تلخ ترین راز یک دزد در زندان برملا شد ! / من همسلولی ام را بدبخت کردم !
سایر منابع:
سایر خبرها
زیباترین زن ایران به غلط کردن افتاد ! / از جراحی پلاستیک متنفرم! + سرنوشت عبرت آموز
من هم مانند جاری هایم از لباس های شیک و دخترانه استفاده کنم! از آن روز به بعد انواع رژیم های غذایی را تجربه کردم، هرکس راهی را برای لاغری نشانم می داد همان مسیر را طی می کردم! به انواع و اقسام داروهای گیاهی و شیمیایی متوسل شدم. نزد متخصصان تغذیه رفتم اما هیچ کدام تاثیری در کاهش وزنم نداشت. خیلی از این موضوع در رنج و عذاب بودم تا این که روزی یکی از دوستان دوران دانشگاهم مرا در خیابان دید ...
توسل به حضرت زهرا (س)
...> گفت: من الان سرم رو روی زمین گذاشتم و از حضرت زهرا کمک خواستم. و ادامه داد: الان می روی خط پیش برادر جوانان و همراه او با بقیه، بچه ها رو همراه خودت می بری. مقداری تعلل کردم؛ ولی او مجدد مرا به خود آورد. جلو رفتم و وظیفه ام را انجام دادم. برونسی هم بقیه نیروها را آماده مقابله کرد و گفت: یک گلوله به حسین بده و یکی هم بده به سید آرپی جی زن. بعد هم خودش یک گلوله آماده کرد و سپس ...
خوش شانسی قاتل در پرونده جسد چمدانی
.... او بیشتر اوقات میهمان خانه ما بود تا اینکه یک روز متوجه شدم او دخترم را مورد آزار و اذیت قرار داده است. خیلی عصبانی شدم و برای همین به سراغش رفتم و در جریان درگیری او را با چاقو کشتم و برای اینکه هیچ اثری از او نماند، جسدش را تکه تکه کرده و در بیابان داخل یک چمدان رها کردم. مقتولی بدون خانواده به دنبال اظهارات این متهم او به اتهام قتل عمد بازداشت شد، اما ...
این مرد شیطان صفت را می شناسید ؟! + عکس چهره باز مردی که کابوس زن تهرانی است ! / همدستش اعدام شد !
به گزارش رکنا، دی ماه سال 1397 بود و سهیلا 33 ساله برای رفتن به آزمایشگاه از خانه شان در شهرری خارج شد و در خیابان منتظر تاکسی بود تا به تهران برود. همه چیز عادی به نظر می رسید تا اینکه خودروی پژو RD که 2 مرد سوار بر آن بودند جلوی پای زن جوان توقف کرد. 2 شیطان صفت در نقش مسافرکش سهیلا که برای رفتن به آزمایشگاه عجله داشت با این خیال که راننده مسافرکش است و مرد جوان در صندلی ...
دستی که بنا بود بریده شود و حضرت عباس شفایش داد
سکرات موت که می گویند بود. از شیر سلول اندازه یک دم موش آب می آمد. شیر را با دهن باز کردم و با هر بدبختی بود پایم را زیر آب گرفتم. بعد بلند شدم ایستادم. سه روز طول کشید بتوانم نوک پایم را بگذارم روی زمین. بعد دیدم نمی توانم نفس بکشم. بینی ام بدجور له شده بود. آمدم کنار دیوار. بینی را چسباندم به دیوار و شروع کردم به ضربه زدن * یعنی ...؟ تمام زندگی ام را از توی گهواره تا آن لحظه ...
تانک های دشمن را از خاکریز البحار عقب راندیم
27 محمدرسول الله (ص) را به سوریه و لبنان اعزام کردند، روی حساب همین آشنایی که با حاج احمد و بچه هایش داشتم، من هم به لبنان رفتم و به عنوان مربی تاکتیک به مدت شش ماه آنجا آموزش می دادم. چه مدتی با حاج احمد در مریوان بودید؟ چه زمانی به لشکر 14 امام حسین (ع) رفتید؟ حدود سه ماه مریوان بودم و برگشتم خانه. کمی بعد برای عملیات بستان به جبهه جنوب رفتیم. آنجا دیگر سپاه برخی از تیپ هایش را ...
