت این کپی ها از من گرفت. این اقلام گم شدند و من نگران شدم. احساس می کردم زباله های منزل من کنکاش می شود. مسائل مشکوک دیگری هم اتفاق افتاده بودند که باعث هراس من شده بودند. اینجا بود که به دو دلیل از طریق حفاظت اطلاعات بیت تلاش می ...
ماجرای بُر خوردن محمدعلی کشاورز با لوطی های تهران
بودیم و حتی اولین باری که دیدمش بلند شدم و به او سلام کردم. حتی در آن کار صحنه ای بود که باید برای دایی جان چایی می آورد و مطلبی را می گفت که دیالوگش را نمی توانست حفظ کند. به او گفتم هر چه می توانی بگو، دوبلور درست می کند. گفت: فقط فحش می توانم بدهم. گفتم: عیبی ندارد بگو. که آن صحنه را گرفتند و من به سرعت فرار کردم و بعد فهمیدم غلامحسین نقشینه (دایی جان ناپلئون) ناراحت شده است. شیرعلی ...
روایت هولناک قتل باران 7 ساله به دست مادرش که نفر دوم المپیاد ریاضی بود!
دیرتر به خانه می آمدم. آن شب هم حالم خوب نبود و خسته بودم. افشین با ماشینش کار می کرد و هنوز به خانه نیامده بود. باران بهانه می گرفت، می گفت با من بازی کن، برایم نقاشی بکش. من غذا خوردم و موادمخدر مصرف کردم. بهانه گیری باران کلافه ام کرد، سپس دستم را روی گلویش گذاشتم و فشار دادم. فکر نمی کردم سبب مرگش شده باشم و خوابم برد. صبح روز بعد متوجه شدم که نفس نمی کشد. خیلی شوکه شده بودم و یک ...
دخیل عشق پای دیگ های غذا/ پهن شدن سفره های افطاری در تبریز
اینبار قیمه نیست. مشغول مصاحبه بودم که با مسئول آنجا تماس گرفتند، حاج آقا آل هاشم برای بازدید آمده است مصاحبه را به همان مقدار بسنده کرده و باهم به استقبال حاج آقا آل هاشم رفتیم؛ بازدید او قوت قلبی برای این بچه ها بود که شب و روز مشغول پخت و پز بودند بعد از رفتن حاج آقا، سراغ دیگ ها رفتم. دستانم را روی در دیگ گذاشته بودم تا گرم شوم که با یک مرد میانسال آشنا شدم، سر دیگ را برداشت ...
ناگفته های فرشاد طولابی، محافظ سیدمحمد خاتمی از تلاش برای ترور: می خواستم خاتمی را منفجر کنم
گلوله کلاشینکف و مقداری تی ان تی و... تعدادی رونوشت نامه که طی سال های 76 و 78 برای ائمه جمعه و نمایندگان و سایر مسوولان فرستاده بودم را جایی در کوه در خرم آباد پنهان کرده بودم. این نامه ها را با دستگاه کپی محل خدمتم در خرم آباد آماده می کردم. البته بعدها دادسرای نظامی 75هزار تومان بابت این کپی ها از من گرفت. این اقلام گم شدند و من نگران شدم. احساس می کردم زباله های منزل من کنکاش می شود. مسائل مشکوک ...
می خواستم خاتمی را با خودم منفجرکنم
مواردی بودند؟ چند گلوله کلاشینکف و مقداری تی ان تی و... تعدادی رونوشت نامه که طی سال های 76 و 78 برای ائمه جمعه و نمایندگان و سایر مسوولان فرستاده بودم را جایی در کوه در خرم آباد پنهان کرده بودم. این نامه ها را با دستگاه کپی محل خدمتم در خرم آباد آماده می کردم. البته بعدها دادسرای نظامی 75هزار تومان بابت این کپی ها از من گرفت. این اقلام گم شدند و من نگران شدم. احساس می کردم زباله های منزل ...
