سایر منابع:
سایر خبرها
یادداشت های علم، 30 تیر 1347: به ایوب خان رئیس جمهور پاکستان، شام ایرانی روی زمین دادیم
...، ولی سر ناهار بودم. ناهار خصوصی بود. بعد از ظهر از خستگی مرده بودم، زیرا در 24 ساعت فقط دو ساعت خوابیده بودم. ساعتی پیش آمد و توانستم پیش دوست خودم بروم، یک ساعت بخوابم، به کلی زنده شدم. بعد از ظهر ایوب کنفرانس مطبوعاتی داشت. خیلی از شاهنشاه تعریف کرد و دوستی ایران و پاکستان را ستود و نسبت به خلیج فارس نظر صلح جویانه ایران را کاملاً تشریح کرد که بسیار خوب بود. بعد شام ...
عبدی: این نوجوانان توانایی رسیدن به جمع 4 تیم برتر دنیا را دارند
را بگویم که تمام تلاش مان را کردیم و همه دوستان زحمات خودشان را کشیدند. اگر مسائل فوتبالی مثل پنالتی، اخراج علیه ما و ... رخ ندهد، موفق خواهیم شد. امیدواریم به عنوان تیم اول از گروه مان بالا برویم و به قهرمانی آسیا برسیم. سرمربی تیم فوتبال نوجوانان ایران راجع به برنامه اردویی تیمش در تایلند، گفت: تیم ما 10 روز زودتر در تایلند حضور خواهد یافت. قرار است دو بازی دوستانه برای ما تدارک ببینند ...
شهیدی که رهبر انقلاب از او در سخنرانی امروزشان یاد کردند، که بود؟
خوب متوجه نشده بود ناگهان قاطی کرد و گفت حاجی از من آخوند در نمی آید.گفتم پس چرا آمدی حوزه؟ باید تمرین کنی، تازه شروع کردی برادر، گفت: می دانم اما من دنبال گمشده ای می گردم و با این هدف آمده ام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمی شوم باید راه خودم را پیدا کنم. مصطفی شب و روز به مرادش فکر می کرد تا اینکه سال 92 موضوع سوریه و جنایات تکفیری ها علیه مردم آنجا و هتک حرمت به ساحت حضرت ...
نخستین روز سربازی یک جانباز بسیجی
فاش نیوز - ...پس از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، دفترچه آماده به خدمت گرفتم و رفتم سربازی! ...پادگان بدرآباد، ل84 پیاده خرم آباد. از اتوبوس ها که پیاده شدیم، افسر ارتشی برایمان صحبت کرد که: اینجا ارتش است، گردنت تیر برق باشه، به اندازه مو نازکش می کنم! اکثر هم خدمتی ها افراد سن بالایی بودند که حالا با پایان جنگ به خدمت آمده بودند و از نظام چیزی نمی دانستند. همان روز یک مربی وظیفه، ما را ...
این 40 نفر چگونه از سقوط نجات یافتند؟
پرسیدم یکی از آنان گفت: ما بیش از 10 دقیقه است که به تماشای جدال هواپیمای عراقی با شما ایستاده ایم و همه نذر کرده ایم اگر شما سالم به زمین برسید برای شما گوسفند قربانی کنیم. وقتی این حرف را شنیدم در حالی که اشک شوق در چشمانم جمع شده بود. با خود گفتم که من آن قدر مشغول جنگ و گریز با این هواپیمای متجاوز بودم که اصلاً به این فکر نیفتادم که ممکن است مردم اهواز هم به تماشای ما ایستاده باشند ...
نمی توانی جلو حقیقت را بگیری؛ هیچ کس نمی تواند
کارم این بود، هر روز می رفتم پهلوی امام، از همان فردایش رفتم مدرسه رفاه. سه چهار روز اصلاً آنجا بودم. شب و روزم آنجا بود. برای خواب هم کنار زمین یک جا پیدا می کردی و یک دقیقه می خوابیدی ... به خدا یک چیزی بگویم، باور نمی کنی، باور کن! زمان جنگ بود، یک شب از جبهه برگشته بودم، خیلی خسته بودم. دیروقت رسیدم، طرف های ساعت چهار. آن قدر خسته بودم که از خستگی غش کردم و بی هوش شدم. صبح طرف های ساعت پنج به ...