امید، بال پرواز دختر روشندل رفسنجانی
دختر نوجوان در این سن با وجود از دست دادن بینایی اش اما اینچنین در کلامش سراسر امید و شکرگذاری است. نابینایی به من درس صبر، حوصله و تحمل آموخت او باب سخن را اینگونه می گشاید مبینا شمسی هستم. 14 سال دارم، سه سال نابینا شدم. از نابینایی ناراحت نیستم چون نابینایی در زندگی چیزهای مهم و زیادی به آموخت؛ "صبر، حوصله، تحمل". نابینایی را برای آینده ام بهانه نمی کنم. بر اثر یک بیماری نادر ...
بازداشت خواننده قلابی به اتهام سرقت های سریالی
آهنگ ساخته است. او حتی تعدادی عکس هم به من نشان داد که با خواننده های معروف گرفته بود. از آنجایی که من علاقه زیادی به موسیقی داشتم با او دوست شدم و قرار شد مرا برای آوازخوانی به خواننده معروفی معرفی کند. چند باری با او در رستوران و کافه قرار گذاشتم تا اینکه روز حادثه او را به خانه ام دعوت کردم. من برایش نوشیدنی آوردم، اما وقتی خودم یک لیوان از آن نوشیدنی را نوشیدم بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، تازه ...
آتش خشم / روایتی از خودسوزی زنان در دالاهوی کرمانشاه
که به سرم زد و خودم را سوزاندم... . دستش را بالا می گیرد تا جای سوختگی ها کامل مشخص شود: ببین همه جا سوخت. به خدا عکس قبلم را ببینید باورتان نمی شود که این من هستم. بعد از سوختگی آن قدر افسردگی گرفتم که پیر شدم... . پرستو هم شبیه بسیاری دیگر از زنان قربانی خشونت خانگی که دست به خودسوزی می زنند، پشیمان است. از آن روز با جزئیات یاد می کند: همسرم عصبانی بود و از خانه بیرون رفته بود ...
آب اولویت شورای اسلامی شهر از گذشته تا امروز
اطلاعیه ها و اعلامیه های امام را پخش می کرد، رساله امام را همان سال من اولین بار از دست ایشان گرفتم. حضور در جبهه با تشکیل کمیته فرهنگی جهاد، عضو این کمیته شدم، سپس به شاخه حزب جمهوری اسلامی که مسئولیت آن در اصفهان برعهده شهید علی اکبر اژه ای بود پیوستم. جزوات و مطالب را از ایشان می گرفتیم و در مدارس توزیع می کردیم. از دوم راهنمایی به جبهه رفتم و در عملیات رمضان ...
فاش شدن عاشقانه های یک زن شوهردار با مرد خوش صدا
کار را نمی دادم. درنهایت، باید بهانه ای جور می کردم تا بتوانم یک روز را تنها تهران باشم و این بهانه و این فرصت به راحتی جور نمی شد. ولی یکی از دغدغه هایم همین بود که دنبالش بودم که بهانه ای پزشکی بسازم و تنهایی سفری به تهران بروم. یک روز صبح زود که می خواستم سرکار بروم، گوشی ام را که به شارژ بود یادم رفت ببرم و وقتی رسیدم شرکت، دیدم گوشی توی کیفم نیست! همه ساعت های سرکار را منتظر ...
زن جوان: شهرام شبها از پنجره به اتاقم می آمد و....
زن 46 ساله گفت: هنوز 13 سال بیشتر نداشتم که مادرم را به دلیل سکته قلبی از دست دادم و در خانه تنها ماندم، چرا که برادر و خواهرانم ازدواج کرده بودند و در شهر دیگری روزگار می گذراندند. آن زمان همه امور خانه داری را به تنهایی انجام می دادم تا پدرم احساس دلتنگی نکند. خلاصه 3 سال بعد و در حالی که به سن 16 سالگی رسیده بودم روزی برای خرید مایحتاج زندگی به تنها فروشگاه رفتم و در آن جا با نگاه های عاشقانه ...
به همه می گویم من مادر دو تا شهیدم حاج قاسم و حاج علی!