گلایه همسر سردار شهید شیخ موسی نظری از وضعیت حجاب در جامعه
، معصومه، فاطمه، لیلا، مرضیه، حسین، مهدی و ابوالفضل بود؛ فرزند آخر ابوالفضل که نزدیکان وی را به نام پدر(شیخ موسی ) می خوانند چند ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد. سرانجام این شهید والامقام در تاریخ 19 اسفند 1364در عملیات والفجر هشت در منطقه غملیاتی فاو به شهادت رسید. وصیت نامه سردار شهید شیخ موسی نظری که 12اسفند ماه سال 1364چند روز قبل از شهادت این طلبه شهید که در تربیت شاگردان قرآنی ...
زندگینامه شهید سعید سیاح طاهری
یادداشت کرده بودم که به رهبر انقلاب بگویم که حکمی بدهند تا آقای سیاح به سوریه نروند و کارهای خودشان را در اینجا پیگیری کند، اما من همه نکات خودم را در جلسه گفتم ولی این نکته را از یاد بردم، سه روز بعد پدرم به سوریه رفت و شهید شد و خوشا به سعادتش و از خدا می خواهم که کاری کند تا من بتوانم عملا راه او را ادامه بدهم. همسر شهید سیاح طاهری در جایی پیرامون آموزش نماز جماعت به روش شهید نقل کردند ...
جزییاتی از محافظی که قصد ترور خاتمی را داشت+ عکس
کنار آقای خاتمی بودم. به ایشان بسیار نزدیک بودم و در دسترس من قرار داشتند. در آن زمان آیا هرگز فرصتی رخ داد تا با آقای خاتمی صحبتی داشته باشید؟ اتفاقا به دنبال این بودم که سر صحبت را با ایشان باز کنم و بگویم آقای خاتمی دنیایی که اینقدر بی ارزش است و بدون اینکه بدانی و بفهمی، خداوند اجل را بیخ گوشت می گذارد، آیا بهتر نیست دست از اعمالت برداری. من اگر اراده می کردم می توانستم سید محمد ...
محافظ سیدمحمد خاتمی: می خواستم خاتمی را با خودم منفجر کنم / هاشمی رفسنجانی را نماد اُمویت دوران جدید می ...
سردار باقر بودند، از ایشان خواستم اجازه دیدار را بدهند. حریف ایشان نشدم و ایشان گفتند ابتدا باید به من بگویی. ماجرا را برای ایشان شرح دادم. گفت من این اختیار را ندارم باید از فرد دیگری کسب تکلیف کنم. آیا هیچ وقت درباره نحوه ترور خاتمی فکر کردید؟ در سال های بعد که حفاظت اطلاعات دستگیر شدم، از من سوال کردند که اگر قرار بود چنین اقدامی کنی، چگونه و چه نوع این کار را می کردی؟ گفتم برای من ...
بی حجابی زنم را از من گرفت! / اولش با بی حجابی اش مشکل نداشتم بعد نابود شدم ! !
خیلی مشکلی نداشتم، آخه قبلشم توی خونه هرکی میومد حجاب نداشت و توی مهمونیا کلا همه همین مدلی بودن. یه روز اوایل ماه رمضون اول صبح داشتیم میرفتیم سر کار، با هم کار میکنیم، اول صبح بود و خیابون خلوت، خانومم لباسش خیلی مناسب نبود و خیلی به خودش رسیده بود، یه موتوری چند باری از کنارمون رد شد و خلاصه رفت و آمدش اذیتمون کرد و تا سر خیابون راه زیادی بود، متاسفانه خانومم نه مانتوی خوبی داشت نه شال داشت ...
می خواستم خاتمی را بغل کنم و با خودم منفجر کنم
فرشاد طولابی، از اعضای پیشین سپاه استان لرستان و محافظ سید محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق جمهوری اسلامی ایران که قصد ترور او را داشت گفت: وقتی توسط حفاظت اطلاعات دستگیر شدم از من سؤال کردند که اگر قرار بود چنین اقدامی کنی، چگونه و چه نوع این کار را می کردی؟ گفتم برای من تفاوتی نداشت اما زیباترین نوع ترور برای من این بود که خاتمی را بغل کنم و با خودم منفجر کنم تا بگویند این فرد چقدر باور ...