دیوارآتشی که محموداسکندری از آن گریخت اما فانتوم بعدی را دربرگرفت
قادری اختصاص داده ایم که در حکم مقدمه و معرفی اوست. ویژگی بارز محمدصدیق قادری، اخراج سه باره او از ارتش و بی مهری هایی است که در حقش روا شد. اما این خلبان به محض شروع جنگ خود را به پایگاه همدان رسانده و پروازهای جنگی خود را آغاز کرد تا به اسارت درآمد و حدود 10 سال را با بدترین وضع جسمی در زندان و اردوگاه های عراق سپری کرد. در ادامه مشروح سیزدهمین قسمت پرونده مورد اشاره را می ...
وقتی بازیکن پرسپولیس در برابر مشهورترین قاتل ایران قرار گرفت!
به خانه خودم بروم. خواهرم چند بار گفت بمان ولی می خواستم بروم. آن وقت ها غرب تهران خانه های زیادی نداشت. یادم هست وقتی از خانه خواهرم بیرون آمدم همه جا تاریک بود و خلاصه من لب خیابان رفتم تا تاکسی سوار شوم. خیلی منتظر ماندم تا این که یک پیکان درب و داغان جلویم نگه داشت. تا سوار ماشین شدم فهمیدم این ماشین داستان دارد. او اضافه می کند: یادم هست قدیم یک بچه ...
بی تابی امام در شب عملیات حصر آبادان به روایت محافظ سابق حاج احمد خمینی
... وی گفت: روزها از پی هم می گذشت و خستگی زیاد بود ولی دیدن امام دو سه روز یکبار برایم لذت بخش می شد، تا یک روز که در خیابان پاسداران برای پر کردن باک بنزین با سرعت می رفتم با یک ماشین تصادف کردم. بحرینی ادامه داد: خودم با وجود داشتن کلاه و جلیقه ضد گلوله، بدنم حدود 20 بخیه خورد ولی نفر پشت سرم که بچه شهر قم بود پایش شکست ما را به بیمارستان بردند و بعد از چند روز مرخص شدم و سبب شد که ...
رفتار امام خمینی (ره)با خانواده اش چطور بود؟
اوضاع بودند. این قدر متوجه بودند. من بچه ی خودم را؛ فاطمه را، بعضی اوقات می بردم. یک روز وارد شدم دیدم آقا توی حیاط قدم می زنند. تا سلام کردم گفت: بچه ات کو؟ گفتم: نیاورده ام، اذیت می کند. به حدی ایشان ناراحت شدند که گفتند: اگر این دفعه بدون فاطمه می خواهی بیایی، خودت هم نباید بیایی. این قدر روح شان ظریف بود. بیشتر بخوانید: مرور جلوه های رفتاری امام با کودکان بچه ها را خیلی ...
مرور جلوه های رفتاری امام با کودکان
در سجده هستند، علی از راه رسید، رفت روی کول امام، من خیلی ناراحت شدم، دویدم و علی را بلند کردم و از اتاق بیرون رفتم. علی شروع به گریه کردن کرد. آقا وقتی نمازشان تمام شد، آمدند و گفتند: چرا اینطوری کردی؟ چرا گریه بچه را درآوردی؟ گفتم: آقا، این کار را کرده است. گفتند: عیبی ندارد، مواظب باش که این کار را نکند و الاّ بد کاری کردی گریه او را درآوردی. بعد دوباره او را بردند و پیش خودشان نشاندند. ...
نسخه صوتی تنها گریه کن منتشر شد
؛ محبتشان را به دل می گیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه از شأن دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می گذشت. نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره یکی شدیم. گفتم: دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟ عروسِ ده ماهه بودم که ...
روایت یک آزاده از روز رحلت امام در اردوگاه اسرا؛ قیامت برپا شده بود!
ولایت وحافظ ناموس باشد. با اینکه تازه طعم شیرین پدر شدن را چشیده، اما زن و بچه را اول به خدا و بعد به پدر و مادر می سپرد و به مرز کرمانشاه می رود، جدا شدن از خانواده برایش اگرچه سخت اما تازگی نداشت. تعریف می کند: قبل انقلاب چند باری برای کارگری کردن به تهران رفته بودم، بیشتر وقت های استراحت به مسجد قبا می رفتم، مسجدی در نبش میرداماد که وصل می شد به ولیعصر و پاتوق انقلابی ها ...
