بهنام و دوستش لباس هایم را پاره کردند؛ در بیابان بی عفت شدم!
سایر منابع:
سایر خبرها
دختر 7 ساله هروئینی با پدرش دزدی می کرد / 13 سال در خرابه ها می خوابیدم + نظر کارشناسی
گریه می کردم ولی کسی را نداشتم کمکم کند ازاین منجلابی داخلش گیرافتادم مرا بیرون آورد تا اینکه آخرین باری که دست به سرقت زدم در یک مغازه ترشی فروشی دست گیر شدم. زمانی که مامورین با من حرف می زدند از کارم خجالت زده و پشیمان بودم ولی کسی را نداشتم که مرا از این شرایط نجات بدهد. کارشناس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی ویژه شرق استان تهران در خصوص این پرونده گفت: خانواده اصلی ...
شوهرم متاسفانه با خواهرم رابطه دارد/ نتوانستم باور کنم که خواهرم در حق من خیانت کرده است
مدتی بود به همسرم شک کرده بودم اما چون مدرکی نداشتم نمیخواستم زندگیم را تباه کنم . به خیلی ها فکر میکردم که ممکن است با همسرم ارتباط داشته باشند اما حتی یک درصد هم فکرش را نمی کردم آن زن خواهرم باشد. بیشتر بخوانید: زنی با حضور در شعبه 240 دادگاه خانواده با بیان اینکه شوهرم لیاقت پاکدامنی من را در زندگی نداشت ، مدعی شد: چهار سال است که از زندگی مشترک ما می گذرد و یک فرزند پنج ...
تولد نوزادی باورنکردنی از ازدواج این زن با یک عروسک/ عکس
ازدواجش با این عروسک پارچه ای را یک روز فوق العاده و بسیار مهم و احساسی برای خودش توصیف می کند و می گوید: از لحظه ای که وارد راهروی کلیسا شدم تا انتهایش بسیار زیبا بود. او در توصیف شوهرش می گوید: او مردی است که همیشه در زندگی ام می خواستم. زندگی متاهلی با او فوق العاده است. مارسلو یک شوهر وفادار است که با من بحث و دعوا نمی کند و مرا می فهمد. او چنین مردی است و همه ...
پسری به دنبال مادر؛ از جزیره هرمز تا حوالی خانه خدا
مصادف با نهم مردادماه سال 1366 (جمعه خونین) روز مراسم برائت از مشرکین فرا رسید و از سوی بعثه امام راحل به مدیران کاروان ها اعلام شده بود به دلیل شدت گرمای هوا و وجود انبوه جمعیت افراد مسن نباید در این مراسم حضور داشته باشند. زن چادر سفید مرا به حاجیان رساند فرزند شهیده فاطمه نیک ادامه داد: این بخش را نقل قول از حاج سلیمان مدنی- آخرین شخصی که مادرم را دیده بود- می گویم: در حال ...
قرار صوری زن جوان با مرد میلیاردر | لو رفتن رابطه نامشروع مینا و مرد پولدار + جزییات
شدم که اوضاع مالی خوبی داشت و به من ابراز علاقه می کرد من هم که امید چندانی به ادامه زندگی مشترک با فرمان نداشتم سعی می کردم این رابطه عاطفی با اسفندیار را حفظ کنم به همین دلیل چند بار به دفتر کار او و منزلش رفتم تا این که چند روز قبل زمانی که به تنهایی و بدون قرار قبلی وارد دفتر کار اسفندیار شدم ناگهان فرمان از پشت سرم وارد دفتر شد و با تهدید چاقو اسفندیار را وادار کرد تا به ارتباط با من اعتراف ...
از دختری ساده به یک دختر مد روز با لباس های آن چنانی تبدیل شدم، غافل از این که ...