فَکَّت عین یعنی چشم روشنی. علی که به دنیا آمد چشمم روشن شد. زندگی مان با آمدن بچه خیلی قشنگ تر شد. نمی فهمیدم روزها چه طور می گذرند. یکی از زن های فامیل یک گهواره فلزی به ما داده بود. رنگش کردیم و علی را گذاشتیم داخلش. گهواره را تکان می دادم و برایش لالایی می خواندم. علی که به دنیا آمد سنم خیلی کم بود. بچه بودم. علی مثل همبازی بود برایم. شوهرم مَرد خوبی بود و هوای ما را داشت اما بیشتر اوقات خانه ...
اصرار به ازدواج دختر 17 ساله با پسر 15 ساله ! / مادر عروس با شکایت خواستار شد
او در جمع بچه های فامیل به خود می بالیدم. کلاس اول دبیرستان بودم که می دیدم برخی از دوستانم گوشی های لمسی دارند و به طور پنهانی از بازی های رایانه ای آن استفاده می کنند این گونه بود که با تقاضای من، پدرم گوشی لمسی گران قیمتی برایم خرید. از آن روز به بعد دوستانم خیلی از فیلم ها و بازی های رایانه ای مستهجن را برایم بلوتوث می کردند. دیگر به درس هایم توجهی نداشتم و مدام در یک اتاق خلوت ...
طالب ریکانی: می خواستم از فوتبال خداحافظی کنم
کمک می کند. من بعد از آن اتفاق تا ساعت 2-3 در خانه لباس بازی تنم بود و باورم نمی شد این اتفاق افتاده است اما باز هم خدا را شکر بچه ها زحمت کشیدند و مردم هواداران و مسئولان حمایت کردند. باز هم می گویم اگر از ابتدای فصل همه به این شکل باشیم، شک نکنید این تیم جزء 5-6 تیم بالای جدول است. او در خصوص حس و حالی که پس از اخراج داشت، بیان کرد: من هیچوقت بدی تیمم را نمی خواهم و آن اتفاق برای من ...
دکتر چمران رستم زمان خویش بود
... گنجور ماجرای مجروحیت و شهادت دکتر چمران را اینطور تعریف می کند: شب، من از ترس عقرب در کیسه خواب خوابیده بودم. صبح که بیدار و مشغول شستن دست و صورت شدم، دیدم کسی از آن ور کانال داد زد آمبولانس بیاورید دکتر مجروح شده است. سوار یک آمبولانس شدم و به سمتشان رفتم. یک نفر را با برانکارد آوردند، اول تصور کردم منظورشان جوانی است که در بهداری به او دکتر می گفتند اما وقتی به خاکی سرجاده رسیدم و نگ ...
تلخ و شیرین از عملیات پد خندق؛ شامی که عهد کردیم در ایران بخوریم+ فیلم و عکس
امروز روز اقتصاد است، رزمندگان شرمنده فرزندانشان هستند از مسئولان تقاضا دارم بخشی از مشکلات ما را حل و فصل کنند. وی به خاطره ای از شهید کریمی پرداخت و گفت: عملیات در پد خندق آغاز شده بود شهبد کریمی لرکه زد و با زبان لری گفت" ککایلم شروع کنید الان وقتشه" که عراقی ها به سمت جانمحمد کریمی تیراندازی کردند، دست شهید قطع شد و بالای سرش که رفتم ترکش به قلب او اصابت کرده و به شهادت رسیده بود. انتهای پیام/ ...
شناسایی پیکر شهید از روی جوراب های برادر
شهادت حمیدرضا آن ها رزمایش داشتند، من برای سرکشی و دیدن او به گردان آن ها رفتم، او گفت که قرار است به عملیات برویم؛ پرسیدم چه حالی داری یک موقع نترسی، با من دست داد و گفت من از مرگ نمی ترسم و برای رضای خدا به نبرد می روم، بعد از 48 ساعت خبر آوردند او در عملیات مجروح شده درحالی که به شهادت رسیده بود و پیکر او در تپه سبز مشرف به شهر ماهوت عراق مانده بود. وی افزود: فرماندهان و مسئولان برای ...
رابطه سیاه مرد متاهل با خانم فروشنده مغازه اش ! / آقای رییس لو رفت !