روزی می آیم پیشت
فاش نیوز - خانم مداح روضه می خواند و همه سینه می زدند. بین آن همه شلوغی نگاهم به یک سمت بود. انگار در آب غرق شده بودم، تمام سروصداها در گوشم کم و حرکات دستِ سینه زنی ها محوشده بود. فقط روبه رویم را می دیدم، دو پرچم مشکی علی اکبر و علی اصغر را! اول لبخندی زدم و بعد یکهو گریه کردم. سخت است خنده ای بی زبان و گریه ای که ایهام دارد. ایهامی از اسم برادرم و مراسمی در حال برگزار شدن! مادر دستش ...
محمد علی کشاورز به علی حاتمی چه اصراری کرد؟
زیبا داشت. به علی گفتم تهیه کننده کار خودت نباش وقتی تو تهیه کننده باشی فکرت دو جاست ولی گوش نکرد. من در فیلم های بعد از انقلاب حاتمی، فقط در "حاجی واشنگتن" نبودم که نسبت به کارهای دیگرش فیلم زیاد خوبی هم نبود. حتی برای آخرین کارش "جهان پهلوان" قرار داد بستم و قرار بود نقش مربی تختی را بازی کنم و تحقیقات زیادی هم انجام دادم سر آن کار هم به علی اصرار کردم تختی را نساز تا همان اسطوره ای که هست بماند ...
گرامافون روایت سال های پایانی از زندگی همسر وزیر خارجه مصدق
خارجه دکتر محمد مصدق است. در عین حال هم درست نیست. چون من فقط 19 ماه از آن 12 سال نزدیک ایشان بودم. دقیق تر گفته باشم من اواخر مرداد 1388 با ایشان آشنا شدم تا قبل از آن حتی نمی دانستم که همسر دکتر فاطمی در قید حیات هستند. آشنایی با ایشان را یک فرصت تاریخی تصور می کردم به منظور آگاهی از زندگی دکتر فاطمی و ماجراهای ملی شدن صنعت به کمک خاطرات خانم فاطمی. آشنایی مان قریب به 19 ماه به درازا کشید. خانم ...
صدا/ رهبر عزیزم؛ بابای کل دنیاست
جیبم بابای واقعیم نیست اما نظیر نداره جز من کسی یه بابا سیده پیر نداره با اینکه بچه بودم بابامو من ندیدم از ته دل راضیم که فرزند شهیدم چون رهبر عزیزم بابای کل دنیاس یتیم نمیشه هر کی رو زانوهای آقاس گاهی منو با خودش میبره کوهنوردی بهم میگه قوی باش تو دیگه مثل ...
ماهینی: فقط مصدوم شدم، جرم نکرده بودم!
عبدالله ویسی بازی در پست مدافع میانی را هم تجربه کرده بود. دانیال ماهینی که در نیم فصل دوم به تیم آرمان گهر ملحق شده جدا از این پاس گل دو پنالتی هم برای تمیش گرفته است و درد و دل هایش را اینطور آغاز کرد: متاسفانه در فوتبال ایران مصدوم که می شوی دیگر هیچ کس به تو نگاه نمی کند. حتی باشگاهت. من در فصلی که در تیم پیکان رباط پاره کردم دو فصل دیگر با این تیم قرارداد داشتم اما 20 روز پیش از شروع ...
عطار؛ خالق مضامین عرفانی در کالبدی ادبی
... روز آخر ... مشق ما این بود: یک عُقبیٰ غلط! گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود شیخنا فرمود ... امّا یا خطا شد ... یا غلط..! گفتم از فرط غلط ها ... دفتر دل شد سیاه! گفت می دانم ... غلط داریم، آخر، تا غلط ! روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت دیده ی من یک غلط می دید و او صدها غلط! یا رب از تو مغفرت زیباست ...