خانه خارج شوم با آن که از وضعیت رفاهی خوبی برخوردار نبودیم ولی من با سرویس به مدرسه می رفتم. حتی مجبور بودم بیش از حد متعارف حجابم را رعایت کنم و ... در همین شرایط بود که یکی از اقوام دورمان مرا برای پسرش خواستگاری کرد. آن زمان 17 ساله بودم که با توافق خانواده ها با اسد ازدواج کردم اما شرایط فرهنگی و اجتماعی خانواده آن ها کاملا متفاوت از خانواده ما بود. خواهران اسد به راحتی در بیرون از ...
پیراهن قرمز را از من نگیرید، می میرم!/ می خواهم به عشقم برگردم و به تیم دیگری فکر نمی کنم
بدون آن نمی توانم و میمیرم! بروم شکایت کنم؟ از عشق خودم شکایت کنم که مرا از آن دور کرده اند؟ انتظار نداشتم که به بعد از این همه مدت این رفتار را با من داشته باشند. دو روز فرصت می خواستم تا خودم را به خمس اثبات کنم جدایی ام از تراکتور دست من نبود. سربازی دست من که نیست. ولی تا زمانی که بودم برای تراکتور چیزی کم نگذاشتم و البته همه چیزم را هم مدیون این تیم و هوادارانش هستم ...
روضه امام حسین(ع) من را از مرگ حتمی نجات داد
در مقابل عشقی که به امام حسین (ع) داشتم هیچ بود. ذاکری با بیان اینکه 26 دی ماه سال 1369 از اسارت آزاد شدم، گفت: جا دارد تشکر کنم از ملت ایران، مردم هرمزگان، شهروندان مینابی و مردم روستای خودم کردر رضوی که استقبال بی نظیری هنگام بازگشت ما به میهن داشتند. شهدا چشم و چراغ ما هستند وی افزود: ما جزو اسرای مفقود بودیم و هیچ نشانی از ما به صلیب سرخ نداده بودند و خانواده ها ...
روایت اسارت 7ساله در اردوگاه موصل
یکی از شهرهای مرزی عراق است که من به همراه 200 نفر از رزمندگان در این شهر اسیر شدم 6 سال و نیم در اردوگاه موصل 2، اسیر بودم و در 28 مرداد ماه سال 69 به همراه بقیه آزادگان به وطن برگشتم. همسر و فرزند هم نتوانست مانع رفتنم به جبهه شود فخریان ادامه می دهد: زمانی که به جبهه رفتم 16 سال بیشتر نداشتم درس و مدرسه را رها کردم و با اصرار و التماس از طریق بسیج راهی جبهه شدم پدر و مادرم ...
زن 31 ساله طعمه هوس های مرد 60 ساله شد
، دوست نداشتم کسی به خواسته هایم بی توجهی کند ولی ناسازگاری ها و مشاجره های ما هر روز شدت می گرفت تا این که روزی ماجرای مشکلات خانوادگی ام را برای یکی از دوستان نزدیکم بازگو کردم اما ای کاش زبانم در دهان نمی چرخید و اسرار زندگی خصوصی ام را به درد دل نمی نشستم. ♥ کلیک کنید: موضوعی مهم در مدارک خودرو که خیلی ها نمی دانند ♥ آن روز وقتی سیر تا پیاز مشکلاتم را برای فریده گفتم، او مرا ...
معلم هم محلی، خانه اش را وقف ساخت مدارس کرد | برای نوسازی مدرسه انگشترهایش فروخت
وقتی سال نهم را گذراندم، از استخدام فارغ التحصیلان سال نهمی در گرمسار، قم و دماوند خبر دادند. این شد که در آزمون شرکت کردم و راهی گرمسار شدم. بنی فاطمی در گرمسار مشغول به تدریس می شود اما دلش قرار نداشت: مادرم در تهران تنها بود و همه فکر و ذکرم شده بود وضعیت مادر مریضم. اول قرار بود 6 ماه در گرمسار بمانم اما هر مسئولی که رفت وآمد و کارم را دید گفت مگر دیوانه ام تو را تهران بفرستم. 7 سال در گرمسار ...