غواصی فرماندهٔ ناو در جست وجوی حلقهٔ ازدواج گروهبان
آموخته است. بعضی موقعیت ها، مثل جنگ و سفر، فرصت ظهور و بروز عشق را بیشتر فراهم می کند. زندگی علی اکبر اخگر آکنده از این فرصت های عاشقی ست. او عاشق ایران شد و مردانه پای این عشق ایستاد. دریادار دوم بازنشسته از نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، امیر علی اکبر اخگر البته معتقد است ایران از این عاشق ها کم ندارد. عاشقانی که وقتی ترکش دستشان را قطع می کند، دست بریده را در جیبشان می گذارند تا ...
تجاوز به زنان به بهانه مسافرکشی | درباره عقرب سیاهی که کابوس زنان تهرانی شد
جوان کمی مشکوک به نظر می رسید. با خودش گفت که این مرد حتما نقشه ای در سر دارد و پرسید: برای چی بیایم جلو؟ من راحتم. راننده جوان کسی نبود جز مردی که پلیس از ماه ها قبل در تعقیب او بود. این مرد وقتی ترس را در چهره مسافرش دید گفت: به این دلیل گفتم که اگر مسافری سوار شد، شما یک وقت اذیت نشوید. ولی زن جوان که تازه از نقشه سیاه او باخبر شده بود، گفت: من همین جا پیاده می شوم، اگر نگه نداری در ...
غیر از آیت الله خامنه ای گزینه دیگری برای رهبری نداشتیم/ دفاع خبرگان از فقاهت آیت الله خامنه ای در جلسه ...
خواهد آقای منتظری را عزل کند، برویم با امام صحبت کنیم. آقای هاشمی گفت این کار خیلی خطرناک است. باید چه کار کنیم؟ حاج احمد آقا گفت: من خیلی با آقای منتظری حرف زدم و به خانه اش رفتم؛ او یک حرف هایی می زند و اصلا به درد رهبری نمی خورد. من این حرف ها را به امام گفتم. افکار و نظرات آقای منتظری تحت تأثیر اطرافیانش بود. مردی با سوابق درخشان مبارزاتی و مراتب علمی والا به این روز افتاد. خداوند رحمتش کند ...
نوربالا| هر جایی فکر می کردم فرمانده باشد الا اینجا!
باز کرد تا روزی زن و بچه هایش را دربیاورد. اما حالا او یک فرقی کرده بود. جسم حاج داوود پر از ترکش بود و او به سختی کار را از پیش می برد. سرانجام این فرمانده بزرگ و بی ادعای دفاع مقدس در 15 شهیریور سال 83 بر اثر همین یادگاری های جنگ در بدنش، شهید شد و با دوستانش در بهشت دیدار ها را تازه کرد. آنچه می خوانید روایت سردار محمدجعفر اسدی است از خلق این فرمانده. یادم هست دو سه هفته ای بعد از ...
دکتر زهرا عالی نژاد: در کره زمین چیزی ارزشمندتر از اندیشه انسان نیست
خوب شده بود. آبان ماه 1341 دکتر نظام که رئیس امین آباد بود خواهش کرد روزی 2 ساعت کادر آن مرکز را آموزش دهم. گفتم خیلی گرفتارم ولی ایشان اصرار کردند. بعد از برنامه بیمارستان روزبه، روزی 2 ساعت بیمارستان امین آباد می رفتم و به کادر آنجا که کارگر و بیسواد بودند، چگونگی ارتباط با بیمار را آموزش می دادم. یک روز در آن بیمارستان بودم که یک بیمار خیلی قدبلند از پشت سر، گوش های من را گرفت و مرا بلند کرد بعد ...