شاه کلیدی که در قلب استاد دانشگاه صنعتی اصفهان است/ جعفری: با مادر شدن ره صد ساله زودتر طی می شود
، چراکه بچه چند ساعت از وقت خود را هر روز در مدرسه است و بعد هم محیط جامعه، بنابراین اگر خانواده با اصولی که دارد به درستی پیش برود بچه هم در یک محیط تربیتی درست رشد می کند. بنابراین تا زمانی که بچه ها هنوز قدرت تمیز ندارند باید حواسمان به محیط بیشتر باشد و تا می توانیم غربال کنیم، مثلا نسبت به مدرسه قدرت انتخاب وجود دارد و اگر در محیط عمومی سوالی برایش پیش آمد قطعا پاسخ دهیم. ...
قتل همسر بداخلاق با شلیک گلوله
رازگشایی جنایت دست به کار شدند. در این میان زن جوانی به نام میترا به پلیس آگاهی رفت و از ناپدید شدن همسر 55 ساله اش به نام اکبر خبر داد. او گفت: همسرم هر روز صبح سر کار می رود و عصر ها به خانه برمی گردد. او گاهی به خاطر مشغله کاری در محل کارش می ماند، اما حالا چهار روز است که به خانه برنگشته و تلفن همراهش هم خاموش است و می ترسم بلایی سرش آمده باشد. مشخصاتی که این زن از همسرش ...
بخشش قاتل بعد از 15سال!
روشن می شد اما باز ناامیدی به سراغم می آمد. با این حال نذر کردم بعد از آزادی یک راست به سر مزار مقتول بروم و برایش خیرات پخش کنم. درباره حادثه ای بگو که سرنوشت تو را تغییر داد؟ یک اشتباه بود. یک خطای بزرگ. من حتی آزاد شوم هم با عذاب وجدان آن روز تلخ زندگی خواهم کرد. آن روز سرکار بودم و سرگرم کار. سن و سالی نداشتم، تازه 18سالم شده بود و ناچار بودم به خاطر مشکلات مالی کار کنم تا خرج ...
محاکمه سرکردگان شبکه مخوف گربه های وحشی !+ عکس و گفتگو با زورگیر مخوف
... گریه می کرد! می گفت، بدبختم کردی! چرا این گونه سرنوشت مرا به بازی گرفتی؟ تو چه گفتی؟ چیزی برای گفتن نداشتم! من یک زورگیر بودم! فقط گفتم مرا حلال کن! می خواستم بعد از ازدواج سرکار بروم و دیگر زورگیری نکنم اما متاسفانه دستگیر شدم! فکر می کنی پول های سرقتی گوشی ارزش این روزها را داشت؟ به خدا امروز می فهمم که حتی اگر میلیارد میلیارد از راه سرقت به دست ...
روایتی از شور و حال مردم قزوین در شب نگارش تقدیرها/ هیاتی که سقفش آسمان بود
مهیا شدم. به میدان شهدا رسیدم، قبل از دفن این دو شهید این میدان به اسم ساعت نام داشت. فلکه پر از جمعیت بود. اینجا طبق عادت رسم است اول فاتحه و تعظیم به دو شهید و سپس وارد شدن به هیأت و منتظر ماندن برای شروع مراسم. وارد مجلس شدم، جوانان هیأت مشغول انجام دادن کارها و تامین تدارکات بودند. جمعیت امشب بیشتر از شب های قبل بود. مردم در اطراف مزار، در پیادهرو ها و حتی در خیابان کنار هم نشسته ...
سیمین و مرد همسایه و خلوت گاه شیطانی!
دادم اما غافل از این بودم که همسر او از مدتی قبل متوجه این خلوت های شیطانی شده است و به همه پیام های من و هاتف دسترسی دارد. خلاصه آن روز صبح طبق معمول همسر هاتف از خانه بیرون رفت و دقایقی بعد نیز هاتف طبق قرار قبلی به منزل ما آمد اما همسر هاتف موضوع را به عنایت اطلاع داده و پیامک های مرا برای او ارسال کرده بود. خلاصه زمانی که من برای آخرین بار جملات قطع رابطه را در ذهنم مرور می کردم ناگهان همسرم ...