قتل فرزند در ساوجبلاغ اعتراف در تهران
بود یکی از مغازه های کنار خانه ویلایی ام را برای مغازه آرایشگری در اختیار او قرار دهم. در همان ابتدای پاگرد پله های ساختمان او مثل همیشه به من فحاشی کرد و مرا هل داد. عصبانی شدم و او را هل دادم که تعادلش را از دست داد و سرش به سنگ لبه پله برخورد و فوت کرد. (گریه می کند) چرا گریه می کنی؟ پشیمان هستم و ای کاش آن روز همراه پسرم نبودم و این اتفاق رخ نداده بود. بعد از ...
بانوی قاجاری که یک نفر و نصفی بود
امروز دهم مهر ماه یک صد و سی و نهمین سالروز تولد اشرف الملوک فخرالدوله یکی از سرشناس ترین زنان سلسله قاجار در سال 1262 است. فخرالدوله کیست؟ اشرف الملوک فخرالدوله در اولین ماه از پاییز سال 1262 در تبریز به دنیا آمد. او نهمین دختر مظفرالدین شاه بود. مادرش اشرف ملک خانمِ سرورالسلطنه ملقب به حضرت علیا، دومین همسر عقدی مظفرالدین شاه و دختر فیروز میرزا ملقب به نصرت الدوله، نوه فتحعلی شاه قاجار بود. ...
شوهرم هوسباز است و از من می خواهد دوستانم را به خانه بیاورم تا او...
شرایط من به ناچار زندگی سرد و بی روحی را در کنار مادربزرگ پیرم می گذراندم و از هر نوع محبت و عاطفه ای دور بودم. با وجود این هر روز کیف مدرسه ام را برمی داشتم و راهی کلاس درس می شدم با آن که دختری افسرده و گوشه گیر بودم و توجهی به درس و مشق نداشتم اما باز هم از هوش بالایی برخوردار بودم و با مطالعه کتاب در شب امتحان نمرات بالایی می گرفتم به طوری که همه معلمانم تعجب می کردند و گاهی نیز ...
هفت سال برای شوهرم نقش بازی کردم تا آخرش مچم را گرفت!
اما اکنون بعد از هفت سال زندگی مشترک همه پنهان کاری هایم لو رفته و شاهین درحالی قصد دارد مرا طلاق بدهد که متوجه شده است پسری 26 ساله دارم و ... زن 49 ساله با بیان این که در این سال ها همواره عذاب می کشیدم اما از افشای این راز به شدت وحشت داشتم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 19 ساله بودم که اصغر به خواستگاری ام آمد ولی پدر و مادرم بدون هیچ گونه تحقیق ...
دختر 6 ساله شاهد قتل پدر : مادرم با همدستی دوستش پدرم را کشتند
هولناک قتل پدرش را فاش کرد و گفت: مادرم با همدستی دوست پدرم باربد او را کشتند. پس از این اظهارات بلافاصله دستور بازداشت زن جوان صادر شد. وی که چاره ای جز اعتراف نداشت گفت: وقتی با همسرم ازدواج کردم زندگی خوبی داشتیم، شوهرم ورزشکار بود اما مدتی بعد متوجه شدم به قرص ترامادول اعتیاد دارد و همین موضوع سبب شده بود که مدام با هم بحث و درگیری داشته باشیم، کم کم درگیری ها باعث شد دیگر عشق و ...
من دچار هوس شده بودم/ دوست ندارم این دختر را عقد کنم/من برای تفریح چند روز با او در ویلا بودم!
نوجوان 15 ساله ای که با اعلام شکایت پدر و مادر یک دختر 17 ساله به کلانتری احضار شده بود، در میان بهت و ناباوری به تشریح چگونگی آشنایی خیابانی اش با دختر مذکور پرداخت و به مشاور کلانتری طرقبه گفت: هنوز هم باورم نمی شود چه اتفاقی افتاده است من قصد برقراری روابط نامشروع را نداشتم و تنها به خاطر حس کنجکاوی که بر اثر بازی های رایانه ای مستهجن پیدا کرده بودم، با آن دختر دوست شدم. من تنها فرزند خانواده ...