. یک روز که برای خرید مانتو وارد مغازه ای در حوالی هفت تیر شدم، زندگی ام به کلی تغییر کرد. صاحب مغازه مانتو فروشی که پسر جوانی بود نگاه های معناداری به من انداخت. وقتی به خانه آمدم، پدرم با دیدن مانتو کوتاه و جلو بازی که خریده بودم، عصبانی شد و گفت اجازه نمی دهد چنین مانتویی بپوشم. من هم بلافاصله با فروشگاه تماس گرفتم تا مانتو را پس بدهم. وقتی به مغازه رفتم پسر جوان مانتو را پس گرفت و ...
عروسی که صبح ازدواجش دوید/ می گفتند قدت کوتاه است، برو رشته دیگر!
همه چالش ها و سختی ها و سرخوردگی ها، دوباره برمی گردد و رکورددار ایران می شود: پانزده ساله که شدم چند سال بود تمرین نکرده بودم. فقط در ساعت های ورزش، والیبال و هندبال بازی می کردم و گاهی اوقات هم دور مدرسه را می دویدم. اما به طرز معجزه آسایی در مسابقات نوجوانان سبزوار شرکت کردم و بدون اینکه تمرین کرده باشم، اول شدم! بعد از آن به مسابقات استانی اعزام شدم و آنجا هم طلا آوردم. بعد از استانی هم در ...
چمران؛ اسوه ناشناخته / شهیدی که در صحنه جنگ عرفان عملی را به نمایش گذاشت
کرده اند. بنده از جوانان ابتدای انقلاب بودم که در سال های 57 و 58 در کمیته محل فعالیت می کردم و از آنجا جذب سپاه شدم و در پادگان امام علی(ع) یا سعدآباد قدیم آموزش می دیدم. یک روز به طور اتفاق شهید چمران برای بازدید به پادگان آمده بود تا براساس اطلاعاتی که داشت نیروهای جوان را بررسی کند و ما هم دورادور با ایشان برخورد داشتیم. بنده مدتی در این پادگان تا بعد از آموزش هم به سر می بردم ...
رونمایی نیوشا ضیغمی از خواهرش همه رو مات کرد | چهره خواهر نیوشا ضیغمی عقل از سر همه پروند
برترین ها عکس شوکه کننده از یکتا ناصر همه رو انگشت به دهن کرد | چهره شکسته یکتا ناصر باورکردنی نیست تولد لاکچری فرشته حسینی در خیابان همه رو خیره کرد | ذوق زدگی فرشته حسینی از کادو عجیبش چهره شکسته یکتا ناصر بعد از جدایی همه رو آچ مز کرد | کی باورش میشه این یکتا ناصر باشه؟ سر و کله رعنا آزادی ور پیدا شد | کی باورش میشه این خانم رعنا آزادی ور باشه پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین: ...
عشق گاهی بی تصویر در می زند!
آنجا دیدم. خانمم آن روز به جای دوستش برای پرستاری از شاگرد من آمده بود. عشق رضا و پیمانه با تبریک سال نو آغاز شده : آن روز چند جمله سال نو را تبریک گفتم و برگشتم اتاق خودم. چند روز بعد خانواده خانمم آمده بودند دیدن بچه های کهریزک. آنجا دومین بار بود که خانواده خانمم را دیدم. حس کردم خانواده مومن، خون گرم و به معنای واقعی انسان هستند. خوشم آمد. سومین بار سیزده به در بود. چون بارندگی بود ...
پولدار هستیم اما خوشبخت، نه!
... *اختلاف پدر و مادرت به خاطر چیست؟ چرا از هم جدا نشدند؟ آنها با هم اختلاف داشتند و من هم قبول کرده بودم که با هم خوب نیستند. هر دو را دوست داشتم. یک روز که دعوا کردند مادرم به پدرم گفت من این بچه را نمی خواستم، همان موقع می خواستم از تو جدا شوم تو نگذاشتی سقط کنم. من بعد از آن دیگر هیچ کدام را دوست ندارم. *یعنی به خاطر تو طلاق نگرفتند؟ دروغ می گویند خودشان ...