روایت آشتی دختر کم حجاب با امام زمان(عج)/ دختران انقلاب و معرفی متفاوت حجاب!
ها بخاطر این بود که هیچ وقت برای اعتقاداتم، برای پوششم و سبک زندگی ام درست و دقیق تحقیق نکرده بودم. هرچیزی که برایم در آن مقطع زمانی جذابیت داشت همان را پیش می گرفتم. بعد از آن مستند هم به خاطر عشقی که به حضرت محمد ص در دلم احساس کردم تصمیم گرفتم باحجاب شوم. البته نه اینکه چادر سر کنم نه از آن به بعد شکل و شمایل لباس هایم عوض شد. همین باعث شد که خیلی از دوستانم را از دست بدهم و مورد سرزنش دوستانم ...
حضورم به عنوان بلوچ و اهل سنت در محفل شاعران با رهبر انقلاب سعادت و افتخاری بزرگ است/مطالبه گر و صدای ...
به یک شعر با زبان عربی و کم کم شاعران از کشور های مختلف بلند می شدند و شعر می خواندند بنده نیز به وزیر ارشاد گفتم من وسط برنامه شعر نمی خوانم اگر اجازه دهید الان بلند شوم چون ممکن است بعد دیده نشوم و هدفم از این سفر خواندن شعر نبود بلکه رفته بودم تا مطالبه گر و صدای مردم استان چه شیعه و چه سنی باشم. وی با بیان اینکه عزمم را جزم کردم و بلند شدم، افزود: در این نشست در خصوص وحدت شیعه و سنی ...
سالروز شهادت شهید چراغی؛ فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله+ فیلم
، گفتم: ما را دست کم نگیرید. هر چه باشد، ما هم این راه را پذیرفته ایم. در این راه هر سختی، مصیبت و حتی بلا که باشد اگر خدا قبول کند به جان می پذیرم، چرا که مسلمان بودن به این سادگی ها نیست و انسان باید مسلمانی اش را ثابت کند . خانواده ام هم از او خوششان آمده بود. بعد از شهادت رضا برادرش تعریف کرد: رضا به ما گفت از شما نمی گذرم اگر به خانواده آن ها بگویید من در جبهه چکاره هستم. چون برای من خیلی مهم ...
ننه علی را بدون قضاوت پیشینی نوشتم
ها از کلاس اخراجم می کردند. یک بار یکی از معلم هایم خیلی از دستم عصبانی بود و من را تحویل ناظم داد. ناظم هم در آخر نوبت صبح آن روز به من گفتند که نمی گویم که درست را بخوان، می گویم که برو دنبال علاقه ات. و بعد از این اتفاق من که فردای آن روز کلاس انشاء داشتم، اولین متن زندگی ام را نوشتم اولین نمره بیست دوران تحصیلی ام را از همان درس هم گرفتم. بعدها وارد کانون پرورش فکری شدم و دوره های داستان ...
افروغ: هیچگاه نخواستم قدرت یک دست شود/هنوز احمدی نژاد سوگند ریاست جمهوری یاد نکرده بود، احساس خطر کردم
.... شبِ همان روز هیئت دولت با رؤسای کمیسیون ها جلسه داشت. در آن جلسه هر کسی به شیوه خودش شروع کرد به چاپلوسی. یادم هست فردی که بعدا وزیر شد خطاب به احمدی نژاد گفت شما که پوست و استخوان شده اید. ما دیگر چه می خواهیم، رهبر که ولایی، رئیس جمهور که ولایی و اهل کار، واقعا ما دیگر چه می خواهیم؟ همه که صحبت کردند من گفتم می خواهم صحبت کنم. احمدی نژاد گفت الان وقت شام است و دیگر نمی شود اما من حرفم را ...