سرقت ناشیانه از خودرو پراید
سارق 28 ساله درباره سرگذشت خود گفت: دوستان ناباب مرا بیچاره کردند. آن روزها جوان بودم و از سر کنجکاوی و هیجان به استعمال مواد مخدر روی آوردم. البته می خواستم نزد دوستانم که همگی معتقد بودند به صورت تفننی مواد مصرف می کنند کم نیاورم. به همین دلیل من هم پای بساط آن ها نشستم و خیلی زود به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم. خانواده ام زمانی متوجه اعتیادم شدند که من دیگر به مصرف مواد مخدر صنعتی (شیشه) آلوده ...
تحلیل شیوه های اثرگذاری داستان پروانه ای روی شانه
های عضو مصرف کننده مواد، خانواده های پذیرنده فرزندان بی سرپرست، خانواده های کودکان سرطانی، خانواده های دارای فرزند ناشنوا و نابینا، خانواده های دارای عضو مبتلا به نوعی از بیماری های خودایمنی از جمله روماتیسم و ام اس مثال هایی از این جمعیت ها هستند. همه اینها در کنار خدمات پژشکی یا روانپزشکی به مددکار، مشاور و روانشناس نیاز دارند. لذا به نظر می رسد تا زمانی که وزارت علوم، رشته مشاوره را ...
شرم بر صداوسیما، شرم بر سازندگان برنامه حسینیه معلی/ زجرکش کردن پدر و مادر شهید برای گرم کردن روضه و جذب ...
رویداد24 محمد حیدری: شب های گذشته برنامه ای بنام حسینیه معلی از شبکه سوم تلویزیون پخش شد که پدر و مادر یک مفقودالاثر میهمانش بودند. در میانه به پدر و مادر پیری که میهمان برنامه بودند، به یکباره پیکری نشان داده و گفته شد که پیکر فرزند شهید آنهاست . آنچه در آن دقایق بر آن پدر و مادر پیر و خسته دل گذشت تا برنامه سازان (به هر قیمتی حتی بردن یک پیرمرد و پیرزن تا آستانه مرگ) موفق به بالا بردن دوز سوز و گداز شوند، دلیل نوشتن این یادداشت است؛ یادداش ...
آزار سیاه پسربچه در پارکینگ خانه شان / مامان خیلی اذیت شدم + عکس و نظر کارشناس
.... گفتم کی اونا رو دیدی؟ گریه کرد گفت تو خیلی بدی مامان اون روز که تو خونه به خانم همسایه آشپزی یاد می دادی منم تو پارکینگ بودم میلاد رو دیدم با یک بچه این کار رو کرد گفتم از اول همه چیز رو به مامان بگو شروع به گریه کردن کرد گفت تو کمکم نکردی منو تنها گذاشتی. گفتم کجا تنها بودی گفت تو پارکینگ، میلاو و دوستش منو بردن پشت ماشین اذیتم کردند به من گفتن تو پسر خوبی هستی داد نمی زنی. به کسی ...
داستان بدبخت شدن یک آدم معمولی
خوبی داشتم و وقتی کارهایم رو به راه شد، به خواستگاری دختر یکی از اقوام رفتیم. با اعتباری که اسم مادرم داشت خیلی راحت و بی دردسر ازدواج کردم. با کمک مادرم که بعد از درگذشت پدرم من را به دندان کشیده بود، زندگی مشترک خود را در یک طبقه از خانه پدری ام آغاز کردیم. تا این که یک روز فردی شیک پوش و خوش سر و زبان به محل کارم مراجعه کرد. کارش تا آخر وقت طول کشید بعد هم با خودروی مشکی مدل بالایش مرا به خانه ...