سرنوشت تلخ دخترک درپی تصمیم بی رحمانه پدر
دخترمان یکساله بود به خاطر اختلاف هایی که با ناصر داشتم از هم جدا شدیم و سرپرستی سیما طبق قانون به من سپرده شد. وقتی دخترم به سن 7 سالگی رسید، ناصر از من خواست تا سرپرستی بچه را به او واگذار کنم، اما حاضر به این کار نشدم، چون می دانستم او برای چهارمین بار ازدواج کرده و نمی خواستم دخترم زیر دست نامادری بزرگ شود. اما همسر سابقم مرا تهدید کرد. او می گفت یا باید 100 میلیون تومان پول به او بدهم ...
بسیاری از اساتید ادبیات پایداری گفتند این کتاب را ننویس!
رفتن فرزندانش هم موافق نبوده است. از جلسه که آمدم بیرون گفتم دیگر نمی روم و ادامه نمی دهم. با نوشتن کتاب بروم در جامعه بگویم پدر شهیدی داشتیم که صبح تا شب زنش را کتک می زده؟ از خانه بیرونش می کرده؟ با جبهه رفتن فرزندانش مخالف بوده و بعد از شهادت فرزندانش به همسرش گفته از لج با تو و آخوندهایی که بچه هایم را کشتند می روم و سرت هوو می آورم؟ به زنش خرجی نمی داده و زن مجبور می شده برای پول درآوردن برود ...
شرایط انفاق از نظر قرآن
. تو بلند شو یک دلالی کن ، یک داماد برای آن دختر همسایه پیدا کن. نگو: چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. یک وقتی بچه اول ما چهار سال بچه دار نشد. من داشتم مشهد می رفتم، آمد کنار در گفت: آقاجون، به امام رضا بگو: من بچه می خواهم. حالا چهار سال است ازدواج کرده بود. گفتم: چشم! ما رفتیم و حرم هم خلوت بود. یک طوری بود که من توانستم به ضریح بچسبم. گفتم: یا امام رضا بچه من بچه می خواهد. تا رفتم ...
به من می گویند مجری دوگانه سوز!
این برنامه تهیه کننده و مجری بودم. یادم هست در بیست و اندی سال که این برنامه پخش شد، در شبکه 5حدود 10مدیر دیدم و هر بار مدیر جدید می آمد، درخواست می کردم که این برنامه را داشته باشم. با وجود اینکه این کار حرفه ای و قشنگ نیست اما به قدری این برنامه برایم حیاتی بود که حاضر بودم این کار را انجام دهم. در واقع جشن رمضان مثل بچه ام بود و روزی که از این برنامه جدا شدم، انگار بچه ام را از من گرفتند و ذبح ...
اعتراف قاتل با دیدن فیلم صحنه جنایت
کردم و همه پولی را که خواسته بود به او پرداخت کردم.اما اشتباه من این بود که همان موقع داخل اسپیکر را چک نکرده و متوجه نشدم که کارت حافظه ای در آن وجود نداشت. خیلی عصبانی شده بودم و سراغ صابر را از حمید گرفتم و بالاخره متوجه شدم که صابر کجا پرسه می زند.اما نتوانستم اثری از او پیدا کنم تا اسپیکر را پس داده و پولم را بگیرم.فردای آن روز متوجه شدم که صابر به قتل رسیده اما من در این موضوع هیچ ...
واکنش حمید مطهری به شایعه سرمربیگری پیکان
: من سال گذشته که به تیم نساجی رفتم، اولویت من پول نبود و دوست داشتم کار من در آن تیم به چشم بیاید. اولویت من پول نیست اما خیلی روی حفظ شان و شخصیت مربی حساس هستم که باید حفظ شود. او در واکنش به اینکه اگر کادرفنی تیم ملی خارجی بودند، چنین شرایطی را نمی پذیرفتند گفت: ما شرایط را درک می کنیم. واقعا آقای قلعه نویی در شرایطی سرمربی تیم ملی شده که شرایط از لحاظ مالی خوب نیست. می دانم همه دوستان و آقای تاج و آقای نبی تلاش می کنند تا شرایط خیلی خوبی برای تیم ملی رقم بزنند اما شرایط فعلی نرمال و باثبات نیست. ...