برشی از خاطرات هاشمی / درخواست های عدول از انصرافم / گفتم نخواهم پذیرفت
، روزنامه جوان پرسیده که گفته می شود، فلانی قصد پس گرفتن انصراف دارد که محمد تکذیب کرده است. فاطی، [رییس بنیاد بیماری های خاص] ، برای همایش بیماران خاص به لندن رفت. عفت و بعضی بچه ها، مطابق معمول شب های دیگر، به کوه رفتند و از آنجا برای عزاداری خواهند رفت. اتیوپی اعلان کردکه جنگ با اریتره پایان یافته؛ چون توانسته است، نقاطی که دو سال قبل درجنگی دیگر به اریتره باخته بود، پس بگیرد ...
روایت معلمی که با اشک های یک مادر، مدرسه ای را راه اندازی کرد
دستش برمی آید انجام می دهد تا مدرسه زودتر آماده شود. میثم سالک در مورد آن روزها می گوید: در تمام مدت آماده سازی مدرسه صبح ها ساعت 7 و 30 دقیقه می آمدم و شب ساعت یک نیمه شب به خانه می رفتم. یک روز هم کار را تعطیل نکردیم تا بچه ها از درس و مدرسه عقب نیفتند . بالاخره 7 آبان مدرسه آماده می شود. وقتی میثم روز جمعه با خانواده ها تماس می گیرد که فرزندشان را برای ثبت نام بیاورند، کسی ...
آخرین جملات محافظ امام (ره) در کنار پیکر مطهر ایشان/ نکته ای که هنگام تغسیل فاش شد
توار هستند. وقتی ایشان را غسل می دادیم، دستشان را گرفته بودم و به یاد همه رزمندگان چندین بار گفتم: اماما! بسیجیان را فراموش نکنید. آنان تا آخرین لحظه مردانه گوش به فرمان شما ایستاده و کلام شما را به جان و دل خریدار شدند. در موقع پیچیدن کفن هم کمک کردیم و در وقت آخر که می خواستند روی حضرت امام را با کفن بپوشانند، روی ایشان را بوسیدم. سپس پیکر مطهر حضرت امام را تا دم در تشییع کردیم و بعد ایشا ...
ویدئو/ شیری که در باغ وحش مشهد خواست مربی اش را بخورد!
گفت وگو با مردم و تهیه گزارش در همان حوالی بوده است. بنابراین خیلی زود خودش را به آن جا می رساند، دوربین اش را روشن کرده و از اولین لحظاتی که تلاش ها برای نجات مربی سیرک از دهان شیر شروع شده، در صحنه حاضر بوده است. در ادامه روایت او از آن روز و ماجراهایش را از زبان خودش خواهید خواند. آن زمان فیلم بردار برنامه گزارش 5 بودم و به همراه چند نفر دیگر در حال تهیه گزارش از ...
اگر والدین شما این رفتارها را دارند، یعنی پدر و مادر بدی هستند
تحقیر کودکتان در جمع چند روز پیش در بخش الکترونیک یک فروشگاه مشغول تماشای پسربچه ای بودم که با ذوق به بخش بازی های کامپیوتری نگاه می کرد. چند ثانیه بعد زنی که حدس زدم مادرش بود سر رسید و با توهین های زشت و فحش های رکیک شروع به سرزنش پسرش کرد و راستش این اتفاق قلبم را شکست. وقتی من همسن آن پسر بودم ما وضع مالی بسیار بدی داشتیم. با این حال هر وقت همراه مادرم به فروشگاه می رفتم، در زمانی که ...
سندی که برای اولین بار منتشر می شود/پیام تلفنی ابوالحسن بنی صدر به امام خمینی درباره خرمشهر
کشور را ایفا می کرد. آیت الله هاشمی رفسنجانی در باره پیشنهاد اعطای اختیارات فرماندهی کل قوا به آقای ابوالحسن بنی صدر بعنوان رئیس جمهور ، قبل و بعد از جنگ تحمیلی گفته است: در مرحله اول فرماندهی جنگ با آقای بنی صدر بود. تا زمانی که ایشان رئیس جمهور و در ایران بود، از طرف امام جانشین فرماندهی کل قوا بود و جنگ را اداره می کرد. رفقای ما مانند دکتر بهشتی به امام پیشنهاد کردند حالا که جنگ شد و ...