دختر جوان: در زندان متولد شدم و در زندان می میرم
... *پدرت کجاست؟ من هیچ وقت از پدرم خبر نداشتم و اصلاً نمی دانم کیست. چند باری از مادرم پرسیدم گفت به چه دردت می خورد پدرت کجاست؛ جواب درستی به من نداد. *از کی کار خلاف می کنی؟ از وقتی مادرم مرد. با پسری آشنا شدم که دزد بود. او دزدی می کرد من هم جنس را آب می کردم. این طوری بود که افتادم به کار خلاف و آن قدر اطرافم آدم خلاف بود که دیگر بیکار نشدم. *می ...
پس از این که رتبه ام 2 رقمی شد شوهر کردم، اما پای منقل...
مخالف آن بودند که ای کاش به حرفشان گوش می کردم و هیچ وقت بله نمی گفتم. تازه 18سالگی را تمام کرده بودم که لباس سفید بخت به تن کردم پدرومادرم موافق ازدواج ام نبودند و بعد ازعروسی هم از خانواده ترد شدم. دو سه ماه ازازدواجمان گذشته بود که من با خوشحالی برای ثبت نام دانشگاه آماده می شدم که شوهرم مانع رفتنم شد. و آرزوی رفتن به دانشگاه در دلم ماند. دیگر پای برگشتن به خانه را هم نداشتم ...
در پرونده ام نوشته بودند طاغوتی ام/ اوایل انقلاب صاحبان طرح های بزرگ یا دستگیر شدند یا فرار کردند
ایران پیاده کند. پدر و مادر من هم که در آمریکا تحصیل کرده بودند و تیپ های آوانگاردی بودند، دوست داشتند من هم بهترین تحصیل را داشته باشم. در نتیجه مادرم برای شروع مدرسه ای که پیش دبستانی بود خود را به ایران رساند. دوران سختی را آنجا گذارندم که با مادر آداپته شوم. الان قدر آن دوران را می دانم چون آن چیزی شدم که الان هستم و خیلی متفاوت شدم با افرادی که منتقدشان هستم *چطور؟ بیشتر توضیح ...
بازگشت به خویشتن در حرم یار | روایت یک دختر جوان از انتخاب حجاب برتر
مذهبی نخواهم بود. وقتی مادرم مرحوم شد باورهای مذهبی را زیر پا گذاشتم. می خواستم با خودم لجبازی کنم. گام به گام هم جلو رفتم. بی حجاب شدم. آرایش غلیظ می کردم. به دورهمی می رفتم تا شاد و سرخوش باشم که البته این ظاهر ماجرا بود وگرنه آرامش نداشتم. محدثه از توجه بی حد به ظواهر دنیا می گوید و تعریف می کند: روی میز آرایش اتاقم پر از لوازم آرایشی بود. هر هفته لوازم آرایش جدید می خریدم. لباس و ...
بدون پا هم می شود ایستاد
دید او را نسبت به توانایی هایش تغییر داده است: هیچ کاری بی حکمت نیست. وقتی چند سالی در این کلاس بودم تازه متوجه شدم که نسبت به خیلی ها وضعیت جسمی بهتری دارم و باید بابت خیلی از داشته هایم خوشحال باشم. همین موضوع اعتماد به نفس بیشتری به من داد. کلاس چهارم که تمام شد تازه به تهران آمدیم و من در مدارس بهتری مشغول به تحصیل شدم. فاطمه فتاحی، مادر فرهاد کسی است که در همه این سال ها پا به پای ...
درباره بانوی ماکویی که باوجود معلولیت دست و پا دست دیگران را هم گرفته است
من را برعهده گفت. از طرفی مسئولان دبیرستان هم هوایم را داشتند. این مهربانی ها سبب می شد درس خواندن برایم ساده تر شود. یادم هست تازه دانشجو شده بودم که چند بار در خیابان با خانم مدیری که روزی من را در مدرسه اش نام نویسی نکرده بود روبه رو شدم. احساس کردم می خواهد با من حرف بزند و بالاخره یک روز با من حال و احوال کرد و از کار و بارم پرسید. برایش گفتم دانشجو هستم و حسابداری می خوانم. آن خانم پس از ...