حاج قاسم چگونه با لشکر ثارالله خداحافظی کرد؟
فرودگاه برگزار شد و همه آماده مراسم صبح فردا برای تشییع و تدفین شدند. صبح، در میدان آزادی کرمان بودم. حدود سه و نیم میلیون نفر در کرمان آمده بودند. کرمان، تا آن روز، چنین جمعیتی به خود ندیده بود. از شمال و جنوب کشور، از همه شهرها آمده بودند. هر کسی، با هر وسیله ای که می توانست، خودش را به کرمان رسانده بود. خیلی ها بعد از تشییع در تهران، به طرف کرمان حرکت کرده بودند ...
امیر واحدی: پایگاه عقاب 44 یکی از ده ها پایگاه زیرزمینی نیروی هوایی است
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، امیر سرتیپ خلبان واحدی، فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با حضور در برنامه صف اول شبکه خبر، آخرین دستاوردهای این نیرو را تشریح کرد. متن کامل این برنامه به شرح زیر است: مجری: سلام و ممنون که دعوت ما را پذیرفتید. فرمانده نیروی هوایی ارتش: بنده هم سلام عرض می کنم خدمت شما و همکاران محترمتان. سوال: گزارش عقاب 44 ...
سندی که برای اولین بار منتشر شد / امام پس از فتح خرمشهر جنگ را خاتمه یافته دانسته بودند
صدام حسین دیکتاتور همه کاره عراق که 5 ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران با کودتا و تصفیه ای خونین به جای حسن البکر نشسته بود با ملاحظه ناکامی طرحهای متعدد آمریکا و غرب برای سرنگونی نظام نوظهور جمهوری اسلامی ایران ، شرایط را برای جلب همراهی غرب و زمینه سازی طرح تجاوزکارانه خویش مهیا دید. درگیریهای متعدد نظامی در نقاط مختلف مرزهای طولانی با ایران که در یکی دو ماه مانده به پیروزی انقلاب بر اثر سیاستهای درون حزب بعث عراق با محوریت صدام ...
ماجرای خرید کتاب کشف الاسرار به روایت حاج عیسی جعفری/ امام بلند به خانمشان گفتند: خداحافظ!
خمینی را بخرم. نزد باجناقم رفتم و به او گفتم من این کتاب را می خواهم. گفت برو خیابان دارالشفاء نزد یک نفر به نام آقای معلم، از قول من به او بگو و مطمئن باش به تو می دهد. آنجا رفتم اما آقای معلم مرا به خیابان ارم یک کتابفروشی خیلی بزرگی فرستاد که حالا هم وجود دارد و متعلق به یک روحانی است. شیخ گفت برو فردا بیا. روز سوم که آمدیم دیگر مجبور شد رفت از زیرزمین یک کتاب آورد و جلوی ما گذاشت و گفت: از من ...
سندی که برای اولین بار منتشر می شود/ امام خمینی (س) پس از فتح خرمشهر جنگ را خاتمه یافته دانسته بودند
رابطه با استراتژی جنگ پس از فتح خرمشهر فرموده است کاملا درست و مطابق با حقیقت است: بنابراین امام می دانستند که به کجا می رویم. من هم مرتب با امام در تماس بودم. بعد از هر عملیاتی که بر می گشتم، خدمت امام می رفتم و توضیح می دادم. اگر ناقص عمل می شد دلیلش را می گفتم و ایشان هم می دانستند. به خصوص اینکه حاج احمدآقا همیشه با ما و دیگر فرماندهان در تماس بود و خبرها را به ایشان می داد. سپاه و ارتش هم در تماس بودند. بالاخره بحث قطعنامه پیش آمد.... ...
مذاکره با یک اسیر زیر شکنجه درباره امام خیمنی (ره)
ما را داخل آسایشگاه بردند و به من و ع.ک دستور دادند که وسایل بچه ها را روی زمین بریزیم تا آنها وسایل را تفتیش کنند در حین پهن کردن وسایل بچه ها، تکه کاغذی بیرون افتاد . چون عراقی ها نگاه می کردند ، نتوانستم آن را پنهان کنم، نگهبان بلافاصه گفت: این چیه؟ نمی دانستم داخل آن کاغذ چه چیزی نوشته شده است، مانده بودم چه کار کنم. نگهبان کاغذ را برداشت و تحویل گروهبان ماضی داد او هم دستور داد همه ...